eitaa logo
اَرِنی
5.2هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
123 ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › متولـد :¹⁴⁰¹.¹⁰.⁹ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } - اَرِنی؟! + یعنی چی؟ - "ببینمت!" + لن ترانی! - یعنی چی؟ + هرگز نخواهی دید... . 🌚ارتباط با ادمین: @fadayymahdyy 🌚تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
یک شهر دربه‌در شده از حضور تو یوسف هم این قَدَر به خدا مشتری نداشت
سر به سر طومارِ زلفت شرح احوال من است مو به مو فهمیده‌ام این مصرع پیچیده را
دوستم داری ولی هرگز نمی‌گویی به من کاش میشد آن زبانت را بیاندازی به کار!
قبلہ گاهم چشمهایت، کعبه‌ام آغوش توست این اگر کفر است..باشد، من مسلمان نیستم
عقل می گفت برو عشق به پایان آمد عشق می گفت بمان! سوءتفاهم شده است ‌‌‌‌‌‌‌‌
عشق آمد که غم بی کسی ام رارببرد خود او درد شد و بر دل و جانم زد و رفت
دل و جانی که دربُردم من از ترکان قفقازی به شوخی می برند از من سیه چشمان شیرازی
فقیر از هر فقیهی بهتر از خالق خبر دارد گدای کوچه میداند نشان منزل خان را
به آفتاب وجودت قسم که هر چه که هستم به نیمه‌ای ز نگاهت، دهم سر و دل و دین را
تمام زندگی‌ام نذر خنده‌ی تو، بخند در این معادله من حاضرم زیان بدهم
تو در تقویم من روزی نوشتی دوستت دارم از آن پس بارها گم کرده‌ام فصل خزانش را
دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد  نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد
سر به زانوی خودت بگذار و از یادت ببر این "غم بی شانگی" را ، او به یادت نیست نه!
یاد آن عهدی که در کوی تو از افتادگی خاک ره بودیم اما اعتباری داشتیم
من آن دزدم که دزدیده به رخسارت نظر کردم پس از آن از جمیع گلرخان جز تو حذر کردم
شیرین تر از این چیست که با قندِ لبِ دوست دور از غم و اندوه جهان چای بنوشی
چیست‌ در فلسفه‌ عشق‌که‌ دور از درک ‌است یک ‌نظر دیدن‌ و یک‌ عمر به ‌فکرش ‌بودن ‌‌‌‌‌‌
رسم کجاست این؟ تو بگو در کدام مُلک؟ دل می‌برند و چشم به بالا نمی‌کنند...
اصلا قصاص قبل جنایت نمیکنم اما یقین که چشم شما قاتل من است @nabestaan
کردم اندیشه ی فردوس برون از سرِ خویش بر سرِ کوی تو آن روز که مَسکن کردم
از سحر عطر دل‌انگیز تو پیچیده به شهر باز دیشب چه کسی خواب تو را دیده به شهر
آنچنان سخت است دل کندن که فرھاد عاقبت کوہ را از جای کند و دل از آن دلدار " نه"
بوی گیسویت نمی آید فغان زین روسری باد را باید که بسپارم رضاخانی کند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
قدم به کوچه ی دیوانگی بزن چندی که عقل برسر بازار عشق حیران است
‌ ‌ ‍ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌ ‍ ‌‌‌‌ خوش آن‌ روزی که بینم باغ خشکِ آرزویم را به جادوی بهارِ خنده‌هایت می‌شکوفانی
سال ها از قهوه های تلخ دراین کافه ها ساده بودم ، انتظار فال شیرین داشتم
در آرزوی دریا، شوق رهایی‌ام بود حال مرا بپرسید از تنگ‌های خالی!
یاد آن عهدی که در کوی تو از افتادگی خاک ره بودیم اما اعتباری داشتیم
گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند مانند مرغان قفس دلتنگ می‌خوانند
خواب دیدم روزگارم مثلِ مـوهایت شـده ازهمان روزی که رفتی خواب هایم درهم است