روحش شادسنش به جبهه نمیخورد بهم گفت چطوری رفتیدجبهه بهش گفتم کپی شناسنامه رابگیروبیارتا بگم چکارکنی دست بردتوکپی شناسنامه وسنش بزرگ کرد مجروح شده بودم آمده بودم که خبرشهادتش رسیدبااعزام اول وچه زیباپروازکرد
*اخلاص به سبک شهداء👇*
*سردار دلها 💔*
*💥وقتی به عنوان فرمانده نیروی قدس به تهران رفت، در مراسم معارفه گفت:*
*امروز که میآمدم، دیدم در کوله پشتی هیچ چیزی ندارم، غسل شهادت و بعد به خدا توکل کردم. امیدوارم در این مسیر سربلند باشم.*
*🔹 ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺭﻭﺯﻣﻬﻨﺪﺱ ....*
*🌷 قبل از عملیات همه دور هم نشسته بودیم. کمال به مادر گفت, مادر, شش تا پسر داری, سه تا بزرگه برای خودت, سه تا کوچیکه را بده برای خدا...*
*مادر گفت راضیم به رضای خدا...*
*کمال مهندس مکانیک و یکی از پنج شخص شاخص توپخانه سپاه*
*مهدی مهندس_شیمی فرمانده ستاد قرارگاه و لشکر فجر*
*جمال ظل انوار مهندس دامپروری جهادگر و فرمانده گروهان...*
*هر سه برادر در یک شب, در یک ساعت شهید شدند...*
*ﻣﻬﻨﺪﺳﻴﻦ ﺯﻣﻴﻨﻲ ﻛﻪ ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ ﺷﺪﻧﺪ😞*
*🌴 بچّهها محاصره شده بودند....*
*نیروهای پشتیبانی نمیتوانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «کارور» هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد. در همین لحظه، بچّهها «کارور» را دیدند که با قدمهای استوار به طرف «تپّههای بازی دراز» میرود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد. «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست. نمیدانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد...*
*🌷 شهید محمدرضا کارور*
*فرمانده گردان مالک، مقداد و مسئول طرح و برنامه تیپ ۲۷ محمدرسول الله (ص)*
*الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ*
*
💚🌾💚🌾💚
*✍🏻دزد بادمجان وازدواج*
*ومن یتق الله یجعل له مخرجا ویرزقه من حیث لا یحتسب*
*یک مسجد بزرگی در دمشق هست که به نام مسجد جامع توبه مشهور است.*
*علت نامگذاری آن به مسجد توبه بدین سبب هست که آنجا قبلا محل منکرات بوده ولی یکی از فرمانداران مسلمان آن را خرید و بنایش را ویران کرد و سپس مسجدی را در آنجا بنا کرد.*
*یکی از طلبه ها که خیلی فقیر بود و به عزت نفس مشهور بود در اتاقی در مسجد ساکن بود.*
*دو روز بر او گذشته بود که غذایـی نخورده بود و چیزی برای خوردن نداشت و توانایی مالی برای خرید غذا هم نداشت. روز سوم احساس کرد از شدت گرسنگی به مرگ نزدیک شده است*
*با خودش فکر کرد او اکنون در حالت اضطراری قرار دارد و شرعا گوشت مردار و یا حتی دزدی در حد نیازش جایز هست.*
*بنابراین گزینه دزدی بهترین راه بود.*
*شیخ طنطاوی در خاطراتش ادامه می دهد : این قصه واقعیت دارد و من کاملا اشخاصش را میشناسم و از تفاصیل آن در جریان هستم و فقط حکایت میکنم نه حکم و داوری.*
*این مسجد در یکی از محله های قدیمی واقع شده و در آنجا خانه ها به سبک قدیم به هم چسپیده و پشت بام های خانه ها به هم متصل بود بطوریکه میشود از روی پشت بام به همه محله رفت.*
*این جوان به پشت بام مسجد رفت و از آنجا به طرف خانه های محله به راه افتاد.*
*به اولین خانه که رسید دید چند تا زن در آن هست چشم خودش را پایین انداخت و دور شد و به خانه بعدی که رسید دید خالی هست اما بوی غذایی مطبوع از آن خانه میامد.*
*وقتی آن بو به مشامش رسید از شدت گرسنگی انگار مانند یک آهن ربا او را به طرف خودش جذب کرد.*
*این خانه یک طبقه بود از پشت بام به روی بالکن و از آنجا به داخل حیاط پرید.*
*فورا خودش را به آشپزخانه رساند سر دیگ را برداشت دید در آن بادمجان های محشی (دلمه ای) قرار دارد ، یکی را برداشت و به سبب گرسنگی به گرمی آن اهمیتی نداد*
*یک گازی از آن گرفت تا می خواست آن را ببلعد عقلش سر جایش برگشت و ایمانش بیدار شد.*
*باخودش گفت : پناه بر خدا.*
*من طالب علمم چگونه وارد منزل مردم شوم و دزدی کنم؟*
*از کار خودش خجالت کشید و پشیمان شد و استغفار کرد و بادمجان را به دیگ برگرداند و از همان طرف که آمده بود سراسیمه بازگشت وارد مسجد شد و در حلقه درس استاد حاضر شد در حالی که از شدت گرسنگی نمیتوانست بفهمد استاد چه می گوید*
*وقتی استاد از درس فارغ شد و مردم هم پراکنده شدند.*
*یک زنی کاملا پوشیده پیش آمد با شیخ گفتگویی کرد که او متوجه صحبت هایشان نشد.*
*شیخ به اطرافش نگاهی انداخت و کسی را جز او نیافت*.
