eitaa logo
ذاکرین آل الله
271 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
296 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
بریم دَرِ خونه ی حضرت خدیجه، امشب پیغمبر به خیلی ها نگاه میکنه، اونایی که برای این مادر گریه میکنن، اونایی که دلِ پیغمبر رو امشب به دست میارن، با پیغمبر حرف میزنن میگن: به خاطر همسر عزیزت روضه گرفتیم. خیلی از پیغمبر دفاع میکرد، خودش فرمود: «خَدیجَه وَ اَیْنَ مِثْلُ خَدیجَه » خدیجه کجاست دیگه مثل خدیجه پیدا نمیشه ...« صَدَّقَتْني حِينَ كَذَّبَني النَّاسُ» وقتی مردم من رو تکذیب میکردن، من رو تصدیق میکرد.پیغمبر رو یاری کرد«وَ وَازَرَتْني عَلي دينِ اللهِ وَ أعانَتْني بِمالِها » ثروت خودش رو برای دین هزینه کرد، دیگه مثل خدیجه پیدا نمیشه... طبری در تاریخش نوشته: ایام حج بود پیغمبر برای تبلیغ بالای کوه صفا ندای توحید سر داد:ای مردم! من پیامبر خدام ...تاب نیاوُردن با سنگ به پیغمبر حمله کردند.طبری نوشته: ابوجهل یه سنگی روانه کرد به پیشانیِ مبارک پیغمبر خورد. آخ بمیرم برات، پیغمبر به کوه ابوقُبِیس پناهنده شد، امیرالمؤمنین، حضرت خدیجه رو خبر کرد، بی بی تا شنید با پیغمبر چه کردن شروع کرد های های گریه کردن . غذا و آب برداشت رفت به دامنۀ کوه ها گریه میکرد، دنبالِ همسر عزیزش میگشت. طبری روایت کرده میگه: جبرئیل نازل شد گفت: یا رسول الله! ملائکه از گریۀ خدیجه دارن گریه میکنن،همسرت رو دریاب . وقتی چشمش به این صورتِ خونی افتاد دوباره شروع کرد ناله زدن .گفت: خودم، پدر و مادرم به فدات... با امیرالمؤمنین پیغمبر رو بردن منزل، مرهم گذاشت درمان کرد . کفار تا فهمیدند دوباره به خونه ی پیغمبر هجوم آوردن، دوباره اومدن سنگ زدن. روایت میگه: خدیجه از منزل بیرون آمد خودش رو مقابل سنگ ها سپر بلای پیغمبر کرد، فریاد زد آی مردم! خونه ی زنی رو سنگ باران میکنید که از زنان بزرگِ قریشِ... تا این جمله رو گفت، مَردم حیا کردند و رفتند. میگن: دختر از مادرش یاد میگیره، یه روزی هم دخترش اومد پشتِ در، ولی مردم نرفتند. «فَخَرَجَتْ فَاطِمَةُ، فَوَقَفَتْ مِنْ وَرَاءِ الْبَابِ» اومد پشت در ایستاد، مَردم هم تعجب کردند، گفتند: «اِنِّ فیهٰا فٰاطِمه...» چطور میخواهید این خونه رو بسوزونید تو این خونه زهراست؟ یکی گفت : «قٰالَ وَ اِن...» اگه باشه هم میسوزم... بین در و دیوار، زهرای اطهر موند، چه بلایی سرش اومد...* بین دیوار و در، انگار زنی جان میداد جان به لب از غم او، عالم و آدم میشد لااقل کاش دلِ اَبر برایش میسوخت بلکه از آتشِ پیراهن او کم میشد *خودِ بی بی فرمود:«وَ النَّارُ تَسعَرُ وَ تَسفَعُ وَجهِی»آتش زبانه میکشید و صورتم را می سوزاند... چه اتفاقی افتاد پشت در ؟«وَ فَسَقَطتُ لِوَجهِی»من با صورت به زمین افتادم «وَ اَنَا حٰامِل» من باردار بودم... آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی سال آخر عُمرش می گفت: مرجعیت به کنار، عرفان به کنار، فقه به کنار، بعد این شعر رو میخوند:...* در وسط کوچه تو را میزدند کاش به جای تو مرا میزدند زهرای من! چرا شده گوشه ی چشمت کبود به من بگو مگر علی مُرده بود وایِ منُ، وایِ منُ،وایِ من میخ در و سینه ی زهرای من *دنبال حیدر می دوید، بلند شد تا بازم از ولایت دفاع کنه ،می افتاد بلند میشد علی رو نبرید ....
