◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
|😌| هروقت دلبر ازتون پرسید
|⁉️| چقدر دوسم داری بهش بگید:
|💕| دوستت دارم شمارش را
|😉| نپرسی بهتر است!
|🤯| ذهن کم میآورد گنجایش اعداد را
#عشقعاشقمن 😇💋
#دلبردلدارمن 🐣❤️
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
|. 🍁'|
|' #آقامونه .|
.
.
😘|• بِنمای رُخ
ڪه باغ و گلسـتانم آرزوسـت💐
❤️|• بُگـشاے لَب
ڪه قَنـدِ فراوانم آرزوسـت☺️
#مولانا /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1632»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.🍁'|
هدایت شده از رصدنما 🚩
32.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قطب_نما
🔺ورق از نیمه دوم برگشت🔺
📽 جام جهانی جذاب از بازی نفسگیر
بین تیم مقاومت با مربیگری سردار✌️
در برابر تیم نابشر👊
و تماشگر میهمان در ردیف اول
ابوذر روحی🎤
#برای_ایران 🇮🇷
#هوادار_ایران_تاپای_جان
#جام_جهانی🏆
کانالهاے مجموعه فانوس را دنبال کنید:👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
Eitaa.com/Rasad_Nama
∫°🍁.∫
∫° #صبحونه .∫
.
🌹✋ #وقت_سلام
کیستم؟ عرض سلامم، بال در بالِ نسیم
میکشد آنکه مرا هر صبح تا مشهد تویی
صبح مشهد زندگی تازهای در من دمید
حس شیرینی که در خود زندگی دارد تویی
صبح بخیر 🌤🍃
.
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍁.∫
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
امام محـمـد باقـر «عليه السلام »:
🍃اِنَّ اَڪرَمَُڪم عِندَ اللّه
🍃اَشَّدُُّڪم اِڪراما لِحَلائِلِهِ؛
گـرامے ترين شـما نزد خدا✨
ڪسى است ڪه بيشتر
به همسر خود احترام بگذارد💗
✍وسایل الشیعه جـ21ــ صــ311ـ حـ27157ـ
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
[😢] یک نفر نیست تو را
[🐣] قسمت من گرداند؟
[💍] کار خیر است ،
[😉] اگر این شهر مسلمان دارد
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
💍°• دعــوت شده بودیم بہ یڪ عروسے. پارچہ خــریدیم و بــرش زدم كہ براے مراسم پیــراهن بدوزم، امافرصت نمےشد بدوزمش.
🎀°• شبے ڪہ عــروسے بود، بےحوصلہ بودم.
گفتم: «منصــور، دیدے آخرش نرسیدم اون لبــاس رو بدوزم؟ دیگہ نمےتونم عــروسے برم.»
منصور گفت: «حالا برو اتــاق رو ببین، شاید بتونے برے.»
گفتم: «اذیت نڪن، آخہ چجــورے مےشہ بــدون لباس رفت؟»
💎°• منصور دستــم را گرفت و من را سمت اتــاق برد. در را ڪہ باز ڪردم، خشڪم زد. لبــاس دوختہ شده بود و ڪنار چــرخ آویـزان بود.
💖°• منصــور را نگاه ڪردم ڪہ مےخنــدید. از طــرز نگاه ڪردن و خنــدهاش فهمیدم ڪار خودش است. گفت: «نمےخواے امتحــانش ڪنے؟»
با ناباورے پوشیــدمش؛ ڪاملا انــدازه بود. ڪار منصور عالے بود؛ خوش دوخت و مرتب.
با خوشــحالے دویدم جلوے آینــہ، بہ نظــرم قشنگترین لباس دنیــا بود.
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #منصور_ستاری
.
.
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
‡ #ریحانه ‡
.
.
[از خاطرھ چادرے شدنش
تعریف میڪرد
مےگفت :)
فاطمیہ نزدیڪ بود 🥀'
خواستم براے روضه مادر
بهترين لباس را بپوشم
وابستہ شدم 🤍 ]
.
.
‡💎‡چادرت،
ارزشاست، باورڪن👇🏻🪴
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
مداحی_آنلاین_دیشب_تا_صبح_گریه_کردی.mp3
4.95M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
#حاج_محمود_کریمی🎙
اے واے مادر...
واے مادر...
دیشب تـــــــا صبح گریه ڪردے...
