eitaa logo
کانال اشعار اهل بیت علیهم السلام. هستی محرابی
146 دنبال‌کننده
46 عکس
3 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
السّلام عَلیکَ یااَباصالِحَ المَهدی عج ای تو سر آغازِ همه روشنی در شبِ تردید چراغِ منی باز کن آن پنجره را سوی ما دیده فکن باز تو بر روی ما از قدحِ عشق بنوشان مرا جامه ی دیدار بپوشان مرا شمّه ی حسِ تو مرا باور است باورِ حسِ تو مرا آخر است روزی اگر قربِ تو نائل شوَم فارغ از این سرزنشِ دل شوَم هر که تو را داشت دگر غم نداشت هیچ در آن زندگی اش کم نداشت کیست که از آمدنت خوش نداشت از لبِ آن چشمه تراوُش نداشت ای نفست پاک و نگاهت چمن گوشه ی چشمی نظری کن به من ای همه ی روحِ مناجاتِ ما زمزمه ی جاریِ حاجاتِ ما مشکلِ ما مشکلِ هجرانِ توست هر شبِ ما شامِ غریبانِ توست یوسفِ دلخسته کجایی بیا قفلِ درِ بسته کجایی بیا این همه تاخیرِ فرج بهرِ چیست؟ دیده ی ما در غمِ تو خون گریست می شَکند آهِ تو هر سینه را بغض گرفت صورتِ آیینه را مسجد و محراب پناهم نبود حاجتِ این سینه روا هم نبود جانِ تو آیینه ی سرشارِ عشق جز تو کسی نیست خریدارِ عشق بر سرِ کوی تو منم بی قرار جمعه من و زمزمه ی انتظار روز و شبم وعده ی فردای توست چشمِ دلِ من به تماشای توست یادِ تو در روح و روانِ من است زنده به عشقت دل و جانِ من است یارِ سفر کرده کجایی بیا در پسِ آن پرده چرایی بیا! @Asharemehrabi
اَلسَّلام عَلیکَ یااَباصالِحَ المَهدی عَج ‍ ‍ یک دمی از پرده برون آ، گلم بین که چه آرام گرفته دلم دل به تولای شما بسته ام این همه از دورےِ تو خسته ام با خبری از دلِ رنجورِ من از من و از سینه ی پُر شورِ من اے که جهان با نفست گلشن است با تو شبِ خسته ے ما روشن است باز نگاهِ تو مرا می کُشد آه! ندانم به کجا می کشد باز دلم بی تو چو مجنون گریست از غمِ بی تابیِ خود خون گریست کاش فراقِ تو به پایان رسد یوسفِ ما نیز به کنعان رسد پس تو کجایی گلِ زیبایِ من بی تو غریب است تماشایِ من!
شب شبِ عشق و شبِ شِعر و شبِ شور و شعَف جان به قربانِ پسرهای گلِ شاهِ نجف آمده اعیادِ شعبان پیکِ عشق آمد ز راه گلفشان ارض و سما از مقدمِ خورشید و ماه 🌸تهنیت بر فاطمه، گو تهنیت بر فاطمه🌸(۲) مژده بر اهلِ وِلا ده ،  پیکِ رحمت آمده مقدمِ زیباترین گل های خلقت آمده از ابالفضل و حسین. مهدی و زین العابدین امشب از عرشِ الهی نور باران شد زمین 🌸تهنیت بر فاطمه، گو تهنیت بر فاطمه🌸(۲) بال و پَر وا کن به شوقِ این سه خورشید و قمر کامِ خود شیرین نما از شربتِ شیر و شِکر از وجودِ جلوه ی آن چار هُمامِ عالَمین مهدیِ صاحب زمان عباس و سجاد و حسین(ع) 🌸تهنیت بر فاطمه، گو تهنیت بر فاطمه🌸(۲)
بیا ای گل بیا بی تو زمین سرد و زمان خسته بهاران است و لیک آمد خزان در باغِ نو رسته بیا در غیرتِ شیعه که این آیین نمی گنجد تمام مسجد و محراب و درهای حرم بسته بساطِ هیئت و روضه همه بر چیده شد حالا نفس در سینه سنگین است و روح و جانمان خسته تو آقایی و ما رسمِ رفاقت را ندانستیم از این رو راهِ ‌وصل‌ِ ما ز هر چه ‌رشته‌ بگسسته بهارِ روشنایی ها به تاریکی مبدل شد تو را می خوانیم ای جانا ز اشک و آهِ پیوسته بیا محضِ رضای مادرت زهرا(س) تجلی کن ز دوریت غبارِ غم به روی چهره بنشسته اگر چه می شود خانه بساط روضه بر پا کرد ولی شوری دگر دارد دلم در هیئت و دسته چه کردیم اشک و استغفار و عجز و توبه کاری نیست که ما اینگونه درماندیم از این فعل ندانسته خداوندا بحق نیمه‌ی شعبان و مولودش به جانِ مهدیِ زهرا همان انسان وارسته درِ باغِ حرم ها را به روی عاشقان وا کن به شان و حرمتِ زهرا(س) به آن پهلوی بشکسته بیا از کلِ هستی دور کن این هاله ی غم را غمی که جانِ عالم را گرفت آهسته آهسته
یا اباصالح به فریادم برَس غیرِ تو ما را نباشد یارو کَس یا اباصالح منم بی تابِ عشق در دلِ من باش چون مهتابِ عشق ما مریدان و گدای روی تو سر نهاده جملگی در کوی تو پرده بردار از رُخت ماهِ منیر عاشقان را نیست جز تو دستگیر کاش با تو بشکفد چشمان ما پُر شود از روشنی ها جانِ ما تو بیا تا ما تماشایت کنیم خویشتن را غرقِ سیمایت کنیم یا اباصالح تویی تو یارِ ما ده تو پایان رنجِ شامِ تارِ ما از فراقِ روی تو ما بی قرار در دلِ ما ریخت سوزِ انتظار بی تو ماییم و دلِ امیدوار اشکِ خون باریم چون ابرِ بهار انتظارت دردِ پنهان است و بس یا اباصالح به فریادم برس ای امامِ نازنین و مهربان وعده ی ما یک شبی در جمکران
نازنینا! از سرِ کوی تو می آید بهار از نسیمِ گلشنِ روی تو می آید بهار باغ لبریز از شکوفه چهچهِ بلبل بلند خرّمم از عطرِ گیسوی تو می آید بهار عید در عید اومده، مژده که خورشید اومده مهدیِ زهرای اطهر، روحِ توحید اومده می رسد از زلفِ مشکینت نسیمِ خوشگوار هر نفس از یاسِ شب بوی تو می آید بهار مژده که پیمانه ها لبریز شد از شهد می دم به دم از باغِ مینوی تو می آید بهار عید در عید اومده. مژده که خورشید اومده مهدیِ زهرای اطهر، روحِ توحید اومده من فدای آن قدمهایی که نور و رحمت است آخرِ سال است و همپای تو می آید بهار هر نفس در یاد تو سرشار از آرامشیم عشقِ من از شور و شیدای تو می آید بهار عید در عید اومده. مژده که خورشید اومده مهدیِ زهرای اطهر، روحِ توحید اومده! @Asharemehrabi
صبحِ ظفر است و عطرِ گل پیچیده خورشید به عشقِ رُخِ تو تابیده وقت است بیایی دگر ای بابِ نجات از دوریِ تو سینه‌ی ما رنجیده @Asharemehrabi
مژده ای دل تک سواری می رسد وعده ی ما را قراری می رسد گلفشان از لاله کن هر کوچه را گو به یاران مژده یاری می رسد خاکِ پایش توتیای دیده کن صبرِ ما را انتظاری می رسد از نزولِ سرزمینِ آیه ها نسلِ طاها یادگاری می رسد شامِ غم پایان رسد از شوقِ او بر دلِ ما غمگساری می رسد باغ و بستان رَخت نو بر تن کنند اَنفسِ باد بهاری می رسد می رسد این مژده از افلاکیان خاکیان را افتخاری می رسد بانگِ هاتف می رسد ازطاقِ عرش از پسِ غیب آشکاری می رسد بوی رحمت می وزد بر جانِ ما تشنگان را چشمه ساری می رسد گو تحیّت بر تمامِ عاشقان آن همای رستگاری می رسد دیده ها روشن شود از نورِ او البشارت شهریاری می رسد! هستی محرابی بداهه