*صدایش زد و گفت : تو متاهل هستی ؟*
*جوان گفت نه*
*شیخ گفت : نمیخواهی زن بگیری؟*
*جوان خاموش ماند.*
*شیخ باز ادامه داد به من بگو میخواهی ازدواج کنی یا نه؟*
*جوان : پاسخ داد به خداوند که من پول لقمه نانی ندارم چگونه ازدواج کنم؟*
*شیخ گفت : این زن آمده به من خبر داده که شوهرش وفات کرده و در این شهر غریب و ناآشنا هست و کسی را ندارد و نه در اینجا و نه در دنیا به جز یک عموی پیر کس دیگری ندارد و او را با خودش آورده و او اکنون درگوشه ای از این مسجد نشسته و این زن خانه ی شوهرش و زندگی و اموالش را به ارث برده است.*
*اکنون آمده تقاضای ازدواج با مردی کرده تا شرعا همسرش و سرپرستش باشد تا از تنهایی و انسانهای بدطینت در امان بماند. آیا حاضری او را به عقد خود در بیاوری؟*
*جوان گفت : بله و رو به آن زن کرد و گفت : آیا تو او را به شوهری خودت قبول داری؟*
*زن هم پاسخش مثبت بود.*
*عموی زن دو شاهد را آورد و آنها را به عقد یکدیگر در آورد و خودش به جای آن طلبه مهر زن را پرداخت و به زن گفت : دست شوهرت را بگیر.*
*دستش را گرفت و او را به طرف خانه اش راهنمایی کرد.*
*وقتی وارد منزلش شد نقاب از چهره اش برداشت.*
*جوان از زیبایی و جمال همسرش مبهوت ماند و متوجه آن خانه که شد دید همان خانه ای بود که واردش شده بود*
*زن از او پرسید : چیزی میل داری برای خوردن؟*
*گفت : بله. پس سر دیگ را برداشت و بادمجانی را دید و گفت : عجیب است چه کسی به خانه وارد شده و از آن یگ گاز گرفته است؟*
*مرد به گریه افتاد و قصه خودش را برای همسرش تعریف کرد.😭😭😭*
*زن گفت*
*این نتیجه امانت داری و تقوای توست.*
*از خوردن بادنجان حرام سرباز زدی خداوند تعالی همه خانه و صاحب خانه را حلال به تو بخشید.*
*کسی که بخاطر خدا چیزی را ترک کند و تقوا پیشه نماید*
*خداوند تعالی در مقابل چیز بهتری به او عطا میکند.*
•┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•
*پنجشنبههاویادشهدا*
*🍂در سینۀ خود داغ فراوان داریم...*
*بنویس براین عقیده ایمان داریم...*
*🍂امنیت و آسایش خود را امروز...*
*از برکت خون های شهیدان داریم...*
*🍃 باز پنجشنبه و یادشهدا باصلوات🍃*
🇮🇷🇮🇷 الشهدا🕊
دل ڪه هوایے شود، پرواز است ڪه آسمانیت مے ڪند
و اگر بال خونین داشته باشے
دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مے گیرد
دلها را راهے ڪربلاے جبهه ها مے ڪنیم و دست بر سینه، به زیارت شهدا " مے رویم...
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم.
سلامبرشهدا
🕊️Asemanihasemirom 400🕊️