عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وسه ♡﷽♡ اضطرابش مهار نا شدنی بود و او حتی نمیدانست چطور باید شرو
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_وچهار
♡﷽♡
حورا خسته تکیه میدهد به نمیکت و زمزمه میکند:میدونستم از من چیزی بهت نمیگن...
چشمهای آیه گرد شده...پس فهمیده بود.فکر این لحظه را نمیکرد.برنامه ای هم برایش نداشت!
دست روی قلب طغیانگرش گذاشت....
سرش را به زیر انداخت وزمزه کرد:چرا...گفتن...برام از شما گفتن.
حورا شوکه نگاهش کرد.آیه هم به چشمهایش خیره شد و با لبخند غمگینی گفت:چه عجب مامان
حَورا...
حورا فقط نگاهش میکرد.در واقع یک دفعه و آنی خالی شده بود.تصورش سخت بود یک روی آیه
اش او را مامان حَورا صدا کند!
آیه دستهای خوش فرمش را در دست گرفت و گفت:من میدونم چه ربط دیگه ای بین ما هست.
من شما رو میشناسم.درست همون شبی که عطر مادرانه تون کل فرودگاه رو پر کرده بود.درست
همون شبی که محکم بغلم کردید و گرما ی آغوش بیست و چهارسال پیشو یادم انداختید
شناختمتون.
اشکهای حورا را از گونه اش پاک کرد و گفت:من شما رو میشناسم مامان حَورا.
قدیما حدود بیست و چهارسال پیش نه ماهی همسایه هم بودیم. یه چند وقتی با لگد زدنام
مزاحمت شدم...البته حالا میفهمم دنیا اونقدری ارزش نداشت که واسه خاطرش به شما لگد
بزنم!من آیه ام مامان حورا.خوب میشناسمت. شما همون زنی هستی که دردناک ترین لحظات
عمرتونو برای به دنیا آوردن من تحمل کردید. من میشناسمت مامان حَورا.... شما مامان حَورای
منی همونی که....
بغضش را فرو خورد و با همان صدای لرزان و لبخند به لب گفت:ولش کن... بحث ترجیح و مرجح
زیادی این لحظاتو تلخ میکنه!مهم اینه که من و شما اینجاییم من دست شما رو تو دستم گرفتم و
به این فکر میکنم چقدر دستاتون با الک صورتی کمرنگ خوشکل میشه و تو فکر یه امر به معروف
و نهی از منکر جانانه ام که ....
حورا نگذاشت آیه حرفش را کامل کند و محکم اورا در آغوش گرفت و بلند بلند هق هق میکرد و
میان هق هق هایش میگفت:الهی فدات شم دختر مامان...ببخش...ببخش دختر مامان....من برات
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وچهار ♡﷽♡ حورا خسته تکیه میدهد به نمیکت و زمزمه میکند:میدونستم ا
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_وپنج
♡﷽♡
توضیح میدم.من همه چی رو برات میگم!نمیدونم حرفام قانع کننده اس یا نه ولی برات همه چی رو
میگم دختر مامان ...
آیه او را محکمتر در آغوشش فشرد.گلوگاه شناختی اش میان این همه واژه تنها دخترمامان را
دریافت و پردازش میکرد.می اندیشید:صغارت دنیا به کنار...آمال با تمام بزرگ بودنشان چه
کوچکند و خدا چه بزرگ....
آیه هم اشک میریخت از آغوش حورا بیرون آمد و با اشک و لبخند گفت:خودتو اذیت نکن
عزیزم...
حورا دستش را روی صورت آیه گذاشت و گفت:نه ...نه تو باید بدونی... من ...من هرکاری که
بخوای میکنم برای جبران...هرکاری.
