∫°🍁.∫
∫° #صبحونه .∫
.
.
💙🌱••
امروز روز جدیدیـه که یک صفحـہ خالے آماده برای نوشتـن اون وجـود داره🤩💓
نوشتن متن در اون صفحہ بر عهده توئہ☺️❣
پاشو و روزت رو بساز😌✌️🏻
#صبحتون_بھ_نیکے🧡🌺
.
.
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍁.∫
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
«📚» تا قبل از شـرو؏ زندگی مشترڪ دانشگــاه رفتہ بودم، بیرون میرفتم و میخواستم تحصیــلاتم را هم ادامہ بدهم....
«💍» اما وقتی با مھــد؎ ازدواج ڪردم و بچہدار هم شدیم آنقدر در خانہ خــوش بودم ڪہ دلم نمیخواست جایی بروم.
«🏡» تا جایی ڪہ همہ میگفتند: تو چی از خونہ میخوایی ڪہ چسبید؎ بہ ڪنجش؟!
آنقدر جو خانہمان را دوست داشتم ڪہ دلم نمیخواست رهــایش ڪنم.
«❣» ماندن در این چاردیوار؎ برایم لذت داشت آنقدر ڪہ حتی تصمیــم گرفتم جا؎ ادامہ تحصیــل و بیرون رفتن از خانہ بمانم داخــل بیشتر مــادر و همســر باشم.
🌷شهید مدافع حرم #مهدی_قاضیخانی
.
.
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
[🌿]
#خادمانه #اطلاعیه
سلام سلام😃🖐🏻
امیدوارم حال دل همگی عالی باشه.
اومدمم یه خبر بدم و برم خونمون🚶🏻♀
یه هشتکی داره شروع میشه
که با اومدنش قراره کلی کلی لحظههای #دونفرهتون
رو قشنگتر و پرآرامش تر کنه😍👫
پس از امروز ساعت ۱۴:۰۰ منتظر #ویتامینه باشین😜💕
[🌿] Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
ذاتا توقعداشتن بَده و فرقی هم نمیڪنه که خانم یا آقا باشه...🙄
مثلا اگر شما خانم، منتظری یه آقا پسر سوار بر اسب سفید بیاد ڪه تو سلیقه، ایده، عقاید، مسائلسیاسیاقتصادی شبیه شما فڪر ڪنه، باید بهت بگم ڪه حتی اگر صبر ڪنی و موهات مثل دندونات سفید بشه؛ همچین اتفاقی نمیافته...!🤗
یا اگر شما آقا، دنبال یه دختر اصیل خانوادهمدار میگردے ڪه هر چی شما گفتی بگه چشم هر چی آقامون بگه😬😅( از این لوس بازیا)🤣
و هر عقیده و سلیقهای ڪه شما داشتی اونم داشته باشه؛ زهی خیال باطل...!🤪
خب حالا گیریم اتفاق افتاد و یڪی مثل خود شما پیدا شد؛ اصلا ڪپی برابر اصل!🤩
زندگیتون جذابیتی نداره به خاطر این ڪه تحمل تفاوتها جذابش میڪنه...😍
خب حالا چیڪار ڪنی؟!🤔
باید بلد باشی خودتو با شرایط درست وفق بدی و بشی براش هم تیم و رشد ڪنی💑
#آرامش
#ازدواج_موفق
#همسر_ایدهآل
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
∫°🍊.∫
∫° #ویتامینه .∫
.
.
📝 گاهۍ در اوج سختۍها و مشڪلات، به شریڪ زندگۍتان بگویید ڪه همیشه میتواند روۍ شما حساب ڪند.
📝 و به او بگید "من بخاطر تو اینجا هستم" ڪه تو احساس تنهایۍ نڪنۍ. این ڪلمات ، گاهۍ جادو مۍڪنن❣
پ.ن: جادوگر زندگۍ تون باشید😌
.
.
∫°🧡.∫ #ما بہ غیر از #تو نداریم، تمناے دگر👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫
« #نےنے_شو 👼🏻» .
.
.
با بابا جونیم اومَتَیم مَچِد🕋
یِچ شَژادِه توچولو بَلام اورتَن📿
باهاس الله تونم میجن ایندا
هونه ی هدای مهلبونه😍
مم دالم سُمالو دعا میتونم🤲😇
🏷● #نےنے_لغت↓
اومَتیم:اومدیم
شَژاده:سجاده
الله تونم: نماز بخوانم
هونه ی:خونه ی
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
امام باقر علیه السلام در بیان وظایف اولیای کودکان در تربیت دینی کودکان در سنین مختلف، فرموده است: در سه سالگی کلمه توحید را به کودکان بیاموزید؛ در چهار سالگی «محمّد رسول الله» به آنها یاد دهید و در پنج سالگی رویشان را به طرف قبله متوجّه کنید و به آنها بگویید که سر به سجده بگذارند.
.
.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
هدایت شده از عاشقانه های حلال C᭄
#خادمانه
قسمت اول رمان رایحهی حضور🌸👇
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/58847
فصل اول رمان توبهی نصوح🌸👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal/57509
رمان ازسوریه تا منا🌸👇
https://eitaa.com/heiyat_majazi/50883
رمان امنیتی نقاب ابلیس🌸👇
https://eitaa.com/rasad_nama/25563
•﴾🖤﴿•
•﴿ #کوثرانه ﴾•
روزهاے آخر عمر فاطمه بود.
غسل ڪرد.
لباس تمیز پوشید.
نشست رو به قبله.
دستهایش را بلند ڪرد به طرف آسمان...•🌙•
خداوند فرمود:جبرئیل فرداے قیامت از تو خواهد پرسید:” چه میخواهے؟”
خواهے گفت:” آمرزش شیعیانم.”