. سال‌ها بعد از رحلت (ع) هروقت اسم ایشان نزد (ص) می‌آمد، قطرۀ اشکی از چشم‌شان سرازیر می‌شد. . .
. بہ ساحل پلڪ ترم نشسٺ سنگ فراق شیشہ‌ے قلب مرا شڪسٺ امن یجیب خواندن من بےنتیجہ ماند گشٺ و پدر بےخدیجہ ماند .
و توسل به حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها ویژه ماه مبارک رمضان ∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞ شکرِ خدا که تحتِ لوایِ خدیجه ایم بعد از هزار سال گدایِ خدیجه ایم مِهرش نتیجه ی دهۀ اول من است ما یک دهه تمام برایِ خدیجه ایم ده شب فقط به خاطرِ او گریه می کنیم ما پیشِ از او ،روزِ ازل عزادارِ خدیجه ایم اصلاً به ما چه مَردم دنیا پیِ چه اند؟ ماها که در پیِ نوه هایِ خدیجه ایم بی مِهر او عبادتِ عالم قبول نیست ما با خدیجه، عبدِ خدایِ خدیجه ایم مِهر خدیجه را به سَرِ شانه می بَرم شُکرِ خدا که مادرِ زهراست، مادرم در لحظه ی شکسته شدن، پا شدن خوش است در خُشک سالها، عاشقِ دریا شدن خوش است دلداده ها معامله با یار می کنند بهر رسول این همه تنها شدن خوش است قبل از غدیر گفت: علی رهبرِ من است قبل از غدیر شیعۀ مولا شدن خوش است دنبالِ مال نیست اسیرِ نگارها بانویِ ما به مادرِ زهرا شدن خوش است سختی بِکِش محله محله که عاقبت مادر بزرگِ طایفه ی ما شدن خوش است بد نیست سنگِ کوچه به پیشانی ات خورد گاهی شبیهِ زینبِ کبری شدن خوش است آن قدر سنگ خوردی و بال و پرت شکست ای مادرم ،سرم به فدایت، سرت شکست *لحظه های آخر دیدن داره گریه میکنه، اُمّ سَلَمه سؤال کرد: چرا اینقدر گریه میکنید؟ حضرت خدیجه سلام الله علیها فرمودند: دخترم فاطمه کم سن و ساله، تنهامیشه، دختر چندجا به مادر احتیاج داره، فاطمه ام رو تنها نذار، یکی شب زَفاف ،لذاوقتی آقا رسول الله دستِ امیرالمؤمنین رو دستِ زهرا گذاشت، فرمود:همه بیرون برن...دیدن اُمِ سَلمه ایستاده، وقتی علت رو جویاشدن،فرمود:یارسول الله! مادرش سفارش کرده، اول اینجا دختر به مادر احتیاج داره... دوم وقتِ وضعِ حمل فاطمه ام رو تنها نذار* وایِ مَنُ، وایِ مَنُ،وایِ مَنُ، وایِ من میخِ در و سینۀ زهرایِ من،وایِ من در وسطِ کوچه تو را میزدن،وایِ من کاش به جای تو مرا میزدن، وایِ من *اول بینِ در و دیوار صدا زد:«یا اَبَتٰا!»نالۀ دوم صدازد: یا امیرالمؤمنین!،اما لَحنش عوض شد:«یافِضَّةُ الخُذینی»... خیلی عذردمیخوام اگه بفهمی این یه بیت رو بهم میریزی...* صدازد: بعدِ یک عُمر مُراعاتِ کنیزانِ حرم فضه ی خادمه آخر به چه کاری افتاد
═┄༻↷↭↶༺┄═∞ تو ڪیستے ڪہ سینه ےما بے قرار توسٺ چشم زمیڹ و چشم زماڹ سوگوار توسٺ ڪم نیسٺ ایڹ ڪہ مادر زهراے اطہرے سوگند مےخورم ڪہ همیڹ افتخار توسٺ .
و توسل به اُم المؤمنین حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها ∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞ * شبی که میخواست بی بی حضرت زهرا سلام الله علیها به دنیا بیاد، خانم خدیجه کنیزشون رو فرستادن دنبال زَنهای مکّه، من تک و تنهام ،بیایید کمک کنین ،بتونم بچه ام رو به دنیا بیارم، نیومدن ،تلافی کردن، گفتن :همون پیغمبری که ایمان بِهِش آوردی، بگو خدای همون کمکت کنه. می خوام بگم: اون شب اومدن، از آسمان حوا اومد ، مریم اومد، هاجر اومد ،آسیه اومد ، سه چهار نفر اومدن، چرا ؟آخه می خواد خانوم قدم به دنیا بذازه... یه جمله می گم دلتون هر جا رفت دنبالتون روضه می خونم...شبِ تولد بی بی حضرت زهرا سلام الله علیها، سه چهار نفر بیشتر نبودن ...شبی هم که تابوتِ خانم رو داشتن بقیع می بردن چند نفر بیشتر نبودن... سلمان می گه داشتم نماز می خوندم ، دیدم در می زنن، اومدم در رو وا کردم، دیدم حسین بی حال، سرش رو به دیوار گذاشته ، حسن داره گریه می کنه سیاه پوشیدن ، چی شده ؟ دیدم حسن بُغضش شکسته ، صدا زد: سلمان! مادرمون که رفت ، اگه می خوای بی بابا هم نَشیم زود خودت رو برسون... امّا من روضه ام به نام اباعبدالله می خوام تموم بشه... حضرت خدیجه سلام الله علیها،خانم فاطمه رو فرستاد به بابات پیغمبر بگو، اون پیراهنی که وحی در اون به تو نازل می شد، بده من به جای کفن به تنم کنم، جبرئیل از آسمون اومد، پنج تا کفن آورد ، ما نمی گذاریم خدیجه بی کفن باشه...«لا یَوم کَیَومکَ یا اَباعبدلله» * ای بی کفن چه با ، این پاره تن کنم ؟ با چادرم تو را، باید کفن کنم *چه جور زنده بمونه زینب ؟ دارن نانجیبا بدن کشته هاشون رو غسل می دن ، کفن می کنن، نماز می خونن، بدن کشته هاشون رو خاک می کنن، ولی بدنِ داداشم روی خاکِ گرمِ کربلا...* مَران یک دَم ساربان اُشتر ناقه ی زینب، مانده اَندَر گِل نَزن ظالم ، فرصتی آخر تا بگیرم من، از حسینم دل * کارِ دخترِ علی به کجا رسید ، به کیا گفت:* شُتر بانان ، قدری آهسته بی کفن مانده، اَندَر این صحرا حسین... مَنی که آه نگفتم برایِ هیچ کسی همین که نام تو آمد دلم هَوار کشید حسین... ما زنده به آنیم که در روضه بمیریم این است همه حاجت و این حرفِ دلِ ماست *دستاتون رو بلند کنین،فَرَج مُنتقمش، ان شالله آقامون بیاد ، خودش بِهِمون نگاه کنه، چند مرتبه برای فرج امام زمان، صدا بزن: یا زهرا...