آیه تنها لبخند زد.... خیلی هم مهم نبود مادرش توضیح بدهد یانه. در این سالها لحظاتی بود که
تصمیم میگرفت برای همیشه از او متنفر باشد.نقشه میکشید که اگر روزی جایی او را دید بلند
ترین داد های عالم راسرش بکشد.بدترین طعنه های عالم را به او بزند!اما آخرآخرش لحظه ای به
این فکر میکرد که اگر او جای حورا بود چه میکرد؟و ارام میشد با این فکر که ممکن بود او حتی
رفتاری بدتر داشته باشد.
حورا چشمهایش رابست و گفت:نمیدونم..حرفام شاید یه توجیح مسخره باشه.ولی برای من
دلیله...
آیه هیچ نمیگفت و تنها سکوت کرده بود...
حورا نفسی کشید و گفت:هجده ساله بودم که بابام یه شب اومد و بهم گفت که محمد سعیدی
پسر حاج فاروق سعیدی خواستگارمه... محمد اون موقع بیست و سه ساله بود....حاج فاروق یه
حجره صحافی تو بازار داشت و از معتمدای محل بود.باباتم کنارش کار میکرد البته شغل اصلیش
معلمی بود.اونشب نخوابیدمو تا خود صبح فکر کردم.به خودم به محمد....
سال آخر تجربی بودم و هدفم فقط پزشکی بود.فکر میکردم ازدواج مانع هدفم میشه.... پدرت
خیلی مرد محترمیه آیه.وقتی اومد خواستگاریم و وقتی باهاش حرف زدم دیدم چقدربزرگ فکر
میکنه.میشه کنارش خوشبخت بود.مثل تمام ازدواج های سنتی بعد از چند جلسه رفت و آمد
ازدواج کردیم و من شدم عروس خونه ی پدرت...کنار خان جون و عمو فاروق... چند ماه اول
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وپنج ♡﷽♡ توضیح میدم.من همه چی رو برات میگم!نمیدونم حرفام قانع کن
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_وشش
♡﷽♡
زندگی خوبی داشتیم ...اما رفته رفته متوجه تفاوتها میشدم!پدرت یه مرد با تفکرات ارزشی و من
یه زنی که خیلی اهل این چیزا نبودم!دروغ چرا نماز و روزه ام رو هم چون پدرم میخواست انجام
میدادم.
اختالف اصلی اونجایی شروع شد که پدرت گفت مخالف کار کردن منه!
دلایل خودشو داشت. میگفت من اونقدری در میارم که تو سختی به خودت نبینی و من میگفتم
دردم پول نیست!دردم اینه که من زنی نیستم که بخوام خونه نشین باشم.من میخوام اجتماعی
باشم... از ظرفیت هام استفاده کنم.
پدرت میگفت تا هرجا که دوست دارم میتونم درسمو ادامه بدم ....اما شاغل بودنو قبول نمیکرد.
و اینها تنها صورت قضیه بود. این حرفا نشون یه شکاف عمیق اعتقادی بین من و پدرت بود و
همون موقع فهمیدم ما چقدر ازهم دوریم. همون موقع بود که فهمیدم حتی دوستش هم ندارم
بلکه خیلی خیلی برام محترمه!و آیه قبول کن نمیشه بدون عشق به همسرت اون زندگی رو ادامه
بدی!
من نخواستم یه خائن باشم.بهش گفتم طلاق!اوایل فکر میکرد من فقط ادا درمیارم.اما رفته رفته
جدی شد.تا اینکه فهمیدم تو رو دارم...
دنیا روی سرم خراب شد. پدرت خوشحال بود.فکر میکرد وجود تو میتونه این مشکلاتو درست
کنه!اما نشد...باور کن نشد آیه...
وقتی به دنیا اومدی به خودم گفتم میمونم و برات مادری میکنم...خدا رو چه دیدی؟ شاید مهر
پدرت به دلم افتاد.عذاب وجدان داشتم از این دوست نداشتن...ولی...
دستهای آیه را فشرد و گفت:آیه منو درک میکنی؟ من به پدرت علاقه نداشتم...موندنم خیانت به
اون بود وقتی دلم باهاش نبود!
