یازده بار جهان گوشۀ زندان کم نیست
کنجِ زندانِ بلا گریۀ باران کم نیست
سامرایی شده ام ، راهِ گدایی بلدم
لقمه نانی بده از دستِ شما نان کم نیست
*این زمزمه یعنی آقا کارت دارم .. این ناله یعنی آقا دارم در میزنم .. این گریه ها یعنی حالا که سفرۀ این دو ماه رو شما داری جمع میکنی واسطه شو پیشِ مادرت این کم رو ازمون قبول کنن .. ای آقای جوان مرگم .. خیلی از معارف عمیق و بلند اهل بیت در فرمایشات و کلمات امام حسن عسکری ست .. امروز عرض کنم آقاجان مزد عزاداری این دو ماهه و چند روزۀ ما رو این قرار بده که قلب های ما به سمت معارف خودت سوق پیدا کنه .. ما یه یکم حداقل متوجه بشیم شما کی بودید و هستید.. یه سرِ سوزن از دریایِ معارفِ شما رو بشناسیم آقاجان .. *
قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند
به دلِ کعبه همین داغ فراوان کم نیست
یازده بار به جایِ تو به مشهد رفتم
بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست
*آقا امروز ما دو تا عزاداریم .. اول و بزرگترین عزامون شهادتِ شماست .. عزایِ دوممون اینه که دیگه از امروز باید پیراهن سیاهامون رو در بیاریم .. اجازه بدید روضه بخوانم .. ظرف آب رو دادن خدمتِ امام عسکری .. انقده رعشه به این دست و بدن بود چندین بار این ظرف خورد به دندان هایِ مبارکِ آقا ..*
زخم دندان تو و جام پر از خون آبه
ماجرایی ست که در ایل تو چندان کم نیست
بوسۀ جام به لب هایِ تو یعنی این بار
خیزران نیست ولی روضۀ دندان کم نیست
شاعر :سید حمیدرضا برقعی
*شاید اینطور باشه همون لحظاتی که جام به لب ها و دندان هایِ آقا اصابت میکرد؛ آقا زیرِ لب هی میگفت «لایوم کیومک یا اباعبدالله ..» اینجا ضربه به لب ها و دندانِ آقا می خورد پسرِ کوچکش هم داشت میدید .. اومد ظرفُ گرفت آرام به لب هایِ بابا نزدیک کرد .. دیگه کسی تعدی نکرد .. کسی جسارت نکرد .. اما گوشۀ مجلس یزید دیدن نازدانه هی رو پنجۀ پا بلند میشه .. عمه صدا ، صدایِ بابامه .. بابام داره قرآن میخونه .. اما چرا دارن با چوب ... حسین ... غم امام حسین غالبه به همۀ غم ها .. کنارِ امام حسن بودن یه چند نفری مَهدی رو بغل گرفتن ، نوازش کردن .. اما تو مجلس یزید وقتی زینب دید نازدانه مضطرب شد ، بلند شد فریاد زد بی ادب نزن .. خودم دیدم این لب ها رو بابام می بوسید .. خودم دیدم این لب ها رو مادرم می بوسید .. خودم دیدم این لب ها رو جدم رسول الله می بوسید .. صدا زد آی تازیانه دارا این زن کیه داره با امیر اینجور صحبت میکنه ؟.. چرا ساکتش نمی کنید .. ریختن سرِ زینب ..*
فرج امام زمان یا حسین ...
فَـاِنّا یحیـطُ عِلـمُنا بِأَنـبائِكُم و
لایعزُبُ عَنّا شَیءٌ مِن اَخباركُم...
از احوالِما باخبری ولی
از احوالِ شما بیخبریم...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ ، وَ الْغُرَّةَ الْحَميدَةَ وَ اكْحُلْ ناظِري بِنَظْرَة منِّي اِلَيْهِ ..
یا صاحب الزمان .. یا صاحب الزمان ..
عجیب دلهره دارم که بر درت نرسم
مباد اینکه شبی هم به محضرت نرسم
شبی که هست مرا با تو فرصتی افزون
چه خاک بر سرم آرم چو بر درت نرسم
هوایِ پاک در اینجاست در سحرگاهت
چه حیف بر سحرِ بنده پرورت نرسم
نبود لایق درگاهِ تو گنه کاری
که ناامید شد و گفت در برت نرسم
زمین به لرزه درآمد زِ معصیت هایم
و من هنوز به عبرت زِ کیفرت نرسم
میانِ در و بلا با تو این سخن دارم
خدا نیاورد آن که به حیدرت نرسم
زِ خیر خواهی مردم اگر کنم پرهیز
به خیرِ دیدن دنیا و آخرت نرسم
اگر گره نگشایم زِ چهره ای غمناک
به رویِ شاد یقین در برابرت نرسم
تو راه داده ای از لطف اهلِ ایمان را
بنا نداشتی اصلاً به باورت نرسم
اگر به یاری زهرا نمیکنم اقدام
چه جایِ این گله به حوضِ کوثرت نرسم
هزار قافله رفت و هنوز جاماندم
چه سود چون که به یاری لشگرت نرسم
زِ اقتدا به شهیدان اگر کنم غفلت
به هیچ مرتبه از یار و یاورت نرسم
بگیر دستِ مرا ای امام عاشورا
که بی تو هیچ به غم های خواهرت نرسم
هزار و نهصد و پنجاه زخم بر تنِ تو
و من به یاری یک زخمِ پیکرت نرسم
بریم سامرا .. بریم تشییع پیکرِ امام عسکری .. خوش به حالِ اونایی که الان کنارِ حرمتند .. اونجا دارن برات عرض ادب میکنن .. یقیناً امروز امام زمان سامرا تشریف دارند
اَلسَلامُ عَلَیکَ یا اَبامُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بنَ عَلِیٍ اَیُّهَا الزَّکِیُّ العَسکَرِیُّ ..
مثلِ بغض از وسط حنجره برخاسته ايم
همچو اشک از غم يک خاطره برخاسته ايم
با دو صد حاجتُ و درد و گره برخاسته ايم
به هواى حرم سامره برخاسته ايم
روضه ی غربت تو حالِ عجيبى دارد
هركه نامش حسن است ارثِ غريبى دارد
جان به قربانِ دلت جان به فداىِ سر او
فرق ها داشت نگاهِ تو و چشم تر او
كه تفاوت بكند ، همسرتو .. همسر او
طعنه بسيار شنيده دل غم پرور او
حسنِ سامره صحن حرمش محترم است
حسنى بينِ بقيع است كه او بى حرم است
ياحسن ، آهِ تو پرداختنى ميخواهد
ياحسن ، داغِ تو بر سرزدنى ميخواهد
ياحسن ، نام تو دور از وطنى ميخواهد
ياحسن ، روضه ی تو سوختنى ميخواهد
دل تو تنگِ مدينه است كه دلگير شدى
مادرى هستى عزيزم تو اگر پير شدى
خانه كوچکِ تو هيچ كم از زندان نيست
خالى از آمدن و رفتن زندانبان نيست
بينِ يک مشت نگهبان كه بوىِ ايمان نيست
زندگى با زن و بچه بخدا آسان نيست
خانه ات امنيت از دست نگهبانان داشت؟
واقعا ايمنى از حمله ی نااهلان داشت؟
اصلاً اين غصه به پيمانه تو ريخته اند؟
اصلاً آقا سر پروانۀ تو ريخته اند؟
شعله بر دامنِ كاشانۀ تو ريخته اند؟
چهل نفر در وسط خانۀ تو ريخته اند ؟
راهِ ناموس ترا بسته كسى در كوچه؟
همسرت را زده پيوسته كسى در كوچه؟
كوچه اى بود مدينه، كه زنى خورد زمين
ناگهان مادرتان با زدنى خورد زمين ..
فاطمه با لگدِ بد دهنى خورد زمين ..
حسن عسكرى، آنجا حسنى خورد زمين ..
قسمت اين بود كه او درد و محن جمع كند
گوشوار از وسط كوچه حسن جمع كند
قسمت اين بود از اين داغ تو را هم دادند
به تو هم موى سپيدى و قدى خم دادند
در جوانى پسر فاطمه را سَم دادند
به لبِ خشک تو از جام مُحرم دادند
عطش پيكر مسموم تو ميگفت حسين ..
نفسِ تشنه ی حلقوم تو ميگفت حسين ..
پسرى داشتى و آب به لبهاىِ تو ريخت
لحظه ی تشنگى ات گريه به غمهاىِ تو ريخت
اشک بالاى سر پيكر تنهاى تو ريخت
خاكها بر سرش از ماتم عظماى تو ريخت
روى زانوىِ پسر بودى و عطشان نشدى
حسنِ فاطمه صد شكر كه عريان نشدى
پسرى داشتى و زود كفن كرد ترا
كفنِ فاخر و شايسته به تن كرد ترا
درخور شان تو تشييع بدن كرد ترا
تيرباران چه كسى مثل حسن كرد ترا؟
نيتم بود حسين و ز كفن ميگفتم
ناخودآگاه همش ياد حسن می افتم ..
خواهرى داشتى و حرمت او حفظ شده
احترام دل بى طاقت او حفظ شده
بعد تو روسرىِ عصمت او حفظ شده
دست بسته نشده عزت او حفظ شده
خواهرت بزم شراب و سر بازار نرفت
به اسيرى وسط مجلس اغيار نرفت ..
