∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞
نظم را نام تو لبریز از فصاحت میکند
شعر زیر سایه ات کسب سعادت میکند
از خدا بر تو سلام آورد جبرئیل امین
بر درت پیکِ خدا عرض ارادت میکند
مادر صدیقه و صدیقۀ امت تویی
طاهری و دین زِ تو کسب طهارت میکند
در هجوم وحشی زخم زبان ابتران
دامن پاک تو کوثر را روایت میکند
در بهشت از قصر مروارید داری خانه ای
خاک راهت سرمه در چشمان جنت میکند
قافله در قافله سرمایه دادی... عاقبت
کاروان تو محبت را تجارت میکند
چله ای خرما رساندی در حرا اما رسول
در عوض سیب بهشتی با تو قسمت میکند
پیشتر از دیگران دین تو کامل گشته بود
تا که قلبت با غدیر نور بیعت میکند
بر سر سجاده ی اسلام تو اول زنی
که نمازی آسمانی را اقامت میکند
شمع سان،لب بسته، میسوزد زِداغ غربتت
قبر ویران تو را هر کس زیارت میکند
در رثایت شعر میگوید امیرالمومنین
اشک پیغمبر ز داغ تو حکایت میکند
مجلس ختم تو را ای برترینِ اُمهات
با دلی محزون به پا ختم رسالت میکند
داغ تو، مرگ ابوطالب، شده غم روی غم
چشم قرآن گریه بر این دو مصیبت میکند
رفتی و دیگر ندیدی دشمن پیمان شکن
حمله با آتش به سوی بیت عصمت میکند
رفتی و دیگر ندیدی بین آن دیوار و در
دخترت ، خود را مهیای شهادت میکند
رفتی و دیگر ندیدی کربلا بر نیزه ها
سورۀ فجر شما قرآن تلاوت میکند
رفتی و دیگر ندیدی زیر باران عطش
کودک شش ماهه ای اتمام حجت میکند
رفتی و دیگر ندیدی خیمه هایِ تشنه را
سیلی و کعبه نی و بیداد، غارت میکند
رفتی و دیگر ندیدی دست های بسته ای
با عزیزان تو صحبت از اسارت میکند
*شام غریبان بی بیِ .. دلها رو ببرم شام غریبان دخترش فاطمه .. اون ساعتی که وسط صحنِ خانه امیرالمومنین میخواد بدنُ غسل بده .. مولا، حیدرِ کرارِ .. کسی تاحالا لرزه ای تو دست علی ندیده .. تو هیچ غزوه ای پاهای علی نلرزیده .. اما اینجا اسما میگه دیدم دستای مولا داره میلرزه ..
میخواد بدنُ غسل بده: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ و فی سبیل الله و عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ..»
رحمت خدا به این اشک ها و گریه ها، اول مولاسفارش کرد اسما به بچه ها بگو این بچه ها آستین ها رو به دهان بگیرن صدا نالشونُ کسی نشنوه .. زهرا وصیت کرده کسی با خبر نشه .. اسما آروم آب بریز ..
بریز آب روان اسما
به روی پیکرِ زهرا
ولی آهسته آهسته ..
اسما میگه یه وقت دیدم مولا دست از غسل دادن کشید سر به رو دیوار خانه گذاشته داره بلند بلند داد میزنه .. گفتم آقاجان مگه خودتون به بچه ها رو امر به صبر نکردین؟! فرمود: اسما دست از دلم بردار ..
ببین بشکسته پهلویش
ببین نیلی شده رویش
سیه گردیده بازویش ..
گریه کنا .. با هر کیفیتی بود بدنِ فاطمه شُ غسل داد .. نوشتن بچه ها دو به دو گوشۀ خانه دست گردن هم انداختن دارن میلرزن این صحنه رومیبینن، همین که از غسل فارغ شد، بدنُ کفن کرد با چه کیفیتی بماند، چند بار این بدنُ غسل داد؟.. آخه هی میومد کفن کنه از جایِ سینه مجروح خونِ تازه جاری میشد .. بدنُ کفن کرد .. بندهایِ کفنُ بست، نگاه کرد دید اگه الان حسنین و زینبینُ صدا نزنه شاید بچه ها کنار بدن مادر جون بدن صدا زد حسنم بیا، حسینیم بیا، زینبم بیا، کلثومم بیا، بیان برای بارِ آخر توشه تونُ از مادر بگیرید .. از اینجا روضه خون خودِ مولاست میفرماید: والله قسم بندهای کفن بسته بود تا حسنین اومدن خودشونُ رو بدن مادر انداختن دیدن بندهای کفن باز شد، بچه ها رو در آغوش گرفت .. خدا برای هیچ بچه ای نیاره مادرشُ تو جوونی از دست بده .. مولا میگه شنیدم بین زمینُ آسمان منادی داره صدا میزنه علی بچه ها رو از رو بدنِ مادر بردار .. ملائکه طاقت ندارن این صحنه رو ببینن ..
مگه میشه حتی تو روضۀ مادر دلت نره کربلا .. نمک هر روضه، روضۀ پسرشه .. عرضه میداریم آقاجان ، اینجا ملائکه صداشون بلند شد بچه هارو بردار طاقت ندارن اینجا دست نوازش تو رو سر بچه ها بود ، آیا این ملائکه نبودن کنارگودال وقتی نازدانه اومد کنار بدن بابا
فَاجْتَمَعَتْ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرَابِ حَتَّى جَرُّوهَا عَنْهُ ..
حسین .
∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞
جاهِدوا فى سَبيلِ اللّهِ بَأَيديكُم و...
با دست و زبان و حتی قلبهایتان
هم میتوانید برای خدا #جهاد کنید
.
«اَلسَّلامُ عَلَیکِ یٰا زَوجَةَ خٰاتِمَ النَّبیین
اَلسَّلامُ عَلَیکِ یٰا اُمَّ فٰاطِمَةَ الزَّهرٰا
اَلسَّلامُ عَلَیکِ یٰا اُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَین سَیِّدَی شَبٰابِ اَهلِ الْجَنَّه»
چرا این سلام رو دادم؟ رفقا! ما یه عُمرِ برای ابی عبدالله گریه کردیم، ماها همه نوکرِ غریبِ مدینه، امامِ مجتبی ایم، اما همه ی این خانواده امروز عزادارِ مادر بزرگِ خونه اند.همه نگاه میکنن به مادر،آخه مادرِ ما زهرا، امروز مادر از دست داد.
«اَلسَّلامُ عَلَیکِ یٰا اُمَّ الْمُؤمِنین یٰا خَدیجَةَ الْکُبریٰ»
زمانِ مدحِ تو شد، ای ملیکه ی مکّه
برای مِدحتِ تو، آیه ها به صف شده اند
غزل برای تو، چون کم سروده ام حالا
برای شعرِ تو، آرایه ها به صف شده اند
سرآمدی به همه بانوانِ قِدّیسه
که بعدِ فاطمه تو، سرورِ زنان هستی
تو مادرِ همه ی خانواده ی زهرا
تو مادرِ علی و صاحبِ الزمان هستی
محبتت به رسولِ خدا مثل زدنی است
اویس ها شده اند از سبویِ تو سرمست
میان سردیِ برخوردِ مَردمِ مکه
به بودنِ تو، پیمبر همیشه دلگرم است
تحملِ غمِ تو شرحِ صدر می خواهد
که سالِ پر زدنت سالِ حزن و اندوه است
*سالی که این خانوم از دنیا رفت رو پیغمبر سالِ حزن و اندوه نام گذاری کرد...*
دوباره بر دلِ پیغمبرت تو مَرهم باش
دلِ نبیِّ خدا از غمِ تو مجروح است
«و أیْنَّ مِثلُ خَدیجَه»میگن هر موقع پیغمبر نامِ خدیجه می آمد، این جمله رو میگفت و می نشست گریه میکرد .پیغمبر سیزده سال بعد از خانم خدیجه، هر سال برای این خانم سالگرد میگرفت، هیچ کجای دیگه نداریم، هر سال روز وفاتِ این خانوم پیغمبر گوسفند قربانی میکرد، درب خانه هایِ فقرا،بعد برمیگشت سر سفره گریه میکرد به یادِ خدیجه*
نداشت فاطمه و زینب و حسین و حسن
اگر رسول خدا حضرت خدیجه نداشت
شبیه حضرت ختمی مآب معمولاً
تو دستِ فاطمه را غرق بوسه می کردی
اجل اجازه نداد ، آرزو به دل ماندی
که کاش بودی و او را عروس می کردی
*این روزهای آخر صدا زد: اَسما! بیا .اَسما آمد .گفت: اَسما! من دارم میرم، اما یادت باشه دخترم چهار سال بیشتر نداره. اَسما هر دختری شبِ زفاف و عروسی به مادر احتیاج داره، اَسما ازت میخوام اون شب برای دخترم مادری کنی .