و توسل به اُم المومنین حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها . ∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞ وای! بی مادری سخته برا زهرا فضایِ هفت آسمون و عرشُ زمین و افلاک و غم گرفته نشسته رویِ سَرَم غبارِ غربت و ماتم، دلم گرفته وای اگه امشب سحر بشه واویلا،واویلا،واویلا دیده ها از گریه تر بشه واویلا،واویلا،واویلا دلشوره دارم که آخرش واویلا،واویلا،واویلا مادرمون بی مادر بشه واویلا،واویلا،واویلا وای! بی مادری سخته برا زهرا... میونِ بستر خوابیده یک مادری که امشب داره میمیره مادرِ سادات با چشم گریون زانویِ غم رو بغل میگیره میگیره از این غصه زبون واویلا،واویلا،واویلا میگه که مادر پیشم بمون واویلا،واویلا،واویلا بی مادری زوده برا من واویلا،واویلا،واویلا غریبی رو از چشام بخون واویلا،واویلا،واویلا وای اگه امشب سحر بشه واویلا،واویلا،واویلا دیده ها از گریه تر بشه واویلا،واویلا،واویلا دلشوره دارم که آخرش واویلا،واویلا،واویلا مادرمون بی مادر بشه واویلا،واویلا،واویلا وای! بی مادری سخته برا زهرا... روح الامین از، بهشت برایِ مادرِ هستی ، کفن میاره عالم بمیره، برا حُسینش اربابِ عالم، کفن نداره... عمۀ سادات و اشک آه واویلا،واویلا،واویلا رو خاکِ جسمِ شریفِ شاه واویلا،واویلا،واویلا خنده هایِ بی حیایِ شمر واویلا،واویلا،واویلا نگاهِ زینب به قتلگاه واویلا،واویلا،واویلا وآی! حسیــن..
∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞ لَا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ /الحدید-۱۰ یعنی ارزش آنهایی که پيش از فتح مکـه، اِنفاق و جَهاد كردند،با بقیه يكسان نيست! مثلاً اولین بانوی ایمان آورنده به پیامـبر که همه‌ی اَموال خود را صرف اسلام کرد .
بسم الله الرحمن الرحیم «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و َآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهم» «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» «أَسْتَغْفِرُ اللّٰه الَّذِي لَاإِلٰهَ إِلّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوْمُ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِوَأَتُوبُ إِلَيْهِ .. چشمم به غیر خون دلی مبتلا نداشت این خانه بعد رفتن تو آشنا نداشت زهرا یتیم شد غم بی مادری رسید بی تو دل شکستۀ من هم نوا نداشت خاک عزا به روی سرم ریختم ولی خون گریه های دخترکت هم صدا نداشت رفتی و در مزار تو دیدم که پیکرت بر پای تا سرش کفنی جز عبا نداشت بابا گرفته روضه و من گریه می کنم در خانه ای که بعد نگاهت صفا نداشت می گوید از من و تو و از پارۀ تنم از تشنه ای که روی لبش جز دعا نداشت شد رسم بعد تو که عبا را کفن کنند اما برای قامت او کربلا نداشت از بس که تیغ و نیزه تنش را گشوده است گودال قتلگاه به جز بوریا نداشت *از جانبِ مادرِ سادات اومدیم در خانۀ مادرش .. رسولِ خدا وارد خانه شد، دید صدایِ خدیجه جانش میاد؛ دقت کرد دید داره مناجات میکنه وارد حجره شد عزیزم با کی حرف میزدی؟.. عرضه داشت آقاجان کودکی که در بطن منه با من حرف میزنه .. مایۀ آرامش خاطرمه .. میگه مادر همه ازت بُریدن، من باهاتم .. بشارت داد زهرا رو به ولادتِ مادر هستی .. لحظاتِ فارغ شدن مادر رسید، دنبال هر کی فرستاد نیومدن .. حسودا تلافی کردن .. یه عده هم گفتن خدیجه ما که گفتیم به محمد شوهر نکن .. غریب تو حجره یه وقتی سقف حجره نورانی شد هودجی از آسمان فرو آمد چهار بانویِ مجللۀ بهشتی آمدند کمک کردند ملائکه فرشته ها آمدند کمک کردند مادرِ فاطمه بار سبک کنه این چهار بانو خیلی جاها آمدند یه جاشو عرض کنم: زنِ خولی میگه دیدم چهار بانویِ مجلله کنار تنور نشستن نور ازشون به آسمون میره سر کردن داخل تنور یکی میگه حسین .. مادرت حوا برات بمیره .. یکی میگه حسین هاجر فدای تو .. یکی میگه حسین مریم به فدات .. همه دارن گریه میکنن دیدم یه هودجی از آسمان آمد ، این چهار بانو رفتن کنار این هودج زیرِ بغل یه خانم قد خمیدۀ جوانی رو گرفتن آوردن کنار تنور .. دیدم این خانم کنار تنور زمین گیر شد سر کرد داخل تنور به سینه میکوبید .. هی میگفت غریب مادر حسین ..