واسطه ی فیضِ الهی بیا نقطه ی پایانِ تباهی بیا چند بماند رخِ تو در حجاب خیز و نما یکسره پا در رکاب خسته ز مهجوریِ داغ توأیم بلبلِ سرگشته ی باغِ توأیم این من و این جان و دلِ بیقرار از سفرِ دور نیامد سوار دل به سرِ کوی تو افکنده ام از دمِ عشق تو فقط زنده ام در پی دیدارِ تو گم می شوم در به درِ کوچه ی قم می شوم تا که بیایم به درِ جمکران پُر شوَم از بوی زلالِ اذان این لبِ من زمزمه پردازِ توست سوخته جان از غمِ آواز توست باز خبر، باز خبر می رسد بوی تو در وقتِ سحر می رسد مانده برایم همه دلواپسی من که به غیرِ تو ندارم کسی بس که دلم رفت به دنبالِ تو هست دلِ عاشقِ من مالِ  تو هاله ی نور است رُخت در شبم شعرِ تو جاریست به روی لبم کی غمِ ایام به سر می رسد در پسِ این شام سحر می رسد کاش که در عشقِ تو بینا شوَم پنجره ای سمتِ تماشا شوَم قبله ی من کوی تماشائی ات من به فدای تو و زیبایی ات تو همه ی دار و ندارِ منی ماهِ زلالِ شبِ تارِ منی گر چه غریبانه رها مانده ایم در شبِ هجرانِ تو جا مانده ایم ما همه سرخوش ز شرابِ توییم یکسره ای عشق، خرابِ توییم ای تو پُر از سینه ی مهر و وفا مرتبه ی پاکی و عشق و صفا قافله ی ما شده بی ساربان هست به لبها همه آه و فغان ساقیِ آدینه ی لب تشنگان چشم جهان را به تماشا رسان پرده بر انداز ز رخسارِ خویش تا که کنی خلق گرفتارِ خویش! @Asharemehrabi
ولی عصر (عج) در روز جمعه نیمه شعبان سال 255 هجری قمری متولد شد تولد امام عصر(درود خدا بر او باد) چگونه و در چه شرایطی متولد شد؟ حکیمه خاتون دختر امام جواد (درود خدا بر او باد) و عمه امام حسن عسکری (درود خدا بر او باد) کیفیت و چگونگی ولادت حضرت مهدی (درود خدا بر او باد) را چنین نقل می کند: "ابو محمد امام حسن عسکری (ع) کسی را به دنبال من فرستاد که امشب (نیمه شعبان) برای افطار نزد من بیا، چون خداوند امشب حجتش را آشکار می کند. پرسیدم: این مولود از چه کسی است؟ آن حضرت فرمود: از نرجس، عرض کردم: من در نرجس خاتون هیچ اثر حملی مشاهده نمی کنم! حضرت فرمود: موضوع همین است که گفتم. من در حالی که نشسته بودم، نرجس آمد و کفش مرا از پایم بیرون آورد و فرمود: بانوی من! حالتان چطور است! من گفتم: تو بانوی من و خانواده ام هستی. او از سخن من تعجب کرده ناراحت شد و فرمود: این چه سخنی است؟ گفتم: خداوند در این شب به تو فرزندی عطا می کند که سرور و آقای دنیا و آخرت خواهد شد. نرجس خاتون از سخن من خجالت کشید. سپس بعد از افطار، نماز عشاء را به جا آوردم و به بستر رفتم. چون پاسی از نیمه شب گذشت، برخاستم و نماز شب خواندم. بعد از تعقیب نماز به خواب رفتم و دوباره بیدار شدم. در این هنگام، نرجس نیز بیدار شد و نماز شب را به جا آورد.   سپس از اتاق بیرون رفتم، تا از طلوع فجر با خبر شوم. دیدم فجر اول طلوع کرده و نرجس در خواب است. در آن حال، این سوال به ذهنم خطور کرد که چرا حجت خدا آشکار نشد. نزدیک بود شکی در دلم ایجاد شود که ناگهان حضرت امام حسن عسکری (ع) از اتاق مجاور صدا زد: «ای عمه شتاب مکن که موعد نزدیک است». من نیز نشستم و سوره «الم سجده و یاسین» را خواندم. هنگامی که مشغول خواندن قرآن بودم، ناگهان نرجس خاتون با ناراحتی از خواب بیدار شد. " بر اساس بعضی روایات که در منتهی الآمال نیز آمده، حکیمه خاتون می گوید: «بعد از آنکه نرجس از خواب بیدار شد، من او را به سینه چسباندم و نام خدا را بر زبان جاری کردم. امام حسن عسکری (ع) فرمود: سوره «قدر» را برایش بخوان. آن سوره را خواندم و از نرجس پرسیدم حالت چطور است؟ او گفت: آنچه مولایت فرموده بود، ظاهر شد. من دوباره سوره «قدر» را خواندم. کودک نیز در شکم مادر، همراه من سوره «قدر» را خواند که من ترسیدم» من با شتاب خودم را به او رساندم و پرسیدم: چیزی احساس می کنی؟ نرجس گفت: آری. گفتم: نام خدا را بر زبان جاری کن، این همان موضوعی است که اول شب به تو گفتم. مضطرب مباش و دلت را آرام کن. در این هنگام پرده نوری میان من و او کشیده شد. ناگاه متوجه شدم کودک ولادت یافته است. چون جامه را از روی نرجس برداشتم، آن مولود سر به سجده گذاشته و مشغول ذکر خدا بود. هنگامی که او را برگرفتم، دیدم پاک و پاکیزه است. در این موقع، حضرت امام حسن (ع) صدا زد؛ عمه! فرزندم را نزد من بیاور، وقتی که نوزاد را خدمت آن حضرت بردم، وی را درآغوش گرفت، و بر دست و چشم کودک دست کشید و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و فرمود: فرزندم! سخن بگو! پس آن طفل گفت: «اشهد ان لا اله الا الله، و اشهد ان محمدا رسول الله» التماس دعا
فرخنده باشد آندم گل از چمن در آید در قابِ چشمِ یاران سیمای دلبر آید روشن بوَد جهانی زان نورِ جاودانی از جلوه ی جمالش عالم به محشر آید آن بختِ با سعادت آن فیضِ نور و رحمت آن میوه ی نبوّت از باغِ کوثر آید در صبحِ روشنایی زیبا پسر چو ماهی دامانِ پاکِ نرگس آغوشِ عسکر آید از قبلگاهِ عالم خورشیدِ مَطلع الفجر آن هادیِ خلایق منجی و رهبر آید با نورِ عشق و ایمان روشن کند جهانی از کعبه نیز بوی یاسِ معطّر آید او پرچمِ عدالت بر دوشِ خود گرفته تا پُر شود جهان از الله و اکبر آید بر عاشقان مبارک آن عیدِ با سعادت مهدیِ آلِ احمد نورِ پیمبر آید! 🌹 @Asharemehrabi
🔸رباعی پاییز و دلم هاله ای از خون دارد از عشقِ تو سر به کوه و هامون دارد جان پُر شده از شعرِ غریبی ای یار لیلی به سرش هوای مجنون دارد! ➖➖➖➖➖➖➖ تو جنجره ی زخمیِ فریادِ منی یادم نکنی باز تو در یادِ منی بر گرد به برگشتنِ تو محتاجم من قصه ی شیرین و تو فرهادِ منی! ➖➖➖➖➖➖➖ چون برگِ گلی به شاخه ها حیرانم پائیزترین بهارِ سرگردانم هر شانه به سر تو را به یادم آرد تکرارِ هزارمین شبِ هجرانم! ➖➖➖➖➖➖➖ ای نابترین بیتِ غزلخوانیِ من ای نامِ تو در طالعِ  پیشانیِ من ای عشق فقط به کلبه ی من برگرد ای سایه ی روزهای بارانیِ من! ➖➖➖➖➖➖➖ آنکس که لبِ تشنه به دریا نرسد هرگز به دلش به عمقِ معنا نرسد باور کنم آن جلوه ی یوسف به کنار در عشق کسی پای زلیخا نرسد! ➖➖➖➖➖➖➖ تو ساکنِ سرزمینِ چشمانِ منی یک پنجره رو به سمتِ مژگانِ منی همسایه ی خانه ی تو باشم ای کاش تو روحِ بهارِ تازه در جانِ منی! ➖➖➖➖➖➖➖ ای از گلِ یاس و نسترن خوشبوتر ای تکه ای از وجودِ من آنسوتر جانم ز تو و مِهرِ تو لبریز شده از دوریِ تو دلم چو پاییز شده! ➖➖➖➖➖➖➖ ای عشقِ ندیده ی من، ای یار سلام ای ماهِ بلند در شبِ تار سلام از من به تو ای عزیز در هر شب و روز یک بار نه، صد بار نه، بسیار سلام! ➖➖➖➖➖➖➖ پائیز و دلم سبزِ بهاری شده است بر روی لبم شعرِ تو جاری شده است از بس که دلم به انتظارِ تو نشست در بغضِ قفس مثلِ قناری شده است! ➖➖➖➖➖➖➖ رخساره ی تو شهرِ تماشاست مرا حسِ تو همان عطرِ دل آراست مرا گر وسعتِ تنهاییِ من تنگ شود یک پلکِ نگاهِ تو مداراست مرا ! @Asharemehrabi313