شاعر : محمد جواد پرچمی
وقتی ظرف آب رو آورد برا پدرش ، از بس که که زهر بدنُ ضعیف کرده بود بدنِ حضرت به لرزه افتاده بود .. ظرفُ مقابلِ دهانش گرفت برخورد دندان های مبارک با ظرفِ آب دلِ زمانُ آتش زد .. عرضِ روضه مو از همه التماسِ دعا .. میخوام بگم آقاجان این صدا شما رو بیشتر اذیت کرد یا وقتی اون نانجیب چوب خیزران رو بلند کرد .. انقدر به لب و دندانِ حسین چوب زد ... حسین ...
چوبی به لبت نشسته دیدم
دندانِ تو را شکسته دیدم
چشمانِ تو را پر آب دیدم
دورِ سرِ تو شراب دیدم ..
.
یَحبِسُنا عَنهُم إلاّ مایَتَّصِلُ بِنا مِمّا نُکرِهُه...
چیزى جز کارهاى ناشایست ما
ایشان را از ما مخفی نمیسازد...
#امام_مهدی
آقایِ سامرا چقدر ناتوان شدی
خیلی شبیه مادرِ خود قدکمان شدی
*آخه نوشتند بیست و هشت سال بیشتر نداشت، اما لحظات آخر این دستها به لرزه افتاده بود .. _( یاد چی افتادی)؟! _ یاد مادر هیجده سالهام افتادم؛ اون روزایِ آخر یه دست به دیوار یه دست به کمر .. هی صدا میزد: علی ، علی ، علی ..*
عمری اسیر طعنه و زخم زبان شدی
تبعیدی مجاور یک پادگان شدی
آه ای بهارِ زرد و خزانی تو میروی
چون مادرت زمانِ جوانی تو میروی
دور از مدینه حضرت جانان چه میکنی؟
یوسف، جدا ز خیمۀ کنعان چه میکنی
تنها غریب گوشه زندان چه میکنی
ابن الرضا به حلقۀ شیران چه میکنی
*آخه حیواناتِ درنده رو آوردن ، آقا رو تو قفس این حیوانات قرار دادن یهو دیدن همۀ این حیوانات زمین نشستن در محضر امام زمانشون قرار گرفتن .. اینجا حیواناتِ درنده اومدن .. کربلا هم یهو دیدن یه عده از این حیوونا...*
اینجا تو را نیامده تکریم میکنند
حتی درندگان به تو تعظیم میکنند
دور از مدینه ای سفرت سخت میگذشت
ای آسمان به بال و پرت سخت میگذشت
با گریه ها به چشم ترت سخت میگذشت
آقا چقدر بر جگرت سخت میگذشت
بغصی شکسته داری و فریاد کوچه ای
هی میخوری زمین و ولی یاد کوچه ای
گرچه غریب بودی و کس سوی تو نرفت
شکرخدا که میخ به پهلویِ تو نرفت
شعله سراغ پیچش گیسوی تو نرفت
اینجا غلاف بر رویِ بازوی تو نرفت
آتش کسی به خرمن نیلوفرت نزد
اینجا کشیده کس به رویِ همسرت نزد
شاعر: #محمد_جواد_پرچمی
گرچه آقا رو هی میریختند میگرفتنش، خونهش رو بهم میریختند؛ این زن و بچه هی میترسیدند .. اما دیگه درِ خونهش رو آتیش نزدند..
علامه امینی رو میگن:«ساعتها گریه میکرد ، سوال کردند آقا چرا گریه میکنی»؟!
_فرمود:« آخه به یه چیزی فکر میکردم بیچارهام کرد»
_ چی آقا؟!
_ به این فکر میکردم اگه مادر یه مشکلی براش پیش بیاد بچهها به پدر پناه میبرند ؛ اگه برا پدر مشکلی پیش بیاد بچهها به مادر پناه میبرند .. اما دلم میسوزه برا اون بچههایی که از یه طرف دست باباشون رو بستند .. یه عده دور مادرشون حلقه زدند .. هرکی با هرچی دستشه داره مادرشون رو میزنه .. نمیدونند به کی پناه ببرند ..
آی مادر ...
از آن روزی که سیلی خورده ام دشوار میبینم
به چشم نیمه بازِ خود جهان را تار میبینم
دلم میخواست چشمانم نمیدیدند جایی را
که خونِ محسن خود بر در و دیوار میبینم
بر درب حرم داشت لگد میزد ، حیف
در بر سپرم داشت لگد میزد ، حیف
از بین لگدها لگدی کشت مرا
محسن پسرم داشت لگد میزد، حیف
شاعر: #مهدی_زراعتی
من ایستاده بودم ، دیدم که در افتاد
حسن ناله میزد ، ببین مادر افتاد
تو افتاده بودی ، درم روی زانو
شاید هرکی رد شد ، لگد زد به پهلوت
|⇦• سینه زنی واحد ویژۀ شهادت اباالمهدی آقا امام حسن عسکری علیه السلام به نفس کربلایی اسلام میرزایی
امشب دلم هوایِ صحن و سراتُ کرده
هوای پابوسیِ سامراتُ کرده
از من نگردونی آقا ، رو ، خدا نکرده ..خدا نکرده
شبِ شهادت تو زارم، با آه و نالَم
برات میبارم
دلم میخواست سامرا باشم
پایین پا باشم با آقا باشم
چرا شکسته بال و پرت
چه کرده این زهر باجیگرت
افتاده ای یاد ِمادرت
...واویلا وایلا واویلا ...
