eitaa logo
- 𝑨𝒓𝒄𝒉𝒊𝒗𝒆 .
4 دنبال‌کننده
14 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آیدا، امید و زندگی من ! از چهارشنبه هفته پیش تا امروز، تمام وقتم تمام نیرو و تمام امیدم صرف این شده است که تو را یک نظر ببینم. افسوس! در همه عمرم، این نامیدانه‌ترین تلاشی بوده است که کردم. در آستانه ناامیدانه‌ترین سفرهایم، تمام تلاش‌هایی که برای دیدار تو کردم بی‌نتیجه ماند هم پنجشنبه و هم شنبه، آنقدر جلو دانشکده‌ات ایستادم و ایستادم، وقتی که همه درها را بستند، چراغ‌ها را خاموش کردند، و پسرک ده ساله‌ای که گمان می‌کنم پسر سرایدار یا فراش دانشکده بود، به من گفت که دیگر حتی یک نفر هم آن تو نمانده است. این چند شب، بدترین شب‌های عمر من است. نمی‌دانم، نمی‌دانم این «بدترین شب‌ها» را شروع کردم یا دارم شروع می‌کنم. اما به هر تقدیر، این ساعات تاریک و بی‌امید، این روزهایی که دست کم، اگر هیچ موفقیت دیگری درش نبود اینش بود که به امید دیدار تو شروع می‌شد و حتی اگر هم در آخرین ساعات شب با ناامیدی کامل مثل دفتری بر هم نهاده می‌شد، باز این امید که بتوانم فردا ببینمت زنده نگهم می‌داشت می‌دانی از فردا صبح دیگر این امید را هم از دست خواهم داد. @andarbabone
- فروغ . پرویز محبوبم ... من این نامه را در حالی که یک دنیا غم و رنج به روحم فشار می آورد برای تو می نویسم من از دیروز تا به حال اشک ریخته ام چاره ای هم غیر از گریه کردن ندارم . پرویز... اگر بگویم که بدتر و بداخلاق تر از فامیل ما در دنیا وجود ندارد دروغ نگفته ام اینها فقط مترصدند تا وضعی پیش بیاید و آنها بتوانند مقاصد پلید خودشان را اجرا کنند و بین دو نفر تفرقه و جدایی بیندازند و اساس سعادت ها را در هم ریزند من از آنها به علت وجود همین اخلاق زشت همیشه متنفر و گریزان بوده ام و می دانستم که بالاخره نیش آنها به ما هم زده خواهد شد و آنها باعث رنج کشیدن من و تو می شوند . @ghalamkhodam
- فروغ . قربانت بروم. دارم مزخرف می‌نویسم. دارم حرف‌های بیهوده می‌نویسم. دیگر تمام شد. فردا که دوشنبه است می‌روم و بلیط هواپیمایم را می‌برم برای رزرو کردن صندلی. خیال دارم برای دوشنبۀ دیگر که سوم مرداد می‌شود رزرو کنم. می‌خواستم جمعه بیایم ام بچه‌ها نمی‌گذراند. هنوز هم نمی‌دانم که جمعه بیایم یا دوشنبه. فردا ‌همه‌چیز معلوم می‌شود. بلافاصله برایت می‌نویسم. نمی‌دانم باید برایت تلگراف بزنم یا نه و نمی‌دانم اگر تلگراف بزنم به فرودگاه می‌آئی یا نه. اگر می‌نویسم ”نمی‌دانم“ برای این نیست که فکر می‌کنم اهل آمدن نیستی بلکه برای اینست ‌که فکر می‌کنم شاید فرصت و امکان آمدن برایت وجود نداشته باشد. شاهی، قربانت بروم، اما من راستی راستی راستی احتیاج به دیدن تو در همان لحظۀ اول دارم. اگر سرنوشتم این باشد که تورا دوباره ببینم باید در همان لحظۀ اول ببینم. این دوروزه هم هیچ خبری از تو نداشته‌ام. شاید فردا نامه‌ات برسد. @my_hypophrenia
- فروغ . از وقتی که به برگشتن فکر می‌کنم و می‌دانم که دیگر دارد خیلی خیلی نزدیک می‌شود نمی‌توانم بنویسم. انگار نوشتن کار باطلی است. یک کار غیراصلی است. دیگر می‌خواهم گوشۀ اطاق بنشینم و چشم‌هایم را روی هم بگذارم و ‌هرچه را که پیش خواهد آمد در ذهنم بسازم و تماشا کنم. وقتی که از راولنسبورگ برمی‌گشتم تمام راه را به تکرار این رؤیا گذراندم. هی دیدمت که آمدی و آمدی و آمدی تا به من رسیدی و مرا نگاه کردی و مرا گرفتی و مرا بو.سیدی و مرا بو.سیدی و بو.سیدی و بو.سیدی و من سست شدم و بی‌حال شدم و میان دست‌های تو از خود رفتم و باز از اول دیدمت که آمدی و آمدی و آمدی…. قربانت بروم. قربانت بروم نمی‌دانی چه حالم بد است و همین‌طور دارد بدتر می‌شود. مثل مست‌ها هستم و اصلاً نمی‌دانم دارم چه می‌نویسم. @sadblack
آیدای خوب، آیدای مهربان، آیدای خودم! موقعی نامه‌ات رسید که از تنهایی به جان آمده بودم از تنهایی نه بهتر است بگویم از ناامیدی برای آنکه حال و روزم را دریابی بگذار بگویم از روزی که به اینجا وارد شدم تا این ساعت پا از خانه بیرون نگذاشتم جز شب اول ورودمان که ناچار شدیم برای شام خوردن به هتل برویم و من دیگر پا بیرون نگذاشتم بروم چه کنم اسمش استراحت است اما خودم من فقط در صورتی می‌توانم این اسم را تایید و تصدیق کنم که خواسته باشم خودم را فریب بدهم نه این استراحت نیست این انتظار است انتظار چه هیچ انتظار هیچ ن خسته و پریشان و دربه‌درم من کسل و بیمار و رنجورم من ناامید و سرخورده و درهم شکستم و انتظار هیچ چیز را نمی‌کشم انتظار هیچ چیز را نمی‌کشم جهنمِ همه چیز. و اگر پای تو در میان نبود جهنمِ زندگی. @meshcalis
آیدای خودم؛ آیدای احمد! امروز تو را ندیدم امشب هم طبیعیست که تو را نخواهم دید اما احتمال خیلی خیلی ضعیف است که فردا ببینمت معمولاً اگر دو روز پشت سر هم طوری پیش آمد کند که نتوانم به طریقی ازت خبر بگیرم مرا به چیزهایی متهم می‌کنی که شنیدنش به جای آنکه ناراحتم کند متعجبم می‌کند و اسباب حیرتم می‌شود. مثلاً همان حرف وحشتناک آن روزت که گفتی حالا دیگر به قدر اول‌ها دوستم نمی‌داری با وجود همه این‌ها کاش امشب بودی و می‌دیدی که در چه حال و وضع به خصوصی به سر می‌برم و چطور در حسرت آن گذشته‌ی نه چندان دور می‌سوزم که اینجور موقع‌ها می‌آمدم توی حیاط و ساعت‌ها و ساعت‌ها ور باغچه‌ای که عطر و اسم گل‌هایش خاطره جاودانی عشق ماست دم می‌زدم تا تو بیایی روی بالکن. ای خوشا به سعادت احمد آن روزها. @akhgar_book
آیدای نازنین خوب خودم. ساعت چهار یا چهار و نیم است. هوا دارد شیری رنگ میشود. خوابم گرفته است اما به علت گرفتاری‌های فوق العاده‌ای که دارم نمی‌توانم بخوابم. باید «کار» کنم. کاری که متاسفانه برای خوشبختی من و تو نیست؛برای رسالت خودم هم نیست برای انجام وظیفه هم نیست برای هیچ چیز نیست برای تمام کردن احمد تو است برای آن است که دیگر به قول خودت چیزی از احمد برای تو باقی نگذارد. اما بگذار باشد این‌ها هم تمام می‌شود بالاخره فردا مال ما است مال من و تو با هم مال آیدا و احمد با هم الاخره خواهد آمد آن شب‌هایی که تا صبح در کنار تو بیدار بمانم و به تو بگویم که در کنارت چقدر خوشبخت هستم چقدر تو را دوست دارم چقدر به نفس تو در کنارم احتیاج دارم چقدر حرف دارم که با تو بگویم اما افسوس! @hilhilhoo
آیدا ، همزاد من! ساعت‌های درازی است که بر این صفحه‌ی کاغذ هم شده‌ام تا برای تو به مناسبت بزرگترین روز زندگیم روز تولد تو چیزی بنویسم چهره تو در برابر چشم‌های من است. صدایت در گوش‌هایم می‌پیچد و کشش فکرها مرا از نوشتن باز می‌دارد.. به چه فکر می‌کنم؟ شاید به تو. قدر مسلم این است که به هرچه فکر کنم از تو خالی نیست از این گذشته این روزها تنها موضوع فکر من زندگی کردن است می‌خواهم زندگی کنم به تمام معنا می‌خواهم با تمام وجودم زندگی کنم زندگی را بچشم لمس کنم در آغوش بگیرم و طبیعی است که فکر کردن به زندگی معنی دیگرش فکر کردن به تو است. @nrahgozar
آیدا، باقی عمرم! ظهر تا حالا از لحظه‌ای که مژده آمدنت را به من دادی میان ابرها پرواز می‌کنم. جمله‌ی پیش پا افتاده‌‌ای است این. لااقل خودم این جمله را از دهن بسیاری از آدم‌ها شنیده‌ام ، انگار دارم میان ابرها پرواز میکنم. اما به صداقت یا عدم صداقت گوینده‌های این جمله کاری ندارم؛ من از ظهر تا حالا ، از شادی پایم روی زمین بند نبوده است. حتی،یك‌بار، با خودم به صدای بلند گفتم : - احمد ! آیدایت می‌آید ؟ » و به خودم جواب دادم : - احمد مگر نشنیدی ؟ خودش گفت ، آیدایت می‌آید . » @sky_ldh
آیدا ، نازنین‌ترین چیز من، از ماده و روح! چقدر جای تو اینجا در کنار من توی نگاه من خالیست گو اینکه لحظه‌ای بی تو نیستم. خودت بهتر می‌دانی من برای آنکه از خودم خبری بگیرم باید از تو شروع کنم نفسی نمی‌کشم مگر اینکه یادش باشد رای چه می‌تپد. آه که اگر فقط این دوری اجباری از تو نبود اگر فقط تو را در کنار خود داشتم ‌می‌توانستم بگویم که آرام‌ترین، شادترین و امیدوارترین روزهای عمرم را می‌گذرانم. درست است که برای رسیدن به تو آرام و قرار ندارم اما با همین اقامت چند روزه در این ده دور افتاده ساکت اعصابم چنان آرام شده است آنقدر به زندگی خوش‌بین شده‌ام آنقدر خوشحال و سرحال و تازه نفس شدم که انگار دوباره به دنیا آمدم. . آه که اگر فقط تو در کنار من بودی ! @Daftarcheh_Yaddasht
آیدای خودم، آیدای احمد. شریك سرنوشت و رفیق راه من! به خانه عشقت خوش آمدی! قدمت روی چشم‌های من از خدا دور افتاده بودم خدا را با خودت به خانه من آوردی سرد و تاریک بودم نور و روشنایی را به اجاق من آوردی زندگی ترکم کرده بود زندگی آوردی. صفای قدمت ناز قدمت عشق و پاکی را به خانه من آوردی. از شوق اشک می‌ریزم دنبال کلماتی می‌گردم که بتوانند آتشی را که در جانم شعله می‌زند برای تو بازگو کنند اما در همه چشم انداز اندیشه و خیال من جز تصویر چشم‌های زنده و عاشق خودت هیچی نیست. مثل کسی که ناگهان گرفتار صاعقه شده باشد نوز باور نمی‌کنم. گیج گیجم. مثل غلامی که ناگهان خبر شود که پادشاهی ه خانه‌اش مهمان آمده است دستپاچه شده‌ام. به دور و بر خود نگاه می‌کنم ببینم چه دارم که زیر پای تو قربان کنم؟ دست مرا بگیر با تو می‌خواهم برخیزم. تو رستاخیز حیات منی. @aassman
آیدای خوب نازنینم! مدت‌هاست که برایت چیزی ننوشته‌ام. زندگی مجال نمی‌دهد : غم‌نان ! با وجود این خودت بهتر می‌دانی نفسی که می‌کشم تو هستی؛ خونی که در رگ‌هایم می‌دود و حرارتی که نمی‌گذارد یخ کنم. امروز بیشتر از دیروز دوستت میدارم و فردا بیشتر از امروز. و این ضعف من نیست قدرت تو است. شرحی در باب «آیدا در آینه» در مجله‌ای چاپ شده بود. نوشتند: عشق انسانی من،دیگر آن جنبه گستردگی را ندارد زیرا شاعر فقط به معشوق نگاه می‌کند و آیدا برای او به صورت «هدف نهایی شعر» درآمده است. اگر واقعا چنین است،زهی سعادت! بگذار بگویم که انسانی سرگردان سرانجام سامانی یافته است. @wers_ir