[• #خادمانه •]
انتخـــــــابے بر حق و شایسته☺️
تنهـــا چند روز تا رقم زدن حمـــاسه دیگر
از ملت عزیزمــــــان باقےست.☺️✌️🇮🇷
امشب در خــــــدمت استاد بزرگوار،
سیـــــد احمــد رضوے هستیم.✌️🇮🇷
موضوع: گفتمـــــان انقلاب اسلامے در انتخابات✌️🇮🇷
رأس ساعت: ۲۱:۱۵ همــراهمون باشید.✌️🇮🇷
حــقایق را اینجا و با ما #رصـــد ڪنید👇🏻
🌐| @Rasad_Nama
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
چه دشت 👐و پاهای 👣دَسَنجی دالَم من😍
بایَت حیلیی حیلییی مُباظِبِسون باسَم
گلاله با دستام دِله های بُزُلگیو باز تُنَم💪
با پاهامم گَدَمای بُلَنتی بَلدالَم✌️
ماشاالله به شما فندق قشنگ🌰
خدا حفظت کنه نوزاد انقلابے😘🙏
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_پانزده شیدا فدایی زاده که نتیجه یک اشتباه سهیل بود، خوشحال بود
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_شانزده
مشغول شکایت کردن بود که صدای زنگ خونه بلند شد، دست از شکایت برداشت و مکثی کرد ... با اینکه بلند شدن براش سخت بود، اشکهاش رو پاک کرد و لبه تخت رو گرفت، یا علی بلندی گفت و از جاش بلند شد. علی که آیفون توی دستش بود گفت: مامان میگه پست چی ام.
فاطمه احتمال میداد باز هم احضاریه برای سهیل باشه، چادرش رو پوشید و آروم از پله ها پایین رفت، پست چی، نامه ای رو بهش داد و ازش امضا گرفت و رفت، فاطمه همون جلوی در روی پاکت رو نگاه کرد، از طرف دادگاه نبود ،اتفاقا اسم خودش روی پاکت بود، تعجب کرده بود، در رو بست و به سختی از راه پله ها بالا اومد و وارد خونه شد.
پاکت نامه رو باز کرد که دید دو تا نامه با چند تا مدرک توش بود، یکی از نامه ها بی نام و نشان بود و دیگریش از طرف یک وکیل کارکشته که خودش هم قبلا اسمش رو از دیگران زیاد شنیده بود، نمی فهمید اینها چی ان، اول نامه ای که اسم نداشت رو باز کرد و مشغول خوندن شد.
توی نامه از طرف یک فرد بی نام و نشان نوشته شده بود که قصد کمک به فاطمه رو داره و از هیچ کاری دریغ نمیکنه، بهش اطمینان داده بود هر طور شده اونو از نجات میده و قصد و نیتش رو هم این طور ذکر کرده بود که خودش دختری داشت که با مردی مثل همسر اون ازدواج کرده بود...
نامه دوم از طرف وکیل نامی ای بود که توش نوشته بود که استخدام شده برای کمک به فاطمه و بهش اطمینان داده بود که در کمتر از چند ماه می تونه کاری کنه که از همسرش جدا بشه و مهریه و تمام مزایا رو هم دریافت کنه ...
مدارکی هم براش فرستاده بود رونوشتی از قرارداد و پولی که در ازای کمک به فاطمه قبلا دریافت کرده بود...
فاطمه بعد از خوندن نامه ها شکه شده بود، چی میدید؟ چرا یکی فکر کرده که اون به کمک نیاز داره؟!!... اینها دیگه از طرف کیه؟ چرا همه چیز انقدر گنگه؟! ... جدا شدن از سهیل؟! ... درد قلبش بیشتر شده بود، احساس کرد نمی تونه دست چپش رو تکون بده، به هر سختی ای که بود خودش رو به مبل رسوند و به علی که نگران به مادرش نگاه میکرد اشاره کرد که تلفن رو بهش بده، اما هر لحظه نفس کشیدن براش سخت تر میشد ... قبل از اینکه تلفن به دستش برسه، از هوش رفت...
-سهیل تو نباید بری اونجا، بذار من الان میرم، خواهش میکنم...
-بس کن سها.
سهیل کیفش رو برداشت و از خونه خارج شد، سوار ماشین سها شدو با تمام سرعت به سمت خونه حرکت کرد ،صدای علی که با گریه بهش میگفت مامان مرده داشت دیوونش میکرد، نفهمید چطور به خونه رسید و در رو باز کرد که با دیدن فاطمه که روی مبل از حال رفته فورا شماره اورژانس رو گرفت و آروم فاطمه رو روی مبل خوابوند ...
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_شانزده مشغول شکایت کردن بود که صدای زنگ خونه بلند شد، دست از شک
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_هفده
چند بار صداش زد ... فاطمه ... فاطمه بیدار شو ... اما جوابی نشنید ... لباسهاش رو تنش پوشید و داشت شونه هاش رو مالش میداد که همون زمان سها و اورژانس با هم رسیدند، بعد از وصل کردن دستگاه اکسیژن فورا سوار برانکاردش کردند و بردنش
سهیل کلافه و نگران می خواست همراهشون بره که سها سرش داد زد: نمی فهمی سهیل، تو نمیفهمی که الان اگه از این خونه پاتو بذاری بیرون میان دستگیرت میکنن؟ ... البته اگه تا الان نفهمیده باشن اومدی خونه ... تو همین جا میمونی، من همراه فاطمه میرم، خوب؟
بعد هم بدون اینکه منتظر بشه که ببینه سهیل چی میگه سوئیچ رو ازش گرفت و در حالی که داشت از خونه بیرون میرفت گفت: حواست به بچه ها باشه.... بعد هم در خونه رو بست و رفت.
سهیل که عصبی و کلافه بود علی رو در آغوشش گرفت و مشغول نوازشش شد، حسابی دلش برای علی تنگ شده بودو حالا گرمای وجودش رو دوست داشت، علی که هم دلش برای پدرش تنگ شده بود، هم از بی هوش شدن مادرش به شدت ناراحت شده بود با صدای بلند توی آغوش پدرش مشغول گریه شد...
-آروم باش بابا جون، آروم باش... مامان حالش خوب میشه...
اما خودش هم نمیدونست فاطمه چش شده، خودش هم دلش می خواست گریه کنه، اما جلوی علی نمیشد. برای اینکه جو رو عوض کنه گفت:ریحانه کجاست بابا؟
علی با گریه گفت: خوابیده
سهیل توی دلش خدا رو شکر کرد که ریحانه خوابه وگرنه نمیدونست چطور باید هر دو تاشون رو آروم کنه، خودش که بدتر از اون دو تا بود، دو هفته ندیده بودتشون و حالا باید اینجوری برمیگشت ... همچنان که علی رو در آغوشش گرفته بود سعی کرد با حرف زدن آرومش کنه، بالاخره اونقدر باهاش حرف زد که علی دست از گریه برداشت و با خوردن یک لیوان آب کم کم چشماش روی هم رفت .
ساعت 44 شب بود و سها موبایلش رو جواب نمیداد، سهیل، علی رو هم مثل ریحانه روی تخت خوابوند و توی هال مشغول قدم زدن شد که چشمش به برگه هایی افتاد که پایین مبل افتاده بودند، با کنجکاوی برشون داشت و مشغول خوندنشون شد ... برای چند لحظه احساس کرد نفس کشیدن براش سخت شده ... چی میدید؟ .... یعنی واقعا ....
شک و دودلی بدی توی وجودش شکل گرفته بود ... یعنی خود فاطمه از کسی خواسته بود که کمکش کنه ... یعنی
خودش میخواست طلاق بگیره؟ ... یعنی فاطمه اینجوری و توی این موقعیت میخواست تنهاش بذاره؟! .. اما نمیشد ...
اگه اینطور بود چرا توی اون نامه بی نام و نشون این همه اصرار کرده بود که فاطمه دست کمکش رو رد نکنه؟ ...
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
[• #آقامونه😌☝️ •]
😉\• به خودم آمدم
انگار تویی در من بود💚
این کمی بیشتر از👇
دل به کسی بستن بود😌\•
۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید!
••چه تفاهم نابے داریم😉••
#علیرضا_آذر/✍
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات📿
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍
#نگاره(658)📸
#ڪپے⛔️🙏
°•🦋•° @Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• #ویتامینه ღ •]
🎙| زن و مرد هر دو رئیس هستند!
💞 #استاد_پناهیان
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•ღ•] @asheghaneh_halal
🍃💜🍃
💜🍃
🍃
#ریحانه
وقتی بهش میگفتیم:
چرا گمـنام ڪار میڪنی ..!🤔
میگفت: ای بابا،😏
همیشــه ڪاری ڪن
ڪه اگه خـ💚ـدا تو رو دید
خوشش بیاد نه مـردم✋️😊
#شهیدابراهیمهادے🕊🌷
#بنده_مخلصِ_خدا_باشیم🌻
@Asheghaneh_halal
🍃
💜🍃
🍃💜🍃
🌱🌼°~
#قائمانه
هرچه گفتم دوش
در مدحش سخن•🗣°
شد سخن عاجز
به وصفش بیشتر•😍°
عاقبت از عرش
آمد این ندا•✨°
وصف مهدی نیست
در حد بشر•❣°
#السلامعلیالمهدیوعلیآبائه
#اللهمعجللولیکالفرج
#سهشنبههایجمکرانی
@asheghaneh_halal
🌱🌼°~