eitaa logo
{عـــاشــــقان ظـــهور}[³¹³]
841 دنبال‌کننده
23هزار عکس
10.2هزار ویدیو
201 فایل
•《﷽》• ❀حࢪف‌دلٺ‌ࢪابگوبێ‌آنڪہ‌ڪسےهویٺت ࢪابشناسڊ↯♥️ https://abzarek.ir/service-p/msg/1664157 ❀پاسخ ڼأشڹٲسمون📮⛱↯ ❥ @Nashenas_Zohor ❀شرایط‌وٺبلیݟاٺ↯💰 ❥ @Sharayet_Zohor ❀﴿ڪانال‌وقف‌ِآقامون امام زمانه🫀🙂﴾ ⁅ᗘ@Asheghan_zhoor
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗 💗🌸💗 🌸💗 💗 عشق پاکــ🌱 ۸۵ ساعت هفت عصر حسن آقا اومدن خونه و همه آماده شدیم تا بریم خونه عموی محسن خاله و حسن آقا با ماشین خودشون اومدن و من و محسن هم با ماشین خودمون اولین باره خونه عموی محسن دارم میرم برای همین یکم استرس دارم بالاخره رسیدیم و جلوی خونه ماشینو پارک کرد _خب بفرمایید رسیدیم! _اینجاست؟! _بله از ماشین پیاده شدم محسن هم در ماشینو قفل کرد و پیاده شد کنار هم ایستادیم و دست همو گرفتیم خاله اینا هنوز نرسیدن منتظرشون ایستادیم تا بیان _عه محسن اومدن! _اره بابا اینان خاله از ماشین پیاده شد با یه جعبه شیرینی و اومد سمت ما _سلام مامان چرا شیرینی خریدید؟ _سلام عزیزم عموت اینا خونشونو درست کردن گفتیم شیرینی بخریم برای خونشون _اها کار خوبی کردید حسن آقا هم از ماشین پیاده شد و اومد کنار خاله ایستاد و زنگو زد _بله؟! _داداش _به به بفرمایید داخل. به اصرار حسن آقا خاله رفت اول داخل و بعد خود حسن آقا محسن هم دستشو گذاشت پشت کمرم به سمت خونه فرستادم _بفرمایید لبخندی زدم و رفتم داخل و پشت سرم محسن اومد و درو بست از پله ها بالا رفتیم عمو و زنعمو جلوی در به استقبالمون اومده بودن _سلام خوبید چرا زحمت کشیدید بفرمایید داخل خاله رفت داخل و زنعمو جلو اومد و دست و روبوسی کرد باهام و گفت _سلام عزیزم مبارکتون باشه خیلی خوش اومدید _سلام ممنون سلامت باشید با عمو هم سلام کردم و رفتم داخل و محسن هم پشت سرم اومد داخل دوتا دختر و یه پسر جلوی آشپزخونه ایستاده بودن و بهم تبریک گفتن و رفتم کنار خاله روی مبل نشستم آروم به محسن گفتم _اون خانما کی هستن؟ _اون دختره که کوچیکه دختر عمومه اما اونو نمیشناسم فکر کنم عروسشونه _اها پس اونم پسر عموته! _اره ۳۱۳ ✍🏻 کپی رمان بدون ذکر منبع و حذف نویسنده حرام است🔥 •--------࿐✿࿐---------• @romane_mazhaby
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗 💗🌸💗 🌸💗 💗 عشق پاکــ🌱 ۸۶ عموی محسن اومد کنار حسن آقا نشست و زنعمو با خاله صحبت میکرد و دخترشونم چند دقیقه یه بار یه سوال از من میپرسید که چندسالتونه،کلاس چندمی،دانشگاه میری،خواهر برادر چندتا داری.... کلی سوال پرسید و حسابی سرمو گرم کرد منم که کم کم یخم باز شد باهم در مورد درس و رشته صحبت کردیم عموی محسن رو به محسن کرد و گفت _خب عموجان کی قراره به سلامتی بری؟ محسن یکم مکث کرد و لبخندی زد و گفت _انشاالله به زودی _خب عزیزم انشاالله خدا همراهت باشه و موفق باشی _ممنون عمو جان لطف دارید خیلی برام سوال شده که چرا محسن هرچی ازش میپرسن کی میری جواب درست نمیده خاله کنارم نشسته بود آروم گفتم _خاله محسن میخواد بره مأموریت _اره عزیزم مگه نگفت؟ _چرا گفت اما گفت چهل روز بعد عقدمون _اره عزیزم اما مثل اینکه مشکلی براشون پیش اومده باید هفته دیگه بره با حرف خاله دیگه بقیه صحبت هاشو نشنیدم حالم خراب شد اخه ما فقط یک هفتس از عقدمون میگذره هفته دیگه کجا میخواد بره از طرفی توی این هفته من حسابی وابستش شدم محسن زد روی شونم و گفت _چیزی شده؟! _نه چیزی نیست نباید بهش بگم که خاله گفت تا خودش بگه بهم _اها اخه هرچی صدات کردم جواب ندادی _ببخشید _فدای سرت عزیزم بیا بریم شام بخوریم _باشه محسن دستمو گرفت و از روی مبل بلندم کرد و سر سفره نشستیم و غذا رو خوردیم کل فکرم فقط این بود که چیشده که محسن میخواد بره مگه قراره نبود کمتر ۴۰ روز دیگه بره! ۳۱۳ ✍🏻 کپی رمان بدون ذکر منبع و حذف نویسنده حرام است🔥 •--------࿐✿࿐---------• @romane_mazhaby
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗 💗🌸💗 🌸💗 💗 عشق پاکــ🌱 ۸۷ مهمونی تموم شد و سوار ماشین شدیم تا برم خونه _محسن یه سوال میپرسم واضح جوابمو بده! _جانم بپرس! _چرا میخوای زودتر بری؟ _یکی از همکارا بچش به دنیا اومده میخواد بیاد بچشو ببینه هیچکس قبول نکرد جاش وایسه من گفتم گناه داره قبول کردم برم! _کی میای؟ _تقریبا یک ماهی طول میکشه بغض گلومو گرفت و صورتمو سمت بیرون گرفتم و به خیابون نگاه کردم دلم نمیخواد محسن ببینه که ناراحتم _چیشد؟ سریع به خودم اومدم و گفتم _چی؟ _چرا یهو ساکت شدی؟ _اها هیچی همینطوری _دیشب با بابا و مامان حرف زدیم گفتن عروسی رو بزاریم برای سه ماه دیگه چطوره؟ _نمیدونم خوبه اما خب باید با بابام صحبت کنید _اونکه قراره فرداشب مامان دعوتتون کنه بیاید خونمون تا بابا بگه _باشه خیلی هم خوب میشه اینجوری سریع تر میریم خونه خودمون بالاخره رسیدیم در خونمون و با محسن خداحافظی کردم و رفتم خونه با صدای تلفن از خواب بیدار شدم _مامان! فاطمه! علی! چرا کسی جواب نمیده؟ رفتم پایین کسی خونه نیست تلفنو برداشتم خاله بود: _سلام خاله جان خوبید؟ نه مامانم خونه نیست چشم بهشون میگم زحمت کشیدید شما هم سلام برسون خداحافظ مامان از بیرون اومد خونه _سلام مامان کجا بودی؟ _سلام عزیزم مدرسه علی بودم _اها خاله زنگ زد _چیکار داشت؟ _امشب دعوتمون کرد بریم خونشون شام _همه یا فقط تو؟ _نه دیگه هممون _اها باشه عزیزم الان خودم زنگش میزنم ۳۱۳ ✍🏻 کپی رمان بدون ذکر منبع و حذف نویسنده حرام است🔥 •--------࿐✿࿐---------• @romane_mazhaby
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗 💗🌸💗 🌸💗 💗 عشق پاکــ🌱 ۸۸ _مامان محسن زنگم زد من زودتر میرم خونه خاله کمکش کنم خانوم جون هم اونجاست شما نمیای؟ _نه من کلی کار دارم تو برو ما شب خودمون میایم! رفتم توی اتاقم و اماده شدم تا محسن بیاد دنبالم مانتوی یاسی رنگمو با روسری سفید و گلای قشنگ یاسی سرم کردم و چادرمو سرم کردم رفتم پایین _آماده شدی؟ _بله منتظرم تا محسن بیاد پیام دادم به محسن: سلام عزیزم کجایی؟! بعد از سه دقیقه جواب داد _سلام نزدیکم زنگ زدم بیا بیرون زنگ زد روی گوشیم و از مامان خداحافظی کردم و رفتم بیرون _به به سلااااام اقا محسن! _سلام خانوم بَه خوبی شما:) بریم ؟ _بلههه بزن بریم؛) توی راه محسن مداحی میزاشت و باهاش میخوند و منم توی دلم کلی ذوق میکردم بالاخره رسیدیم پیاده شدم _نمیای؟ _نه یه جایی کار دارم برم و بعد میام _باشه مراقب خودت باش _چشم بوق زد و رفت زنگ خونه رو زدم خاله درو باز کرد و رفتم داخل _سلام خاله خوبی؟ _سلام عزیزم خوش اومدی بفرما داخل محسن کو؟ _کار داشت گفت بعدا میام خانوم جون از روی مبل بلند شد سریع رفتم جلو و گفتم _سلام خانوم جون بشینید _سلام حسنا خانمم خوبی عزیزم؟ _فداتون بشم خانوم جون به خوبی شما _خدانکنه عزیزم ۳۱۳ ✍🏻 کپی رمان بدون ذکر منبع و حذف نویسنده حرام است🔥 •--------࿐✿࿐---------• @romane_mazhaby
6 پارت از رمان (عشق پا‌ک)تقدیمتون‌ بخاطر یه مشکلی نشد چند روز پارت بزارم🙂
جهت تبادل یا همسایه شدن به آیدی زیر پیام دهید @konj_haramm برای همسایه شدن آمارتون ۲۰۰+باشه
تو آمار 290 تقدیمی میدیم.... 🗣🗣
https://harfeto.timefriend.net/16568665007744 سوالی دارید نظری‌ هست در خدمتم چند جمله هم برا ارباب بگید دلامون‌ بره کربلا
توروخدا دعا کنید اقا منم بطلبه...💔 _ به شرط لیاقت چشم شماهم واسه ما دعا کنید ان‌ شاءالله قسمتتون
اگه بگن یک حرف به امام زمان بزن(عج) چی میگی؟؟ _ پشت و پناهم باشه و..