eitaa logo
ذاکرین آل الله
281 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
302 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
چشمان شیعه، چشمه‌ای است برای حسین(ع) و اهل‌بیت‌اش... این شریعه را با گُناه نخُشکانیم! 🆔https://eitaa.com/Arbabhosyn
ان شالله که خیمه نمیشه غارت محاله خواهرت بره اسارت من می گم اینا هرچی ام که باشن کاری ندارن با لباس پارت میون غافله توی این بیابون شده ولوله دستای دخترت خیلی کوچیکه واسه سلسله همسفرم نکن با شمر و حرمله .. بلند میشه از تویِ سینه م آهم به حنجره که می خوره نگاهم داداش از اون لحظه ای که رسیدیم خیره به این گودیِ قتلگاهم شلوغ که شد دور و برت چی میشه سر بریدن سرت چی میشه کشته منو که زیر سم اسب ها نمی دونم که پیکرت چی میشه بمیره زینبت می اُفتی وقتی از رو مرکبت تموم سنگاشون می خوره صاف به خشکی لبت کجا نشسته شمر آخ بمیره خواهرت حسین ... ↫
و توسل ویژۀ ورود خاندان آل لله به سرزمین کربلا اجرا شده شب دوم محرم به نفس سید مجید بنی فاطمه •✾ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ ابداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ *این آقا با همۀ آقاهای عالم فرق داره با حلقوم بریده جوابِ خواهرشُ داد .. سلام مستحب جواب سلام واجب ، هرجا صدای منو میشنوی* اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ای انتهایِ توبۀ آدم حسین جان ای ابتدایِ سورۀ مریم حسین جان این روزها شبیه پدر مادرت شدیم با این لباس مشکی ماتم حسین جان ما با بهشت کار نداریم تا که هست شش گوشه ات میان دو عالم حسین جان آنجا بهشت هست که زهرا نشسته است پس کنج هیئتیم از این دم حسین جان ما دل خوشیم با تو و شالِ عزایِ تو هر آنچه غیر تو به جهنم حسین جان تا مرهم جراحت لب هایِ تو شویم آورده ایم اینهمه زمزم حسین جان خرج تو میکنیم تمام گلویِ خویش تا جان دهیم ماه محرم حسین جان با هر هزار و نهصد و پنجاه زخم تو فریاد میزنیم دمادم حسین جان در هم بخر تمامیِ ما را شنیده ایم دَرهم شدی بخاطر دِرهم حسین جان کاروانِ سلاله هایِ خدا کاروانِ امام عاشورا کاروانِ بهشتیان زمین کاروانِ فرشتگان سماء یکی از نوکرانشان جبرئیل یکی از چاکرانشان حورا گوشه ای از صدایشان داوود نفسی از دعایشان عیسی نوجوانانشان چو اسماعیل پیرمردانشان خلیل الله زائر اشک هایشان باران تشنۀ مشک هایشان دریا همه آیاتِ سورۀ مریم همه چون کاف و حاف و یا و الی یوسفانِ عشیرۀ حیدر مریمانِ قبیلۀ زهرا کعبه میبیند و طواف ملک چشم تا کار میکند اینجا کشتگان حوادث امروز صاحبان شفاعت فردا تا به حالا ندیده هیچ کسی این همه آفتاب در یک جا هر دلی با دلی گره خورده است همه مجنون صفت همه لیلا دارد این کاروان صحرایی دختران عفیفه و نوپا همه با احترام و با معجر همه در پرده های حجب و حیا پرده را از مقابل محمل باد حتی نمیبرد بالا دور تا دورشان بنی هاشم تحت فرمان حضرت سقا پای اولیا مخدره زینب روی زانوی اکبر لیلا از غروب مدینه می آیند در زمینی به نام کرببلا میرسیدند و یاد میکردند از سر و تشت و حضرت یحیی *بعضیا شب دومه مات و مبهوتن میدونم هی به خودت میگی الحمدلله محرمِ دیدم .. شب دومه فردا حسین میرسه کربلا ..حق نگهدار اینهمه مجنون .. حق نگهدار اینهمه لیلا .. هی میگفت عمه مگه نگفتی میخوای مهمونی بریم اینجا کجاست عمه؟.. بار بگشایید اینجا کربلاست تاریخ میگه هفت تا مرکب ابی‌عبدالله عوض کرد دید حرکت نمیکنه خدا اینجا کجاست؟.. پیرمردی تو غافله بود گفتن اینجارو میشناسی اسم اینجا چیه؟.. عرض کرد آقاجان به اینجا نینوا میگن رنگ حسین عوض شد به اینجا قادسیه میگن همچین که گفت آقاجان به اینجا کربلا میگن فرمود اینجا همون جاییه که جدم فرموده .. صدا زد عباس جان خیمه هارو برپا کنید اینجا همون جاییه که جدم خیلی براش گریه کرد انبیاء اومدن تو این سرزمین براش گریه کردن مادرم زهرا براش گریه کرد بابام علی براش گریه کرد بگم چیشد یه وقت دیدن زینب اومد گفت حسین جان اینجا کجاس بیا برگردیم داداش از اون لحظه ای که پامون تو این سرزمین اومده دلشورم بیشتر شده نکنه تورو ازم بگیرن ..