eitaa logo
اَرِنی
5.2هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
124 ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › متولـد :¹⁴⁰¹.¹⁰.⁹ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } - اَرِنی؟! + یعنی چی؟ - "ببینمت!" + لن ترانی! - یعنی چی؟ + هرگز نخواهی دید... . 🌚ارتباط با ادمین: @fadayymahdyy 🌚تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم را بردی و جرم است غصب مال غیر امّا یقین دارم نمی دانی که ردّ مال یعنی چه
ببـرم دل زِ تو همـراه شدن را بلـدی ؟! ♥️ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄ @Arenyy
عمـر من و حیـات من ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄ @Arenyy
بـود من و ثبـات من ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄ @Arenyy
قنـد من و نبـات من ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄ @Arenyy
بی‌تـو به سر نمیـشود :)) ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄ @Arenyy
بی‌تـو به سر نمیـشود :)) ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄ @Arenyy
«تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی؟» - سعدی
فرشته گفت: دعاکن بهار برگردد! خداکند که -بهارم!- تو پشت در باشی
ماه من چهره بر افروز که آمد شب عید عید بر چهره چون ماه تو می‌باید دید
آرامش ، نجـف همون جاییه که میخوامش .. ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄ @Arenyy
«تن آسوده چه داند که دل خسته چه باشد؟» - سعدی
هیچ می‌گویی اسیری داشتم حالش چه شد؟ خستهٔ من نیم جانی داشت احوالش چه شد؟ - محتشم کاشانی
مو به مو از شب نشینی های زلفت گفته است درد دل ها کرده با من شانه، وقتی نیستی
گفتى: به تو گر بگذرم از شوق بميرى قربان قدت بگذر و بگذار بميرم  
گفتى: به تو گر بگذرم از شوق بميرى قربان قدت بگذر و بگذار بميرم  
«آرام جان او مشو، آزار جان ما مکن» - فروغی بسطامی
«شدم خاک و نگفتم عاشقم کار اینچنین باید..» - بیدل
تاریخ شاهدی‌ست مُسلَّم که هیچ مرد در کارِ عشق قدرِ زلیخا جگر نداشت..!
تاریخ شاهدی‌ست مُسلَّم که هیچ مرد در کارِ عشق قدرِ زلیخا جگر نداشت..!
مخور فریب محبت که دوستداران را به روزگار سیه بختی آزمودم من
ای عمر چیستی که به هر حال عاقبت جز حسرت گذشته به آینده ی تو نیست
امام_جواد_ع_شهادت ما در غم و محنت تو گفتیم: حسین با گریه به غربت تو گفتیم: حسین وقتی که شنیدیم تو هم...لب تشنه... در اوج مصیبت تو گفتیم: حسین
امام_جواد_ع_شهادت زهرا کنارش روضه‌های کربلا می‌خواند وقتی کبوترها برایش سایه‌بان بودند
ای قبلهٔ حاجات من ای باب مراد! دستم ز عنایات تو کوتاه مباد! هشتَم گِرو نُه است و با اذن دخول پابوس رضا می‌روم از باب جواد...
فقیر از هر فقیهی بهتر از خالق خبر دارد گِدای کوچه می‌داند نشانِ منزلِ خان را...!
یوسف سیمین بدن را تاب این زنجیر نیست باز کن ای سنگدل بند قبای خویش را
از هستی و از کــار جهـان دلگیرم درمانده و خسته جان از این تقدیرم از بس ‌که بلا کشیده‌ام در همه عمر ای مرگ به شـوق دیدنت می میرم (یلدا)
به هرجا می‌برد شوقم، نمی‌بینم تو را آنجا کجایی ای رفیقِ کُنجِ تنهایی، خوشا آنجا!
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست درد تو به جان خسته داریم ای دوست گفتی که به دلشکستگان نزدیکم ما نیز دل شکسته داریم ای دوست....