- ببخشیدمشان.
+آمرزش شیعیان فرزندانم.
- آنها را هم بخشیدم.
+و شیعیان شیعیانم را.
- هر ڪسے را ڪه پیوندے با تو داشته باشد، آمرزیدم...•💚•
﴿🦋﴾اَلْحَـمدُللّهٖ ڪھ مـٰادَرمے👇🏻
﴾ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ﴿
•﴾🖤﴿•
مداحی_آنلاین_راه_مرتضی_بهترین_راهه_سیب_سرخی.mp3
8.89M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
#حاج_حسین_سیب_سرخی🎙
ليلی و مجنون تماماً افسانهاند،
عشق را بايد از زهرا و علی ياد گرفت :)
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🖤]•
•[ #پشتڪ 🥀]•
.
.
🖤✨🕯امام زمان علیه السلام در یکے از نامه هایشان مے فرمایند: «وفے ابنه رسول صلی الله علیه و آله لے اسوه حسنه … ؛ دختر پیامبر خدا صلے الله علیه و آله برای من الگوے نیکویے است .» 🖤✨🕯
.
.
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🖤]•
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
مۍ خواهمتـ ـ↻
ڪہ خواستنۍ تر از
هر ڪسـۍ..💙
#عشقجانم😍
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_دوم] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_سوم ]
دلم می خواست قدرت داشتم
و حرصم را سرش خالی می کردم...
مثل همان روز بیخیال همه چیز می شدم و هر چه لایقش بود ،بارش می کردم ...
من ریحانه بودم ، آدم کم آوردن نبودم هیچ وقت..
با وجود لرزش دستانم تایپ کردم :
منم چیز هایی خوبی واسه رو کردن دارم ها،
یادت نرفته که ؟!
بدون مکثی تایپ کرد :
که چی ؟! چیکار از دستت بر می آید ؟
هر حرکت اضافیت باعث میشه با چند تا دکمه اول اینا رو بفرستم واسه حاجی و حاج خانوم بعدشم تو اینستا پخشش کنم ..می فهمی که؟!
دستانم لرزید ...پاهایم لرزید...
با ریتم و هماهنگ هم لرزیدند..
فکر اتفاق بعد این کار ها جانم را می گرفت ..
غرور خورد شده آن روزم جلوی چشمانم بود ، هر چند من هم کم نگذاشته بودم و حسابی حالش را گرفته بودم ولی ...آن روز قلبم را خوب دیدم که جلوی پاهایم با وجود بند بند شدنش التماسم را می کرد...
پیام بعدیش را که دیدم کمی ذهنم آرام گرفت : یه هفته وقت داری ، روش فک کنی ،شنبه هفته بعد همون جا و ساعت همیشگی منتظرتم این هفته هم خوب حواسم بهت هست دختر حاجی تاجفر!
دستانم یخ بود ، با وجود لرزش پاهایم ایستادم و بدون رمق راهی روشویی شدم ، دستانم را به کاسه روشویی تکیه دادم و کمی طرف آینه خم شدم
" چیکار کردی ریحانه ، هان؟! میدونی اگه اونا رو واسه بابات بفرسته ، قبل از اینکه دستش بهت برسه سکته میکنه ! میدونی مامانت اونا رو ببینه چی میشه ؟! فکرش رو کردی بعد پخش شدنش تو اینستا فک و فامیل به درک ، همسایه ها و کسایی که بابا و مامانت باهاشون سر و کار دارن چیا میگن ؟! اونم این آدم هایی که چشمشون به دهن مردمه ؟! کل محله و شرکت و دفتر و مسجد پر میشه از این جمله ها : عکس های دختر حاجی رو دیدی ؟! تو رو خدا دیدی !حاج خانوم انقدر واسه دختر های ما نطق میکنه اونوقت اون از وضع دختر تحفه اش ؟! "
بیشتر خم شدم و شیر را باز کردم و چندین بار مشت مشت آب یخ روی صورتم پاشیدم ، آرامم می کرد این کار ...کاش میشد مغزم را هم با این آب شست تا کمتر فکر و خیال آن روز ها را کند !
برای مشورت باید پیش که می رفتم ؟!
فکر کنم عمویم بهترین راه حل بود
ولی روی آن را نداشتم تا از کارم برایش بگویم ...
سارا؟! این یکی را اصلا حرفش را نزن ...
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
با دستی به مقنعه ام ، کوله ام را جابه جا کردم
و راهی کلاس شدم ..
کنار سارا نشستم،
تمام آن هفته را یک لحظه هم فکر نکردم ..
یک لحظه هم تنها نماندم ..
دانشگاه، بازار ، مهمانی ..
هر کجا الا کنج اتاق .....
عصر جمعه مادر و پدرم راهی قم شده بودند ، یا عصر جمعه ها می رفتند یا عصر سه شنبه ها .....ولی من خیلی وقت بود که همراهشان نمی رفتم ..خیلی وقت بود اعتقادی به مراسم ها و سخنرانی های مادر نداشتم!
خیلی وقت بود همراهش برای نماز جماعت نمی رفتم،راستش اصلا نماز هم چند وقتی میشد کنارش گذاشته بودم،حجاب هم که ...
خیلی تلاش کردند منصرفم کنند
ولی حریفم نشدند!
حریف سرکشی هایم...کار خلافی نمی کردم ، چند تار مو و کمی آرایش به کجای دنیا بر می خورد؟!! خلاصه اش کنم ..." دور عاشقی برای آن بالاسری را خط کشیده بودم"
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal