eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴▪️ ▪️ #آقامونه ارزش و عظمت زینب کبری(س)، به خاطر حرکت عظیم انسانی و اسلامی او بر اساس تکلیف الهی استــ👌😎 #سخن_جانانــــ😊 شهادت حضرت زینب کبری(س) تسلیت باد ▪️ @asheghaneh_halal 🏴▪️
#همسفرانه شـــــآدند[😃] جهآنـ[🌍]ـیان به نــوروز[🌸] و به عیــد عیــ[😋]ـد منو نوروز ِمــن امـروز[✋] تــویی تـو[😍] 🍃🌸| @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [🙈]چادُلَم خوشمله؟؟ [☝️]اِملوز بلاے اَبَلین بال تو روصه [😍]حَصْلَت سِینَب سَلَم ڪَلدَم . بابایے دُفته ڪه اِملوز بجا عِیت دیدنے بلیم هییت[😊] .. به خانوم حصلت سینب(س) [✋]قول دادم ڪه از چادُلَم ملاقبت ڪنم[😇] چرا ڪه نه چشم رنگے من (😘) بااین چادرت مثل فرشته هاشدے(😊) آفرین به تو و قول قشنگے ڪه دادے استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست‌و‌سیزده بهشون گفتن چرا داری پنجره می اندازی؟ رفیقشون گفتن واسه ای
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ ابوذر گردنش را ماساژ میدهد و میگوید: من واقعا دوست دارم بیام ولی مطمئنم اگه بیام آبروتو میبرم!جات خالی حاج رضاعلی امروز کلی ازمون کار کشیده نا ندارم! مشکلی نیست ولی ممکنه بیام و یهو وسط سفره غش کنم!بازم انتخاب با شما بانوی من! زهرا میخندد آنقدر که اشک از چشمهایش جاری میشود با همان لحن پر از خنده میگوید:خدا بگم چی کارت کنه ابوذر.نمیخواد بیای ! برو خونه بخواب..یادت باشه ها !فردا از خجالتت در میام! ابوذر خندان از خنده ی عزیزش گفت:غلامم بانو! زهرا دوباره میخندد و با همان خنده از ابوذر خداحافظی میکند. در دل برای هزارمین بار خدا را شکر میکند برای داشتن همسری چون ابوذر. ابوذر با تنی خسته سراغ باقی میرود تا آخرین وسایل را هم جمع و جور کند که دوباره صدای زنگ موبایلش بلند میشود!قاسم کارتن به دست از کنارش میگذرد و با صدای بلند میگوید:اللهم الرزقنا این تعداد زنگ خور گوشی! ابوذر به شوخی به پس گردنش میزند و تماس دریافتی از مهران را جواب میدهد: _به سلام داش مهران!کجایی تو؟ یه هفته است ازت خبری نیست؟ صدای گرفته مهران قدری نگرانش کرد:باهات کار دارم ابوذر... ابوذر هم کمی جدی تر میگوید:چیزی شده مهران؟اتفاقی افتاده؟ مهران خسته گفت:میخوام ببینمت ابوذر!الان...حالم خوش نیست _چت شده آخه؟ _میای یا نه؟ ابوذر خیره به کارهای خورده ریزش بود و که قاسم از کنارش رد شد و گفت:اگه کارت دارن برو ما هستیم داداش لبخندی به مرام قاسم زد و به مهران گفت:باشه من میام کجا _همون پارک نزدیک خونتون... _باشه پس فعلا خداحافظ بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وچهارده ♡﷽♡ ابوذر گردنش را ماساژ میدهد و میگوید: من واقعا دوست دا
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ گوشی را که قطع کرد نگاهی به دور و برش کرد.لحن مهران حسابی حواسش را پرت کرده بود.قاسم دستی به شانه اش زد و گفت:برو اخوی ما هستیم. ابوذر با لبخند محوی تشکر کرد و با ابراز شرمندگی و خداحافظی کوتاهی از حوزه بیرون زد طولی نکشید که به محل قرارش با مهران رسید. روی نیمکت همیشگی شان نشسته بود و سیگار لعنتی را بین لبهایش دود میداد! از همین دود بود که ابوذر فهمید اوضاع درهم تر از این حرفهاست. پوفی کشید و نزدیکش شد. اول اول از همه سیگار را از بین لبهای مهران بیرون کشید و بعد کنارش نشست _سالم آقا مهران! مهران تنها نگاهش کرد و خیره به ته سیگار افتاده روی زمین به نشانه ی سلام سری تکان داد. ابوذر خیره به چشمهای بی فروغش گفت: چی شده داداش؟ داغونی مهران تلخندی زد و گفت:اسمش میشه بد بیاری ابوذر؟بد شناسی؟ بد بختی؟ ابوذر تنها نگاهش میکرد... دلش نمیخواست به حدس و گمانش بها بدهد! فعلا میخواست تنها شنونده باشد مهران دستی به موهایش کشید و گفت: اسم وضعیت من چیه؟ اه چه زندگی نکبتی! سکوت ابوذر خوب بود...کمی فرصت میداد برای عقده گشایی: بابای پولدار اما همیشه سر شلوغ!مادری زیبا اما همیشه مشغول! دوستایی که وقت خوشی پیشتن زمان ناخوشی ولت میکنن به امون شیطان! عشقی که تو دلت جوونه میزنه و تهش میشه.... پوزخندی میزند :هه! اسم این زندگیه ابوذر؟ ابوذر تنها میپرسد:چی شده؟ زهرخند مهران آنقدری تلخ بود که ابوذر به سختی آب دهانش را قورت داد بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وپانزده ♡﷽♡ گوشی را که قطع کرد نگاهی به دور و برش کرد.لحن مهران ح
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ _میخوای بگی نمیدونی؟ لعنت به این حدس و گمان درست...زد به آن راه تا مطمئن شود:میگی چی شده یا نه! مهران میزند به سیم آخر بلند میشود و روبه روی ابوذر می ایستد و با لحنی که خشم در آن کوران میکند فریاد میکشد: فاحشه است لعنتی!فاحشه.... بعد دست روی سرش میگذارد و مینالد:من فقط یه بار تو عمرم عاشق شدم! میفهمی یعنی چی؟ ابوذر با چشمهایی گرد شده نگاهش میکند.... اینهمه وقاحت را درک نمیکند!واقعا هم درک ناشدنی است! حس میکند اشتباه شنیده است:چی گفتی؟ مهران عصبی تر از قبل به چشمهایش نگاه میکند و میگوید:خودتو زدی به اون راه؟ نمیفهمی دارم چی میگم؟ تو که باید بهتر در جریان باشی ابوذر تاب نمی آورد و بلند میشود و یقه اش را در دست میگیرد:فعل جملتو اصلاح کن!!! اون الان یه دختر پاکه!بفهم چی میگی بیشعور مهران پوزخندی میزند و میگوید:توبه گرگ مرگه! تو چه ساده ای ابوذر. ابوذر نا باور یقه اش را ول میکند... به چشمهایش خیره میشود و چند بار کلمه ی خارج شده از دهان مهران را تکرار میکند!آرام و زمزمه وار. مهران خوب این حالت ابوذر را میشناسد.آرام و زمزمه وار یعنی اوج خشم ابوذر!یعنی اتفاقی ممکن است بیوفتد بد! حتی حال و حوصله ی ترسیدن را هم ندارد....تنها گوش میدهد به زمزمه های ابوذر که راه میرود و تکرار میکند: عربی خوندی؟ هرکلمه تو عربی اول اولش مذکره بعد مونث میشه!!!! ته تهش که یه ه تانیث بذاری مونث میشه!باطنا مذکر بوده! جنس من و تو رو میبینی؟ به ما هم میگن مذکر! بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
🌙•| #آقامونه |•🌙 •|° با پیـام عیــدتان🌸 °/• مرد جهـادے مےشویمـ💪 °\• اے امیـــرِ انقلابـے💚 •|° اقتصـــادے مےشویمـ⚙ •|° امر ڪردے رونـقـے😎 °/• باید دهیمـ بر اقتصاد👌 °\• ما مطیع ایــنـ👇 •|° پیام انقلابے مےشویمـ😌 #مجید_علامه✍ #رونق_تولید🛍 #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے #نگاره(332)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌺•° @Asheghaneh_Halal
🍃🌸 🍃 #صبحونه بعد یک سال بهار آمده، می بینی کهـ😇؟ باز تکرار به بار آمده، می بینی کهـ😌؟ 🍃 @asheghaneh_halal 🍃🌸
🍃🌸 #پابوس آئینه دار عالم هستی است هست ما جام جهان نماست دل حق پرست ما تا پیرو محمـ😍ـد وآل‌محـ🌸ـمدیم بالای‌دست هردوجهان است‌دست ما  #شنبہ‌هاےنبوے #السلامـ‌علیڪـ‌یااهلــ‌بیتــ‌النبوة @asheghaneh_halal 🍃🌸
°|🌹🍃🌹|° 📚|• من دوم دبیرستان بودم. اونم دیپلمش رو گرفته بود وسرباز بود.  سنش هم 22 بود. من اون موقع یه دختر معمولی بودم. حجابم کامل بود ولی چادری نبودم. 😌|° ایشون هم یه بسیجی تمام بودن به بنده هم گفتن حقیقتش اگه شما رو انتخاب کردم ، بخاطر این هست که میدونم از خانواده مومن و متدینی هستین. 😇|• چون پدر من هیات میگرفتن و ایشونم قبلا تو هیات میومدن و پدرم رو دیده بودن. 💐|° خلاصه تو خواستگاری به من نگفتن که میخوام چادری باشین! فقط به من گفتن که نمازتون رو میخونین؟ من گفتم که بله میخونم و یه سری سوالای اینجوری پرسیدن. اصلا اشاره ای به چادر نکردن.  👨‍✈️|• با اینکه اون موقع فرمانده پایگاه بسیج بود و رفقاش بهش گفته بودن چطوری رفتی یه زن مانتویی گرفتی؟ گفته بود:" ببین همه چادری ها خوبن، مانتویی ها هم خوبن. ولی اونی که چادریه که خودش چادری هست. ما اگه بتونیم یک نفر که مانتویی هست رو چادری کنیم، هنر کردیم!...👏😍 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 •💜• @asheghaneh_halal
🕊 شهید محمدهادی‌نعمتی با رفیقش ‌از شهدای‌ غواص‌بودن. یه‌تیر میخوره ‌به‌ پهلوی ‌محمدهادی خیلی ‌درد داشته ‌پهلوش✨ میرن ‌توی ‌تونل ‌تاامن ‌باشه‌ جاشون دوست ‌محمدهادی‌ میره ‌تا یه‌کمکی ‌بیاره ‌براشون‌ به ‌محمدهادی ‌میگه ‌تحمل‌ کن نکنه ‌ازصدای ‌درد تو دشمنا بفهمن وجامون ‌لوبره! رفیقش‌میره‌و بعدیکی ‌دودقیقه برمیگرده وقتی‌میاد میبینه‌که محمدهادی‌ازدرد، سرشوتوباتلاق فروکرده ‌تاجای‌ رفقاش ‌لونره...💔 .. 💔 🌷 @asheghaneh_halal 🌷
آره عـــ❣ــزیزِ دلِ من آره راســـــت میگے حـــــق با شماست...✋🏻 ســـــختہ خیلیم ســـــختہ... پالتو پوشیدن زیرِ چــــــــــادر سخخخته 😞 چــــــــــادر داشتن زیر بارون سخخختهههه ⛈ اما میدونے چیہ❗️ ما بہ جون خریدیم این سختیاشو...🙂 ما چـــــــادریا با احســـ💙ـــاس تر از اینیم ڪہ ببینیم با بے حجابیمون بعضیا به گـــــناه بیفتن و عین خیالمون نباشہ ⁉️ ما گرمای زیر چادر توی تابستون رو تحمل میکنیم...😎 ڪہ خدایے نڪرده زندگی بقیه خانمهای جامعه سرد نشہ...😉 فساد زیادنشہ... اره سختهههه ولی تـــــحمل میڪنیم این سختیاشو ☺️❤️ چون بین این دلاے پر از آشوب ؛ ما آرومــــــــ💞ــــــیم آرامشمون هم خـــــ💫ـــــداست... و چے ازین قشنگ تـــــــر😍☺️💞 " رضایتــــــــــ پروردگــــــــــار " 😍 ┅═══🍃🌸🍃═══┅ @asheghaneh_halal
