🍒•| #دردونه|•🍒
دردوران بلوغ دختران،
ممکن است دراجتماع،
کمکم توجههایی را از جنس
مخالف دریافت کند.
اما این توجهها لزوماً
نشاندهنده علاقه فرد
مقابل به او نیست.
دوستی وصمیمیت،
بهترین راه برای ورود به دنیای
نوجوان است.
#نڪاتریزوڪاربردےفرزندپرورے👇
👶🏻•• @asheghaneh_halal
Milad_Emam_Sajjad_Yazd_1391_d.mp3
1.9M
💓✨
✨
#ثمینه
💐..| شب و دل بےتاب ستاره و مهتاب
💐..| یه علے دیگه اومدهـ خونه ارباب
#ولادتسیدالساجدینمبارڪ😍🌸🍃
#پیشنهاد_دانلـود☺️👌
#میردامــاد🎤
✨ @asheghaneh_halal
💓✨
🌷🍃🌷
🍃🕊
🌷
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بھ نیت:
" شهـید صیاد شیرازے"
جمع صلوات گذشتھ 🌷 ۱۲۱۰🌷
ارسال صلوات ها👇
🍃🌸 @khadem_eshgh
ھـر روز مھمان یڪ شھیـد👇
|🕊| @asheghaneh_halal
🌷
🍃🕊
🌷🍃🌷
11.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃
#چفیه | #خادمانه
ازاینجاتادرڪعبہ
یڪسنگردیگہبیشترنیست
چهدرهایےڪہڪوبیدیم
بفهمیمهردری،درنیست♥️✨
#شهیدصیادشیرازی
#ازدلوجانببینید💔
@asheghaneh_halal
🌸🍃
Karimi Milad Emam Sajad 97-02 (1).mp3
21.43M
💐🍃
🍃
#ثمینه
اے همسر سلطان دینــ😌••°
ملیڪہ ے عرش برینـــ⭐️••°
دستمن و دامنت اے😉••°
مادر زین العابدینـــ💚••°
#علےابنحسینابنعلے😍😇
#میلادپسراربابمانمبارڪ😉
#حاج_محمود_ڪریمے🎤🎧
•°🌷°• @asheghaneh_halal
🌸🍃
🍃
#شهید_زنده
خُدا گاهے نشون میده به ما ڪه
+ببین هیچ ڪس دوستت نداره...
اما یواشڪے میاد تو گوشِتـ👂 میگه:
+ جز من!🙃
#استادپناهیان
🍃 @asheghaneh_halal
🌸🍃
🕗🍃
🍃
#قرار_عاشقی
°😍°شادے اهل دین باشد
°🎉°جشن حق الیقین باشد
°🎊°عید میلاد حضرت ِ
°😌°سید الساجدین باشد
°😇°آمد امام عالمین
#مولاعلےبنالحسین
یا سیدے خوش آمدے...💚
#سیدالساجدینولادتتمبارکــــ💓
#السلامعلیڪیاعلےبنموسےالرضا
🍃 @asheghaneh_halal
🕗🍃
💍🍃
🍃
#همسفرانه
چه شد در مـــــن نمےدانــــمــ|°😊°|
فقط دیـــدم پـــریشــانمـــ|°☹️°|
فقط یڪ لحظہ فہمیدمــ|°😍°|
ڪه خیلی دوســـــتــــــــت دارمـــــ|°💕°|
#ای_بهترین_رویای_زندگانیام💚
🍃 @asheghaneh_halal
💍🍃
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
•.°ـ|👼👼👼|ـ°.•
[😅]عَلوسَڪ گَشَنگ من گِلمِز پوشیده
[😍]تو لَختِخوابــ مخمل آبیش آبیده
[😇]یه لوز مامان لَفته بازال اونو تَلیده
[🤗]گَشَنگ تل از عَلُوسَکم هیچتَس ندیده
[😊]عَلُوسَڪ من چِشماتو وا چُون
[🌙]وقتے ڪه شبــ سُد
[😴]اون وقت لالا چون
[😍]حالا بِلیم توے اَیاط با من بازے چون
توپــ[⚽] بازے و
شنــ[🏖] بازےو
طناب بازے چونــ[👶🏻]
[😁]آلا چِلا عَلوسَڪَم زَلد پوشیده
.
{😍}•دخترقشنگم
{😃}•چه شعر قشنگے خوندے
{😉}•اشکالےنداره شعره دیگه
.
