رسیدن به آدامسه وسط آبنبات چوبی، خنکی اون طرف متکا، خندیدن بچه از ته دل به اداهات، راه رفتن روی جدول بغل خیابون، رسیدن به نون بستنی قیفی، نوشتن روی شیشه بخار گرفته ماشین، رسیدن به کارامل وسط بستنی شکلاتی، تعطیلی مدارس بعد از اومدن برف زیاد، خوردن شلیل و هلو و زرد آلو زیر باد کولر و دیدن فیلم مورد علاقت وسط تابستون، داشتن تو دقیقا همین حسارو به همین قشنگی به من میده...
رنج نباید تورو غمگین کنه، این همونجاییه که اکثر مردم اشتباه میکنن. رنج قراره تورو بیدار کنه. چون انسان زمانی بیدار میشه که زخمی بشه. قراره تورو آگاه کنه به این که چیزی درون تو نیاز به تغییر داره. رنجت رو تحمل نکن، درکش کن. این فرصتیه که طبیعت بهت داده تا بیدار بشی. اگه حس میکنی توی مکان تاریکی مدفون شدی و فقط درد میکشی، بدون که تو یه بذر کاشته شده هستی. اینجا نقطه ی دگرگونی، رشد، قوی شدن و سبز شدن توئه...
به خودم قول دادم از تو جایی نگم ولی توی خلوتم هنوزم بهت فکرم میکنم، یا وقتایی که ته میکشم حس میکنم دارمت، کافیه چشمامو ببندم تا بغلت کنم!
کافیه اراده کنم تا دوباره بوی تنت که توی مغزم ثبت شده رو حس کنم،
کافیه یکم بدیهایی که بهم کردی رو کمرنگ کنم تا دوباره اون احمق سابق شم،
هنوزم برای بستن زخمام از تو استفاده میکنم، با اینکه نذاشتی داشته باشمت ولی من هر از گاهی دارمت...
هرآدمی که میاد تو زندگیت قرار نیست آدم ابدیِ زندگی تو باشه، بعضی آدما میان و میرن و این وسطا درسی بهت میدن که رو آدم بعدی زندگیت بیشتر زوم میکنی و میدونی چجوری رفتار کنی با بقیه، میدونی چجوری احساساتتو در اختیارش بزاری. یه روزی یه آدمی میاد تو زندگیت که خوشحال میشی از اینکه آدمای قبلی زندگیت رفتن تا تونستی به این آدم برسی و اون روز میخندی به روز و شبایی که گریه کردی و فکر کردی دیگه کسی پیدا نمیشه که انقد دوست داشته باشه یا تو دوستش داشته باشی...
اولین باری که حس کردم داری ازم دور میشی، قلبم یخ زد. اولین باری که دیدم بی توجهی بهم حس کردم چیزی ازم باقی نموند. اولین باری که تلاش کردم بمونی و نشد بغض کردم . وقتی خواستم برم زیاد با خودم کلنجار رفتم، گفتم نه درست میشه، درست نشدی. گفتم دوسم داره، دوسم نداشتی. وقتی تصمیم گرفتم برم که زیادی منو از خودم دور کرده بودی. فقط کافی بود یکم بهم توجه کنی و پشتم باشی ..
به کسی دل بده که تو شلوغیا، وقتایی که دورش شلوغه و سرش خلوت نیست به یادت باشه و بهت زنگ بزنه. وگرنه همه ادما ۱۲ به بعد تنها میشن و سرشون خلوته. به کسی دل بده که وقتی جایی حضور نداری و ازت بد گفتن بخاطرت در بیوفته. به کسی دل بده که رو لبت خنده میاره نه رو چشمات اشک..
به کسی دل بده که تایمشو خالی میکنه تا با تو بگذرونه نه کسی که همیشه میگه سرم شلوغه و کار دارم...
بابا من نمیتونم بگم یکسره بهت تکست بدم حالتو بپرسم، نمیتونم یکسره زنگ بزنم به بهانه های مختلف که بیا بیرون، نمیتونم بگم دلم تنگ شده، نمیتونم بگم بهم توجه کن، نمیتونم بگم میخوام همش کنارم باشی. نمیتونم همش ازت تعریف کنم و خوشگلیای جدیدتو بهت بگم، نمیتونم دویستا آهنگ بفرستم که حرفامو از توشون بفهمی. من نمیتونم زیاد بیام جلو نمیتونم یه چیزی نمیذاره. اینارو توئه احمق خر خودت باید از توی چشمام بفهمی...
زندگی اونقدر سخت هست که رابطه دوستانه و عاشقانه نباید سخت ترش کنه، اونا باید باشن تا از زندگیت بیشتر لذت ببری و آرامش بیشتری تجزیه کنی!! گوش کن، آفرین!
نمیدونم اسمش رو چی میذارید؛ ولی من یه غار نشین غیر اجتماعی شدم.
من خیلی وقته با هر آدمی حال نمیکنم.
ارتباطم با همه کم شده، حوصله ی دوستی های الکی رو هم ندارم.
از کسی انتظار ندارم، رو قول کسی حساب نمیکنم، آدم های مهمه زندگیم انگشت شمار شدن و هرچیزی و هرکسی نمیتونه ناراحتم کنه، سبک زندگیم از نظر خیلیا عجیبه ولی من دارم تو تنهاییم رشد میکنم...
تمام آدمهایی رو که میبینید سالهاست کنار هم موندن؛
در طول رابطشون، مدت زیادی با هم سازش کردن، اشتباهاتی رو بخشیدن که بخشیدنشون کار آسونی نبوده و دقیقا جایی متعهد موندن که وسوسه بر انگیزترین انتخاب ها جلوشون بوده.
فقط ویترین روابط رو نبینید.
رابطه ی موندگار نیاز به گذشت، سازش و تعهد قوی داره...