eitaa logo
اَرِنی
5.2هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
112 ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › متولـد :¹⁴⁰¹.¹⁰.⁹ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } - اَرِنی؟! + یعنی چی؟ - "ببینمت!" + لن ترانی! - یعنی چی؟ + هرگز نخواهی دید... . 🌚ارتباط با ادمین: @fadayymahdyy 🌚تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
او به قلبم خنجر خود را فرو می کرد و من مضطرب بودم مبادا دست او زخمی شود
عشق حراج می کنی ، قلب اجاره می دهی نرخ خریدنت مرا خانه به دوش می کند
خورشید هم آیینه به دست آمده امروز تا آینه دار مه سیمای تو باشد
محشرتر از آن‌ است‌که در وصف بگنجد صبحی‌که طلوعش رخِ بی‌تای‌ تو باشد
روان چون چشمه بودم، جذبه‌ات خشکاند و چوبم کرد بنازم آن نگاهت را که درجا ميخ‌کوبم کرد
‌ بشارتی به من از کاروان بیار ای عشق همیشه رفتن و رفتن، ز آمدن چه خبر؟
از نسیم سحر آموختم و شعله ی شمع رسم شوریدگی و شیوه ی شیدایی را
بیم آن دارم که بعدِ دیدنت ، مجنون شوم این بلایِ یحتمل از آن نگاهت ممکن است
رتبه‌ای در سربلندی نیست جز افتادگی هرکه خود را کم ز ما می‌داند، از ما بهتر است
فرقی بین باختن و بردن نیست در عالم عشق بهتر از مردن نیست تو ثابت کن که مرد این میدانی آن وقت نیازی به قسم خوردن نیست
شکفتن، غنچهٔ بی‌رنگ‌وبو را می‌کند رسوا همان بهتر که دستِ بی‌کَرَم در آستین باشد
خیالِ یار را در دیده ی عاشق تماشا کن که دارد شورِ دیگر پرتو مهتاب در دریا!
خسته ام مثل درختی که به تنهایی خود بی ثمر مانده و کابوس تبر می بیند ‌‌@
گر نخل وفا بر ندهد چشم تَری هست تا ریشه در آب است امید ثمری هست آن دل که پریشان شود از ناله‌ی بلبل در دامنش آویز که با وی خبری هست ‌‌
مرا از چشم‌ها انداخت خوبی های بی‌‌حَدم که دل را می‌زند چیزی که بی‌اندازه شیرین است
چون تیشه مباش و جمله بر خود متَراش چون رَنده ز کار خویش بی‌بهره مباش تعلیم ز ارّه گیر در امر معاش نیمی سوی خود می‌کش و نیمی می‌پاش  
ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شاد که شادی و غم گیتی نمی‌کنند دوام...
به هَر نِظاره شَوم تِشنه‌تر تو را به تَماشا اگر چو آینه صَد سال روبه‌روی تو باشَم
ز جُرمِ بی عددِ خویش غم مخور صائب که ابرِ رحمتِ حق بی شمار می بارد @robaiiyat_takbait
زبان تا چند دست و پا کند در عرض مطلبها؟ خوشا محشر که می‌آید ز دست و پا سخن گفتن
لبخند و اشک ، شادی و غم ، رنج و آرزو از ما به دل مگیر ، همین است زندگی...
با رفتن تو رفت دلم باز نشد پایان من آن بود که آغاز نشد وآن مختصری که"دوستت‌دارم" بود رفتی و نرفت و ماند و ابراز نشد ‌ ‌
خاکِ منِ دلسوخته خاکسترِ گرم است ترسم قدم آزرده کند رهگذری را !
نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دست چشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست
گفتم نگاه می‌کندم مست می‌شوم چشمش شراب بود و کسی باورش نشد