کانال مداحی:
#روضه_امام_صادق (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
روضه امام صادق خیلی با روضه مادرمون گره خورده...
یکی از اصحاب چند روزی غیبت داشت، آقا سوال کردن کجا بودی؟
چند روزی پای درس ما نیومدی!
گفت آقا از شما چه پنهون بچهدار شدم، خدا بهم دختر داده. آقا یه نگاهی بهش کرد گفت خدا بهش سلامتی بده، انشاءالله عاقبت بهخیر بشه، حالا اسمش رو چی گذاشتی؟
گفت آقاجان چه نامی بهتر از نام مادر شما زهرا.
تا این حرف رو زد امام صادق شروع کرد گریه کنه...
گفت آقاجان نکنه بیادبی کردم! چرا گریه میکنید؟
فرمود آخه نام مادر مارو رو بچهت گذاشتی؛ یهوقت نکنه بهش بیاحترامی کنی، یهوقت نکنه سرش داد بزنی، یهوقت نکنه کتکش بزنی...
کشید بند طناب و تو را زمینت زد
میان کوچه تو را بی هوا زمینت زد
همین که پا شدی از جا، دوباره افتادی
دوباره کینۀ آن بی خدا زمینت زد
*یه پیرمرد اگه تند راه بره نفسش زود میگیره، باید یهکم بایسته استراحت کنه. اما آقای من و تو رو نذاشتن استراحتی بکنه....*
بلند شو که دوباره جسارتی نکند
چهها نگفت به تو، هر کجا زمینت زد
رسیدهای وسط کوچۀ بنی هاشم
صدای نالۀ خیرالنسا زمینت زد
یه وقته یه مرد زمین میافته، زود بلند میشه، یاعلی میگه، سریع خودش رو جمعوجور میکنه. اما یهوقته یه زن زمین میافته. وقتی یه زن زمین میافته خیلی خجالت میکشه، دوروبرشرو نگاه میکنه کسی ندیده باشه. تازه مادر ما باردار بوده. همچین که زمین افتاد، امام حسن دستش رو گرفت: پاشو مادر....
یازهرا....
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
🌷کانال مداحی🌷
لینک کانال:🌷👇
https://t.me/joinchat/AAAAAFAXED9tAxMOF_O0wQ
🌾💐🌾
روضه فشار قبر / #متن_روضه
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
پیغمبر دیدن یه جایی شلوغه، از اصحاب سؤال کردن چهخبره؟ عرضه داشتن آقا دارن قبر میکنن. آقا دوان دوان اومدن بالا سر قبر. روایت میگه اینقدر پیغمبر گریه کردن که خاک گِل شد...
بعد فرمودن "إِخْوَانِي لِمِثْلِ هَذَا فَأَعِدُّو" آی مسلمونا! آی برادرا! خودتونو برای اینجا آماده کنید...
فلذا میگن وقتی مُرده رو تو قبرستان میارید کنار قبر بدنشرو کمی رو زمین بذارید. آخه میّت از این حفره میترسه؛ میگه نکنه منو اینجا میخواید بذارید و برید، منو تنها نذارید...
حالا فکر کن امشب بدنت رو تو قبر گذاشتن سنگ لحد روهم میخوان بذارن....
"فَمَا لِي لا أَبْكِي" (چرا گریه نکنم؟) " أَبْكِي لِخُرُوجِ نَفْسِي أَبْكِي لِظُلْمَةِ قَبْرِي أَبْكِي لِضِيقِ لَحْدِي "
گریه میکنم برا اون لحظهای که دارن آخرین سنگ لحد رو میذارن، سوراخای قبر هم با گِل پر میکنن، خاک میریزن. دیگه همه تنهام میذارن و میرن؛ من میترسم....
خیلیا دارن حرف از امام رضا میزنن؛ اما من قبل از اینکه از امام رضا بگم دلم میره درِ خونهی مادر....
آخه بیبی به امیرالمومنین فرمود وقتی منو تو قبر گذاشتی تنهام نذار، بشین بالای سر قبرم برام قرآن بخون، باهام حرف بزن.
فلذا امیرالمومنین هم با این دست زد به قبر؛ فرمود ای زمین با این بدن یهکم مدارا کن. یه وقت نکنه به این بدن فشار بیاری.... به این بدن در و دیوار به اندازه کافی فشار آورده بشه.
یازهرا....
ـ🌹🌹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم🌹🌹
⚘🌷کانال مداحی🌷⚘
لینک کانال:👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2115895304C4149e19122
📋 #روضهامامجواد (ع)
#متن_روضه
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
#گریز_به_روضه_حضرت_علی_اکبر (ع)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آقا امام جواد هی دست به زمین میزد، امام رضا هم نشسته.
میفرمود: بیچارهشون میکنم، میکشمشون، میسوزونمشون، خاکسترشونو به باد میدم...
امام رضا فرمود چی داری میگی پسرم؟! کیا رو میگی؟
گفت: آخه من جوونم، مادرم هم جوون بوده...
اونایی که جلوی مادرمو تو کوچه گرفتنو میگم، آخه مادرم باردار بود
یکی از کنیزا تا صدای مظلومیت آقارو شنید، ظرف آبی برداشت، گفت براش آب ببرم، این که داره میمیره، بذار حداقل راحتتر جون بکَنه.
تو راه که داشت میرفت، اون نانجیبه امالفضل بی حیا جلوشو گرفت، گفت کجا داری میری؟
_مگه نمیشنوی صدای العطش آقارو.
گف: به توچه!؟ اصلا ظرف آبو بده من. ظرف آبو زد زمین آبها رو زمین ریخت
یهو صدا زد کنیزا و همه رو جمع کرد گفت: کف بزنید، هلهله کنید، کسی صدای این آقارو نشنوه....
تصور کن آقای من و تو کف حجره افتاده هی داره میگه جگرم، بیرون حجره یه عده دورتادور هی دارن کف میزنن، هلهله میکنن...
(یاد چی افتادی؟!)
اینجا یه جوون بود داشت جون میداد بعضیا هلهله میکردن...
یه جوونم کربلا من سراغ دارم...
تا ارباب من و تو اومد، دید یه عده دارن کف میزنن، یه عده دارن هلهله میکنن...
حسین.....🌹🌹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم🌹🌹
⚘🌷کانال مداحی🌷⚘
لینک کانال:👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2115895304C4149e19122
4_5972254163705267183.mp3
4.47M
📋 روضه فشار قبر / #متن_روضه
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پیغمبر دیدن یه جایی شلوغه، از اصحاب سؤال کردن چهخبره؟ عرضه داشتن آقا دارن قبر میکنن. آقا دوان دوان اومدن بالا سر قبر. روایت میگه اینقدر پیغمبر گریه کردن که خاک گِل شد...
بعد فرمودن "إِخْوَانِي لِمِثْلِ هَذَا فَأَعِدُّو" آی مسلمونا! آی برادرا! خودتونو برای اینجا آماده کنید...
فلذا میگن وقتی مُرده رو تو قبرستان میارید کنار قبر بدنشرو کمی رو زمین بذارید. آخه میّت از این حفره میترسه؛ میگه نکنه منو اینجا میخواید بذارید و برید، منو تنها نذارید...
حالا فکر کن امشب بدنت رو تو قبر گذاشتن سنگ لحد روهم میخوان بذارن....
"فَمَا لِي لا أَبْكِي" (چرا گریه نکنم؟) " أَبْكِي لِخُرُوجِ نَفْسِي أَبْكِي لِظُلْمَةِ قَبْرِي أَبْكِي لِضِيقِ لَحْدِي "
گریه میکنم برا اون لحظهای که دارن آخرین سنگ لحد رو میذارن، سوراخای قبر هم با گِل پر میکنن، خاک میریزن. دیگه همه تنهام میذارن و میرن؛ من میترسم....
خیلیا دارن حرف از امام رضا میزنن؛ اما من قبل از اینکه از امام رضا بگم دلم میره درِ خونهی مادر....
آخه بیبی به امیرالمومنین فرمود وقتی منو تو قبر گذاشتی تنهام نذار، بشین بالای سر قبرم برام قرآن بخون، باهام حرف بزن.
فلذا امیرالمومنین هم با این دست زد به قبر؛ فرمود ای زمین با این بدن یهکم مدارا کن. یه وقت نکنه به این بدن فشار بیاری.... به این بدن در و دیوار به اندازه کافی فشار آورده بسه....
یازهرا....
🕍کانال محبان اهلبیت(ع)🎤🎤
🔊روضه و نوحه های ناب از مداحان ترکی و فارسی✔
لطفاکا
📋#روضه_امام_حسن_عسکری (ع)
#متن_روضه / *بخش دوم صوت*
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
#گریز_به_روضه_امام_حسین (ع)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نوشتند بیست و هشت سال بیشتر نداشت اما لحظات آخر این دستها به لرزه افتاده بود.
_( یاد چی افتادی)؟!
_ یاد مادر هیجده سالهام افتادم؛ اون روزای آخر یه دست به دیوار یه دست به کمر، هی صدا میزد:« علی، علی، علی»...
این حیوانات درنده رو آوردند، آقا رو توو قفس این حیوانات قرار دادند یهو دیدند همهی این حیوانات زمین نشستهاند. در محضر امام زمانشون قرار گرفتند؛ (همه چی تحت تاثیر این آقاست) ...
_( یاد چی افتادی)؟!
_ اینجا حیوونای درنده اومدند؛ کربلا هم یهو دیدند یه عده از این حیوونا...
گرچه آقا رو هی میریختند میگرفتنش، خونهش رو بهم میریختند؛ این زن و بچه هی میترسیدند. اما دیگه درِ خونهش رو آتیش نزدند...
علامه امینی رو میگن:« ساعتها گریه میکرد، سوال کردند آقا چرا گریه میکنی»؟!
_گفت:« آخه به یه چیزی فکر میکردم بیچارهام کرد»
_ چی آقا؟!
_ به این فکر میکردم اگه مادر یه مشکلی براش پیش بیاد بچهها به پدر پناه میبرند؛ اگه برا پدر مشکلی پیش بیاد بچهها به مادر پناه میبرند. اما دلم میسوزه برا اون بچههایی که از یه طرف دست باباشون رو بستند، یه عده دور مادرشون حلقه زدند، هرکی با هرچی دستشه داره مادرشون رو میزنه؛ نمیدونند به کی پناه ببرند...
