🕊 آسمانی ها 🕊
طی یکی دو روز گذشته فداکاری ۲ خلبان رشید از فرزندان دلیر ایران عزیز باعث غرور ملی وهمچنین اندوه ملت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🇮🇷 الشهدا🕊
دل ڪه هوایے شود، پرواز است ڪه آسمانیت مے ڪند
و اگر بال خونین داشته باشے
دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مے گیرد
دلها را راهے ڪربلاے جبهه ها مے ڪنیم و دست بر سینه، به زیارت شهدا " مے رویم...
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم.
سلامبرشهدا
🕊️Asemanihasemirom 400🕊️
روحش شادسنش به جبهه نمیخورد بهم گفت چطوری رفتیدجبهه بهش گفتم کپی شناسنامه رابگیروبیارتا بگم چکارکنی دست بردتوکپی شناسنامه وسنش بزرگ کرد مجروح شده بودم آمده بودم که خبرشهادتش رسیدبااعزام اول وچه زیباپروازکرد
*اخلاص به سبک شهداء👇*
*سردار دلها 💔*
*💥وقتی به عنوان فرمانده نیروی قدس به تهران رفت، در مراسم معارفه گفت:*
*امروز که میآمدم، دیدم در کوله پشتی هیچ چیزی ندارم، غسل شهادت و بعد به خدا توکل کردم. امیدوارم در این مسیر سربلند باشم.*
*🔹 ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺭﻭﺯﻣﻬﻨﺪﺱ ....*
*🌷 قبل از عملیات همه دور هم نشسته بودیم. کمال به مادر گفت, مادر, شش تا پسر داری, سه تا بزرگه برای خودت, سه تا کوچیکه را بده برای خدا...*
*مادر گفت راضیم به رضای خدا...*
*کمال مهندس مکانیک و یکی از پنج شخص شاخص توپخانه سپاه*
*مهدی مهندس_شیمی فرمانده ستاد قرارگاه و لشکر فجر*
*جمال ظل انوار مهندس دامپروری جهادگر و فرمانده گروهان...*
*هر سه برادر در یک شب, در یک ساعت شهید شدند...*
*ﻣﻬﻨﺪﺳﻴﻦ ﺯﻣﻴﻨﻲ ﻛﻪ ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ ﺷﺪﻧﺪ😞*
*🌴 بچّهها محاصره شده بودند....*
*نیروهای پشتیبانی نمیتوانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «کارور» هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد. در همین لحظه، بچّهها «کارور» را دیدند که با قدمهای استوار به طرف «تپّههای بازی دراز» میرود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد. «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست. نمیدانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد...*
*🌷 شهید محمدرضا کارور*
*فرمانده گردان مالک، مقداد و مسئول طرح و برنامه تیپ ۲۷ محمدرسول الله (ص)*
*الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ*