eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•[🎨]• •[ 🎈]• عید‌شما‌مبارک(:♥️ •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . ز کوے یار مےآید نسیم باد نوروزی..😍💓 +عیدتون مبارک باشہ ان شاالله سال جدید برای همہ عاشقا وصال صورت بگیره😌 🌸 . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_پنجاه_وششم ( حسام می گوید ) حوریا از من چه می خواست؟ برا
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . سکوتی بین جمع چهار نفره شان حاکم بود. حسام درخواست حوریا را از جانب خودش مطرح کرد و حوریا هم موافقتش را اعلام کرد. حاج رسول به گفتن «خیره ان شاءالله» اکتفا کرد اما حاج خانم توی خودش رفت و گفت: _ فقط یه ماه فرصت مونده؟ مگه مجبوریم؟! به این فکر نکردین که خرید جهیزیه و خریدای عقد و عروسی و تدارک مراسم و خونه و چیدمان و... چقدر طول میکشه؟ حوریا انتظار این مخالفت را داشت و حسام را آماده کرده بود. هر دو با احترام در برابر دغدغه و نگرانی حاج خانم، پاسخگو شدند. حسام گفت: _ می دونم درخواستمون غیر منتظره بود اما یک ماه هم وقت کمی نیست. کلی کار میشه انجام داد. به امتحانش می ارزه. حاج خانم سعی می کرد لحن دلخورش را کنترل کند. _ می تونید مدت نامزدی و صیغه رو تمدید کنید و با حوصله کاراتونو انجام بدید. ما فقط داریم و یه حوریا... نامزدیش که اونجوری... الانم مراسمات بعدیش... نمیشه که. حسام به آنها حق می داد اما فکر نمی کرد برای نامزدی شان کم گذاشته باشد. سکوت کرد و با کمی دلخوری بدون ادامه ی بحث، سر جایش نشست. حوریا نمی خواست این بحث بین مادرش و حسام فاصله و کدورت بیاندازد. از طرفی هم نمی توانست در حضور پدرش، علت این عجله را حالِ وخیم پدر معرفی کند. حاج رسول با خواسته ی حسام و حوریا دلش راضی بود اما از طرفی به همسرش هم حق می داد که بخواهد برای تنها فرزندشان وقت به خرج دهد و سنگ تمام بگذارد. نگاهی به حسام انداخت و گفت: _ حاج خانوم منظوری نداره. نامزدی شما هیچی کم نداشت. اتفاقا برای دخترمون سنگ تموم گذاشتی و خاطره ی قشنگی براش ساختی. ما خودمون تصمیم گرفتیم کسی رو دعوت نکنیم و دعوتیا رو بذاریم برای مراسمات بعدی تون. وگرنه تو که نگفتی مهمون داشته باشیم یا نه. خودمون خواستم نامزدی خودمونی باشه. حاج خانوم هم تمام نگرانیش اینه که به صورت شایسته ای دخترشو بفرسته خونه ی بخت. وگرنه درسته که دامادمون شدی، اما جای پسر نداشته ی مایی و این مدت کم اذیتت نکردیم. حسام از لاک خودش بیرون آمد و شرمگین از حرف های حاج رسول گفت: _ حاجی خودت میدونی من به شما مدیونم. حال خوش امروزمو به واسطه ی شما دارم. حاج خانوم هم کم مادری در حقم نکردن و درک میکنم نگران و ناراحت بشن. به هر حال این یه پیشنهاد بود. وگرنه صلاح من و حوریا جان دست شما بزرگتراست. شما هم بزرگ حوریایی، هم من. هر چی شما تصمیم بگیرید به دیده ی منت ما هم میگیم چشم. با شنیدن حرف های حسام حاج خانم هم از دلخوری بیرون آمد و تصمیم گیری را موکول کردند به شب که حسام از مغازه باز می گردد. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_پنجاه_وهفتم سکوتی بین جمع چهار نفره شان حاکم بود. حسام د
