eitaa logo
اَرِنی
5.1هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
128 ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › متولـد :¹⁴⁰¹.¹⁰.⁹ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } - اَرِنی؟! + یعنی چی؟ - "ببینمت!" + لن ترانی! - یعنی چی؟ + هرگز نخواهی دید... . 🌚ارتباط با ادمین: @fadayymahdyy 🌚تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
به محـرم برسم زنـده ولی عاشـورا ، کربلا جان دهـم و در حرمت خاك شـوم .. ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄ @Arenyy
ندانمـت ك چه گویـم تو هردو چشـم منی! ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄ @Arenyy
ببـرم دل زِ تو همـراه شدن را بلـدی ؟! ♥️ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄ @Arenyy
پس زخم هایمان چه ؟ _ آغوش حسین،درمان میکند❤️‍🩹:) ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄ @Arenyy
دریا در استکان کسی ریختن خطاست از حد که بگذریم، محبت صواب نیست ...
بیمار چشم اویم و آن سنگدل مرا درمان که بگذریم، دعا هم نمی‌کند ...!
«آن که آسان می‌سپارد جان به دیدارت منم» - فروغی بسطامی
بُریده ای امان بادها را برای چند ساعت هم شده موهایت را بباف!
از بس فرار كرده‌ام از خویش‌ِخويشتن گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود
عصا بر گوش پیران دم به دم این نکته می گوید به شمعی راست نتوان ساختن دیوار مایل را
عشق چون در دلی قرار گرفت جا نماند برای هیچ هوس
چو میوه زحمت خود را بدوش شاخه منه رضا مشو که شوی در زمانه بار کسی
برگــونه ی من بوسه دوتایی بگـذار در صحنـــه ی جرم ، ردّپایی بگذار از سکّه ی بوسه هـــای من هم بردار آن را به حســــاب آشنایی بگذار
گلــدان شکسته لب دیــــوار منم آن کـــــودک غم دیده ی آوار منم آن کس که به پای غم و اندوه نشست خم کـــــرد کمر به زیر این بار منم
دست از تعمیر تن بردار در پیرانه‌سر راست نتوان ساختن دیوار چون مایل شود
ساعت به وقت خنده‌ی تو عید می‌شود مهرت به جان نشسته و خورشید می‌شود
قربان سر و چشم و دهان و خم ابروت هر لحظه اگر "عید" نباشد تو که هستی
صد فصلِ بهار آید و بیرون ننهم گام ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم
دیرگاهی‌است که افتاده‌ام از خویش به دور شاید این عید، به دیدارِ خودم هم بروم
غم زمانه به پایان نمی رسد، برخیز! به شوق یک نفس تازه در هوای بهار!
شد صبحِ دگر خیرِ مرا باز تو بشمار غیراز تو مگر خیرِ دگر هست بہ تکرار
نقش شیرین رود از سنگ، ولی ممکن نیست که خیال رخش از خاطر فرهاد رود
ماه من چهره بر افروز که آمد شب عید عید بر چهره چون ماه تو می‌باید دید
مانده افسارش کفِ دستم، خودش هرچند نیست من دلِ بی‌صاحبی دارم، که یک جا بند نیست
فرشته گفت: دعاکن بهار برگردد! خداکند که -بهارم!- تو پشت در باشی
هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید هر قَدَر یعقوب تنها شد، زلیخا بیشتر
آهِ من دیشب به تنگ آمد دوید از سینه‌ام داشت می‌آمد بسوزاند تو را، نگذاشتم
با وفا خواندمت از عمد که تغییر کنی... گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن!
به خدا خواهم گفت: جای باران بهار دلمان تشنه احساس شده، عشق ببار
هزار شب به سحر آمد و سحر شد شام ولی شبی که تو رفتی، سحر نگشته هنوز