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_هفتادو_سه ♡﷽♡ برنامه داری و میخوای مجتهد بشی...تکلیفت با زندگی م
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_هفتادو_چهار
♡﷽♡
راحله همانطور که با سارای کوچک بازی میکرد رو به طاهره خانم گفت: خب مادرم وقتی نمیخواد
چرا اینقدر اصرار داری؟
طاهره خانم میگوید: برای اینکه اون جوونه و نمیفهمه چی به صلاحشه!
_ای بابا این چه حرفیه شما میزنی؟... امیرحیدر بچه نیست که!
طاهره خانم بی حوصله میگوید:راحله با من یکی به دو نکن...ما خیلی وقته قرار گذاشتیم...
کربلایی ذوالفقار معترض میگوید:خانم شما با اجازه کی بریدید و دوختید؟ یه حرفی که تو دهن
چند خانم بوده الان شده حجت شرعی و ردش شده برابر با رد آیه قرآن؟
طاهره خانم کمی از موضع خود کوتاه آمد و گفت:آقا شما که تا چند وقت پیش مخالفتی نداشتید!چی شده یهو همتون مخالف شدید؟
کربلایی ذوالفقار میگوید:برای اینکه تا چند وقت پیش فکر میکردم داستان اونقدری جدی نیست و
اگه جدی هم بشه حیدر موافقه!
_حیدر هم موافقت میکنه اگه شما موافق باشید!
کربالیی ذوالفقار اصلا نمیخواست صدایش جلوی فرزندانش بر سر همسرش بالا رود تنها با اقتدار
گفت: موافقت من مهم نیست! حیدر میخواد یه عمر زندگی کنه! و شما طاهره خانم خدا رو خوش
نمیاد رو نقطه ضعف پسرت دست بزاری!
طاهره خانم اصلا این انتظار را نداشت که کربلایی ذوالفقار همسو با او نباشد. اعتراف میکرد با این
اوضاع درصد زیادی از پا فشاری اش برای غرور خودش است! غرور و احترامی که تا بوده رعایت
میشده و این مسئله هم خب....
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_هفتادو_چهار ♡﷽♡ راحله همانطور که با سارای کوچک بازی میکرد رو به
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_هفتادو_پنج
♡﷽♡
اما از طرفی او واقعا فکر میکرد که امیرحیدر پیش نگار خوشبخت میشود و عروسش از خودش
میشود...ازدواج فامیلی تقریبا یک رسم بود بینشان... یک سری عقاید قدیمی که واقعا محل انتقاد
شدیدی داشت و خب طاهره خانم مادر بود!
امیرحیدر به خانه برمیگرددو با صدای بلندی سلام میدهد. طاهره خانم متعجب از برگشتن
زودهنگام امیرحیدرپاسخش را میدهد و امیرحیدر دسته گلی را که به نشانه ی محبت برای مادرش
خریده بود تقدیمش میکند.
تعجب طاهره خانم صد چندان میشود اما لبخند زنان تشکر میکند و راه را باز میکند برای داخل
شدن امیرحیدر.... سارا با دیدن داییش ذوق میکند و میخندد و امیرحیدر قربان صدقه اش میرود و
با باقی اهل خانه سلام علیک میکند....
بعد از خوردن شام و جمع شدن سفره امیرحیدر کنار پدرش مینشیند و آرام در گوشش نجوا میکند:بابا....
_جانم؟
این پا و آن میکند و میگوید: من میخوام امشب یه کاری بکنم... باید که پشتم باشید.
کربلایی ذوالفقار حدس میزند که چه چیزی را میخواهد بگوید با این حال میگوید:چی شده؟
_راستش...چطور بگم. میخوام مخالفتمو با مسئله ی ازدواجم بگم...
کربلایی ذوالفقار لبخند میزند و میگوید:چه عجب!بالاخره دهن باز کردی!
امیرحیدر خودش را مستحق سرزنش میدید! این جدی نگرفتنش باعث شده بود ماجرا تا این حد
سخت شود.
طاهره خانم سینی چای را کنارشان میگذارد و خودش هم پیششان مینشیند. اندکی به سکوت و
تماشای تلویزیون میگذرد که امیرحیدر دیگر رو دروایستی با خودش را کنار میگذارد و
میگوید:مامان جان...من میخواستم یه چیزی رو بهتون بگم!
طاهره خانم با اخم نگاه از تلویزیون میگیرد و میگوید:چی؟
_خب راستش... میخواستم در مورد قضیه ازدواجم با...با نگار خانم باهاتون حرف بزنم...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