🍒•| |•🍒 مرحله میانے نوجوانے از۱۴سالگے تا ۱۶سالگیست 🍃•|دراین سن نوجوانان بامسائل برخورد میڪنند 🍃•|تصمیم هاے اخلاقے میگیرن ڪه آیا نماز بخونم یانه حجاب داشتــه باشم یانه 🍃•|روابط جدیدے باهمسالان پیدا میڪنن یعنے علاقشون به دوستشون عمیق میشه 🍃•|بین اختیــار و پاسخگویے تعامل برقرار میڪنه یعنے اگه خونوادش سوالے بپرسن میگه فضولي؟ اگه ازش چیزے درخواست کنن فرزند برعکسشو انجام میده ☺️👇 👶🏻•• @asheghaneh_halal
😜•| |•😜 عیده و عیدی ندی ڪه صفاااا نداره😄بستهـ های عیدی خود را در عید فقط از مـا, تحــویل بگیرید آن هم با عنــوان 😄 یعنے یه جوری شده که بخوابی و بیدار شے دنیا به مرز نابودی کشیده شده😅دیگـهـ چه برسه به اینکه سه روز بری اعتکاف( ) و برگردی اصلا انگــــار همه اتفاقات تو این سه روز رخ داده سونامے در راه گیلان پیچ در پیچ شده راه و گم ڪرده کلا منصرف شده گلستان زیــــر آب فرو رفتهـ😕 استاندارش با افتخار از چند ماه قبل ناپدید شده😐خـــب مسئول وظیفه شناس گـــوسفندجان هم ڪه در سربالایے با سرعت موشڪ بالا مےرفت آروم آروم داره میاد پایین و این باعث شگفتے است😄 زد و خورد عادل فردوسے پور هم که قبل از وجود داشت همچنان ادامهـ دارد.😎 مــا رو تحــریم مےڪنند، خــودمون و تحـــریم مےڪنند. احسنت به این خلاقیت.😁یهـ جــوری یهـ اتفاقایے تو این چند روز افتاده ڪه آدم داره پلڪ رو هم بزاره😱😂 راستے پیامڪ رئیس جمهـــور بهتون رسید یعنے من از سال قبل منتظــر بودم ڪه امسال برسهـ و پیامڪ ایشون و اسم مبارڪشون بیوفته رو گـــوشیم فقط کاش دو طرفهـ بود که منم جواب بدم: ای به فدای دو چشمون سیاهت حـــسن جان🙈نداشتنـــت غـــم انگیزتــــرین حـــــــــالت دنیاست😢😱بمــان و مـــا را به نـــابودترین حـــــالت ممڪــن برسان😌 😎 بستهـ های عیدی با 120 گـــیگابایت در ایام عید بــا شمــاست هــرجا سخن از خنده است نام مےدرخشد☀️ •|😜|• @asheghaneh_halal
📖🍃 🍃 🌺 🌺 •| کتـــ📖ـاب |• •| خاطرات سفیــ🇮🇷ـر |• °|به قلمــ: نیـلوفــر شـادمهـرے🍃|° |• تڪہ اے چند از ڪتاب⇩ •| •💐• @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
📖🍃 🍃 🌺 #تیڪ_تاب🌺 •| کتـــ📖ـاب |• •| خاطرات سفیــ🇮🇷ـر |• °|به قلمــ: نیـلوفــر شـادمهـ