روضه حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها مادر میان بستر خود روضه می خواند با اشک های کوثر خود روضه می خواند نیّت نمود و شانه زد بر موی زهرا با مویه های آخر خود روضه می خواند او چند مدت رنگ نیلی خواب می دید بر شاخۀ نیلوفر خود روضه می خواند خیره به در می شد و ی این که به دیوار یا که به روی دختر خود؛ روضه می خواند با روضه های کوچه، او از حال می رفت با یاد یاس پرپر خود روضه می خواند وقتی گریز روضه هایش کربلا بود با نالۀ بغض آور خود روضه می خواند مادر بزرگِ ماه های روی نیزه بر کشته های بی سر خود روضه می خواند بر پارۀ پاره ی پیکری که روزمین ماند بر پاره های پیکر خود روضه می خواند اصلاً در عاشورا به عالم کرد رجعت بر روی تل، بر منبر خود روضه می خواند از غارت و آتش درون خیمه می گفت می سوخت، با خاکستر خود روضه می خواند زینب شبیه اوست، نه اصلاً خود اوست یعنی برای معجر خود روضه می خواند شاعر:محسن حنیفی مستان همه افتاده وساقی نمانده یک گل برای باغبان باقی نمانده جانم خدیجه ...
═∞ ،نام دیگرِ اسـت! که وقتی زن را کالایِ لوکسِ غرب کردند، برای پاک کردنِ صورت‌مسئله‌های آن، کلماتِ قشنگ قشنگ بَلغور کنند!
فقیرم نوشتید، من راضی ام به این شب، به شب در زدن راضی ام دل من شکسته است، چیزى بگو به وَاللهِ حتى به لَن راضی ام مرا هم معطل کنى اَولاً تو رَبِّ مَنى، ثانیاً راضی ام کلافِ مرا برنگردان وَلَو ببافى از آن پیروهن راضی ام فقیرِ حرم را سلیمان نکن از این منصبِ خویشتن راضی ام به پروانه هاىِ سَحَر گفته ام که من هم به این سوختن راضی ام مرا آخرِ عُمرى آواره کن به شبهاىِ دور از وطن راضی ام اگر تَن نباشد به سَر راضی ام اگر سَر نباشد به تَن راضی ام فداىِ حسینم ولیکن مرا بخوانى شهیدِ حَسَن راضی ام حرم میروم باز در میزنم اگر هم ندادند، من راضی ام مرا آخرش هم کفن میکنند ولیکن بدونِ کفن راضی ام *وقتی امروزگریه میکرد،صدازد خواهشی ندارم اما برای من رو بزن، بگو ازمال دنیا چیزی برای خدیجه باقی نمانده، اگه میشه رسول الله منُ بینِ عبایی که نمازمیخوانه کفن کنه ،اما کفن ها از آسمان اومد... ازامشب ذکرآسمونی هاشد: ای بی کفن حسین جان... دور از وطن حسین جان... ای تشنه لب حسین جان... «أَلسَّلامُ عَلَى مَنْ دَفَنَهُ أَهْـلُ الْقُرىٰ...» ای بی کفن حسین وای... دور از وطن حسین وای... عریان بدن حسین وای... کفنی داشت زخون و کفنی داشت زخاک تا نگویندحسین بن علی بی کفن است  
یا رب جوابِ ما به حقِ اولیا بده جامی زِشهدِ عشقِ خود امشب به ما بده یا رب بیا و مهر زِ لب هایِ ما بگیر اذنِ سخن عطا کن و حالِ دعا بده کارِ من از انابه و توبه گذشته است راهی نمانده یک سفرِ کربلا بده .. *آمد خدمتِ امام صادق عرض کرد یابن رسول الله اگه ماهِ رجبُ و شعبان از کسی بگذره و خدا ازش نگذره ، چه کنه ؟.. فرمود ماه رمضان شبهایِ قدر رو دریابه . آقا ؛ اگه شبهایِ قدر ازش گذشتُ خدا ازش نگذشت چه کنه ؟.. فرمود شبِ عرفه عرفات . عرضه داشت اگر رفت و نشد؟.. فرمود دیگه این راهی نداره .. باید فوری بره کربلا ...