من هم با تـــــــو گریه کـــــردم...(:
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
.
.
حتےاگہدنیا خاڪستریبشہ. !
آرزوهاتورنگےنگہدار.⛓🌻.!
-
.
.
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•⟮🌱◔◔࿐
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
براتونرابطهايآرزوميڪنم
کههروقتڪسي
ازتونپرسید:چطوري؟!
بگید:
'گلدربَرومِيدرڪفو
معشوقبهڪاماست:)
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
عاشقانه های حلال C᭄
«💕» «🤩» #چالش_همسفرانه #مختص_عشق_حلالم . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره 6⃣3⃣ تو هنر خدایی(:😍💙👌 . . چا
«💕»
«🤩» #چالش_همسفرانه
#مختص_عشق_حلالم
.
.
↩️شرڪت ڪننده:
شماره 7⃣3⃣
شیرینی زندگی من😌💙
.
.
چالش قشنگمون فراموش نشه☺️🎀
جایزه هم داره ها😉🎁
آیدی خـادم چالش 👇🏻
🆔 : @BanoyDameshgh
«🏃🏻♀» #بدوجانمونیازچالش👇🏻
«💕» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_پنجاه_وهشتم ] ساعت از نیمه گذشته بود. با حا
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_پنجاه_ونهم ]
تلویزیون اعلام کرده بود که ماه رمضان شروع شده. می دانستم که باید نیمه های شب غذایی به نام سحری خورد و تا شب، هنگام اذان مغرب نخورم و ننوشم. دو روز بود که حتی برای نماز صبح هم بیدار میشدم و نمازم را اول وقت می خواندم اما دیگر مسجد نرفته بودم. هر شب تا نزدیک ساعت قرار حوریا با خدا بیدار می ماندم و نماز خواندنش را نگاه می کردم و بعد می خوابیدم. لقمه های غذار را به دستم گرفتم و همان موقع که حوریا را دید می زدم، اولین سحری عمرم را خوردم. تمام وجودم او را تمنا می کرد. آرامشی که حتی با دیدن حوریا به من منتقل می شد با هیچ لذت دیگری قابل معاوضه نبود. نمازش که تمام شد آرام به داخل خانه رفت. انکار خواب را از چشمم ربوده بود. هر جای آپارتمانم را نگاه می کردم حوریا را می دیدم. انگار خانه ی خودش بود با همان آرامش محجوبانه می آمد و می رفت و غذا درست می کرد و تلویزیون می دید. آرزویم جلوی چشم ذهنم رژه می رفت. آهی کشیدم و لیوانی آب خوردم و روی کاناپه دراز کشیدم و خوابیدم. با صدای آلارم گوشی ام بیدار شدم. وقت نماز صبح بود. وضو گرفتم و نماز خواندم. حس می کردم تشنه ام شده. از خواب بیدار شده بودم و عادت داشتم آب بنوشم. سعی کردم به تشنگی فکر نکنم. نمازم که تمام شد خوابیدم و سر ساعت همیشگی بیدار شدم و به مغازه ام رفتم. یک ساعت به اذان ظهر مانده موبایلم زنگ خورد. حاج رسول بود. تپش قلبم بالا گرفت انگار خود حوریا با من تماس گرفته بود. از طرفی هم خجالت می کشیدم با حاجی حرف بزنم. با هزار حس آزار دهنده تماس را برقرار کردم. با صدایی که دورگه شده بود گفتم:
_ سلام حاجی.
_ سلااااام آقا حسام. حالت چطوره؟ کجایی تو پسر؟!
_ ممنونم شما خوبین؟
_ ماهم خوبیم. خبری ازت نیست.
_ حاج رسول... من...
_ ماه رمضونت مبارک حسام جان.
خوب می دانست حالم را چطور عوض کند و نگذارد خجالت بکشم.
_ ممنونم حاجی... برای شما هم مبارک باشه. رمضان امسال رو مدیون شما هستم.
_ خدا حفظت کنه پسرم. این چند روزه چشمم به در مسجد بود، نیومدی.
_ کمی کار داشتم و سرم شلوغ بود.
_ از امروز می تونی بیای؟ بعد از نماز ظهر ختم قرآن داریم.
چیزی نگفتم.
_نمازاتو می خونی؟
_ بله حاجی... اول وقت.
_ خب الحمدلله. اگه برات مقدوره خودتو برسون به مسجد.
