eitaa logo
-عروةُ‌الوثقی!
1.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
39 فایل
بسم‌الله !- چقدرزیباست‌زمزمه‌آرام‌آب، کهـ‌درگوشم‌مۍخواند: چقدرخوش‌است‌اقبالم. آرۍ،من‌همان‌جوانه‌روییده‌شده درکنارآبشارم. {تبیلغ| @Abmin_Kaf} -بیسیم‌ِکانال📻 https://harfeto.timefriend.net/17178852949420 'عروة الوثقی"محکم؛استوار
مشاهده در ایتا
دانلود
_بـانـوان ارتشی مون.. ✌️🏼🇮🇷
پدر بین دختراش فرق نمیگذارد 🙂😍!
_..؟!💔
-عروةُ‌الوثقی!
_..؟!💔
_چقد اینجا شاعـر قشنگ میگہ: علت ڪور؎ یعقوب نبے معلوم اَست شھر بے یای مگر ارزش دیدن دارد!؟
جهان درباره امام خمینی چه میگوید ؟!
هدایت شده از -عروةُ‌الوثقی!
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در امام خمینی ذوب شود چون، او در اسلام ذوب شده.... حجت السلام
داخل دانشگاه جلویم سبزشد،خیلی جدی و بی مقدمه پرسید : ( چراهرکی رو می‌فرستم جوابتون منفیه ؟ ) بدون مکث گفتم : ( مابه دردهم نمی خوریم ) با اعتمادبه نفس صدایش راصاف کرد : ( ولی من فکر می‌کنم خیلی به هم می خوریم! ) جوابم را کوبیدم توی صورتش :( آدم بایدکسی که میخواد همراهش بشه به دلش بشینه! ) خنده پیروزمندانه ای سرداد، انگار به خواسته اش رسیده بود :( یعنی مشکل شما اینه ) جوابی نداشتم، چادرم رازیرچانه محکم چسبیدم وصحنه راخالی کردم، مدتی پیدایش نبود نه در برنامه های بسیج , نه کنارمعراج شهدا , داشتم بال درمی آوردم . ازدستش راحت شده بودم . کنجکاوی ام گل کرده بود نمی دانستم کجاست خبری از اردوهای هم بسیج نبود . همه بودند جز او . خجالت می کشیدم از اصل قضیه سردربیارم تا اینکه کنارمعراج شهدا اتفاقی شنیدم ازاوحرف می زنند. یکی داشت می گفت : ( معلوم نیست این محمدخانی این همه وقت توی مشهد چی کارمی کنه) یک دفعه نظرم عوض شد...|
-عروةُ‌الوثقی!
داخل دانشگاه جلویم سبزشد،خیلی جدی و بی مقدمه پرسید : ( چراهرکی رو می‌فرستم جوابتون منفیه ؟ ) بدون
گفت : « دیدیدآخربه دلتون نشستم . » زبانم بندآمده بود، همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش می گذاشتم وتحویلش می دادم حالاانگار لال شده بودم . خودش جواب خودش را داد : ( رفتم مشهد , یه دهه متوسل شدم . ​​گفتم حالاکه بله نمی گید , امام رضا علیه السلام از توی دلم بیرونتون کنه پاک پاک که دیگه به ​​یادتون نیفتم . نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت : اینجا جاییه که می توانند چیزی روکه خیرنیست، خیرکنن و بهتون بدن. نظرم عوض شد. دودهه ی دیگه دخیل بستم که برام خیربشید) نفسم بنداومده بود , قلبم تندتندمی زد وسرم داغ شده بود . حالافهمیدم الکی نبودکه یک دفعه نظرم عوض شد. انگاردست امام رضا علیه السلام بود و دل من . خاطرات همسر
قصه دلبری داستان عاشق شدن مردی است،که حاج قاسم در وصف اش گفت:آزادی حلب را مدیون او هستیم...|
شهید محمد حسین محمد خوانی و پسرشون امیر حسین محمد خوانی پسر کاو ندارد نشان ازپدر تو بی گانه خوانش مخوانش پسر
ی خلاصه از قصه دلبری:👇🏻 یا امام رضا خودت اوکی کن... من نتونستم🙂
اون کتاب هایی که میخندی باهاشون آخرش خیلی بیشتر گریه میکنی بخصوص اگه روایت یک قهرمان باشه