eitaa logo
ارزانسرای کفش و صندل کیانی 👠
23هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
6.4هزار ویدیو
16 فایل
بهترین کیفیت با کمترین قیمت 🤯😌 اول مقایسه کنید بعد خرید💰 پاها قلب دوم شما هستند...👣 قلب خود را با اطمینان به ما بسپارید🫀 جهت ثبت سفارش 👇 تماس 09165520623 🧑‍💻 @Hamzeh4k✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
. ❗️ در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و از جایش درمی‌رود پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد دختر اجازه نمی‌دهد کسی به لگنش بزند هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به او بزند به ناچار دختر هر روز تر وناتوانتر می شود تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش می کند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به دخترتان او را مداوا کنم پدر باخوشحالی زیاد قبول می کند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست طبیب شرط ... 👇 eitaa.com/joinchat/2004418583C4d8cbc75cd
. ❗️ در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و از جایش درمی‌رود پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد دختر اجازه نمی‌دهد کسی به لگنش بزند هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به او بزند به ناچار دختر هر روز تر وناتوانتر می شود تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش می کند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به دخترتان او را مداوا کنم پدر باخوشحالی زیاد قبول می کند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست طبیب شرط ... 👇 eitaa.com/joinchat/2004418583C4d8cbc75cd
. ❗️ من ردیف دوم بودم و کنار من هم در اونطرف ، چهار تا دختر در دو ردیف بودند که خانوادشون واسه خداحافظی اونها رو ترک کردند و رفتند . اون زمان وقت دعای عرفه بود و این دخترها عازم مشهد واسه دعا بودند. از همون اول که سوار شدند من از یکیشون خیلی خوشم اومد بسیار زیبا ، و تو دل برو ای داشت با خودم گفتم خدایا چی میشد این دختر کنار من بود و میتونستم باهاش حرف بزنم ولی متاسفانه در کنار من یه دیگه ای بود. تا اینکه اتوبوس راه افتاد و نزدیک 2 ساعت رفت تا رسید به راور و اونجا واسه شام نگه داشت. منم که طبق معمول پیاده شدم و وضو گرفتم و رفتم واسه نماز و مدام به یاد یک دختر میفتادم که بهم گفته بود من منتظرتم و خلاصه منو خیلی دوست داشت و ابراز علاقه شدیدی میکرد ولی من اصلا ازش نمیومد که اسم این دختر سارا بود. خلاصه من نماز رو خوندم و سوار شدم ولی یک اتفاق جالب افتاد و اون دختری که من ازش خوشم اومده بود و ردیف عقب بود اومد جلو و کنار من.....👇 eitaa.com/joinchat/2004418583C4d8cbc75cd
. ❗️ در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و از جایش درمی‌رود پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد دختر اجازه نمی‌دهد کسی به لگنش بزند هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به او بزند به ناچار دختر هر روز تر وناتوانتر می شود تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش می کند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به دخترتان او را مداوا کنم پدر باخوشحالی زیاد قبول می کند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست طبیب شرط ... 👇 eitaa.com/joinchat/2004418583C4d8cbc75cd
. ❗️ در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و از جایش درمی‌رود پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد دختر اجازه نمی‌دهد کسی به لگنش بزند هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به او بزند به ناچار دختر هر روز تر وناتوانتر می شود تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش می کند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به دخترتان او را مداوا کنم پدر باخوشحالی زیاد قبول می کند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست طبیب شرط ... 👇 eitaa.com/joinchat/2004418583C4d8cbc75cd
. ❗️ روزي خوش‌چهره در حال چت کردن با يک دختر بود. پس از گذشت دو ماه و آشنايي با و رفتار او پسر علاقه بسياري نسبت به او پيدا کرد و به او پيشنهاد ازدواج داد. اما دختر به او گفت: «مي‌خواهم رازي را به تو بگويم.» پسر گفت: «گوش مي‌کنم.»ـ دختر گفت: راستش را بخواهي من از همان کودکي بودم و هيچوقت آنطور که بايد خوش قيافه نبودم. بابت اين دو ماه واقعاً از تو مي‌خواهم.» آرین گفت: «مشکلي نيست.» دختر پرسيد: «يعني تو الان ناراحت نيستي؟»😳 آرین گفت: «ناراحت از اين نيستم که دختري که تمام اخلاقياتش با من مي‌خواند است. از اين ناراحتم که چرا همان اول با من رو راست نبود. اما مشکلي نيست من باز هم تو را مي‌خواهم.» دختر با تعجب گفت: «يعني تو باز هم مي‌خواهي با من ازدواج کني؟» آرین در کمال و با لبخندي که پشت تلفن داشت گفت: «آره عشق من.» پرسيد: «مطمئني آرین؟ آرین گفت: «آره و همين امروز هم مي‌خواهم تو را ببينم.» دختر با خوشحالي قبول کرد و همان روز آرین با قديمي‌اش و با يک شاخه گل به محل قرار رفت. اما هر چه گذشت دختر نيامد. پس از ساعاتي موبايل آرین زنگ خورد و آرین شوکه شده بود باور نمیکرد این اون دختره نیست چه بوده ترسیده بود که ... 👇 eitaa.com/joinchat/2004418583C4d8cbc75cd
. ❗️ روزي خوش‌چهره در حال چت کردن با يک دختر بود. پس از گذشت دو ماه و آشنايي با و رفتار او پسر علاقه بسياري نسبت به او پيدا کرد و به او پيشنهاد ازدواج داد. اما دختر به او گفت: «مي‌خواهم رازي را به تو بگويم.» پسر گفت: «گوش مي‌کنم.»ـ دختر گفت: راستش را بخواهي من از همان کودکي بودم و هيچوقت آنطور که بايد خوش قيافه نبودم. بابت اين دو ماه واقعاً از تو مي‌خواهم.» آرین گفت: «مشکلي نيست.» دختر پرسيد: «يعني تو الان ناراحت نيستي؟»😳 آرین گفت: «ناراحت از اين نيستم که دختري که تمام اخلاقياتش با من مي‌خواند است. از اين ناراحتم که چرا همان اول با من رو راست نبود. اما مشکلي نيست من باز هم تو را مي‌خواهم.» دختر با تعجب گفت: «يعني تو باز هم مي‌خواهي با من ازدواج کني؟» آرین در کمال و با لبخندي که پشت تلفن داشت گفت: «آره عشق من.» پرسيد: «مطمئني آرین؟ آرین گفت: «آره و همين امروز هم مي‌خواهم تو را ببينم.» دختر با خوشحالي قبول کرد و همان روز آرین با قديمي‌اش و با يک شاخه گل به محل قرار رفت. اما هر چه گذشت دختر نيامد. پس از ساعاتي موبايل آرین زنگ خورد و آرین شوکه شده بود باور نمیکرد این اون دختره نیست چه بوده ترسیده بود که ... 👇 http://eitaa.com/joinchat/2004418583C4d8cbc75cd
❗️ سلام من محمد هستم این داستانی که میگم مال ده ساله پیشه وقتی که 15 سالم بود وخواهربزرگم تازه یه بچه 1 ساله داشت خونه ما تو یه شهرک بود و بافت قدیمی داشت و یه درخت سدر وسط حیاطمون یه روز که تنها تو خونه بودم متوجه صدایی از حیاط شدم وقتی ب حیاط رفتم دیدم یه خیلی با موهای بلند و بور و صورتی زیبا داشت زیر درخت بود و خیره نگام میکرد ک یهو دیدم روی هوا معلقه ..... 👇 eitaa.com/joinchat/1634402347C70ddb20368
❗️ سلام من محمد هستم این داستانی که میگم مال ده ساله پیشه وقتی که 15 سالم بود وخواهربزرگم تازه یه بچه 1 ساله داشت خونه ما تو یه شهرک بود و بافت قدیمی داشت و یه درخت سدر وسط حیاطمون یه روز که تنها تو خونه بودم متوجه صدایی از حیاط شدم وقتی ب حیاط رفتم دیدم یه خیلی با موهای بلند و بور و صورتی زیبا داشت زیر درخت بود و خیره نگام میکرد ک یهو دیدم روی هوا معلقه ..... 👇 eitaa.com/joinchat/1634402347C70ddb20368
♨️صلوات سبب رفع عذاب قبر♨️ ✍صلوات سبب رفع است: 🔹چنانچه زنی دختری داشت آن دختر وفات نمود و مادرش در دید که به عذاب الیم و عقاب عظیم گرفتار است و با اندوه بسیار از خواب بیدار شد و زاری آغاز نمود چند روز به حال فرزندش اشک میبارید و مینالید تا این که بار دیگر آن را در خواب دید. خوشحال و شادمان و در روضه فردوس خرامان اشک میریخت و به او گفت: ای دختر آن چه بود که من میدیدم و این چه صورت است که مشاهده میکنم؟ 🔸جواب داد: ای ! به جهت گناهان خود در عذاب بودم چنانچه دیدی و در این روز ها عزیزی به کنار ما گذشت و چند نوبت صلوات فرستاد و آنها را به اهل بخشید و حق تعالی به آن صلوات عذاب را از اهل گورستان برداشت. 🔹پیامبر اکرم (ص) نیز فرمودند: بسیار بر من بفرستید. زیرا که صلوات فرستادن بر من نور است در ، و نور است در ، و نور است در . 🌸 الهم صل علی محمد وال محمد 🌸 📚 بحارالانوار، ج۹۴ کمی تا بهجت🌷 @behjat135 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا تغییر بده😍 هر چیزی که فکرشو میکنی یه لازم داره🤭 از اتاقت تا برای قشنگت🤩 با یه روی بده به 👇🏻🤍👇🏻🤍👇🏻🤍👇🏻🤍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1198915638Cdc09b0a955 https://eitaa.com/joinchat/1198915638Cdc09b0a955