دختر بچه ها دور عمه رو گرفتن ... زینب چهار سالش بود بین در و دیوار مادرشو کشتن نیمه های شب وقتی میخواستن برن سر قبر مادر حسنین دور زینب بودن زینب چهارساله رو علی میفرمود روشنایی ها رو کم کن نمیخوام چشمی قد و بالای زینبُ ببینه نمیخوام کسی چشمی به چادر زینب بیفته با یه عظمتی فردا روز رسیدن کربلا .. اول کسی که دوید جلو محمل زینب عباسِ .. زانو میزنه تا زینب پاهاشو روی زانوی عباس قرص کنه یه دست دیگشو علی اکبر میگیره یه دست دیگه رو قاسم .. جوونا کوچه باز میکنن مراقبن چشمی قد و بالای عمه رو نبینه .. با یه عظمتی تو کربلا از محمل پایین آمد با یه بیچارگی زینب و.... ان شاءالله با ناموست وسط نامحرما گیر نکنی .. ربابُ سوار کرد زین العابدینُ سوار کرد .. یه وقت دید دورش کسی نیست کمکش کنه یه نگاه کرد گفت کجایی عباس با غیرت نامحرما دورمو گرفتن ... انگاری تویِ دلِ من آتیشه بگو کنارم می مونی همیشه اینجا کجاست دلشوره دارم اما می گم ان شالله که چیزی نمیشه ان شالله که دعایِ من می گیره سر تو رویِ نیزه ها نمیره ان شالله که نمیزاره اباالفضل چادرِ خواهرش آتیش بگیره چه سختته باورش ، اینا تو رو می کشن آخرش ان شالله اصغرت نمیشه پاره پاره حنجرش نمیره روی نی جلوی مادرش .. ان شالله دل خونۀ غم نمیشه یه مو هم از سر ما کم نمیشه همش می گم غمت نباشه زینب هیچ کسی وارد حرم نمیشه
«صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین» ارباب صدایِ قدمت می آید... ما باشیم و نباشیم مادرت بر تو روضه می گیرد ....
|⇦• و توسل ویژه ورود خاندان آل الله به سرزمین کربلا مثلِ فردایی کاروان رسید به زمین طف دیدۀ کربلا .. اویلِ مهر بود ولی هوا گرم بود تصریح مورخانِ ؛ ولی مناطقِ گرم سیر مهر ماه هم گرمِ هنوز . این کاروان چند روزه تو راهه؟! از هشتِ ذی الحجه راه افتاده .. (اجازه بدید اینطور بگم که مطلب جا بیافته : یه سفر با ماشین ، کولر روشن دو سه نفری که ماشین پر هم نباشه بری مشهد ببین چقدر خسته میشی .. چقدر تو راهی؟ یه روز حداکثر ، دوازده ساعت ..) هشت ذی الحجه کجا دوم محرم کجا .. یعنی بیست و چهار روز ... بیست و چهار روزِ این بچه کوچیکا تو راهن .. یه وقت آدم میگه میریم سفر ، میریم زیارت ، میریم تفریح .. یه وقتی هم دیگه ای اینا خسته شانزده ، هفده روزِم که تو راهن ؛ تازه خبره شهادت مسلم رسیده اینا اضطراب پیدا کردن کوفه هم سقوط کرده . داغ دیده اند ، مسلم سفیر سیدالشهدا و شوهر خواهر امامِ یه چند روزی ام هست که هی اینطرفُ و اون طرف میرن .. خیلی این بچه ها خسته اند .. ببینید چقدر رفتنِ به زیارت مخصوصا زمینی که بخوای چقدر آسون تره تا برگشت ، برگشت که امیدِ زیارت نیست حالا شما جایی داری میری که هر لحظه احساس میکنی ممکنه امام حسین رو از دست بدی .. امام صادق فرمود سخت ترین لحظه برا بچه های سیدالشهدا و مادرای شهدا اون لحظه ای بود که میخواستن امام حسینُ از دست بدن .. دیگه رو زمین از پنج تن دیگه کسی باقی نیست .. داری به یه سمتی میره میگه نکنه برا سیدالشهدا خطری ایجاد بشه .. مسیرتم معلوم نیست ، بیست و چهار روزِ تو راهی دیگه این روزای آخرم اجازه استراحت درستی بهت ندادن .. چند روز تو سفر .. شما همین مسیرِ نجف به کربلا که انقدرم ازتون پذیرایی میکنن به جای چهار روز فکر کنید بیست روز تو راه بودید تازه هیچ ترس نداری ، ناموست به خطر نیفتاده .. این کاروان دیگه دلشون خوش نیست .. مهترین نگرانی اینه که حسین ابن علی جانش در خطره .. آمدن ، حضرت نگه داشت اینها رو .. سوال کرد اینجا کجاست ؟! تا گفتن کربلا ؛ فرمودن اعوذ بالله من الکرب و البلا .. انا لله و انا الیه الراجعون .. ببینید چه غلغله ای شد تو کاروان ... بزارید من از یه مسیرِ دیگه ای روضه بخوانم .. شما ببینید این بچه ها چه حالی داشتن .. تقریبا بیست و پنج ساله