میشہ از عشق بازے های پدرو دختری کمتر بگم و سربسته بگم ¿¡¡¡

#دخترا_بابایین :)))

میشہ نگم که از دلتنگی شبا خوابشون نمیبرد و گریه میکردن

دختر شهید مصطفی صدر زاده🙂 @ArwaalWaghti

آخ که امروز تولد حضرت رقیه بود .. ولادته بگذریم روضه نشه :)💔

اسم رقیه خودش یک روضس :))))))))

📽 درد دل‌های دختر خردسال شهید صدرزاده فرمانده گردان عمار #فاطمیون @ArwaalWaghti

یه وقتایی آدم آنقدر راحت میگذره .. ولی باید دید ! باید خجالت کشید ! باید شرمنده شد ! این شرمندگی و خجالت میشه همون پس گردنی معروفه ای شهدا که میکشونتت بالا :) باید غصه خورد نه به حال روز اونا به حال و روز خودمون ..

:))))))))

من به عنوان همسر شهید . . . @ArwaalWaghti

فیلم هاے دختر شهید خیلییه حتما گوگل خودتون نگا کنید بدون تعارف با دختر شهید مخصوصا و رجز خوانی ها و دلنوشته هاش ...

قشنگه که یکم فکر کنیم به زندگیمون ، به رفتارامون ، به فکرامون و .. چند چندیم اصلا ؟! به قول خود آسد ابراهیم حرفا آرمان گرانه و نصیحت گونه نمی‌زنم فقد یه حرف دلیه امروز فردا هممون سرمون رو میزاریم زمین اونوخ که پرسیدن فلانی چه کردی ؟ چقدر مایه گذاشتی ؟ فکر کردیم به جوابش ؟ یه موقع هایی آنقدر غرق این دنیا میشیم یادمون می‌ره - به قول مولا علی دنیا مضحکه ای گریه انگیز است - خودمونیشو در نظر بگیریم یه جورایی همون شوخی خدا

هیچ وخ فیک یه چیزیو به اصلش نمیفروشیم مگه نه؟ دنیام فیک اون دنیاس حواسمون باشه مفت نفروشیم !

شهید صدر زاده دخترشونو روی اپن اشپزخانه میگذارند و به دخترشون میگن بپر و فاطمه هم میپره . . . شهید رو به همسرشون میکنن میگن فاطمه چرا پرید چون اعتماد داشت انوقت ما .... #ازدواج #جهاد_فرزندآوری

++

++

شهدے که انقدر فعال بود حتی توی استخر هم حلقه برگذار میکردن و کلاس و بحث میکردن ...

یه الگوی به تمام معنان ..!

شهیدے که حاج قاسم ؏ـاشقشش شد ((((((: _حاجی ی سرے توی بیسیم آسدابراهیم یا همون مصطفی صدرزاده رو صدا میزنن میگن بیا کارت دارم وقتی سد ابراهیم میره حاجی تعجب میکنه میگ سدابراهیم سد ابراهیم میکنن توییی؟؟؟؟😳! منتظر یک مرد هیکلی و .... بودن

فقط به خدا توکل کنید . . . @ArwaalWaghti

🎞️ شوخی های شهیدصدرزاده از زبان همسرش #لبیک_یا_خامنه_ای #شهید_صدرزاده ‌‌@ArwaalWaghti

📌 وقتی شهید صدر زاده جشن پتو را با پرتااب پتو جابجا کرد | توصیه می‌شود این فیلم را ببینید| 🔹️ یادش بخیر آبان سال ۹۲ بود، اون روز که جدا شدیم ابوحامد و فاتح در حیات دنیایی ما بودند و امروز در عندربهم یرزقون‌اند. ◇ آخرین روز از اولین دیدار ما با دلاوران فاطمیون در زمین تمرین تیراندازی بود. ◇ رسم بچه‌ها جشن پتو برای کسانی بود که می‌خواستند به مرخصی بروند. به این شکل که پتو روی سرش می‌انداختند و تا می‌خورد می‌زدنش! حالا تصور کنید که بدن نحیف ما کجا و ضربات مشت و ... بچه‌ها کجا! ◇ با درایت شهید مصطفی صدرزاده آن جشن پتو تبدیل به انداختن بچه‌ها با پتو به سوی بالا شد و انقدر این کار جذاب بود که همه بچه‌ها نوبتی برای این جشن جدید نامزد شدند. ◇ و این‌طور بود که بعد از سالم ماندن در منطقه جنگی از کوفتگی قطعی نجات یافتیم. 🔺️خاطره‌ای بود از همرزم شهید مصطفی صدرزاده #شهید_مصطفی_صدرزاده @ArwaalWaghti

چرا هرچقدر از سدابراهیم میگیم بازم نصف حرفام مونده؟؟؟؟؟؟