11.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💙💦💙
💦💙
💙
#آقامونه
⁉️ آیا ⁉️
براے روشنگرے💡
یک حرف غلط ، باید بہ
اختلافاتدرونےدامن زد
#سخن_جانانــــ❤️
پ.ن:
|•📝•| واللہ بہ تاریخ نخواهـند نوشت
|•😌💛•| سید علے خامنہاے تنهـا ماند
💦
💙💦 @asheghaneh_halal
💦💙💦
💙💦💙💦
💍🍃
#همسفرانه
- به چی فڪر میڪنے•🤔•⁉️
+ به تو چــه•😑•
- خب،باشــه•🙁•
+ البته میتونے "چه"
آخـرش رو حــذف ڪنے
#چهابتڪارےبهخرجداده😅
💍🍃 @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
°🎯| #غربالگرے |🎯° #خوشبختی_پوچ(2) غـــرب بیــرون از لنـز هالیوود📷 در فیــلم های خود #مدینه_فاضله ر
°🎯| #غربالگرے |🎯°
#خوشبختی_پوچ(3)
لنـــز دوربیــن #عاشقانه_های_حلال
بــه سمــت غـــرب📸
حــدود 15 میلیــون ڪودڪ
و نــوجوان زیـــر هجــده سال
در آمریکا، در فقـــــر زندگے مےڪنند.😱😱
#فقر❌
#هالیوود_دروغگــو❌
منبع📥
سراب غرب
فــــرنگـ بــدون سانســـــور👇
📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_شصت_ودو ♡﷽♡ _ولش کن اونو داشتے میگفتے ... پس بالاخره آقاے سعیدے هم قاطے
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_شصت_وسه
♡﷽♡
همان شبے که میتوانست مثل باقے شبهاے زندگے اش سیاه و فرو رفته در ظلمات باشد اما روشن
ترین نقطه زندگے اش شد...
و ابوذر... پسرے که فقط 23 سالش بود اما از تمام مردهاے زندگے اش مرد تر بود...
نگاهے به آسمان کرد...خدایش را روزے آن بالا بالاها میدید و فکر میکرد مشغول کارهاے روز مره خودش است!
اما از آن شب به بعد ابوذر به او آموخت جایے این پایین پایین ها نزدیک رگ گردنت دارد خدایے
میکند...
و آنقدرے انتقاد پذیر است که به تمام گله هایت لبخند میزند!
دستے به همان رگ کشید و اشکے از چشمهایش چکید: خدایا ازت گله دارم....
____________________
ابوذر ترجیح داد همراه پدرش به مغازه حاج آقا صادقے نرود... دلش کمے آرامش میخواست کنار
استاد مهربانش...
نگاهے به ساختمان باز سازے شده حوزه کرد...
باز سازے ها جانے تازه به آن ساختمان قدیمے و
زیبا داده بودند... شرمنده شد از خود خواهے هایش. میدانست مثل همه ے طلاب وظیفه دارد تا به باز سازے اینجا کمک کند و این را هم میدانست اگر کسے میخواست در برود حاج رضا علے خوب گوشش را میپیچاند و چقدر ممنون حاج رضاعلے بود که نیامدن هایش را گذاشته بود پاے درمان همان ابوذر دردش!
گوشهایش را تیز کرد ...
صداے مرغ عشق هاے حاج رضا علے مےآمد... لبخندے زد...
خدا اصوات اینجا را هم لذت بخش قرار داده بود،با شنیدن صداے پیرمرد روشن ضمیر به سمت صدا برگشت: بـه سلام علکیم جاهل بالاخره شازده قدم رنجه کردن و التفاتے به فقر فقرا فرمودند!
خدا میدانست چه شیرین بود برای ابوذر تکه و متلک شندین از این پیرمرد بے هوا دستهایش را
بوسید و خیره به چشمهاے پیرمرد گفت: حاج رضا علے تا دنیا دنیا است نو کرتم
حاج رضاعلے دستے روے سرش کشید و گفت: خوبے بابا؟ کجا بودے این چند وقته؟
ابوذر مثل جوجه اردکها پشت حاج رضا علے راه افتاد و گفت: پیرو همون موضوع که میدونید
حاجے من شرمنده ام خیلے این چند وقته سرم شلوغ بود!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_شصت_وسه ♡﷽♡ همان شبے که میتوانست مثل باقے شبهاے زندگے اش سیاه و فرو رفت
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_شصت_وچهار
♡﷽♡
حاج رضا علے آب پاش را برداشت و دانه دانه گلدانهاے حیاط را آب میداد: سرت سر چے شلوغ بود!؟
یه زن گرفتن که این همه کولے بازے نداره!
ابوذر خندید و گفت: حاجے شما چه میدونید من چه اضطرابے رو این چند وقته تحمل کردم!
_اضطراب؟ اضطراب براے چے؟
_سر اینکه نکنه نشه؟
که خب خداروشکر ایشون شخصا راضین ...
حاج رضا علے چوبی برداشت و شاخه اے از شمعدانے ها را که خم شده بود به آن بست و در همان حال گفت: ابوذر اگه نمیشد چیکار میکردے؟
ابوذر جا خورد!
سوال سختے بود!
و اعتراف کرد تا الان این را از خودش نپرسیده بود! اگر نشود چه میکند؟
_مجنون میشے و بیابان گردے میکنے؟
یا فرهاد میشے و به جون کوه ها میوفتے؟
کدوم یکے؟
ابوذر لبخندے زد و به فکر فرو رفت...
مجنون میشد یا فرهاد؟ مطمئناَ هیچ کدام!
_هیچ کدوم حاج رضا علے... حالا که فکر میکنم...راستش...من فکر میکنم فقط تا چند وقتے ناراحت باشم!
_بعدش چے؟
_بعدے نداره! زندگی میکنم!
_یک هفته از کار و زندگے و حوزه زدے براے اضطرابے که نتیجه اش شده این..
جمله بعدے نداره!؟
زندگے میکنم!
ایناهم شد جواب؟
مواخذه هاے این پیر مرد هم دوست داشتنے بود!
_حق با شماست حاجے!
آب پاش را سر جایش گذاشت و ابوذر را دعوت به نشستن روے تخت چوبے داخل حیاط کرد...
سکوتے بینشان برقرار شد و بعد ابوذر آرام پرسید: حاج رضاعلے...میدونید...من الان تو یه برزخم راستش تکلیفم با خودم مشخص نیست میدونید...من تصورے در مورد زندگے بعد از مجردے ندارم!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_شصت_وچهار ♡﷽♡ حاج رضا علے آب پاش را برداشت و دانه دانه گلدانهاے حیاط را
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_شصت_وپنج
♡﷽♡
حاج رضا علے با صداے بلند خندید و گفت:
تو چقدر ماجرا رو جدے گرفتے جاهل! جو گیر شدے اخوے!
ابوذر متعجب نگاهش کرد! : منظورتون چیه؟
_منظورم همونه که گفتم! راست و حسینے تو چرا میخوای ازدواج کنے؟
حاج رضاعلے گفته بود راست و حسینے!
یعنے ابوذر باید تمام تئورے هاے پا منبرے را کنار میگذاشت و راست و حسینے نیتش را میگفت!
به چه چیزهایے فکر نکرده بود!
راست و حسینے میخواست برای چه ازدواج کند؟
سکوت کرد و
سکوت کرد و
سکوت کرد!
حاج رضا علے مثل همیشه دستش را خواند
دیدے هنوز مثل بقیه اے ابوذر؟
بذار من حرف دلتو بگم...
میخواے ازدواج کنے که ازدواج کرده باشے!
زن بگیرے که زن گرفته باشے!
میخواے ازدواج کنے چون دوستش دارے!
و دوستش دارے چون بالاخره باید یکے باشه که
دوستش داشته باشے!
ته تهش چهارتا قربونت برم نثار هم کنید!
تو اورت بدی که هاے فلانی :تو تمام دنیاے منے! اون بگه دورت بگردم!
آخر آخرش مثل همه آدمهای نرمال از وجود هم لذت ببرید و تمام! همینه؟
ابوذر خیره وجود روبه رویش بود!
آنقدرے که حاج رضاعلے با باطنش آشتے بود خودش با خودش نبود!
راست میگفت!
حاج رضا علے راست میگفت!
بد جور به ذوقش بر خورده بود!
ولے حق خورده بود!!
حق بود حرفهاے حاج رضاعلے! حق...
_همینه حاجے! همینه!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
💚🍃
🍃
#پابوس
|•☺️•| خدا گواست که من از ازل
گداے توام
|•✋•| اسير رحمت و فضل تو،
مبتلاے توام
#سامرا
#امامحسنعسڪرے(ع)
🍃
💚🍃 @asheghaneh_halal
🍃💚🍃
💚🍃💚🍃