* درمانِ من زیارتِ آقایِ کربلاست لطفاً به این مریضِ محبت دوا بده .. *رحمتِ خدا به این اشک ها ، شماها دلتون کربلاست ، منم دلم دنبالِ دلِ شما راه افتاده ، فقط یه جمله صدا زد خدیجه جان :* یک دم زِ جای خیزُ به زهرا نگاه کن از گریه نیمه جان شده ... *این فاطمه ای که این روزا از غم از دست دادنِ مادرش از شدت گریه نیمه جان شده ، قدرتِ ولایت داره ، دلیلِ خلقتِ باباست ، دلیلِ خلقتِ علیِ .. اما در غم مادرش (مادرشم خوابیده ، بدنش سالم بود و جان داد ..) آی قربونِ مستمع حواس جمع .. اما کربلا .. یه جوری شد نازدانه دامنِ عمه رو گرفت گفت این کیه داری اینجور براش گریه میکنی ؟.. این بدنِ بی سرِ پاره پاره ؟.. حاج علی آقایِ انسانی پیرِ روضه ست ؛ ایشون میفرمودند تا سوال کرد عمه این بدنِ کیه؟ فوری جواب داد این بدنِ باباتِ .. (حاج علی انسانی) سوال کرد بی بی جان از قدیم و ندیم بزرگان ، پدرِ شما ، جد شما فرمودند خبرِ بد رو ناگهانی ندید .. آرام آرام خبر بدید ، آماده کنید .. چی شد تا این نازدانه پرسید شما فوری جواب دادید؟ بعد خودشون (حاج علی انسانی) جواب می دادن شاید علتش این بوده : آخه ترسیدم شاید دیگه فرصت پیدا نکنه ، این بی ادبا برسن .. دیگه نتونه با باباش دو کلمه حرف بزنه ... یه جمله و فیض مهیاست .. حالا مهلت داره نازدانه حرف بزنه .. بگو باباجان ، هرچی میخوای بگی بگو ..* بعدِ تو ناز برایِ که کنم؟ جا به دامانِ وفایِ که کنم؟ *ماشالله به این ناله ها .. ماهِ رمضانِ یا شبِ عاشوراست ؟.. بلند داد بزن بگو برا ما هر شب ، شبِ عاشوراست ..* حسین ...
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═ علّت شکستِ قیامِ امام حسـن(ع) خیانتِ خواص و یارانِ نزدیک بود مثلاً همان همراهانِ انقلابِ پیامــبر که پای سفره‌ی انقلاب بزرگ شدند! .
مادر نور ، مادر ایمان .. |⇦• مدح و توسل ویژۀ شهادت اُم المومنین حضرت خدیجه سلام الله علیها . ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ مادر نور ، مادر ایمان مادر عشق ، مادر عرفان مادر حُسن ، مادر جانان عشقِ طاها ، خدیجةَ الکُبری ... خاک بوسِ قدوم تو خورشید از دلت عشقِ ناب می جوشید دین اسلام و پرچم توحید با تو برپا خدیجةَ الکُبری ... عشق طاها ، خدیجةَ الکُبری اُمِ الزَّهرا ، خدیجةَ الکُبری بر لبش ذکر یا علی مولا ختم پیغمبران امیرِ صفا از کنار تو رفت تا بالا شب اَسراء ، خدیجةَ الکُبری ... عشق طاها ، خدیجةَ الکُبری اُمِ الزَّهرا ، خدیجةَ الکُبری یازده سال با دلی شیدا خالصانه بدون رنگ و ریا مادری کرده ای شما به خدا بهر مولا ، خدیجةَ الکُبری ... عشق طاها ، خدیجةَ الکُبری اُمِ الزَّهرا ، خدیجةَ الکُبری با تو قلبِ نبّی رحمت شاد خانه اش با حضورِ تو آباد دلش از بعدِ غصه ها آزاد بی تو تنها ، خدیجةَ الکُبری ... ای سرا پا عطوفت و رأفَت دلِ پاکت سَراچۀ رحمت سوی زهرا بی تو از راه میرسد غُربت سوی زهرا ، خدیجةَ الکُبری ... تو که هستی