قبل از این امیرالمومنین از صفین داشت برمیگشت ، میگه با امیرالمومنین اومدین حضرت مسیرُ کج کرد از اسب پیاده شد ، خاک رو برداشت بو کرد ، گریه کرد .. فرمود تِلْكَ مصارع العُشَّاقِ .. اینجا یه عده عشاق خدا به زمین می افتن .. بعد یه نگاهی کرد فرمود ها هنا مناخ ركابهم اونجا اسب ها رو میبندن .. و هاهنا موضع رحالهم اونجاها خیمه میزنن .. بعد اشکش بیشتر شد ، فرمود و هاهنا مهراق دمائهم .. دید .. (این خبر رسیده بود به بچه های سیدالشهدا ..) ببینید چه حالی شدن وقتی اومدن اینجا قرار گرفتن سیدالشهدا صلوات الله علیه آیه استرجاع خواند .. وقت کمه عرضم رو کوتاه کنم .. یا امیر المومنین ، فرمودید هاهنا مَسْفَکُ دِمائِنا .. اونجا خونشون رو میریزن ؟! احاطه داشتی ولی نبودی ببینی اونجا خار بود .. دختر بچه هاشُ رو خار دواندن .. یا امیرالمومنین نبودی ، دختر بچه ها زیرِ اسب .. یا امیرالمومنین نبودی ببینی شیخ مفید گفت اینجا چادر از سرهاشون میکشن .. ↫
|⇦• و توسل ویژه ورود کاروان آل الله به سرزمین کربلا اجرا شده شب دوم محرم ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ السلام علیک یا مظلوم ، یا غریب ، یا وحید ‌، یا اباعبدالله .. اگر که عمر زیادم دهد خدایِ حسین هزار سال بسوزم فقط برایِ حسین حسینی ام! به دو عالم چه کار دارم من! گذشته ام ز دو عالم به اتکایِ حسین حسین روح‌ نماز است و پنج‌ نوبت را … سر نماز می افتم به دست و پای حسین براش سینه زدم سینه ام حسینیه شد نوشته روی دلم مجلس عزایِ حسین همیشه مادر دلخسته ام به من‌ می گفت مباد خرده بگیری به روضه های حسین رفیق! کرببلا دعوتی ست! پولی نیست برات کرببلا چیست؟ یک دعای حسین نیابتاً ز حسن کربلا برو امسال ببر سلام حسن را به کربلای حسین هنوز فاطمه در عرش روضه می خواند تنور خانه ی خولی نبود جایِ حسین دیده‌ام بر نینوا افتاد ، دلواپس شدم بارها از ناقه تا افتاد ، دلواپس شدم نام این صحرا حسین با قلب زینب آشنا‌ست بر لبانت کربلا افتاد دلواپس شدم خاکِ سرخ این بیابان بویِ کوچه می‌دهد گوئیا مادر زِ پا افتاد دلواپس شدم من کنارِ تو نباشم زود می‌میرم حسین تا عمودِ خیمه جا افتاد ، دلواپس شدم این دلم از کودکی بر گیسویت حساس بود باد در موی شما افتاد دلواپس شدم *"عصر روز دهم نانجیب اومد موهای حسینُ کشید ..." یادش بخیر موی تو را شانه میزدم افتاده دستِ شمر چرا خاطرات من * حنجر تو معجرِ من ، هر دو پاره می‌شود؟ حرفِ بین ما دو تا افتاد دلواپس شدم حنجرت را بازیِ دستان این و آن نکن چشم من بر نیزه‌ها افتاد ، دلواپس شدم حرمله زانو زده ، ای وای بیچاره رباب صحبت شش ماهه تا افتاد دلواپس شدم دردِ گوشِ پاره کمتر از شکافِ نیزه نیست دیده‌ام بر بچه‌ها افتاد ، دلواپس شدم *مثل فردایی کاروان رسید کربلا .. تا رسیدن ابی عبدالله سوال کرد به من بگو پیر مرد نام این وادی چیه؟ گفت آقاجان قاضریه ، نینوا .. همه اسم هارو برد حضرت فرمود نام دیگه ای هم داره این سرزمین؟! عرضه داشت آقا یه زمینی اینجا هست از خیلی قدیما بهش میگن کربلا ... ای حسین ... خوش اومدی حسین .. حسین جان آقا مواظب رقیه ات باش .. حسین جان قربون زن و بچه ات برم ‌.. پناه میبرم از نفس خود به سوی حسین .. ↫
متن اشعار و نوحه های شب سوم توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها 👇👇👇👇👇👇
🏴 اشعار ============================== زان یارِ دلنوازم شُکریست با شکایت گر نکته دانِ عشقی بشنو تو این حکایت بی مزد بود و مِنَّت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدومِ بی عنایت رندانِ تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلفِ چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی جانا روا نباشد خونریز را حمایت در این شبِ سیاهم گم گشت راهِ مقصود از گوشه‌ای برون آی ای کوکبِ هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نَیَفزود زِنهار از این بیابان وین راهِ بی‌نهایت ای آفتابِ خوبان می‌جوشد اندرونم یک ساعتم بِگُنجان در سایهٔ عنایت این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟ کِش صد هزار منزل بیش است در بِدایت هر چند بردی آبم، روی از دَرَت نَتابم جور از حبیب خوشتر کز مُدَّعی رعایت عشقت رِسَد به فریاد ار خود به سانِ حافظ قرآن ز بَر بخوانی در چاردَه روایت 🔸شاعر: لسان الغیب ============================= 🔹