عمو فاروق، پدرم، خان جون ...همه وهمه خیلی تلاش کردن تا اوضاع رودرست کنن ولی نشد.
یک ماهه بودی که از هم طلاق گرفتیم....خیلی دوندگی کردم تاحضانتتو بگیرم اما نشد...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
اِملوز مامانم بَلام
اَنیمِیتِنِ حانِہ بادتُنتی•|🎈|• دُذاشت
منم دِلیه تَلدَم•|😭|• تِه از اینا میتام
از اوندایی تِه حُونه دِلون•|💶|•بود
بابام لَفت یه شَبَد بَلداشت و
تَنتا بادتُنت تَلید•|🛍|• بهس وَتل تَلد
البته بادتُنتاش نادُڪَن میتَلسَم•|😰|• بیفتم!
+جآنآنڪم مبارڪ باشہ
عجـــــ😍ـــب بالن قشنگے دارے،
میشہ منمــ بـا خودت ببرے|😬|
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
🌸🍃
🍃
#پابوس
يا اَبَا الْحَسَنِ، يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ
يا زَيْنَ الْعابِدينَ، يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ
يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ، يا سَيِّدَنا
وَمَوْلينا، اِنّا تَوَجَّهْـنا وَاسْتَـشْـفَعْنا
وَتَوَسَّلْنابِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ
يَدَىْ حاجاتِنا، يا وَجـيهاً عِـنْدَ اللّهِ
اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ🙏
#سہشنبہهاےزینالعابدینے
#السلامعلیڪیاسیدالساجدین
🍃 @asheghaneh_halal
🌸🍃
🌷 #چفیه 🌷
#شهیدحسنباقری
اگر دو چیز را رعایت کنے،
خدا شهادت را نصیبت مےکند☝️
یڪے پرتلاش باش..
دوم مخلص..
این دو را درست انجام بدی
خدا شهادت را هم نصیبت میکند.
#شهادتیعنے
#زندگیکنامافقطبرایخدا
•🕊• @asheghaneh_halal
🍒•| #دردونه |•🍒
درســن ۱۲تا ۱۴ سالگے
وقفــه هویت ایجــاد میشــه
این نوجوانان تحتـــ ڪنترل قدرت اند
دراین سن تعهــدشون (جستجوگربودن)
بالاس اما اڪتشافشون (پایبندبودن)
پاییــنه
نمــونه👇
خیلے حرف گوش میــده
بزرگتــرا هرچے بگن میگه چشم
بدون اینڪــه بگن چـــرا
#نڪاتریزوتربیتےوکاربردے ☺️👇
👶🏻•• @asheghaneh_halal
4_5861457987587015907(1).mp3
4.83M
🌸🍃
🍃
#ثمینه
در هیاهوی شب عید
تورا گم کردیم..
غافل از اینکه
شما اصل بهاری آقـا..
#دردودلبامولا💔
#باهندزفریگوشبدین🙂👌
🍃 @asheghaneh_halal
🌸🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🌷🍃🌷 🍃🕊 🌷 #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بھ نیت: "شهید سیدجـواد اسـدی" جمع صلوات گذشتھ 🌷 3130
🕊🍃
🍃
#خادمانه
🙃•• عیدامسالمـان هشت سین دارد..
سایه ات سیدجوادم، سایه ات..
مهربانم چندین سالبود
ڪه سال تحویل ها درڪنارمان نبودی..
واین جانم را به درد مےاورد...
اما امسـال فرق دارد
تو امدی و قافیه هارا بهم ریخته ای...
مےتوانم امسال عیدم را
درڪنارمزارتو بگذرانم...
وبانگ سال جدید را درڪنارت بشنوم...