که روزِ عاشورا رویِ لب هایِ سَید الشُهدا می نشیند میان آن غوغا نغمۀ یا خدیجةَ الکُبری ... بر سرت ریخت خاک و خاکستر سنگ خوردی ز مشرک و کافر دیده هایت ندید بی پیکر سر آقا ، خدیجةَ الکُبری... ای دلت گرم یاری احمد همدم بی قراری احمد باعث اشکِ جاری احمد رفتنت یا خدیجةَ الکُبری ... کفنت از بهشت اعلیِ حضرت حق رسیده با آیه چه کنم با غم تو غم هایِ بی کفن خدیجةَ الکُبری ... *هزاران شتر زیرِ بار داشت در حال حرکت، خیلی سرمایه داشت خانم خدیجه سلام الله علیها همه رو صرف دینِ خدا کرد .. شبایِ آخر صدا زد دخترم عزیزم به رسول خدا بگو ، من روم نمیشه .. من دیگه آه در بساط ندارم .. بگو به بابا .. حتی برایِ خریدنِ کفن هم پولی ندارم ، میترسم آقام خجالت بکشه ؛ اگه ممکنه عبایِ رسول خدا رو برام بپیچید و کفنم بشه .. این دردُ دل رو کرد ، یه وقت جبراییل نازل شد با یه بستۀ نورانی .. یه پارچه پیچیدۀ نورانی خدمت رسول خدا گذاشتنُ گفتن حق سلامت می رساند ، می فرماید به خدیجه سلام ما را برسان .. این هدیه برایِ خدیجه ست و شما .. باز کرد رسول خدا این ساروق بسته رو .. اولیش یه کفن بود فرمود این کفن برا کیه ؟ جبراییل عرض کرد این برا خدیجه ست .. بعدیش برایِ شماست .. بعدیش برایِ فاطمه ست .. بعدیش برایِ علی .. خدا دو تا پسر به علی میده حسن و حسین .. پنجمین کفن برا حسنِ .. پس حسینم ؟ .. ای بی کفن حسین ... الهی خواهر بمیره برادرش بی کفنِ .. کاشکی زود تر این پیرهن آماده شود بهر فردایِ حسین ام کفن آماده شود ای بی کفن حسین ...
|⇦• روضه جانسوز ویژۀ شهادت اُم المومنین حضرت خدیجه سلام الله علیها ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ *امشب میخوایم بریم درِ خونۀ حضرت خدیجه سلام الله علیها،مادرِ بزرگِ همۀ ما گریه کن هایِ حسین* دلم می‌خواست امشب اشک، چشمم را خبر می‌کرد دلم می‌خواست دستم خاکِ عالم را به سر می‌کرد دلم می‌خواست امشب پایم از ماندن حذر می‌کرد به قبرستانِ دلگیر ابوطالب گذر می‌کرد دلم می‌خواست خیس از گریه‌های ابرها باشم دلم می‌خواست امشب زائر آن قبرها باشم بهشتی باز هم از جنسِ خاکی نازنین آنجاست مزار پاره‌های قلب ختم‌المرسلین آنجاست یقیناً قطعه‌ای از جنت حق در زمین آنجاست چرا که مرقد خاکی ‌اُم المومنین آنجاست شدم سرمست از شهدی که شیرین کرد کامم را به بانویم خدیجه عرض کردم تا سلامم را سلام ای مادر اسلام، ای خانوم، ای بانو سلام ای بی‌قرارت چارده معصوم، ای بانو سلام ای سنگِ خارا در کفت چون موم، ای بانو سلام ای مظهر یا حَیّ و یا قَیّوم، ای بانو تو حی و زنده خواهی ماند تا وقتی که دین زنده است تو قیومی و با تو پرچم اسلام پاینده است الا یا کاشف‌الکَربِ محمد سیب لبخندت سلامت داده جبرائیل از سوی خداوندت به جنت هاجر و حوا و مریم آرزومندت تو را کافیست بشناسیم از اوصاف فرزندت *همه این خانمُ تنها گذاشتن و رفتن .. دیگه هیچ کسی احوالِ این خانمُ تو این شهر نمی پرسید .. اما همچین که به فاطمه سلام الله علیها باردار شد پیغمبر میومد میدید خدیجه خوشحالِ .. داره حرف میزنه ، چی شده خانم ؟