🏴 اشعار ============================== من یتیمم که فلک خانه خرابم کرده نیمه جان شمعیم و هجر تو آبم کرده غارت و آتش معجر سر جایش باقی داغی ضربۀ سیلی چه کبابم کرده با اشاره ز ورم های تنم خون ریزد ضربه ها در یم غمها چو حبابم کرده درد زانو به کجا داده مجالم بر خواب یاد رویای تو آرام به خوابم کرده کو علمدار سپاهت که ببیند دشمن این چنین ملعبۀ بزم شرابم کرده خسته ام بس که عدو همره هر ضرب لگد خارجی خوانده مرا، برده خطابم کرده کف پا تا به سرم بس که تورم دارد زن غسالۀ این شهر جوابم کرده 🔸شاعر: =============================
🏴 اشعار ============================== چرا دیر اومدی پیشم؟ دخترت رو دوست نداری؟ انتظارشو نداشتم که بری و جام بذاری چرا اینقدر پریشونی؟ الهی دورت بگردم کاشکی دستام کمی جون داشت موهاتو شونه می کردم از همون وقتی که رفتی دل دخترت کبابه چرا تا رسیدی بابا بوی نون گرفت خرابه؟ من غذا نخواسته بودم بس که از زندگی سیرم بغلم‌ ‌نکردی؟…باشه من تو رو بغل می گیرم نمیگی که دخترت رو چرا با خودت نبردی؟ لااقل بگو بابایی منو دست کی سپردی؟ چادرم تو صحرا گم شد اما روسریم نیفتاد گوشوارم رو پس می گیرم عمه قولشو بهم داد روسریم یخورده سوخته غم نخور عیبی نداره عموم از سفر که برگشت یدونه نوش رو میاره چی میشه بازم بخندی؟ دلم از غصه رها شه دندونم شکسته…اما شیریه غمت نباشه شب خرابه سرده، اما هرجوری شده می‌خوابم خاکی ام؟ عیبی نداره نوه ی ابوترابم اینا چیزی نیس بابایی همشون میگذره میره ولی چند روزه ‌کلافم زبونم‌ همش میگیره دخترت شیرین زبون‌ بود بود ولی از این به بعد نیست بخدا جواب اشکام خنده های ابن سعد نیست تا زمانی که تو شامم حال و روز من همینه یا پیشم بمون بابایی یا که باز بریم مدینه نه دیگه…طاقت ندارم بعیده این گره وا شه دخترت میخواد بمیره دعا کن حاجت روا شه 🔸شاعر: =============================
🏴 اشعار ============================== دخترت بعد تو پیش چه کسی ناز کند ؟ او چگونه لب مجروح خودش باز کند؟ سعی بسیار کند تا سر تو بردارد با چه زجری سرت اندر بغل خود آرد خاک و خون از دهن بسته ی تو باز کند زیر لب شکوه زدست همه آغاز کند اشکش افتاد به رخ چهره ی زخمیش بسوخت دیده ی بسته ی خود بر لب زخمیت بدوخت راه دیدن چو ندارد لب تو دست کشید زخم خود کرده فراموش جراحات تو دید دید قاری ِ نوکِ نیزه لبش پاره شده جای چوبی به لبش دیده و بیچاره شده گفت کی بر لب تو چوب فرود آورده ؟ قد از غم خم من را به سجود آورده؟ تار شد دیده من یا که تو خاکی شده ای میهمان کنج تنور حرم کی شده ای ؟ خاک بر چهره ی تو از ره دور آمده ای من بمیرم مگر ازکنج تنور آمده ای ؟ رد سنگی که به سر جای شده بوسیدم تو مرا بخش اگر آب کمی نوشیدم فکر کردم که رساندند به لعلت آبی که بدون تو نمودم لب خود تر گاهی بعد تو ما هدف سنگ در اینجا شده ایم ما که از داغ غم تو همگی تا شده ایم باب بی سر شده ام چهره و رویم دیدی؟ جای آن آتش افتاده به مویم دیدی ؟ جای دستی که نشسته به رخم میسوزد عمه بر موی سفیدم نگهش میدوزد بعد تو پاره ی نان پیش من انداخته اند کوچه پس کوچه ی این شهر مرا تاخته اند فکر پای ِ پر از آبله ام را نکنند فکر سنگینی این سلسله ام را نکنند سنگها بر سر ما از همه سو می آمد از همه نغمه ی " عباس عمو ..!" می آمد بعد تو حرمت اهل حرمت کم شده است قامت خواهر غم دیده ی تو خم شده است ماه ِ بر نیزه به هنگام خسوف آمده ای مثل خورشید که در حال کسوف آمده ی در دل طشت طلا پیش زمین گیر رسید یوسف نیزه نشین از بر ِ تعبیر رسید خون لبهای پدر را به لبش پاک نمود بوسه بر روی لبان ِ پر ِ از چاک نمود کم کم افتاد دگر از نفس و چشمش بست او به همراه پدر رفت وازآن سلسله رست عمه را با همه غمهای خودش کرد رها همسفر با پدرش رفت دگر پیش خدا 🔸شاعر: =============================