_ به روی چشم. همین الان راه میفتم.
دلم بی قرار دیدن حوریا بود. کاش دستگاهی ماورائی داشتم و می توانستم حافظه ی حوریا را از شب رستوران پاک کنم.
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_پنجاه_ونهم ] تلویزیون اعلام کرده بود که ما
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_شصت ]
ماشین را توی همان کوچه ی قبل از مسجد، پارک کردم و لباسم را مرتب کردم و به حیاط مسجد رفتم. هنوز مانده بود به وقت اذان. توی حیاط زیر سایه ی درختی ایستادم. منتظر بودم حاج رسول بیاید و با هم به داخل مسجد برویم. حاجی با محمدرضا وارد حیاط شد. ناخودآگاه نگاه محمدرضا اخم آلود شد و به نگاه منتظر من گره خورد. خبری از حوریا و حاج خانوم نبود. انگار پژمرده شدم. با حفظ ظاهر به سمت حاج رسول رفتم و سلامی واضح به هر دوی آنها دادم. حاجی با شعف آغوش به رویم گشود. نیم خیز شدم و توی آغوش حاج رسول جای گرفتم. دوست داشتم به محمدرضا بی تفاوت باشم چون سلامم را پاسخ نداده بود. حاج رسول هم با صمیمیت خوش و بش می کرد و گله داشت از این چند روز که نبودم.
_ حاجی... تا وقت نماز می خوام باهاتون حرف بزنم.
نگاهی گذرا به محمدرضا انداختم و ادامه دادم البته اگه مشکلی نیست.
_ نه... چه اشکالی داره؟ اتفاقا محمدرضا هم میخواد بره به بچه ها کمک کنه برا تدارکات ختم قرآن.
محمدرضا با اکراه به داخل مسجد رفت. ویلچر را زیر سایه درخت بردم و جلوی ویلچر زانو زدم و نشستم. نمی دانم بر اساس چه حسی چنین تصمیمی گرفته بودم اما حس می کردم با دینی که به حاج رسول دارم، بی انصافی ست که درمورد خودم دروغ گفته باشم. من من کنان گفتم:
_ حاجی... من... یه مواردی رو در مورد خودم... چطور بگم
_ بیخیال حسام جان
_ نه حاجی... اجازه بدید. من یه چیزایی رو بهتون نگفتم. دوست ندارم با شما رو راست نباشم. حسی که به شما پیدا کردم کم از حس پسر نسبت به پدرش نیست. من... اهل همین محله هستم و...
_ می دونم...
چشم هایم گشاد شده و فقط سکوت کردم.
_ طبقه ی پنجم همون آپارتمانی که میخوره روی کوچه ی ما... اون شبی که توی مسجد بی حال شدی و رسوندیمت بیمارستان، یکی از دوستام که مالک طبقه سوم همون آپارتمانه تو رو شناخت.
(صاحبخانه ی خانی) لعنتی... این همه مدت منو میشناخته و من خودمو مسخره کردم.
_ حسام جان... من قبل از همون شب هم تورو میشناختم. موظف بودم کسی رو که اسمش پای چک پنجاه میلیونیه استعلام بگیرم و بشناسمش. خدا اجرت بده. به محمدرضا هم سپرده بودم تعقیبت کنه محل کارت رو پیدا کنه. خودت میدونی هر کسی رو نمیشه به حریم خانواده ت راه بدی. وقتی یه شناخت نسبی ازت به دست آوردم ترجیح دادم هم سفره مون بشی.
نوای اذان از بلندگوی مسجد بلند شد. سرم را پایین انداخته بودم.
_ حوریا خانوم هم خبر داره؟
_ نه... یعنی در موردت چیزی نپرسیده که بخوام بهش بگم.
_ حاجی... این شناخت اونقدری هست که به من اجازه بدید خودمو... خودمو به دخترتون ثابت کنم؟ اگه هر سوالی دارید خودم بی کم و کاست توضیح میدم. حتی قضیه ی اون شب رستوران رو...
_ فعلا بیا بریم تو مسجد بعد از مراسم ختم قرآن بحثمونو ادامه می دیم.
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
رسیده ام که بگویـم
پنـاه میخواهم:)
◦「🕊」 حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
عاشقانه های حلال C᭄
«💕» «🤩» #چالش_همسفرانه #مختص_عشق_حلالم . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره 7⃣3⃣ شیرینی زندگی من😌💙 . . چا
«💕»
«🤩» #چالش_همسفرانه
#مختص_عشق_حلالم
.