لذا رفقا شب زفاف علی و زهرا،پیغمبر صدا زد .همه از حجره برن، هیچ کسی داخلِ حجره نمونه .رسول خدا که وارد شد دید اَسما یه گوشه ای ایستاده هی دست روی دست فشار میده، فرمود: اَسما مگه نگفتم کسی تو حجره نباشه .یه نگاه به پیغمبر کرد آروم سرش رو انداخت پایین، آقا جان! اگه اجازه بدید، اَمر اَمرِ خانوم خدیجه است، تا گفت: خدیجه، دوباره پیغمبر گریه کرد .میخوام بگم اسما چه نیمه های شبی که نبود...
اینجا یه شب بود اَسما کنارِ علی و زهرا بود .یه شب دیگه هم علی صدا زد: همه برن بیرون،فقط اَسما کنار علی ایستاده بود ...*
همیشه سر زده، سر میزنی به فاطمه ات
خدا کند که نبینی شکستن او را
خدا کند که نبینی مقابلِ حَسَنِین
نَفَس نَفَس زدن و چشم بستن او را
خدا کند که نبینی حسینِ بی کفنت
چگونه مادرِ جان داده را تکان بدهد
*مثل امروز و امشب، بدنِ این خانوم را دفن میکنه پیغمبر .نوشتن لحظات دفن اینقدر گریه کرد، نوشتن وقتی سنگ های لحد و میچید، پیغمبرِ خداست،دیدن های های داره گریه میکنه، لذا وقتی آمد تو خونه، بی بیِ دوعالم فاطمه، هی جلویِ راهِ پیغمبر رو میگرفت، هی صدا میزد: «اَبَتٰا اَیْنَ اُمِّی؟» بابا مادرم کجاست ؟
یه جای دیگه هم من بگم.یه دختر جلوی راه بابا رو گرفت، اون موقعی بود که حسین از علقمه می آمد، دخترِ حسین آمد جلو، هی صدا میزد: «اَبَتٰا اَیْنَ عَمّیِ الْعَبّٰاس؟» بابا عمو عباسم چی شد؟ اینجا میگن: ابی عبدالله نشست، دخترش رو بغل گرفت، یه نگاه به صورتِ نازدانه اش کرد .
این دختر که رو پایِ بابا نشست، آروم با گوشه ی چارقدش این خونهارو از صورت باباش پاک کرد.آروم، شمرده شمرده، کنارِ گوشِ باباش گفت: بابا عمو عباسم کجاست ؟ اینجا میدونید ارباب ما چیکار کرد ؟ آروم این دختر رو روی زمین گذاشت.
آی روزه دارهایِ ماهِ رمضان! دیدن حسین اومد کنار خیمه ی عباس،عمودِ خیمه رو خوابوند، یعنی: آی زینب! بروید برایِ اسیری آماده بشید...
بریم دَرِ خونه ی حضرت خدیجه، امشب پیغمبر به خیلی ها نگاه میکنه، اونایی که برای این مادر گریه میکنن، اونایی که دلِ پیغمبر رو امشب به دست میارن، با پیغمبر حرف میزنن میگن: به خاطر همسر عزیزت روضه گرفتیم.
خیلی از پیغمبر دفاع میکرد، خودش فرمود: «خَدیجَه وَ اَیْنَ مِثْلُ خَدیجَه »
خدیجه کجاست دیگه مثل خدیجه پیدا نمیشه ...« صَدَّقَتْني حِينَ كَذَّبَني النَّاسُ» وقتی مردم من رو تکذیب میکردن، من رو تصدیق میکرد.پیغمبر رو یاری کرد«وَ وَازَرَتْني عَلي دينِ اللهِ وَ أعانَتْني بِمالِها » ثروت خودش رو برای دین هزینه کرد، دیگه مثل خدیجه پیدا نمیشه...
طبری در تاریخش نوشته: ایام حج بود پیغمبر برای تبلیغ بالای کوه صفا ندای توحید سر داد:ای مردم! من پیامبر خدام ...تاب نیاوُردن با سنگ به پیغمبر حمله کردند.طبری نوشته: ابوجهل یه سنگی روانه کرد به پیشانیِ مبارک پیغمبر خورد.
آخ بمیرم برات، پیغمبر به کوه ابوقُبِیس پناهنده شد، امیرالمؤمنین، حضرت خدیجه رو خبر کرد، بی بی تا شنید با پیغمبر چه کردن شروع کرد های های گریه کردن .
غذا و آب برداشت رفت به دامنۀ کوه ها گریه میکرد، دنبالِ همسر عزیزش میگشت.
طبری روایت کرده میگه: جبرئیل نازل شد گفت: یا رسول الله! ملائکه از گریۀ خدیجه دارن گریه میکنن،همسرت رو دریاب .
وقتی چشمش به این صورتِ خونی افتاد دوباره شروع کرد ناله زدن .گفت: خودم، پدر و مادرم به فدات...
با امیرالمؤمنین پیغمبر رو بردن منزل، مرهم گذاشت درمان کرد .
کفار تا فهمیدند دوباره به خونه ی پیغمبر هجوم آوردن، دوباره اومدن سنگ زدن. روایت میگه: خدیجه از منزل بیرون آمد خودش رو مقابل سنگ ها سپر بلای پیغمبر کرد، فریاد زد آی مردم! خونه ی زنی رو سنگ باران میکنید که از زنان بزرگِ قریشِ...
تا این جمله رو گفت، مَردم حیا کردند و رفتند.
میگن: دختر از مادرش یاد میگیره،
یه روزی هم دخترش اومد پشتِ در، ولی مردم نرفتند.
«فَخَرَجَتْ فَاطِمَةُ، فَوَقَفَتْ مِنْ وَرَاءِ الْبَابِ»
اومد پشت در ایستاد، مَردم هم تعجب کردند، گفتند: «اِنِّ فیهٰا فٰاطِمه...»
چطور میخواهید این خونه رو بسوزونید تو این خونه زهراست؟ یکی گفت : «قٰالَ وَ اِن...» اگه باشه هم میسوزم...
بین در و دیوار، زهرای اطهر موند، چه بلایی سرش اومد...*
بین دیوار و در، انگار زنی جان میداد
جان به لب از غم او، عالم و آدم میشد
لااقل کاش دلِ اَبر برایش میسوخت
بلکه از آتشِ پیراهن او کم میشد
*خودِ بی بی فرمود:«وَ النَّارُ تَسعَرُ وَ تَسفَعُ وَجهِی»آتش زبانه میکشید و صورتم را می سوزاند...
چه اتفاقی افتاد پشت در ؟«وَ فَسَقَطتُ لِوَجهِی»من با صورت به زمین افتادم «وَ اَنَا حٰامِل» من باردار بودم...
آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی سال آخر عُمرش می گفت: مرجعیت به کنار، عرفان به کنار، فقه به کنار، بعد این شعر رو میخوند:...*
در وسط کوچه تو را میزدند
کاش به جای تو مرا میزدند
زهرای من!
چرا شده گوشه ی چشمت کبود
به من بگو مگر علی مُرده بود
وایِ منُ، وایِ منُ،وایِ من
میخ در و سینه ی زهرای من
*دنبال حیدر می دوید، بلند شد تا بازم از ولایت دفاع کنه ،می افتاد بلند میشد علی رو نبرید ....