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شبِ سوم محرم به نفس سیدرضا نریمانی اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّه اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن وقتی ندارم سرپناهی غیر از اینجا من دستم به دامانت نکش از دستِ من دامن شأنی برای خویش قائل نیستم اصلاً خوب، نوکران بهتر از من داری اما من پیدا نخواهم کرد بهتر از تو آقایی تنها تو را دارم حسین! از دارِ دنیا من خوب و بدِ عالم به زیرِ پرچمت جمع هستم میانِ گریه کن های تو حتی من مانند حُر که عاقبت او را بغل کردی وا میکنی آغوش خود را میرسم تا من *همه ی مارو حسین بغل گرفته، خبر نداریم، عجب آغوشِ گرمی، حسرت این آغوش به دلِ سه ساله موند، گفت: بابا! حالا که اومدی با سر اومدی...* از دوستی با غیر تو خیری نمی بینم تنها تو هستی که رفاقت میکنی با من سرمایه ای دارم اگر قطعاً خودت هستی اصلاً که را دارم به جز اولاد زهرا من کی رو زدم، چیزی طلب کردم به جز اینکه سالی فقط یک کربلا دارم تمنا من امشب برایت دخترت مرثیه میخواند آزرده شد روحم همانند تو بابا من آنکه سرش پی در پی افتاد از نوک نی تو آنکه کنارِ نیزه ات افتاده از پا من ماهِ کبودِ من، بیا تا صبح بشماری تو بیشتر از شمر سیلی خورده ای یا من قصه ی ناقه و آن نیمه ی شب یادت هست به زمین خوردم و دیدم کمرم زخم شده زجر هم مثل مغیره چه قدَر بد می زد! زیر شلّاق و لگد، بال و پرم زخم شده گفت: حالا که آمدی بابا! یا مرا با خودت ببر یا باش راستی دختری که آن کوچه است کتک سیر خوردم از باباش چگونه شد مویم این مثالِ ناگهانی را کمانِ اَبرویِ من خوشحال کردی قد کمانی را چگونه یافتی مارا در این ویران سرا امشب گرفتی از صدایِ گریه ام شاید نشانی را سرت را از طبق برداشتم با یاریِ عمه چهل منزل تحمل کرده ام این ناتوانی را حلالم کن که اشکم را به استقبال آوردم پدر از یاد بُردم شیوه ی شیرین زبانی را خبر دارم شبی کنجِ تنوری میهمان بودی بجا آورده کوفه خوب حقِ میزبانی را به قولِ تازیانه من یتیمی دردسر سازم معطل میکنم با زخم پاهایم کاروانی را لبت را قاریِ قرآن هزاران بار می بوسم که طشت زر ببیند راه و رسمِ قدر دانی را اگرچه دختران شام تحویلم نمی گیرن نیاوُردم به رویِ خویش این نامهربانی را دلِ آسمان میلِ دارد ببارد که ویران نشینیِ ما گریه دارد سَرانگشتِ مشکل گشایم ضعیف است که خار از کفِ پایِ من دربیارد بیا تا تماشاچیانم نگویند که این طفلِ آواره بابا ندارد بیا تا که همسایه يِ این خرابه برایم دگر نان و خرما نیارد عجب روزگارِ عجیب و غریبی ست! یهودی مرا خارجی می شمارد اَلا خیزران خورده يِ مجلس طشت غم تو گلوی مرا میفشارد تا رفته ام از حال گوشواره خلخال گم کردم اینا چیزی نیست بابا تو گودال گم کردم با صورتم چیکار کنم فقط بگید کدوم طرف فرار کنم چجوری دست به موم زدن منو درست جلو سر عموم زدن خشکِ حلقومم گفتم مظلومم، بدتر زد بعد از هق هق هام تا دید آرومم، بدتر زد یه جوری زد، که جون بدم یه روز بیا زجر رو بهت نشون بدم همون که قد بلندتره یه ساعت هم از زدنم نمیگذره این پهلو ناقص این بازو بی حس، ای بابا! مارو چرخوندن مجلس به مجلس، ای بابا! یه شهری رو شریک کنن فقط میخواستن عمه مو کوچیک کنن چطور بگم که پیر نشد این خونواده مَردِش هم اسیر نشد بند اومد راهها دستِ بد خواهها سنگین بود هرکی سنگم زد باریک الله ها سنگین بود یتیم و با طناب زدن سرِ تو رو تو بغل رباب زدن برا یه زن بدِ غمش زمین که میخوره نباشه مَحرمش عمه! من از عمو عباس توقع دارم چند وقت است کز او هم خبری نیست که نیست *اینقدر بابا بابا کرد، همین جور که نشسته بود زانوهاش رو بغل گرفته بود، یهو دید یه بویی داره میاد، عمه! خبری شده؟ عمه این چیه؟ یه طبقی واردِ خرابه شد، بی بی دوید جلویِ دَرِ خرابه، گفت: نمیذارم سر رو ببرید براش، بچه ببینه دق میکنه، خودم قول میدم آرومش میکنم، اول زینب رو با تازیانه توی خرابه زدن، بعد سر رو گذاشتن جلوی این بچه، بعد از چند لحظه دیدن دیگه صدایِ این بچه نمیآد، یه مرتبه دیدن سر از توی دستای این بچه یهو افتاد رو زمین، بچه یه طرفه، سَرِ بابا هم یه طرف، پشت خرابه دخترکی کج نشسته بود می خواست تا ادای مرا در بیارود زخانه ها همه بوی طعام می آمد ولی به جانِ تو بابا گرسنه خوابیدم به جرم اینکه ندارم پدر، زدند مرا شبیه مادرِ در پشتِ در، زدند مرا نهادی سر به زانوی عُبیدالله و خوش خفتی! نگفتی دختری داری که آن هم شانه ای دارد داره موهام یواش یواش، شبیه مادرت سفید میشه بیا که داره از همه رقیه نا امید میشه اون زخمی که تو گلومِ، زخم رو سَرِ عمومِ امشب تا سحر بابا جون، کارم تمومِ .
اگر در جامعه‌ای فقط یک حسین و یا چند ابوذر داشته باشیم هم زندگی خواهیم داشت هم آزادی هم فکر و هم علم خواهیم داشت و هم محبت هم قدرت و سرسختی خواهیم داشت و هم دشمن‌شکنی و هم عشق به خدا
ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻗﺎﺿﯽرحمه الله: ﺩﺭ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ علیه السلام ﻣﺴﺎﻣﺤﻪ ﻧﻨﻤﺎﯾﯿﺪ ، ﺭﻭﺿﻪ ﻫﻔﺘﮕﯽ ﻭﻟﻮ ﺩﻭ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﺳﺒﺎﺏ ﮔﺸﺎﯾﺶ ﺍﻣﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻫﻔﺘﮕﯽ ﻫﻢ ﻧﺸﺪ ﺩﻫﻪ ﺍﻭﻝ ﻣﺤﺮﻡ ﺗﺮﮎ ﻧﺸﻮﺩ.
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس سیدمهدی میرداماد •✾• السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَاللَهّ يا اَبا عَبْدِالله، أَلسَّلامُ عَلی مَنْ طَهَّرَهُ الْجَلیلُ، أَلسَّلامُ عَلى مَنِ افْتَـخَرَ بِهِ جَبْرَئیلُ،أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ناغاهُ فِی الْمَهْدِ میکآئیلُ،أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ،أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ،أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ..." ای حسین... اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِسَیِّدَتَناومولاتنا یا رُقَیَّةَ ای پدر! چشم تو روشن، شب بیداری ماست به اباالفضل بگو: وقت علمداری ماست *راستی چرا عمو رو ‌نیوردی؟ تو ‌که بی عمو جایی نمیرفتی، بعضی حرفارو به تو‌نمیتونم بگم به عموم میخواستم بگم ...* خصم، بیهوده به ما سلسله بست؛ ای بابا! کاروان بعد تو، ساکت ننشسته؛ ای بابا! حیدر قافله‌ات، تیغ دو دَم را برداشت به اباالفضل بگو: عمّه، عَلَم را برداشت کوفه را با نَفَس خویش چنان مقبره کرد خطبه‌ای خواند که کار همه را یک‌سره کرد من هم از زینبم و در رگ من، خون علی است سوختم؛ سوختن از عشق تو، قانون علی است دخترم؛ دختری از تیره‌ی اُمّ‌النّجبا عمّه، بسته به سرم معجری از جنس حیا لشکرم، اشک من و سنگر من، ویرانه *هرقطره اشکم خونه ی این شامیارو‌خراب میکنه، قطره های اشکم سیل میشه دشمنت رو باخودش میبره * لشکرم، اشک من و سنگر من، ویرانه درس عزّت بدهم بر پسر مرجانه *خانم زینب جوری این دختر رو بار آوُرده، به نقل معروف: مادر، رقیه رو وقتی به دنیا آوُردش از دنیا رفت، لذا این سه ساله مادر نداشت،توجه عمه بهش بیشتر بود ،برا همین‌خیلی بابایی شده بود،برا همین عاطفه اش به بابا فرق میکرد،لذا تو ‌مدرسه زینب بزرگ شده بود، زینب هم که توی دامن زهرای مرضیه بزرگ شده بود، واقعا بچه اینجوری بار اومده که گریه کرد مثل مادربزرگش، نه گریه ی ضعف، یه بار برا دردهاش گریه نکرد، مادرش هم تو ‌مدینه یه برا پهلوش گریه نکرد، فقط میزد تو سینه اش میگفت: علی غریبه، رقیه هم میزد رو‌پاش میگفت بابام کجاست؟