عرضه میداشت آقاجان بچه ای که در رحم دارم با من حرف میزنه .. منو دل داری میده .. میگه مادر جان اگه همه تنهات گذاشتن خودم انیسُ و مونستم .. اجاره میدید همین جا یه گریزی بزنم ؟ اینجا به مادرش دلداری میداد مادر خوشخال میشد یه وقتم پیغمبر وارد شد دید فاطمه داره گریه میکنه .. دخترم چی شده ؟عرضه داشت باباجان بچه ای که در رحم دارم داره با من حرف میزنه .. پیغمبر فرمود خوشحال باش فاطمه جان تو هم که در رحم مادرت بودی حرف میزدی و دلداری به مادرت میدادی .. عرضه داشت آخه بابا جان پسرم دلداری به من نمیده .. هی داره صدا میزنه انا الغریب .. انا العطشان .. به جنت جز اینکه خواجۀ لولاک، احمد همسرت باشد گواه عصمتت این بس که زهرا دخترت باشد الا ای یاد تو آرامش پیغمبر مکه الا ای تربت تو قبله‌گاه دیگر مکه الا ای سایۀ دست کریمت بر سر مکه یتیمان تو از راه آمدند ای مادر مکه قرار دل، دلم را عاری از هر بی‌قراری کن کریمه، باز مهمان آمده پس سفره‌داری کن میان بستر افتادی و باری مانده بر دوشت پر از فریاد بی‌تابیست بر لب‌هایِ خاموشت صدای گریه‌ای گویا طنین افکنده در گوشت ببین زهراست که بی‌تاب افتاده در آغوشت نگاهت حس تلخ لحظه‌های واپسین دارد وصیت‌هایت امشب حرف‌هایی آتشین دارد *اسما میگه دیدم داره گریه میکنه عرضه داشتم خدیجه جان ، خانم جان مگه پیغمبر به شما نفرمودند که جاتون تو بهشت ؟! پس چرا گریه میکنید؟ فرمود اسما گریه م برا خودم نیست ، این لحظه هایِ آخر دارم برا دخترم گریه می کنم .. دارم برا اون لحظه ای گریه میکنم که شبِ عروسیش هیج کسی نیست بهش سر بزنه بغلش کنه .. میخوام عرضه بدارم بی بی جان نگرانِ چی بودی، چی شد .. اسما عرضه داشت خانم جان من از طرفِ شما براش مادری میکنم .. چرا ای باغبان از آتش گلشن نمی گویی چرا با فضه ات گفتی ولی با نمی گویی* گمانم در نگاه دخترت آزار می‌بینی و داری خانه‌ای با آتش بسیار می‌بینی کسی را آشنا بین در و دیوار می بینی میان پهلوی گل تیزی یک خار می‌بینی ببین که دست‌های تازیانه می‌رود سویش همینکه دخترت افتاد در افتاد بر رویش شاعر: اینجا قولی که پیغمبر به خدیجه(س) داده بود رو عملی کرد؛ وقتی میخواست غسل بده، کفن کنه خود پیغمبر عبا رو آورد، این بانو رو داخل عبا گذاشت، تنهایی داخل قبر گذاشت.. (یاد چی افتادی؟!) یه شبی هم امیرالمومنین تنهایی هی دوروبرش رو نگاه میکرد دید محرمی نداره‌‌... از امانت داری‌ام شرمنده‌ام دخترعمو همین جور که مستأصل بود، یه مرتبه دید دوتا دست از قبر بیرون اومد؛ امانتم رو تحویلم بده علی جان.. همه‌ی اینایی که برات گفتم کفن داشتن... پنج تا کفن فرستادن. پیغمبر، امیرالمؤمنین، فاطمه، حسن؛ همه کفن داشتن. تو این عالم هیچ‌کس بی‌کفن نمونده؛ اما آقای من و تو هم کفن داشته میدونی چی...؟ کفنی داشت زِخاک و کفنی داشت زِخون تا نگویند شه کرببلا بی کفن است استخوانی اگر از سینه او باقی ماند آن هم از ضرب سم اسب شکن در شکن است ___