عید امسال حال و هوایے عجیب
شیرین دارد برایم...
|از تو ممنونم که آمدی مسافـر منِ خسته|
#همسرشهیدسیدجواداسدی
#شهیدخانطومــان
#خوشاومدیسیدجواد💔
🕊| @asheghaneh_halal ✏️ ••
🍃
🕊🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠🍃
🍃
🇮🇷°•| #ایرانیشو |°•🇮🇷
ږهـبږ اِڹقڸاݕ ڋږ ڋیداږ بــا مَږڋݦ قُم:👇
ما اِمښاڸ ږا ښاڸِ
«ٺۅلیڋ ڪالاے ایږانے🔧»
ۅ تأڪید بږ ږۅے
#ڪالاے_ایرانے اعڸاݦ ڪردیم،°😍°
حالا آخرِ ښاڸ اَست؛
چقڋږ ڋږ ایــݧ زَمینہ پــــیش ږفـــــتیم؟°°
•°→۹۷/۱۰/۱۹←°•
#حمـایت_از_ڪالاے_ایرانے.°✌️°
#سال_تمومـ_شداااا_قدرےتلاش!!😬☹️
{👇ოムde ɨŋ ɨraŋ🇮🇷}
(🛍) @asheghaneh_halal
🌹🍃
🍃
#آقامونه
اے پدر ایرانـ|🇮🇷|
روزت مبارڪ|😇|
🍃 @asheghaneh_halal
🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_زنده
🌹•• سرلشڪر باقری
رئیس ستاد ڪل نیروهای مسلح:
🍃•• در شب عیــد نوروز
به عمــق مناطق عملیاتے سوریه و به جمع مدافعــان حرم خواهم رفت ..
#سالنودوهشتِتو
#نذرعمهجانزینب(س)☺️✋
🌹|• @asheghaneh_halal
💗🍃
🍃
#خادمانه💓
|اعتکاف|
و چقدر قشنگ که ذکر روی لبت،
یا علی باشه و...
آروم آروم...
وسایل هاتو جمع کنی...
و به سوی منزلگاه عشق قدم برداری...
و امشب شروعی زیبا...
برای سفری سه روزه...
سفری با طعم عسل...
در آغوش خدا...
#حالِدلِمعتڪفین❤️
#توسالترادرآغوشخداتحویلمیکنی
#وچهزیبارقممیخوردسالت
🍃 @asheghaneh_halal
💗🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وشش ♡﷽♡ زندگی خوبی داشتیم ...اما رفته رفته متوجه تفاوتها میشدم!پ
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_وهفت
♡﷽♡
آیه من دوستت داشتم ولی نشد که بگیرمت...به خدا خواستمت ولی نشد.چند ماه بعد حمید والا
استاد دانشگاهم ازم خواستگاری کرد.من اونموقع داغون تر از اونچیزی بودم که بخوام به ازدواج
فکر کنم...اونم مردی که زنش مرده بود و یه پسر پنج ساله داشت!
تا اینکه فشار شرایطی که توش بودم اونقدری زیادشد که یه شب نشستمو فکر کردم...
پدرم عملا جوری باهام رفتار میکرد که انگار وجود ندارم.طلاق یه خط قرمز پر رنگ بود ومن اونو
کمتر از دوسال زندگی مشترک رد کرده بودم و نگاه مردم جامعه به یه زن مطلقه....همه و همه
باعث شد تا بشینم و با حمید صحبت کنم.این دفعه با چشم باز و منطقی...بهش گفتم..گفتم که
من یه زن اجتماعی ام گفتم که چطور فکر میکنم وچی میخوام و.....
آیه ما خیلی به هم نزدیک بودیم..قبول کردم و باهاش ازدواج کردم!
و شدم مادر آیین پنج ساله.... هر بار که آیینو میدیدم وبغلش میکردم یاد تو می افتادم و حسرت
میخوردم...اشک میریختم برای شیری که خشک شد نصیب تو ازش یک ماه کامل بود...
اومدم دنبالت تابلکه بعداز چند ماه ببینمت...اما نبودید..از اون محله رفته بودید و کسی خبری
ازتون نداشت...