.
#اشڪ_غمٺ بہ ساحل پلڪ ترم نشسٺ
سنگ فراق شیشہے قلب مرا شڪسٺ
امن یجیب خواندن من بےنتیجہ ماند
#زهرا_یتیم گشٺ و پدر بےخدیجہ ماند
.
#روضه و توسل به حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها ویژه ماه مبارک رمضان
∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞
شکرِ خدا که تحتِ لوایِ خدیجه ایم
بعد از هزار سال گدایِ خدیجه ایم
مِهرش نتیجه ی دهۀ اول من است
ما یک دهه تمام برایِ خدیجه ایم
ده شب فقط به خاطرِ او گریه می کنیم
ما پیشِ از او ،روزِ ازل عزادارِ خدیجه ایم
اصلاً به ما چه مَردم دنیا پیِ چه اند؟
ماها که در پیِ نوه هایِ خدیجه ایم
بی مِهر او عبادتِ عالم قبول نیست
ما با خدیجه، عبدِ خدایِ خدیجه ایم
مِهر خدیجه را به سَرِ شانه می بَرم
شُکرِ خدا که مادرِ زهراست، مادرم
در لحظه ی شکسته شدن، پا شدن خوش است
در خُشک سالها، عاشقِ دریا شدن خوش است
دلداده ها معامله با یار می کنند
بهر رسول این همه تنها شدن خوش است
قبل از غدیر گفت: علی رهبرِ من است
قبل از غدیر شیعۀ مولا شدن خوش است
دنبالِ مال نیست اسیرِ نگارها
بانویِ ما به مادرِ زهرا شدن خوش است
سختی بِکِش محله محله که عاقبت
مادر بزرگِ طایفه ی ما شدن خوش است
بد نیست سنگِ کوچه به پیشانی ات خورد
گاهی شبیهِ زینبِ کبری شدن خوش است
آن قدر سنگ خوردی و بال و پرت شکست
ای مادرم ،سرم به فدایت، سرت شکست
*لحظه های آخر دیدن داره گریه میکنه، اُمّ سَلَمه سؤال کرد: چرا اینقدر گریه میکنید؟
حضرت خدیجه سلام الله علیها فرمودند: دخترم فاطمه کم سن و ساله، تنهامیشه، دختر چندجا به مادر احتیاج داره، فاطمه ام رو تنها نذار، یکی شب زَفاف ،لذاوقتی آقا رسول الله دستِ امیرالمؤمنین رو دستِ زهرا گذاشت، فرمود:همه بیرون برن...دیدن اُمِ سَلمه ایستاده، وقتی علت رو جویاشدن،فرمود:یارسول الله! مادرش سفارش کرده، اول اینجا دختر به مادر احتیاج داره...
دوم وقتِ وضعِ حمل فاطمه ام رو تنها نذار*
وایِ مَنُ، وایِ مَنُ،وایِ مَنُ، وایِ من
میخِ در و سینۀ زهرایِ من،وایِ من
در وسطِ کوچه تو را میزدن،وایِ من
کاش به جای تو مرا میزدن، وایِ من
*اول بینِ در و دیوار صدا زد:«یا اَبَتٰا!»نالۀ دوم صدازد: یا امیرالمؤمنین!،اما لَحنش عوض شد:«یافِضَّةُ الخُذینی»...
خیلی عذردمیخوام اگه بفهمی این یه بیت رو بهم میریزی...*
صدازد:
بعدِ یک عُمر مُراعاتِ کنیزانِ حرم
فضه ی خادمه آخر به چه کاری افتاد
═┄༻↷↭↶༺┄═∞
تو ڪیستے ڪہ سینه ےما بے قرار توسٺ
چشم زمیڹ و چشم زماڹ سوگوار توسٺ
ڪم نیسٺ ایڹ ڪہ مادر زهراے اطہرے
سوگند مےخورم ڪہ همیڹ افتخار توسٺ
.