eitaa logo
شھید‌آࢪمان‌‌علے‌وردے‌
1.1هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1هزار ویدیو
7 فایل
💚بِسم‌ࢪَبِ‌شہدا‌وَصدیقین💚 |ڪانال‌وقف‌شھید‌آࢪمان‌علے‌وردے‌ست| تاࢪیخ‌تولد:‌¹³⁸⁰/⁴/¹³ تاࢪیخ‌شہادت:¹⁴⁰¹/⁸/⁶ محل‌‌شہادت:اڪباتان شھید‌امنیت🌱 _باحضور‌مادر‌بزرگوارِشهید🤍 ختم‌صلوات❤️🕊 https://EitaaBot.ir/counter/hslq3 خوش‌آمدید...اَجرُکُم‌عِندَاللّه
مشاهده در ایتا
دانلود
روز دختر، بر تمامی دختران ایران اسلامی، به ویژه دختران شهدا مبارک باد.🌱🤍
|خمس| نشسته بود سر سفره، اما لب به برنج نمی‌زد. - چرا شروع نمی‌کنی مادر؟ از دهن افتاد! - خمس برنج‌ها رو دادین؟ وقتی اطمینان دادم که خمسش را داده‌ایم، بسم‌الله گفت و قاشق اول را به دهان برد... _به‌روایت‌از‌مادر‌بزرگوارِشهید 🌹 🕊
روز‌ولادت‌حضرت‌معصومه(س) زیارت‌به‌نیابت‌از‌شهید‌آرمان‌و‌اعضای‌کانال🌱💚
|زیارت‌بااحترام‌او| رفته بودیم قم موقع پیاده شدن از اتوبوس پایش طوری در رفته بود که نمی توانست راه برود . برایش صندلی چرخ دار آوردم . تا حرم با ویلچر بردمش . نزدیک ضریح که رسیدیم نگذاشت جلوتر بروم. گفت :بی احترامی که نشسته خدمت حضرت معصومه (س) برم . به سختی از ویلچر بلند شد. لنگ لنگان و با تکیه به دیوار خودش را به ضریح رسید و زیارت کرد . _به‌روایت‌از‌پدر‌بزرگوارِشهید 🌹 🕊
یاد کنیم: 《شَهیـد آرمانِ علی‌وردی》 را با ذکر فاتحه والاخلاص معَ الصلوات🕊 🌹
بِسم رَبِّ الشُهَدا!'
اَلسَلامُ عَلَیکَ یا بَقیَة الله فی ارضه🕊🌱✨
یِه سَلام هم بدیم بِه شاهِ کَربَلا....🫀 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
|بزارخودم‌صورتتو‌میشورم...| یادم هست داخل مسجد همه خوابیده بودند؛ بنده وارد شدم با صورت گل مال، نزدیک‌های ظهر بود من هم داخل مسجد استراحت کردم. دو الی سه دقیقه نشد که دیدم یک شئ نرمی یک شخصی به صورتم کشید؛ دستم را که روی صورت خود کشیدم دستم کفی شد بعد که بلند شدم دیدم آرمان با صابون صورت من را کفی کرد تا بشوید. به آرمان گفتم: نمی‌بینی من خواب هستم! می‌خوام بخوابم؛ از خواب بیدارم نکن!! بعد به یک حالتی بلند شدم و رفتم تا صورتم رو بشورم. آرمان حس کرد که من از دستش ناراحت شدم؛ داشتم کف‌های صورتم رو می‌شستم ناگهان دیدم همان صابون دوباره روی صورتم آمد. گفت ناراحت نشدی که من صورتت را صابونی کردم؟! گفتم: ناراحت نشدم پس از اینکه مطمئن شد ناراحت نشدم گفت: بزاار من خودم صورتت را می‌شورم..‌. (عکسِ‌منتشر‌شده‌توسط‌رفیق‌شهید) _به‌روایت‌از‌رفیقِ‌شهید 🌹 🕊