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . حوریا هم دیگر پاپیچ مادرش نشده بود. فقط وقتی مادرش به اتاقش آمده و پیگیر شده بود چطور به این تصمیم رسیده اید، حوریا کوتاه و مختصر گفته بود نمی خواهد پدرش را آرزو به دل بگذارد و دوست دارد او را توی لباس عروس ببیند. سکوتی بین اعضای خانواده حاج رسول برقرار بود تا اینکه حسام برگشت. شام خورده شد و مشغول نوشیدن چای شدند که حوریا آورده بود. حسام ترجیح داد دیگر بحث را پیش نکشد تا خودشان آن را مطرح کنند، هر چند شعف ظهر که حوریا به او گفته بود دوست دارد هر چه زودتر به خانه ی خودشان بروند، در دلش مثل یک حس سرکوب شده در جوش و خروش بود. حاج رسول چای را مزه مزه کرد و گفت: _ خب... بریم سر اصل مطلب. و خنده ی بی جانی سر داد. همه منتظر بودند حاج رسول حرف بزند. دفترش را از روی میز عسلی برداشت و آن را باز کرد. _ حسام جان... تو که رفتی مغازه من نشستم با دقت کارای قبل از مراسم و کارای تدارکات جشن رو لیست گرفتم که دونه دونه بخونم و درموردش حرف بزنیم. همه علی الخصوص حسام از این برنامه ریزی حاج رسول خوشحال و ذوق زده منتظر بازگویی حاج رسول ماندند. _ خب... اول از همه... مسأله خونه ست. باید بگم که... من با اینکه داماد سر خونه بشی هیچ مشکلی ندارم و دوباره قهقهه زد. حسام هم خندید و گفت: _ حاجی... از شما به ما زیاد رسیده اما... من به حوریا جان هم گفتم هم خونه ی مادربزرگمو دارم هم خونه ی بابامو. همه زیر لب «روحشون شاد» گفتند. _ اما سالهاست از اون دوتا خونه دل کندم و نمی تونم در نبودشون اونجا رو تحمل کنم که جفتشو اجاره دادم. به حوریا جان گفتم هر جا دستور میده بگه که من یه خونه بخرم. حاج رسول میان صحبت اش آمد و گفت: _ خونه خریدن به وقت کافی احتیاج داره. الان چند ماهه که به این آپارتمان اومدی؟ _ حدودا چهار ماهه. _ بسیار خب... قراردادت یکساله س؟ _ نه حاجی... من بعد عید اومدم توی این خونه. صاحبخونه گفت باید تا آخر خرداد سال بعد قرارداد ببندی که اونموقع مشتری بهتری براش پیدا بشه. تقریبا قراردادمون یک سال و سه ماهه ست که چهار ماهش گذشته یازده ماه دیگه دارم. _ خیلی هم عالی... فعلا برید توی آپارتمان خودت تا این مدت باقیمونده بگردید یه خونه مناسب پیدا کنید برای خرید ان شاءالله. فکر بی نظیری بود که به موافقت جمع رسید. بقیه ی کارها هم بازگو شد که با نظر جمع به نتیجه ی مطلوب رسیدند و فقط می ماند بحث خرید جهیزیه که از همه بیشتر حاج خانم را پریشان می کرد. حسام با تردید گفت: _ یه چیزی میگم، خواهش میکنم ناراحت نشید. روزی که من با سند دارایی هام اومدم دیدنتون و حوریا جان ناراحت شد که من دارم مال و اموالمو به رخ میکشم، مناعت طبع و عزت نفستون بهم ثابت شده، پس خواهش میکنم از این حرفی که میزنم برداشت بدی نکنید. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . اولین صبح سال نو با شوق آمدم گوشه‌ی حرم، آقا تا بگویم که سال نو تبریک 😍 تا بگویم سلام ای مولا...✋ . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» شَلام بَشه‌ها😁 این لباش اوشِلارو مامان‌دونی بابادونی بَلام عَلیدَن😍 مامانی دون بَلام پوشوندن و من عوابم بُلده☺️ اَدَم عَتس دِلِفتَن📷 اودا دونَم ممنونِدَم😍 لاستییی عِدِتون مُبالَـــــــَــــــَـــــــــَـــــت😍🌸🌱 🏷● ↓ عَلیدَن: خریدن🌸 عوابم بُلده: خوابم برده اَدَم: ازم دِلِفتَن: گرفتن ممنونِدَم: ممنونتم😁 ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ ناخن جویدن دلایل متنوع و زیادی داره. مهم‌تریناش استرس، اضطراب، نگرانی، تنش، تشویش، ترس و مواردی از این قبیل هست. تنبیه کلامی و بدنی والدین🤬 به شدت به کودک تنش و اضطراب می‌ده و باعث می‌شه تا ترس و نگرانی خودشونو از طریق جویدن ناخن کاهش بدن. بهترین راهکار برای ترک «ناخن جویدن» چیه؟ 🌱از بین بردن منابع استرس 🌿قطع هرگونه تنبیه کلامی و بدنی 🏃‍♂افزایش بازی با کودکان 🎉تخلیه‌ی انرژی کودکان 🖐🏻تخلیه‌ی انرژی دست‌های کودکان با خمیربازی و نقاشی 🌸🌸•• «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . وقتی دلبری میکنه‌ ازت با شعر مثل بگو: +از دل چه خوش دل می بری... . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
|. ❄️'| |' .| . •|: ‌عید نوروز🌱 همه در پی👇 دیدار همند👥 •|: ‌کاش💫 دیدار تــو هم🥰 سهم دل من میشد😌 /✍ |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1750» . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
∫°🌸.∫ ∫° .∫ صبـ🌤ـح شد برخیز😊🤚🏻 و بنشین روبروی آینهـ⚡️ تا ببینے بهتر از خورشـ☀️ـید رویارویِ توستــ😍👌🏻 🥰🍃 ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🌸.∫
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . ✍امام رضا علیه السلام هر گـاه مے خواهۍ دعایت به عرش برسد و مستجاب گـردد ، اول در حق پـدر و مادرت دعا ڪن .☺️❤️ ✍بحار الانوار ج‌ ۶۱ ص‌ ۳۸۱📚 . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
•‌<💌> •< > . . ☎️• کاش زمانی که تلفن آخرش را زد می‌توانستم جواب بدهم. شاید دلیل اینکه نشد جواب بدهم این بود که به واسطه من دلش اینجا می‌ماند و نمی‌توانست دل بکند. 🌟• همه این‌ها نشانه است. اینکه خبر شهادتش را در سالگرد عقد به من می‌دهند. نشانه است یعنی من در همان تاریخ دارم زندگی جدیدی را شروع می‌کنم. 🥺• مادرم حتی به من گفت که کم کم لباس‌های حمیدآقا را جابه جا کن. گفتم برای چی این کار را بکنم؟ گفتم: جا دارم می‌خواهم زندگی کنم چیزی از من کم نشده است. 🌱• هرکسی هم می‌آید می‌گویم امیدوارم انرژی و ایمانی که دارم همچنان ادامه داشته باشد. 🪴• افکار و اعتقادات همسرم خیلی زیباتر و وسیع تر از این بود که با زیرخاک رفتن تمام شود. من باید این افکارها را حفظ کنم تا بتوانم حمیدهای دیگری تربیت کنم. 🌷شـهـیـد مدافع حرم •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1
‡🎀‡ ‡ ‡ ✨حجاب وصیـــت شهدا✨ وصیت من به دخترانی است ڪه عڪس هایشان در فضای مجازی پخش میڪنند❗️❌ این ڪار شما باعث میشود ~ امام زمان عج خون گریه کند...💔 [شهید مدافع حرم محسن رعد] ‡💎‡چادرت، ارزش‌است، باورڪن👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ‡🎀‡