* آهم، ارثی است که از خطبه‌ی زهرا بردم شام گریاند مرا؛ آبرویش را بردم عمّه آموخت به من شکوه‌ای از غم نکنم زخم هم شد؛ سر خود پیش کسی خم نکنم حرفی از آبله، از زخم به زینب نزدم خاطرت جمع؛ به نان صدقه، لب نزدم *بابا خاطرت جمع، داشتم از گرسنگی می مردم، اینقدر گرسنه شده بودم، تشنگی یادم رفته بود، دیدم نان وخرما میدن لب نزدم ... گِله ای نیست؛ گِله،حوصله هم‌میخواهد من دلم تنگ شده؛ بوسه دلم می‌خواهد *یه ساعت وقت داشته باشم فقط می بوسمت، اینقدر منتظر بودم تو بیای ..از اینجا به بعد دیگه این بچه قرارش از دست رفت، شب آخر بنارو‌ گذاشت به گریه کردن، یه جوری گریه کرد شهر رو ریخت به هم، یه‌جوری گریه کرد صداش رسید به اون ملعون، از خواب نحسش بیدارشد، گفت: چیه این صدا،مال کیه؟ از کجاست؟ گفتن: از خرابه میاد، گفت: کی داره اینجور گریه میکنه؟ مگه اینها هنوز نفس دارن؟! مگه جون دارن گریه‌کنن؟ گفتن: آری، حسین یه دختر کوچیک‌داره این بچه تا باباش رو‌ نبینه آروم ‌نمیشه، باباش رو‌ میخواد... علامه مجلسی اینجارو‌ نقل کرده میگه نانجیب صدازد: "اِرفَعُوا رَأسَ أَبِیهَا وَاَطرَحُوا إِلَیهَا"......سرباباش رو‌ بندازید جلوش، یه کاری کنید صداش دیگه بند بیاد، زینب فهمید چه‌ خبره، دید جلو در شلوغ شد.. مرحوم ربانی خلخالی در کتاب ستاره درخشان شام مینویسه، میگه: تا دید دارن سر رو‌ میارن عمه ی سادات بلند شد، اُم کلثوم بلند شد، رباب بلند شد، زنا جلو‌ در خرابه ایستادن، نیارید سر رو ،ما آرومش میکنیم. چیکار کردن ؟یکی رو با لگد زدن،یکی رو با تازیانه زدن، ریختن تو ‌خرابه مثل مدینه که ریختن تو ‌خونه ی ‌مادر ما، همه رو زدن سر رو ‌گذاشتن جلو این بچه... این سؤال رقیه که گفت: "ما هذا الرأس ؟"مثل عمه اش زینب بود، مثل اون سؤال توی قتلگاه بود، که آیا تو‌حسین‌منی ؟ این سؤال از رو ‌نشناختن نبود، میدونی چرا گفت این سر کیه؟ با تعجب گفت: گفت تو بابای رقیه ای؟ مگه چند روز من ندیدمت؟ بیست و پنج روزه ندیدمت، چیکار کردن باهات؟حسین ..... سر رو بغل کرد، آروم سر رو آورد بالا، آروم دست میکشید، حالا لحنش عوض شد ...* چند وقت است که شانه نزدی بر مویم بغلم کن ولی آهسته؛ کمی پهلویم خورده شلّاق روی بال و پرم چیزی نیست لگد شمر، شکسته کمرم پای چشمم، گُلِ زخم است؛ فدای سر تو دخترت می رود از دست؛ فدای سر تو *سر رو أوُرد بالا، دست کشید، آدمی که نمی بینه یا کم می بینه دست میکشه، با حس لامسه خیلی چیزا رو میفهمه، تا دست کشید، گفت:* مهربانم! تو چرا پاره شده لب‌هایت؟ چقدر خاکی و خونی است سر زیبایت راهی تشت شدی از سر نی؛ می‌دانم گریه کردی وسط مجلس می‌؛ می‌دانم
بی‌حیا، جام به دست آمد و من می‌دیدم چوب‌دستی به لبت می‌زد و من می‌دیدم عمّه‌جان بود مراقب؛ سر ما پایین بود ولی آن مرد نگاهش چقدر سنگین بود خواهرم، نه دلم آشفته بماندبهتر داغ ناموس تو، ناگفته بماند بهتر *دیگه طاقت نیاورد، دست کشید رو لب ها ،دست کشید رو‌محاسن، دید پُر خاکِ ،پُر خونِ... من از شما سؤال میکنم بعد ازلب و بعد از محاسن چیه؟محاسن رو زد کنار انگشتاش رو‌گذاشت روی رگهای بریده، دید رگ ها از هم جدا جدا شده... اونجا چیکار کرد ؟ می دونست باباش بالاسَرِ داداش اکبرش چیکار کرده، شنیده بود از عمه اش، شاید شنیده بود از خواهراش، باباش وقتی رسید بالا سر اکبر، سر رو به زانو‌ گذاشت آروم‌نشد، رقیه هم سر بابارو روی زانو گذاشت آروم نشد، بابا سر علی اکبر رو به سینه چسبوند آروم‌نشد، رقیه هم سر بابا رو به سینه چسبوند، آروم نشد... شنیده بود باباش صورت به صورت داداشش گذاشته " وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّه "رقیه هم همین کار رو‌ کرد، صورت روی صورت بابا گذاشت ،لباش رو روی لبهای بابا گذاشت... کنار بدن علی اکبر همه گفتن:‌حسین جان داد، تا زینب رسید، زینب حسین رو برگردوند، اگه خواهرش نبود بابا و پسر کنار هم رفته بودن... زینب دست گذاشت رو شونه ی حسین، حسین رو زنده کرد، اما تو‌ خرابه زینب دیر رسید، تا اومد بچه رو برداره، دید سر یه طرف، رقیه هم یه طرف، همه بگید حسین .....*
هم عشق حسین، معنی زندگی اسـت هم گریه بر او کمال سازندگی اسـت.
و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها از حرم رفتی و آتش زده شد بال و پرم  بعدِ تو ریخته شد خاک یتیمی به سرم *يا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي! ..* چه فراقی و چه داغی که ندیده چشمم در همین فاصله از زندگی مختصرم چند روزی‌ ست که از حال دلم بی خبری چند روزی ست که از حال سرت بی خبرم شانه‌ی سنگ شده جای سر دختر تو جایِ آغوش تو ای کوه ترین مرد حرم *گفت بابا: * مو ندارم به سر و سوخته گیسویی که می‌رسیده است زمانی قد آن تا کمرم کاش میشد که دوباره به مدینه برویم تا که انگشتری از شهر برایت بخرم کفتر جلد سر و دوش عمویم بودم حال با حرمله و شمر و سنان همسفرم سیلی و هلهله کم بود که با زخم زبان هر کسی زد نمک طعنه به زخم جگرم گر‌چه گیسو و سرم سوخت ولی شکر خدا معجر سوخته ای هست ببندم به سرم کاش می شد که نخی از گل پیراهن تو باخودم محض تبرک به مدینه ببرم آبرو بود که از کاخ ستم  می بردم باهمین اسلحه ی اشک و همین چشم ترم دست و پا گیر‌ شدم مرحمتی کن بِبَرم که در این قافله با تاول پا دردسرم دست خودم نبود، یدفه پیر شدم از خواب که پا شدم، دیدم اسیر شدم دست خودم که نیست، خرابه حال من بچه هاشون بابا، عمه رومیزنن دست میندازن منو، میگن میریم برات، گوشواره میخریم دست میندازن منو، دست میزنن بابا، همه‌ش به روسریم دست میندازن منو میون بازار دست میندازن منو توی خرابه میگن آروم بازی کنیم تو کوچه بابای این دختر رو نیزه خوابه چشمات و وا کن و، دخترت و ببین تو صورتم بابا، مادرت و ببین دیگه نمیشه که، مشکل و حل کنی دستی نداری تا، من و بغل کنی دست تو که نبود، دستم شکسته از، دست یهود شده یه جوری زجر زده، که حتی دستای، خودش کبود شده دستم نمی‌رسید بابا تا نیزه زد نیزه دار رو دست من با نیزه دست کدومشون تو رو کبود کرد دستای خیزرون بوده یا نیزه .
و توسل به حضرت سیدالشهدا علیه السلام به نفس سیدرضا نریمانی •✾• ماه‌ محرم اومد قراره قلب زارم اومد، چه شوری باز تو عالم اومد! دوای هر چی دردم اومد… دعوتیه امسالم دارم بازم به خود میبالم، که فاطمه منو دعوت کرد خوشا به حالم! ممنونم ازت که دوباره منو توی روضه آوردی شرمندتونم چقدَر تو یه ساله تو غصمو خوردی… راستی بی بی ممنون که منو تو کربلا بردی، همه زندگیمو تو دادی ..منو دست هیچکس ندادی! قیامت که چشم انتظارم ....۰، همونجا بکن از ما یادی «امون ای دل از این غریبی» سیاه زدیم شهرارو بیا ببین چشه دریارو، دم ورودی هیئتها دیدیم همه بی بی زهرارو… نفس تو سینه حبسه دیگه فراق و دوری بسه، خدا میدونه آقا جونم برام یه نعمته این غصه! تو عرش خدا زده میشه یه پرچم خونی دوباره، پیراهنیه یادگاری اون قوم نیزه داره زینب اونو برا سوغاتی، توی مدینه میاره! همون که تو گودال تنش بود کار دستای مادرش بود! همونم دیگه رفت به غارت ولی دنبالش خواهرش بود… «امون ای دل از این غریبی» «حسین جانم حسین جانم حسین جانم» حسین آقا حسین مولا حسین تا به ابد پرچم تو بالا ↫
باید فقط به خدا پیله کرد چون فقط با او است که می شود پروانه شد.