.
↩️شرڪت ڪننده:
شماره 8⃣3⃣
من اینجام همسر آینده 😬✋
زود بیا((:😌🙊❤️
.
.
چالش قشنگمون فراموش نشه☺️🎀
جایزه هم داره ها😉🎁
آیدی خـادم چالش 👇🏻
🆔 : @BanoyDameshgh
«🏃🏻♀» #بدوجانمونیازچالش👇🏻
«💕» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
این گلارو چیدم برای
مامانجونِ خوشگلِ خودم.😎🌱.
خیییلیی خوشگلن اما مامانجونم خوشگلترن.😌😍.
🏷● #نےنے_لغت↓
من که نینی نیستم دیگه، بزرگ شدم.😁
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
به بچههامون:
احترام بذاریم، تا بهمون احترام بزارن.
با بچههامون:
قشنگ حرف بزنیم، تا باهامون قشنگ حرف بزنن.
خلاصه، خوب باشیم تا خوب باشن😁
"برای رضایت خدا"
.
.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
تو قشنگـۍ،
اما ڪنار من قشنگتـرۍ..😎
من خوشحالـم،
اما ڪنار تو خوشحال ترینـم..😁
ما خوبیـم،
ولۍ ڪنار هم بهتریـم..😍
بیا و همیشہ ڪنارم بمون تا باهم
دنیارو با بودنمون قشنگتـر کنیم..♥️
#بودنتخوباستخوبیاشمُدام😌
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
|. 🍁'|
|' #آقامونه .|
.
.
😍}• جلوه بینید
و مرا منع ز حیرت مکنید😌
👀} چشم دارید
ببینید و ملامت مکنید😉
#حسن_بیگ_عتابی /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1633»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.🍁'|
∫°🍁.∫
∫° #صبحونه .∫
.
.
•|🍃|•یکی از زیباترین دعاهایی که
شنیدم این بود:
💙«وَ لاتُعَنِّنی بِطَلَبِ مالَمْ تُقَدِّرْ لی
فیهِ رِزْقاً.»✨
🤲• در جستجوی آنچه برایم مقدر
نکردهای، خستهام مکن...🙂
.
.
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍁.∫
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
✨قــال الامـام الرضـا علـیه السـلام: اذا خطب الیک رجل رضیت دینه و خلقه فزوجه و لا یمنعک فقره🌱
امــام رضـا علیـه السلام فرمودنـد: هنگامے ڪه مردے از شمـا خواستگارے ڪرد ڪه از دیـن و اخـلاق او راضے بودیـد بـه ازدواج بـا او رضایت دهیـد؛ و مبـادا فقر او تورا از ایـن رضایـت باز دارد •💚•
✍🏻(میزان الحکمة، ج. ۴، ص. ۲۸۰)
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
|🌹🍃| رفقــایم توے بسیج فھمیـده بودند مصطفےٰ ازم خواستـگارے ڪرده؛
از این طرف و آن طرف بہ گوشـم مےرساندند ڪہ «قبول نڪن، متعصبہ».
|🌻🍃| با خــانمھا ڪہ حرف مےزد، ســرش را بالا نمےگرفت.
سر برنامہهای بسیج اگر فڪر مےڪرد حـرفش درست است، ڪوتاه نمےآمد.
بہ قول بچہها حرف، حرف خودش بود.
معــذرت خواهے در ڪارش نبود.
|🌷🍃| بعد از ازدواج، محـبتش بہ من آنقــدر زیاد بود ڪہ رفقایم باور نمےڪردند این، همان مصطفـایے باشد ڪہ قبل از ازدواج مےشنـاختند.
🌷شهید هستہای #مصطفی_احمدیروشن
.
.
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
‡ #ریحانه ‡
.
.
🎥 | زن ایرانی در همهی میدانها با موفّقیّت و سربلندے و با حجاب اسلامی ظاهر شده:
🔸 در دانشگاهها
🔹در مراڪز علمی حسّاس
🔸در ادبیات
🔹در شعر
🔸در رمان
🔹در شرح حال نویسی
🔸در ورزش
🔹در میدان سیاسی
🔸در مسائل علمی
🔹در صداوسیما
.
.
‡💎‡چادرت،
ارزشاست، باورڪن👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