___
از وقتی که یادمِ میسوزم زدردِ غربت
مادر منو سپرده باشد پادویِ هیات
میدونی آرزومِ ختمم بشه شهادت
دل از همه، بریدم آقا
غریبم آقا ...عزیزِ زهرا ...
منو ببر ،خودت سوام کن
برام دعا کن عقده مو واکن
میخوام فدایِ ولی بشم
سربازِ سید علی بشم
یه روز منم حیدری بشم یا مولا...
___
دلم رو باز هوایی کرده ،فکرِ اباالفضل
مجنون و کربلایی کرده، ذکرِ اباالفضل
منوعجب خدایی کرده ،عشق اباالفضل
براتمُ ان شالله یا رب، میگیرم امشب
میرم بازم ،یا ایها الناس
با کلی احساس، به کف العباس
دلم شکسته، آقا ببین
با حال خسته، آقا ببین
جدایی بسه، اقا ببین دلتنگم ....
...آقام اباالفضل یا اباالفضل..
• ذکر توسل و روضه ویژۀ شهادت اباالمهدی آقا امام حسن عسکری علیه السلام به نفس استاد حاج منصور ارضی
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ
وَ بمُوالاتِكُمْ تُقْبَلُ الطّاعَةُ الْمُفْتَرَضَةُ ، وَ لَكُمُ الْمَوَدَّةُ الْواجِبَةُ وَ الدَّرَجاتُ الرَّفيعَةُ وَ الْمَقامُ الْمَحْمُودُ وَ الْمَكانُ الْمَعْلُومُ عِنْدَ اللّهِ عز و جل
همانگونه که دلتنگم برای کربلا ، آقا
همان مقدار می سوزم ز هجر سامرا ، آقا
تو تنها می روی ما را ببر دنبال خود یک شب
ز سرداب مقدس تا نجف تا نینوا ، آقا
کنار مضجع پاک امام عسکری خوب است
زیارت نامه خواندن از تو و گریه ز ما ، آقا
کنار جد تو هادی ، بابایت حسن ، آری
صفا دارد که با زهرا شود دل همنوا ، آقا
به نرجس مادرت سوگند دارم آرزو روزی
که در مدح حکیمه عمه ات گویم ثنا ، آقا
سامرا که میری عمه کنار پسر وعمه کنار برادرو مادر کناره ...همه دور هم هستن
اگر بپرسی از حکیمه خانم عمۀ امام زمان آیا لطمه ای خورده ؟ میگن نه والله ..
همانجا یاد باید کرد یاد عمه ی سادات
اسیری را غریبی را ، یتیمی تو را ، آقا
اسیری و غریبی چاره دارد ای گل زهرا
تو خود بر اشک چشمان یتیمان کن دعا ، آقا
___
می نویسم به دست لرزانم
آب در دست ماه می لرزید
در دل خویش با خودش می گفت
یاد جد غریب می ارزید
با لب خشک و داغ و عطشانش
یاد سوسوی اختران می کرد
ظرف آب و صدای دندانش
یاد از چوبِ خیزران می کرد
یاد می کرد با دلی خونین
راس جدش میان طشت طلا
چون که تبعید را به غربت نیست
گشت گریان ز داغ شام بلا
ناگهان یاد دختران افتاد
وای از ریسمان بسته به دست
یک طرف دست سیدِ سجاد
یک طرف عمه پیش مردم پست
در گلستان سامرا یادِ
غنچه های خرابه ای افتاد
طعم زندان سند را که چشید
یاد زندان کوفه می افتاد
همه غم های کوفه و شام از
پیش چشمان او چو باد وزید
مجلس آرایی عبیدالله
مجلس آرایی زنان یزید
چشم بیگانه ای بی پروا
شرم ناموس کبریا ز عذاب
شرم بی معجری زن ها و
آستین ها که بود جای حجاب
کشته ی سامرا در آن سکرات
یاد مقتول کربلایی بود
یاد شمشیر و نیزه و خنجر
حنجر پاره ماجرایی بود
ناله ی مادری به گوش آید
خذلوک بنیّ یا مظلوم
ذبحوک من القفا پسرم
قتلوک بنیّ یا مظلوم