آی مادر
📋آقای سامرا چقدر ناتوان شدی
#سبک_روضه / *بخش اول صوت*
#روضه_امام_حسن_عسکری (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آقای سامرا چقدر ناتوان شدی
خیلی شبیه مادر خود قدکمان شدی
عمری اسیر طعنه و زخم زبان شدی
تبعیدی مجاور یک پادگان شدی
آه ای بهار زرد و خزانی تو میروی
چون مادرت زمان جوانی تو میروی
دور از مدینه حضرت جانان چه میکنی؟
یوسف، جدا ز خیمه کنعان چه میکنی
تنها غریب گوشه زندان چه میکنی
ابن الرضا به حلقه شیران چه میکنی
اینجا تو را نیامده تکریم میکنند
حتی درندگان به تو تعظیم میکنند
دور از مدینه ای سفرت سخت میگذشت
ای آسمان به بال و پرت سخت میگذشت
با گریه ها به چشم ترت سخت میگذشت
آقا چقدر بر جگرت سخت میگذشت
بغصی شکسته داری و فریاد کوچه ای
هی میخوری زمین و ولی یاد کوچه ای
گرچه غریب بودی و کس سوی تو نرفت
شکرخدا که میخ به پهلوی تو نرفت
شعله سراغ پیچش گیسوی تو نرفت
اینجا غلاف بر روی بازوی تو نرفت
آتش کسی به خرمن نیلوفرت نزد
اینجا کشیده کس به روی همسرت نزد
*َشاعر: #محمد_جواد_پرچمی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحی عاشقان حضرت زینب، س، 🎤:
اسما بریز آب روان
#سبک_روضه / بخش سوم
#روضه_حضرت_خدیجه (س)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا اینجای روضه رو عرض کردم که حضرت خدیجه (س) به اسماء فرمود اسماء تو برا زهرای من مادری کن.
اسماء هم همهجا با بیبی حضرت زهرا بود، همه جا براش مادری کرد.
هم شب زفاف، هم پشت درِ خونه؛ این دو جا برای این خانم مادری کرد.
هر مادری بود همین دوجا میومد، چون اولی شب زفافه، مادرا دوست دارن همه شب زفاف باشن، دومیش هم موقع وضع حمله، دوست دارن باشن، نوهشون رو بغل بگیرن...
اما یه جاست مادرا نمیان، میدونی کجاست؟
اونجاییه که میخوان بدن دخترو غسل بدن؛ اما اونجا هم اسماء اومد کمک امیرالمؤمنین، گفت آقا تنهاست...
"اسماء بریز آب روان
بر روی گلبرگ گلم"
امشب از طرف خدا کفن اومد، پیغمبر خودش بدن حضرت خدیجه رو غسل داد و کفن کرد.
اما.. پیغمبر یه بدن سالم رو غسل داد.
قربون اون آقایی برم که یهیهو اسماء دید امیرالمؤمنین سربهدیوار گذاشت، دیگه غسل نمیده...
-چی شد آقاجان؟!
-اسماء دست به دلم نذار، هرچی آب میریزم خودت نگاه کن داره هنوز خونآبه میاد.....
از این ناراحتم فاطمهم هیچی بهم نمیگفت، هی میدیدم شبا از این پهلو به اون پهلو میشه، هی میدیدم میخواست دستشو بیاره بالا موهای زینبو شونه کنه نمیشه، اما حالا دلیلشو فهمیدم...
یازهرا....
#خدیجه کبری سلام الله علیها
🔹روضه جانسوز_شهادت امیر المومنین علی علیه السلام
گریز روضه حضرت ابوالفضل علیه السلام و حضرت زینب سلام الله علیها
# مداح :سید مجید بنی فاطمه
خدا نگهدار گریه های نیمه شب
خدا نگهدار ای یتیمای عرب
خدانگهدار بچه هايي که بودین
منتظره سفره های نون و رطب
خداحافظ سفره ی نون و نمک
خداحافظ غصه ی تلخ فدک
خدا حافظ چاه غم های علی
خداحافظ کوچه و صبر و محن
خداحافظ روزگار ، خداحافظ غم یار
خداحافظ بچه ها ، خداحافظ ذوالفقار
بابا حیدر بابایی ...
پلک های بستت تنمو میلرزونه
فرق شکسته ات تنمو میلرزونه
صدات میلرزه تا با من حرف میزنی
صدای خسته ات( دلم و میلرزونه)2
خداحافظیت جوابم میکنه
*امشب شب یتیمیه زینب،دیگه باید بهت چه جوری بگم،زینب دیگه بی بابا شد*
دوباره خونه علی غوغا شده
زخم سر مولاي کوفه وا شده
صدای ناله ضعفش نیمه شب
مثل شبای آخر زهرا شده
*هر طبیبی آوردن گفتن دیگه علی رفتنیه ای گداهای نیمه شب علی،نانجیب زهرو کشیده بود به این شمشیر،زهري که وقتی طبیب نگاه کرد امیرالمؤمنین دستمال زردی رو به پیشانی بست دیگه همچين شبی صورت علی رو نگاه میکردی با اون دستمال زرد یکی شده بود،به قدری حضرت رنگ و روش برگشت؛شایدم این امشب بود نمیدونم فرمود همه برن بیرون،صورت ورم کرده یه مرتبه اشاره کرد فرمود:همه بیرون برن فقط بچههای زهرا کنار بستر من باشن،میخوام وصیت کنم،همه بیرون رفتن،ابی عبدالله،امام حسن،دخترانش زینب و کلثوم کنار بستر دیدن مولا یه نگاهی کرد دور و بر بستر و فرمود:حسن جان پس عباسم کجاست؟!! بابا فرمودید فقط بچه های زهرا باشن،فرمود عباسم پسر زهراست،اون ذخیره
اومد دید پشت در عباس سرشو پایین انداخته صدا زد داداش بیا،داداش مگه بابام نفرمودند فقط بچه های فاطمه؛صدا زد عباس مژده بهت بدم بابام گفته تو هم پسر زهرایی ..." اومد کنار بستر بله بابا؟ فرمود سرتو بالا بیار" دست عباس و گرفت،هی این دست و لمس میکرد ... یه مرتبه فرمود حسین جان نزدیک بیا با یه دستش دست عباس،با یه دستش دست حسین،یه وقت دیدن دست حسین و تو دست عباس گذاشت صدازد عباس حسین و به تو میسپارم ..." یه نگاه کرد صدا زد عباس یادت نره حسین من کربلا غریب و تنهاست،همه جا کنار حسین باش،نکنه غم رو دل حسین بیاد،اینا پسرای زهرا هستن،حسین و تنها نزار عباس جان(من یه جای دیگه میخوام برم بسم الله من از امام رضا معذرت ميخوام ببینم غیرتی ها چه میکنند)،عباس جان همه جا حواست به زینب باشه ....
زینب من چهار سالش بود به حسن میگفتم روشنی هارو خاموش کنه تا کسی قدو بالای زینب و نبينه،عباس کربلا حواست به زینب باشه ... خدا هرکی خواهر داره براش نگه داره" یه جا زینب عباس و صدا زدم من از امام رضا معذرت ميخوام اونم مجلس یزید بود سر بریده رو آوردن نانجیب چوب به لب و دندان میزد یه وقت زینب چشمش افتاد به سر بریده عباس داداش کجایی ببینی نامحرم ها دور ما ....
حسین ...
.
📋 به خاطر رقیه پاشو فقط اباالفضل
#روضه_حضرت_عباس (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_رقیه (س)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به خاطر رقیه، پاشو فقط اباالفضل
رو پیشونیت نوشتم، با معرفت اباالفضل
تیر اومده به سمتت، از هر جهت اباالفضل
ای تشنه لب نمونده، چیزی ازت اباالفضل، با معرفت ابالفضل
ای سقا که زُل زدی به آب
ای باب الحوائجِ رباب
با غیرت چی شنیدی الآن؟!
جون میدی با غصهی طناب
نبودی چی شنیدم، رو زخم دل نمک شد
بمیرم و نبینم، سهمِ حرم کتک شد
یه تیر اومد به مشک خورد، قلبم ترک ترک شد
حلال کن آب که ریخت، یه ذره پام خنک شد
میبینی شدم جون به لب و
افتادم چه نامرتب و
اینجوری اگه بریم حرم
میشکونم غرورِ زینب و
از خونِ من مهمتر، حفظ غرورِ زینب
تا قتلگاه خودت باش، سنگِ صبور زینب
منتظرن تموم شه، تمام زور زینب
بزم شراب کجا و، شأن حضور زینب
بازار و محلهی یهود
کاش میشد برن مدینه زود
میفرستی زنا کجا برن
برگردن با صورتِ کبود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 یا سیدی سینهم به تنگ اومده داداش
#روضه_حضرت_اباالفضل (ع)
#روضه_امام_حسین (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اومد پیش داداش به من اجازه میدی برم میدون؟!
انقدر ابی عبدالله گریه کرد که این اشکا رو محاسن شریفش اومد جاری شد، یعنی تمام صورت حسین خیس اشک شد. اینجوری فرمود:« تو نشان لشکر من هستی، تو علمدار لشکر من هستی. بری لشکرم پاشیده میشه، خونه خراب میشم.
زهرا جان علی و خونه خراب نکن.
جونم فدات آقا جان هنوز ابی عبدالله و صدا میزنه:« یا سیدی! سینهم به تنگ اومده داداش، دنیا برام تنگ شده، به من اجازه بده».
ابی عبدالله اینجوری جوابش و داد؛ دید بدجور عباس سینهش به تنگ اومده داره خواهش میکنه. اینجوری فرمود:« نمیخوام برای جنگیدن بری؛ حالا که میخوای بری میدان برو برای بچههام یکم آب بیار».
اومد وسط لشکر موعظه کرد لشکر و، همه دارن هو میکنند. جوابی نگرفت برگشت پیش ابی عبدالله. همچین که برگشت، اومد به امام اطلاع داد که من رفتم موعظه کردم، هیچ فایدهای نداره.
همینجور که داشت حرف میزد، دید صدای بچهها توو خیمهها بلنده؛ «العطش، العطش».
سوار بر مرکب شد یه نیزه و یه مشکی برداشت، به سوی نهر فرات. چهار هزار تیرانداز دور عباس و گرفتند؛ هشتاد نفرشون و به درک واصل کرد. همچین که از مرکب پیاده شد مشتی از آب برداشت، به یاد تشنگی حسین و بچههای حسین افتاد. آب و رو آب ریخت، به خدا قسم تا اربابم تشنه باشه آب نمیخورم. بعد شروع کرد حدیث نفس بخونه...
مشک و پر آب کرد، مشک و به دست راست گرفت، همه نگاهش به سمت خیمههاست. راهش و بستند؛ از همه طرف دورش حلقه زدند. شروع کرد دوباره رجز بخونه، از پشت نخلا یه نفر بیرون اومد؛ یه ضربهای به دست راست عباس زد جوری که دست راست عباس قطع شد. اصلا اعتنایی نکرد که دست راستش قطع شده مشک و به دست چپ داد.
همهی همتش اینه آب و به بچههای حسین برسونه، دست چپشم قطع کردند؛ مشک و به دندان گرفت. اسب و داره میتازونه مشکم به دندانشه یه جوری میخواد آب و به خیمهها برسونه. دیگه از هر طرف دورش و حلقه زدند؛ تیراندازها مثل بارون دارن تیر میزنند، انقدر تیر زدن همینجور که عباس این مشک و به دندان گرفته یه تیری به مشک عباس خورد.
این آبا داره رو زمین میریزه یه تیری دیگه پرتاب شد؛ به سینهی عباس خورد یه تیر دیگه به چشمش زدند. اینقدر بدنش تیر خورده بدنش مثل خارپشت شد...
بدنش پر تیره، رو زمین افتاده. تیر توو چشم فرو رفته دستی به بدن نداره چنان از بالای مرکب زمین خورد...
کار به جایی رسید ریختن سر عباس. دیگه پاهاشم قطع کردند، یهو صدای عباس بلند شد، ابی عبدالله صدای عباس و شنید مثل باز شکاری اومد بالا سر عباسش. اما چه جوری اومد؟!
نگاه کرد دید دستاش و بریدن پیشانیش و شکستند، چشماش و با تیر دریدن...
نشست کنار بدن عباسش همچین که دید حسین اومده گفت:« داداش اول این خونا رو از جلو چشام پاک کن بزار یه بار دیگه جمال قشنگت و ببینم». همچین که این خونا رو پاک کرد دید از گوشههای چشم عباسش یه اشک جاریه، صدا زد:« عباسم تو چرا داری گریه میکنی»؟!
من باید گریه کنم برادری مثل تو رو از دست دادم.
صدا زد:« حسین جان! الان تو سرم و بغل گرفتی، سرم رو پاهای توئه، دارم چند ساعت دیگه رو میبینم
والشمر جالس...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇
صحت
🕊﷽🕊
☑️#روضه_پیامبر_ص 2
🔘#دفتری_پیامبر 2
🔘#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا س
🔹براحمد و محمود و محمد صلوات
🔹برشافع رهروان عبد خدا روح مؤید صلوات
🔹بر خلق و ملک بر همه رُسُل تاج سر است
🔹بر تاج سر تمام انبیاء عالم محمد صلوات
🔸بر تور جمال پاک احمد صلوات
🔸بر عطر وجود حی سرمد صلوات
🔸بر وَجه نکویُ خُلق نکوی رسول
🔸بر خاتم الانبیاء محمد صلوات
🌿#السلامعلیکیامظلومیارسولاللهیاامامالرحمهیاسیدناومولانااناتوجهنا.
▪️نبی در بسترو زهرا کنارش
▪️عزیزقلب او شد بی قرارش
▪️بگوید دخترم کمتر نوا کن
▪️برای رفتن بابا دعا کن
⬅️ نمی دونم مدینه رفتی یا نه...
گنبد خضرای پیغمبرو دیدی یا نه...
ان شالله روزی هممون باشه مدینه..
گنبد خضرای پیامبر رو زیارت کنیم..
(یارسول الله آقا جان ..)
آقاجان...این دلا برا مدینهات تنگه آقا..
🕊آقا برات کاری نداره...امروز یه نگاه بکنی...برات کاری نداره یه مُهر تأیید بزنی، منم مدینه ای بشم..
آقا....هنوز خیلیا مدینه رو ندیدن...
هنوز خیلیا قبرستان بقیع رو ندیدند...
امروز بگو خدا.... به حق اون پیامبری که میگفت آی مردم من از شما اجر رسالت نمیخوام...
اما دو چیز رو بینتون امانت و یادگار میزارم....یکی کلام خدا قرآنه....یکی اهل بیت منه...
آی مردم فاطمه پاره تن منه..
آخ علی غریبه...(علی مظلومه....2)
آی مردم حسنین میوه دلِ منند...
آخ بمیرم برات یا رسول الله..چه کردند با فاطمه ات...
⬅️هر دختری بابا از دست بده مردم دورش جمع میشن...تَسلاش میدن...دلداریش میدن...تسلیت میگن...دسته های گل میارن...
☑️ آخ دل عالم بسوزه برا اون دختری که داغ بابا دید....اما بجای گُل دسته های هیزم آوردند...درب خونشو آتش زدند...
اون خونه ای که پیغمبر اذن ورود میگرفت وارد میشد....اومدن در خانه فاطمه شو آتش زدند....
فاطمه شو بین در و دیوار قرار دادند...
( بمیرم برات زهرا جان....)
🔹آی حاجت دارا.... ناله دارا ...آی جوون دارا....
🔘خانم فاطمه زهرا بین درو دیوار دوتا ناله زد..میدونی چی بود....
اولین ناله بیبی این بود... صدا زد ..
یا ابتا یارسول الله...
بابا بیا ببین با فاطمت چه کردند...
بابا بیا ببین اون سینه ای که تو میبوسیدی...بین در و دیوار گذاشتند...
یه نالهٔ دیگه ای هم زد فاطمه....
صدا زد
یا فِضه خُزینی..
فضه بیا پهلومو شکستند...
.فضه بیا محسنمو کشتند...
⏪کاری کردند با دختر پیغمبر...
صدازد علی جان شبانه غسلم بده...
شبانه بدنم و کفن کن...
شب بدنم رو بخاک بسپار...
امان از دل امیرالمومنین ع ...
(هااا ناله بزن برا غربت امیرالمومنین ع...)
علی غریبه علی مظلومه....
⏺بدن زهراشو کفن کرد...خدا غریبانه بدن زهرارو تشیع کرد ...همچین که رسید نزدیک قبر فاطمه اش...
(دیدید وقتی مادری از دنیا بره...میگن محارم مادر بیان...کمک کنند بدن نازنین مادرو درون خانه قبر بزارند...)
خدا سلمان محرم نیست...اباذر محرم نیست...محارمش بچه های کوچکشند...
خدا چه کنه علی..
اگه بره درون قبر کسی نبود فاطمه رو به علی بِده...
