ناصحا، بیهوده میگویی که دل بردار ازو
من بفرمان دلم، کی دل بفرمان منست؟
- هلالی جغتایی
این چنین بیرحم و سنگین دل، که جانان منست
کی دل او سوزد از داغی، که بر جان منست؟
- هلالی جغتایی
من گرفتار و تو در بند رضای دگران
من ز درد تو هلاک و تو دوای دگران
- هلالی جغتایی
طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
غلط میگفت خود را کشتم و درمان خود کردم
- وحشی بافقی
همه شب با دل دیوانه خود در حرفم
چه کنم، جز دل خود نامهبری نیست مرا
- صائب تبریزی
گفتم آباد توان ساخت دلم را گفتا
حسن این خانه همین است که ویران ماند
- فروغی بسطامی