دیگه طاقت نیاوردم.با حمید تصمیم گرفتیم برای همیشه ازایران بریم و من با قلبی که نیمیشو
پیش تو جا گذاشته بودم راهی شدم....
آیه من هچ وقت تورو فراموش نکردم...تو دختر منی.تو بخشی از وجود منی ....ولی خواهش میکنم
ازت منو درک کن...من...من..
آیه دستهایش راروی لبهای حورا گذاشت...با چشمهای اشکی و صدایی لرزان زمزمه کرد:
منو آیینه به هم محتاجیم....منو آیینه به هم مدیونیم!
ازتماشای انار لب رود...سیر چشمیم ولی دلخونیم
حورا فقط به این حجم مهربانی نگاه میکرد و آیه می اندیشید همین که او اینجاست کافی نیست؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وهفت ♡﷽♡ آیه من دوستت داشتم ولی نشد که بگیرمت...به خدا خواستمت ول
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_وهشت
♡﷽♡
[فصل دوازدهم]
نگاهم به صفحه ی تلویزیون 40 اینچی بود و فکرم جای دیگری... داشتم معادله حل میکردم...
داشت جور میشد همه چیز.
روی پاهای مامان پری خوابیده بودم و او به عادت کوکی موهایم را شانه میزد و میبافت . لبخندش
را حین این کار دوست داشتم.
حلقه ی خیار پوست نکرده ام را به دهان گذاشتم و گفتم: چرا اینقدرزود سامره رو میفرستی
بخوابه! نامردیه بابا دو روزه درست درمون ندیدمش...
موگیس کنان میگوید:واسه خاطر اینکه فردا از خواب بیدار کردنش کار حضرت فیله خانم!مدرسه
داره و مدام تو مدرسه چرت میزنه اگه خوب نخوابه!
تک خنده ای میکنم و میگویم:کمیل چه درس خون شده!!!
او هم میخندد و میگوید:معجزه است !
بابا محمد هم می آید و کنار ما مینشیند. لبخند زنان به ما خیره میشود و من تنم گرم میشود از این
نگاه گرمش.بابا محمد همیشه گرم بمان...سردی ات خون توی رگهایم را منجمد میکند!
مامان عمه و ابوذر دارند با هم مشورت میکنند کادو برای تولد زهرا چه بخرند و من فکر میکنم چه
این نامزد بازی ها مضحکند!
اتفاقات امروز را دو به شکم که بگویم یانه...خانه گرم است و مثل سابق..دوست ندارم جَوَش را
خراب کنم... اما بالاخره که چه؟
نگاه به موهای گیس شده ام میکنم و میگویم:خیلی خوشکل شده مامان پری... دستت طلا.
لبخند میزند و من سرش را پایین تر می آورم و چانه اش را میبوسم. بابا دوباره میخندد.
مامان پری دستی به سرم میکشد و میگوید: جدیدا زیاد مامان پری مامان پری میگی!
حق داشت عزیز دلم .صادقانه میگویم:از این به بعد هم میخوام مامان پری صدات بزنم!
ابرویی بالا می اندازد و میگوید:چرا اونوقت...
_چون دیگه نمیترسم!
_ترس؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وهشت ♡﷽♡ [فصل دوازدهم] نگاهم به صفحه ی تلویزیون 40 اینچی بود و ف
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_ونه
♡﷽♡
خیره به چشمهایش میگویم:نمیدونم...یه فوبیای مسخره بوده شاید...من میترسیدم مامان صدات
کنم.میترسیدم تو هم بری! مثل مادر خودم.مثل خان جون... مامان عمه رو هم بدون عمه ی تنگش
مامان صدا نمیزنم!
محو لبخند میزند:چه مسخره دلیل میاری آیه...
_گفتم که مسخره است...
دوباره به تلویزیون خیره شد. دل دل کردن را کنار گذاشتم و گفتم:مامان پری...
همانطور خیره گفت:جانم؟
_جونمت سلامت.
روی پیشانی ام ضربه ای مینوازد و میگوید:حرفتو بزن ولد چموش!
بی مقدمه گفتم:مامانم فهمید....
هم بابا محمد وهم پریناز ناگهانی به سمتم برگشتند! لعنتی اینطوری نه!این را نمیخواستم!
بابا محمد چشمهایش را ریز کرد و پرسید:یه بار دیگه بگو
از روی پای پریناز بلند شدم و کنارش نشستم... سرم را به زیر انداختم و با گیس هایم ور رفتم و
گفتم:امروز اومد پیشم...بالاخره منو شناخته بود....
خواستم با شوخی سر و تهش را هم بیاورم:هیچی یه ذره هندی بازی در آوردیم و تموم شد.
مامان پری کمی عصبی گفت:درست حرف بزن ببینم چی میگی؟ به همین راحتی؟
موهایم را پشت گوشم دادم و گفتم:چیز خاصی نبود آخه...اومد و دلایل خودشو گفت برای
رفتن.همون حرفهای شما منتها با دلایل خودش...
بابا محمد اخم کرده بود.لبخند زنان گفتم:اون اخمایی که داره کم کم فرو میره تو دماغتون رو از
هم وا کن بابا جان!چیزی نشده که.
کمی ازحجم و وزن اخم هایش کم میشود و میگوید:دیگه چیزی نگفتن؟
_نه چی مثلا؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🎊🎉🎊
#پابوس
~|🌺|~ مکه پر شور و شعف
~|😍|~ کعبه می گیرد شرف
~|🌹|~ قبـ🕋ـله را قبله نما
~|😉|~ آمده مـ👑ـیر نجف
#عیدتونمبارڪ
#پدرهاےحالوآیندهروزتونمبارڪ
🎉 @asheghaneh_halal
💓🍃
🍃
#ویتامینه | #مجردانه
سلامـــــ😃✋🏻
ساعات باقے ماندھ بھ تحویل سال
برشما خوشـ😁
امروز ویتامینھ فرق دارھ یکمے
فقط در حد چند جملھ بگم براتون کھ...
#آقایون_محترم💙
از همسرتون تشکر کنید کھ با انجام
خونھ تکونے،تازگیو شــ🌸ـــادابیو بھ
خونھ آوردند و حسو حال تازھ اے
خونتونو فرا گرفتھ و یکسال دیگر
کنارتون بودند و احساس آرامش و
خوب بودن رو بھ شما هدیھ کردند😍👌🏻
#خانماےمحترم💗
از همسرتونـ🍃تشکر کنید کھ گاها بھ
شما داخل کارهاے منزل ڪمڪ کردنـ💪🏻
و حس امنیت و محبت بھ شمادادند و
هرچند کم، امــ☝️🏻ـــا با ارزش،(حتما لازم
نیست کل وسایل زندگے و لباسها براے
سالِ نـ😋ــو جدید بشن و با قیمت هاے
بالایے خریداری بشن)، وسیلھ یا لباس
جدیدے براے شما و فرزندانتون تهیھ
کردند و یکسال دیگر کنارتون بودند😌
#مجرداےعزیز😁
شماهم از پدر و مادرتون براے
حمـ✨ـایتے کھ در این یکسال از شما
کردند تشکر کنید و همچنین ماهم از شما
شخصا و ویژھ😃 تشکر میکنیم کھ بھ
مادر و پدرتون و هرکسے کھ لازم بودھ
ڪمڪ (انجام وظیفھ)کردید و یکسال
دیگر فرزندے کردید در برابرشون😎
ان شاءالله کھ همگے آخرین خونھ تکونے مجردیشونو انجام دادھ باشن امسال😂
#ادمین_نوشتـ😄
#خونھ_تکونیتون_برپا😁
#ساعات_آخر_بھ_کام😍🙈
🍃 @Asheghaneh_halal
💓🍃