📖🌸 🍃 🌺 🌺 •↓• تکہ اےاز کتاب خاطرات سفیـر (خاطرات سفیرے صبور که میراث دار تمااام ایران🇮🇷بوده است.) عمر گفت: رئیس جمهورتون گفته میخواد به ایران حمله کنه و این کار رو هم میکنه.😒 انگار یه کاسه آب ریختن روے سر اَمبروژا.خوشحالےش رو قورت داد و گفت:اون رئیس جمهور من نیست.😜 روبه عمر گفتم:نه حمله نمیکنه. براے اون همین قدر که تهدید میکنه و بعضیا جدے بگیرنش و سرش بحث کنن و بترسن کافیه.😏 عمر گفت:مثل اینکه متوجه نیستے آمریکا بزرگترین قدرت دنیاس اگه اشاره کنه همه بدبخت میشن؛حتے شما.(اے لغت«حتے»که گفت خیـــــلے معنی داره ها)😬 خود بوش گفته اگه ایران سر مسئله هسته اے تسلیم نشه، بدبختش مےکنیم.😠 گفتم:خوشبختے و بد بختے رو آمریکا واسه ما تعریف نمیکنه که حالا با حرف اون بدبخت شیم. رئیس جمهور آمریکا هم عادت کرده حرف بیخود زیاد بزنه. عمر از اَمبروژا پرسید:تو چے میگے؟بوش گفته تا ماه جون حتما به ایران حمله میکنه. اَمبروژا گفت:خب...درواقع...مامان جورج هیچ وقت بهش یاد نداده که دروغ گویے کار زشتیه!😅 •🖋• به قلمــ : نیلــوفـــــر شادمهرے 😍 •💐• @asheghaneh_halal
🕗🍃 🍃 ☺️تو براے عطشم بارش باران هستے 😊به تن مُرده من روح و دل و جان هستے ‌‌ ‌‌ 😇ساکنان حرمت غرق سعادت هستند 😌برکت و روشنے اهل خراسان هستے. 🌸 🍃 @asheghaneh_halal 🕗🍃
°•| #آقامونه |•° خرمشهرها در پیش داریم . . . جوانان عزیز! آینده برای شماستـ😎 ؛ شماييد که باید این تاریخ را با عزتش نگه دارید💪✋ خرمشهرها در پیش دارید . . . #سخن_جانانــــ 💚 😎 °• @asheghaneh_halal •°
💍🍃 حاۻرمـ در عَۅضـِ↻ •|✋|•ـدسٺــْ ڪۺیدَݧ زِ هَــݥــہِ •|😌|• ٺـــوُ فَقط•|☝️|• قِسمٺِ مَـڹْ •|☺️|• باشۍُ ۅَ مـــــَݧْ قِسمټِ ټُـ ۅ..•|💚|• 😍 @asheghaneh_halal 💍🍃
°🐝| #نےنے_شو |🐝° تفلد عید تُما مبالڪ😍 [☺️] من اسمم امین‌مهتیهـ🙈 تو سال نفتوهفـ۹۷ اس هستکه‌نےنےشو [😢] هل خوفی و بتی،دیدین الال‌تونید [😍] لاستے [😃]بابا بلا اینهمه تطیلات مُلَقَتی دِلفده [😛] ماهم اومدیم مسافلت [😋] حیلی بهمون اوش میگذله قربون پسر خجالتیم برمم(😘) خوش بگذره بهتووون(😍) سال نودوهشتتم مبارڪ عزیزدلم(☺️) استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎯°•| |°•🎯 -سلام رفیق🖐 +سلام داداش، خوبے -اره👀 + داداش ژایپنــیا چرا اینقد،موفقن؟؟ -موفق؟؟؟ تو خبر نداری از چیزی🗣 +چرا مگه چی شده؟؟ - بیا بهت نشون بدم دولتشون چه جوری انتخاب میشه و چقد بےسوادن بعضی از وزراشون، تازه کلی پول اینو ور و اونور بدهکارن⚠️⚠️ + پس اینهمه میگن یکم از ژاپنیا یاد بگیرین الڪیهـ‼️‼️‼️ - الکے چیه دروغ میگن آخه واقعیت رو نمےدونن از دور یه دوتا پیشرفت دیدن دیگهـ فکر میکنند چهـ خبره‼️‼️ این کلیپ و ببین تا بفهمے خــــارج اون چیزی نیست که بهمــون نشون مےدن👆👆👆 •|🎯|• @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وشانزده ♡﷽♡ _میخوای بگی نمیدونی؟ لعنت به این حدس و گمان درست...ز
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ مهران خیره نگاهش میکرد.این لحن ترسناک ابوذر منحصر به فرد این لحظه بود قسم میخورد... ابوذر نزدیکش شد و کشیده ی محکمی به گوشش زد: بهت گفتم فعل جملتو درست کن! بدکاره بود!!! توبه کرده...گفتی توبه ی گرگ مرگه! من و تو شدیم آدم خوبه؟ د آخه بی شرف تو چطور روت میشه اینطور حرف بزنی؟ کشیده ای دیگر به گوشش نواخت و گفت:بی غیرت اون دختر برای اینکه تو همه چیزو بدونی! تو چشاتو واکنی این حرفا رو زد!وگرنه گذشته که فراموش شده بود...تو خیلی خوبی؟من و تو توی زندگیمون کثافت کاری نداشتیم؟ تو خودت پیش رفیقات نمیشستی و از گرفتن دست فلان دختر تا کوفت کردن شراب با اون یکی دختر حرف نمیزدی و هر و کر راه نمینداختی؟ مهران بدون دفاع تنها دستی به صورتش کشید و گفت:من اونقدری کثیف نبودم که باهاشون تا تخت پیش برم! ابوذر منفجر شد و با قدرت بیشتری کشیده ی سوم را زد و فریاد کشید:کثافت کثافته نفهم! چه یه ذره چه یه دنیا! د آخه بیشعور تو که دیدی مجبور شد!من کارشو تایید نمیکنم ولی لا اقل از تو باشرف تر بود که .... مهران عصبی غرید: تند نرو پسر پیغمبر!! پیاده شو با هم بریم! اگه اونقدری که میگی الهه ی پاکیه چرا نرفتی خودت بگیریش! ابوذر فکر نمیکرد مهران تا این حد وقیح باشد... یقه اش را گرفت و فریاد کشید:من باید برای دلمم به تو توضیح بدم؟ ربطش به خزعبالت تو چیه؟ مهران اینبار به دفاع از خود یقه اش را از میان دستهای ابوذر بیرون کشید وگفت: بسه دیگه این جونمرد بازیا! قبول کن هیچ مردی با این گذشته کنار نمیاد! ابوذر سری به نشانه ی تاسف تکان داد. بحث را با او بی نتیجه میدید! دستش را به نشانه ی تهدید جلوی مهران گرفت و گفت:به ولای علی مهران...به ولای علی اسم شیوا رو جلوی من بیاری کاری میکنم از زبون چرخوندن تو دهن لامصبت پشیمون شی! شیوا از امروز حکم خواهر و ناموس منو!خبر داری که چقدر رو ناموسم حساسم... بعد بی هیچ حرفی از کنار مهران گذشت...مهران مبهوت تنها رفتنش را نظاره میکرد. بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وهفده ♡﷽♡ مهران خیره نگاهش میکرد.این لحن ترسناک ابوذر منحصر به ف
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ تا به حال اینقدر او را عصبی ندیده بود... دنبالش راه افتاد نمیخواست آدم بده او باشد! ابوذر را صدا میکرد اما گویا صدا به او نمیرسید . ابوذر اما با حالی متشنج با شیوا تماس گرفت...بعد از چند بوق صدای شیوا را شنید:سلام آقای سعیدی؟ ابوذر با اعصابی خورد گفت:سلام خانم محترم این چه کاری بود کردید خانم؟ شیوا با اضطراب پرسید:چی شده؟ چه کاری؟ _مگه من نگفته بودم لازم نیست چیزی در مورد گذشتتون به کسی بگید؟ چرا اینکارو کردید؟ شیوا مستاصل گفت:خب...خب ایشون باید میفهمید... _خدا هم میگه وقتی توبه کردی لازم نیست گناه گذشتتو به زبون بیاری اونوقت شما واسه چی اینکارو کردید؟ من چی بگم به شما آخه... شیوا میخواست از خود دفاع کند که صدای محکم ترمز ماشین وبعد بوق بلند آن به جای صدای عصبی ابوذر به گوش رسید... با نگرانی داد زد: آقا ابوذر...چی شد؟ آقا ابوذر.... تماس قطع شد... دوباره شماره را گرفت. صدای بوق ممتدد گوشی بیشتر مضطربش کرد.اما کسی پاسخ نمیداد... مهران اما خیره به ابوذر نقش بر زمین شده و مردمِجمع شده دور او تنها با بهت زیر لب ابوذر ابوذر زمزمه میکرد! آیه با خنده داشت به چشم های شهرزاد نگاه میکرد.