اگه بیرون قبر باشه چطور فاطمه رو وارد خانه قبر کنه..
آخ بمیرم یه وقت دید دو تا دست شبیه دستای پیغمبر....
💠علی جان اِلَیَّ...اِلَیَّ
علی جان بِده امانتمو... بِده فاطمه مو....
شاید گفته باشه یا رسول الله...آقا جان ...ازت خجالت میکشم آقا ...
(چرا)
چون امانتی که شب عروسی بمن دادی ..سیلی خورده نبود...
آخ تازیانه خورده نبود...
پهلو شکسته نبود...
......
✳️هر چقدر ناله داری به غربت امیرالمومنین ع ..به مظلومی امیرالمومنین... صدای نالتو بلند کن 3 مرتبه ناله بزن یگو...
🍁یا حسـیـــــن
🔸درلحظه هاي آخر،امّيدوارم ارباب
🔸آیی و من ببينم، يك دم رخِ شما را
🔸در لحظه وفاتم، چشم انتظارم ای شاه
🔸آسان كنی زلطفت جان دادنِ گدارا(عاصی)
⬇️صلوات حذف نشه لطفا⬇️
🎋هدیه به خانم فاطمه معصومه سلام الله علیها(صلوات)🎋
التماس دعا صحت
#مدح_حضرت_خدیجه (س)
#روضه_حضرت_خدیجه (س)
#سبک_روضه
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
دلم میخواست امشب اشک چشمم را خبر میکرد
دلم میخواست دستم خاک عالم را به سر میکرد
دلم میخواست امشب پایم از ماندن حذر میکرد
به قبرستانِ دلگیر ابوطالب سفر میکرد
دلم میخواست خیس از گریههای ابرها باشم
دلم میخواست امشب زائر آن قبرها باشم
بهشتی باز هم از جنس خاکی نازنین آنجاست
مزار پارههای قلب ختمالمرسلین آنجاست
یقینا قطعهای از جنت حق در زمین آنجاست
چرا که مرقد خاکی ام البنین آنجاست
شدم سرمست از شهدی که شیرین کرد کامم را
به بانویم خدیجه عرض کردم تا سلامم را
سلام ای مادر اسلام، ای خانوم، ای بانو
سلام ای بیقرارت چارده معصوم، ای بانو
سلام ای سنگ خارا در کفت چون موم، ای بانو
سلام ای مظهر یا حَیّ و یا قَیّوم، ای بانو
تو حی و زنده خواهی ماند تا وقتی که دین زنده است
تو قیومی و با تو پرچم اسلام پاینده است
الا یا کاشفالکَربِ محمد سیب لبخندت
سلامت داده جبرائیل از سوی خداوندت
به جنت هاجر و حوا و مریم آرزومندت
تو را کافیست بشناسیم از اوصاف فرزندت
جز اینکه خواجهی لولاک، احمد همسرت باشد
گواه عصمتت این بس که زهرا دخترت باشد
الا ای یاد تو آرامش پیغمبر مکه
الا ای تربت تو قبلهگاه دیگر مکه
الا ای سایهی دست کریمت بر سر مکه
یتیمان تو از راه آمدند ای مادر مکه
قرار دل، دلم را عاری از هر بیقراری کن
کریمه باز مهمان آمده پس سفرهداری کن
میان بستر افتادی و باری مانده بر دوشت
پر از فریاد بیتابیست بر لبهای خاموشت
صدای گریهای گویا طنین افکنده در گوشت
ببین زهراست که بیتاب افتاده در آغوشت
نگاهت حس تلخ لحظههای واپسین دارد
وصیتهایت امشب حرفهایی آتشین دارد
گمانم در نگاه دخترت آزار میبینی
و داری خانهای با آتش بسیار میبینی
کسی را آشنا بین در و دیوار می بینی
میان پهلوی گل تیزی یک خار میبینی
ببین که دستهای تازیانه میرود سویش
همینکه دخترت افتاد در افتاد بر رویش
*شاعر: #محمد_بیابانی
ــــــــــــــــــ
.
📋 ماجرای شهادت حضرت مسلم (ع)
#روضه_حضرت_مسلم (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مسلم وقتی اومد توو کوفه آنقدر دورش شلوغ شد، همه اومدن باهاش بیعت کردن. آنقدر شلوغ شد، اصلا نمیدونست خونهی کی بره؟!
یکی این طرف، یکی اون طرف، خونهی ما بیا آقا.
سریع نامه نوشت برای ابی عبدالله:« آقا جان بیا! اینا همه منتظرند. ولی دیری نگذشت که همه مسلم و یکی یکی تنها گذاشتن و رفتن.
کار به جایی رسید که وقتی دورش نگاه کرد؛ دید کسی دیگه نمونده، همه رفتن تنهاش گذاشتن...
توو این کوچه پس کوچههای شهر میچرخید، هی دست رو دست میزد، عجب کاری کردم نامه نوشتم!
چرا اینا اینجوری کردن با من؟!چرا منو تنها گذاشتن؟!
نه جای خوابی، نه غذایی، نه آبی...
همین جور که توو این کوچه پس کوچهها میچرخید، راه میرفت. نشست در یه خونهای، تکیه داد سرش و گرفت. یهو دید یه خانمی در و باز کرد:
-چی میخوای؟! اینجا چرا نشستی؟!
- گفت:« من توو این شهر غریبم. کسی و ندارم، میشه من و راه بدی توو خونهت؟!
این زن در و باز کرد، مسلم اومد توو خونهش. تا فهمید سفیرِ حسینه، آنقدر احترامش کرد. همهچی بهش داد؛ جای خوابی براش درست کرد، آب و غذایی بهش داد. ولی خبر رسید به قصر دارالاماره، مسلم توو فلان خونه ست.
ریختن، خونه رو محاصره کردند. داد میزدند دم در خونه؛
-میای بیرون یا نه، پناه بردی به یه زن؟!
همچین که داد میزدند، در خونه رو محاصره کردند؛ داد و هوار میکشند، عربده کشی میکنند:« یا میای بیرون یا میریزیم توو خونه؟!
مسلم سریع از خونه بیرون اومد، گفت بَده این زن من و راه داده حالا بریزن توو خونهش. هم خونهش و آتیش میزنند هم خدایی ناکرده جسارتی بشه به این زن. دیگه من مسلم خودم و نمیبخشم...
آخه یه بار امیرالمومنین، توو مدینه یه صحنهای دیده؛ دیگه همینجوری هی فقط میگفت:« علی رو حلال کن، علی رو حلال کن...».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 شباهت شهادت #حضرت_مسلم به شهادت #امام_حسین (ع) و حضرت زهرا (س)
#روضه_امام_حسین (ع)
#روضه_حضرت_زهرا (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینقدر جنگید روایت میگه خسته شد، یه تنه همه لشکر و مقابلشون ایستاده...
«وجَعَلَ يُقاتِلُ حَتّى اُثخِنَ بِالجِراحِ» انقدر این زخمش بزرگ شد، اینقدر این خونا توو این زخمای بدنش لخته شده بود، بزرگ شده بود دیگه نمیتونست بجنگه «وضَعُفَ عَنِ القِتالِ» ضعف وجودش و گرفته بود، «وتَكاثَروا عَلَيهِ فَجَعَلوا» دورش و گرفتند حلقه زدند «يَرمونَهُ بِالنَّبلِ وَالحِجارَةِ» هم تیرش میزند هم سنگش میزدند، کار به جایی رسید مسلم داد میزد، صداش و بلند کرد: «فَقالَ مُسلِمٌ: وَيلَكُم!» وای بر شما! «ما لَكُم تَرمونَني بِالحِجارَةِ كَما تُرمَى الكُفّارُ» مگه دارید با کفار میجنگید که دارید اینجوری سنگ بارونش میکنید، «وأنَا مِن أهلِ بَيتِ الأَنبِياءِ الأَبرارِ؟!» مگه من و نمیشناسید من از خاندان پیامبرتونم «وَيلَكُم! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّه ِصلى الله عليه و آله وذُرِّيَّتِهِ؟» از پیامبر خجالت نمیکشی دارید اینجوری من و میزنید. اینجا مسلم خسته شد، شروع کرد اینجوری حرف بزنه...
یه جاییم من سراغ دارم اربابمون خسته شد. روایت میگه:
«وقَد اُثخِنَ بِالجِراحِ في رَأسِهِ وبَدَنِهِ فَجَعَلَ يُضارِبُهُم بِسَيفِهِ، فَوَقَفَ [الحُسَينُ عليه السلام ] وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ»؛ یه مرتبه ابی عبدالله ایستاد، آنقدر زخم به بدنشه، نفس که میکشه از لابهلای این زره خون جاری میشه، «أتاهُ حَجَرٌ عَلى جَبهَتِه هَشَمَها» یه نفری سنگی برداشت به پیشانی ارباب ما زد «ثُمَّ أتاهُ سَهمٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ مَسمومٌ» همچین که این خونا جاری شد ابی عبدالله این دامن عربی و بالا زد خون پیشانی رو بگیره؛ همچین که این دامن و بالا زد سفیدیه سینهی حسین نمایان شد. اون نامرد تیر سه شعبهی زهرآلودی برداشت...
«فَوَقَعَ عَلى قَلبِهِ» به سینهی حسین....
یه سینهی مجروح دیگه رو هم سراغ دارم، مدینه هم همینجور شد. « وَ نَبَتَ مِسْمارُ الْبابِ فی صَدْرِها» مسمار و میدونی چه شکلیه؟! این که میگه «وَ نَبَتَ» یعنی فرو رفته یعنی خراش ننداخته. مسمار یه میخهایی هست توو درای قدیمی میزدند. آه...
این میخ توو سینهی مادر ما رفت...
ای حسین...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 گفتم بیا کوفه ولی نیست اینجا با تو هیچ دلی
#روضه_شب_اول_محرم
#روضه_امام_حسین (ع)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفتم بیا کوفه ولی
نیست اینجا با تو هیچ دلی
کاشکی میشد بیمعطلی
برگردی آقا، تا نشی تنها
وفا نداره کوفه
دروغه بیعتاشون
یه چیزایی شنیدم
من بین صحبتاشون
حرف از اینه که
آب و به روت ببندند
به گریههات بخندند
خواهشم اینه که
با اشک و آه و زاری
همراهت آب بیاری
اصغرت و نیاری
.
📋 گوشهی خیمه شور و حالی داشت
#شب_ششم_محرم
#روضه_حضرت_قاسم
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا
سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گوشهی خیمه شور و حالی داشت
دیده اش اشک لایزالی داشت
دائماً از خودش سؤالی داشت:
دیشب او مژدهی وصالی داشت
پس چرا راه رفتنم سد شد؟
التماس پریدنم رد شد؟
من که از عاشقان او هستم
دست پروردهی عمو هستم
حال که غرقِ آرزو هستم
تشنهی جنگ با عدو هستم
کاش می شد مرا خطاب کند
روی جانبازیام حساب کند
کُنج بستر که جای ماندن نیست
میزنم پر که جای ماندن نیست
خیمه دیگر که جای ماندن نیست
بعد اکبر که جای ماندن نیست
گر بمانم ز غصه میمیرم
آخر اذن جهاد میگیرم
دست خطی اگر که رو بشود
از برادر که گفت و گو بشود
ذکر مادر که پیش او بشود
زیر و رو سینهی عمو بشود
آه، انگار پَر در آوردم
من هم از عشق سر درآوردم
وقت، وقتِ فدا شدن شده است
نوبت جنگِ تن به تن شده است
وقت رزم یلِ حسن شده است
دشمن انگشت بر دهن شده است
جای جوشن به تن کفن دارم
ارث بسیار از حسن دارم
گفته بابا به من که قاسم جان
گرچه من نیستم ولی تو بمان
پیش پای عمو برو میدان
جان خود کن برای او قربان
سینهات را سپر برایش کن
هرچه را داشتی فدایش کن
گفت اگر نیزه خورد پهلویت
زیر سمها شکست ابرویت
یا اگر خون گرفت گیسویت
جان که دیگر نداشت زانویت
زیر لب روضهی مدینه بخوان
روضهای از شکسته سینه بخوان
آه عمو وقت خواهش آمده است
تیغ و نیزه به بارش آمده است
لحظههای نوازش آمده است
قامتم را ببین کش آمده است
مست "احلی من العسل" هستم
تشنهی جرعهای بغل هستم
نالهاش در هوارها گم شد
بین گرد و غبارها گم شد
وسط نیزه دارها گم شد
زیر سمّ سوارها گم شد
مقتلش روضهی مگو شده است
قدش اندازهی عمو شده است
نیزهها بر تنش مقیم شدند
سبب روضهای عظیم شدند
همه از سفرهاش سهیم شدند
قاتل زادهی کریم شدند
پیکرش دشت را معطر کرد
کربلا را بقیع دیگر کرد
#مصطفی_هاشمی_نسب✍
...
📋 اذن میدان گرفتن حضرت قاسم از ابی عبدالله
#حضرت_قاسم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«ثُمَّ خَرَجَ مِنْ بَعْدَ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ وهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ لَم يَبلُغِ الحُلمَ» انقدر کوچیک بود هم قد و قوارهش هم سنش «فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام» یه نگاهی ابی عبدالله بهش کرد« اعتَنَقَهُ، وجَعَلا يَبكِيانِ حَتّى غُشِيَ عَلَيهِما، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ» ابی عبدالله بغلش کرد انقدر گریه کرد «فَأَبى عَمُّهُ الحُسَينُ عليه السلام أن يَأذَنَ لَهُ» بهش اجازه نداد گفت:« نه قاسمم نمیشه، تو امانت برادرم حسنی داداشت خیلی سفارش تو رو به من کرده« فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ » افتاد به دست و پای ابی عبدالله انقدر دست و پای ابی عبدالله رو بوسید» وَ هُوَ يَقُولُ: رُوحی لروحِکَ الْفِداءُ وَ نَفْسی لِنَفْسِکَ الْوِقا» عموجون قربونت برم، دورت بگردم نمیخوای به من اجازه بدی برم .
«حتی اذن له» تا این کار و کرد ابی عبدالله بلندش کرد بهش اجازه داد «فخرج ودموعُه تسيل على خَدَّيه، و هو يقول» انقدر قاسم گریه کرد، با چشمان گریان وارد میدان شد.
ابی عبدالله هرچی گشت این خیمه به اون خیمه یه زرهایقد و قوارهی قاسم پیدا بشه نشد،
- چی کار کنم خدایا؟! زره نداریم برای قد و قوارهش. ابی عبدالله نوشتن عمامه رو از سر برداشت دوتیکه کرد یه تیکهش و برا قاسم کفن کرد...
همه چیش و ابی عبدالله بخشید به این و اون، همه چیش و حراج کرد.
یه تیکهش و به سر و صورت قاسم بست چون مثل ماه میدرخشه. عمو جان چشمت میزنند اینجوری بری میدان بد میشه، چشم میخوری...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 ای یادگار مجتبی افتادی بینِ دست و پا
#روضه_حضرت_قاسم (ع)
#روضه_حضرت_زهرا (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اومد جلو ضربهای به سر قاسم زد، با صورت زمین خورد. صداش بلند شد عمو جون!
یک نیزهای اون نانجیب شبیت بن سعد برداشت به پشتش زد، این نیزه رو که فرو کرد از سینهی قاسم بیرون زد، نالهی قاسم بلند شد...
همهی اخل کوفه حملهور شدند. میخواستن عمر و نجات بدن، کسی که ضربه به سر قاسم زده بود ابی عبدالله داشت باهاش میجنگید، اینا خیلشون، همهشون حملهور شدند. میخوان عمرو نجات بدن. این اسبا وقتی حملهور شدن عمرو زیر دست و پاها به هلاکت رسید. دیگه وقتی گرد و خاکا بالا رفت چیزی مشخص نبود «و القاسم ایضا» قاسمم زیر سم مرکبا قرار گرفت...
استخونای قاسم زیر سم مرکبها خورد شد...
مدینه هم همینجور شد، مدینه هم وقتی اون نامرد اومد پشت در، انقدر با این پا به این در زد؛ در شکست.مادرِ ما پشتِ دره....
قاسم و بغل گرفت به سینه چسبانید. روایت میگه همینجور که این قاسم رو توو بغل گرفته بود. داشت حرکت میکرد، سینه به سینه قاسم و چسبوند همینجور که راه میره، پاهای قاسم رو زمین میکشید...