شهرزاد که گویی یک پدیده ی عجیب کشف کرده باشد به آیه خیره شده بود و سرتا پایش را برانداز میکرد. آخر آیه طاقت نیاورد و با خنده پرسید:چیه اینجوری نگاه میکنی؟ شهرزاد با همان خیرگی گفت:یعنی واقعا تو خواهر منی؟ آیه با همان لبخند میگوید:تو چی دوست داری؟ شهرزاد دست زیر چانه را بیرون میکشد و به جمع خندان نگاه میکند.برعکس آیه به او هیچکس از گذشته نگفته و هضم ناگهانی این همه واقعیت برایش سخت بود. بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وهجده ♡﷽♡ تا به حال اینقدر او را عصبی ندیده بود... دنبالش راه افت
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ نگاهی به آیین می اندازد و میگوید: یعنی آیین داداش تو هم میشه! آیین نه محکمی میگوید که حتی دکتر والا هم متعجب نگاهش میکند!آیه در دل میگوید:همچین نه میگه...کسی هم نخواست تو داداشش باشی آیین اما فکر میکرد این همه نسبت میتواند بین دو نفر باشد! هر نسبت دیگر غیر از خواهری و برادری! شهرزاد با اخم میگوید:یعنی چی؟ وقتی من خواهر آیه ام بعد تو داداش منی پس داداش آیه هم میشی دیگه! آیه دستش را میفشارد و میگوید:چه اصراری حالا تو! اصلا هرچی تو بخوای آقا آیین هم داداش من! آیین با لخند نگاه آیه میکند و فکر میکند اگر موقعیت مناسب تری بود حتما به او میگفت...من یکی ترجیح میدهم نسبتی دیگر با تو داشته باشم! حدالامکان نزدیکتر از یک برادر! برای خودش هم عجیب و جالب بود.گویا علاوه بر شغل و حرفه علاقه به چشمهای میشی نیز ارثی بود! قلب گرم آیه کار خودش را کرده بود! همین دیشب بود که دلش برای آیه تنگ شده بود.همین دیشب بود که فهمیده بود نیاز دارد به زود زود دیدن آیه!و بارها از خودش پرسیده بود عشق که میگویند همین است؟ همین خواستن یک جوری؟ همین آرامشی که از چشمهای آن طرف قصه میگیرند؟همین دلی که با دیدنش دست و پا گم میکند و تند تر میزند؟ همین دستی که حسرت فشردن دستهای ظریف آن طرف قصه را دارد؟ همین لبخندی که دوست دارد منحصر به فرد برای خود خودش بزند؟ همین اکراه از چشم گرفتن از چشمهایش؟ عشق همین چیزها بود؟ حورا منو را سمت آیه گرفت و گفت:امشب همه چی به انتخاب شما باید باشه. آیه نگاهی به جمع انداخت و با خجالت منو را گرفت. درش را باز کرد و نگاهی به اسامی غذا ها انداخت. می اندیشید رستوران ایتالیایی آمدنشان چه صیغه ایست؟ نگاهش را از منو برداشت و به جمع منتظر نگاهی کرد.منو را بست و با لبخندی خجول گفت:یه چی بگم؟ بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
🌙•| #آقامونه |•🌙 •|° عیـد را بر رهبـــرمـ💚 °/• عـرض ارادت مےڪنـمـ😊 °\• یاعلــے گویـان به لـب😌 •|° تجــدید بیعـت مےڪنـمـ👋 •|°رونـــق تولیــد گشتـه👇 °\• امــر و دستــور ولــے😍 °/• با مـدد از فاطمـه(س)🌸 •|° آغاز خــدمـت مےڪنـمـ💪 #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے #نگاره(333)📸 #رونق_تولید🛍 #ڪپے⛔️🙏 °•🌺•° @Asheghaneh_Halal