eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5951748258962344440.mp3
8.5M
•𓆩✨𓆪• . . •• •• •• •• و أنَا أبحَثُ عنِّي؛وَجَدْتُكَ یٰا حُسین🙂♥️ و اولین حاجت هممون...(: ظهور مهدیِ زهرا سلام الله علیه♡ . . Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩✨𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• هر چه کردم که قلم از تو سخن باز کند رنگ رخسار ورق در پی عشقت بر چید. . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🖤𓆪• . . •• •• نقل دیگه هم هست که خیلی جانسوزه نوشتند بعد از اینکه امام شهید شد، بدن ارباب ما امام جواد رو در کوچه انداختند... کسی از ترس حکومت جرات نمیکرد بدن اقای مارو دفن کنه... سه روز گذشته و ماموران خلیفه خبر بردند که اتفاق عجیبی افتاده به خلیفه گفتند هربدنی باقی بمونه بعد از دو روز متعفن میشه اما از این بدن هر چقدر میگذره عطر بیشتری در فضا منتشر میشه و مردم دارن متوجه این بدن میشن .... خلیفه دستور داد تا بدن امام رو دفن کنند سپس امام هادی از مدینه به بغداد اومدند و بدن مطهر پدرشون باب المراد امام جواد رو کفن و دفن کردند ... سلام بر آن مظلوم تشنه لب که زهر جگرش را سوزاند و از آب؛ همانند جدش حسین منعش کردند... . . Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🖤𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• توی سوره نساء هست آیه ش که این رسم ظهار رو نهی میکنه و میفرماید هیچ کس نمیتونه با کلام همسرش رو حرام کنه و بگه تو مادرمی اصلا معنی نمیده! توی این جامعه ای که اصلا زنها حتی به اندازه طلاق دادن هم ارزش ندارن! اسلام اینهمه قانون در حوزه ی زنان میاره اسلام اولین مکتبیه در طول تاریخ که برای زنها مجموعه ای از حقوق رو طراحی میکنه ارث نفقه دیه مهریه و... حتی تمدن ها هم در اون زمان از این جهت انقدر پیشرفته نبودن تو جامعه ای که از این جهت از همه عقبتر بود این قوانین شاهکاره واقعا... اصلا اون موقع زنها نه تنها ارث نمیبردن بلکه به ارث هم میرسیدن مردی میمرد همسرانش به پسر بزرگترش ارث میرسیدن! تمام قوانین اسلام در حوزه زنان رو یکبار دیگه با در نظر گرفتن این شرایط اجتماعی بسنج و ببین بابت همینش هم تا چه حد هزینه داده و بعد از خودت بپرس چرا؟! با نگاه شما این کارا به چه درد این پیامبر میخوره چرا بیخود هزینه میده که این تغییرات رو ایجاد کنه؟ کمی سکوت کردم و بعد باز به دفترم رجوع کردم: خب... آیه 245 میفرماید به خدا قرض بدید! چیزی که مالکشه رو قرض میگیره! مثل پدری که خودش پول تو جیبی بچه ش رو میده ولی اگر یه جا کم بیاره پول بخواد عزت نفس بچه رو حفظ میکنه میگه باباجون یکم پول بده برسیم خونه بهت میدم! _خدا کم میاره؟ _خدا سنتش اینه که مستقیم در تدبیر امور مداخله نکنه و انسانها دنیا رو بچرخونن ضُحی: با اعمالشون خدا که نباید دستگاه اسکناس بزنه پول توزیع کنه از بنده ها میخواد که به هم کمک کنن اینجوری امتحان و پرورش شکل میگیره مثل پدری که میخواد سخاوت یاد بچه ش بده میگه یکی از این شکلاتات بده به دوستت میتونه خودش شکلات بخره و بده دست اون بچه اما اینجوری با یه تیر دو نشون زده هم اون بچه شکلات گیرش اومده و خوشحال شده هم این یکی بچه سخاوت رو یاد گرفته یکم رشد کرده انسان ها در هر موقعیتی که هستن وسیله آزمون و ابتلای همن همه چیز امتحانه همه چیز... متاسفانه این سیستمای آموزشی اسم امتحان رو توی ذهن ما خراب کردن انگار اتفاق ترسناکی باشه وگرنه امتحان به معنای چالش باید خیلی هم لذت بخش باشه شاگرد زرنگا در به در دنبال اینن امتحان بدن سوادشون رو نشون بدن خب... به جزء دوم هم تموم شد فکر کنم خیلی خسته شدید بهتره ژانت بره بخوابه که از مراسم فرداش نمونه... ژانت با لبخندی از پشت میز بلند شد: _آره الان بخوابم بهتره شبتون بخیر ژانت که رفت رو به کتایون گفتم: تو نمیخوابی؟ گوشیش رو برداشت و باز کرد: من نمیخوابم تو هم نمیخوابی! گوشیم داره منفجر میشه از پیام کلی ویس فرستاده بشین ببینم چی میگه! _خب من چرا باید بشنوم برا تو فرستاده بجای جواب صوت اول رو باز کرد: +تو نمیتونی اصلا شرایط منو درک کنی دخترم من واقعا از پدرت میترسیدم هنوزم می‌ترسم تمام این سال‌ها بهت فکر می کردم هیچ وقت از زندگی لذت نبردم همیشه نبود تو اذیتم کرده ولی کاری از دستم بر نمیومد مادر نیستی که بفهمی چقدر سخته بچه ت رو ازت دور کنن و تو هیچ کاری نتونی بکنی پدرت به من بد کرد به تو بد کرد چون اصلا عاطفه و انسانیت نداره فقط منافع خودش براش اهمیت داره تا وقتی که براش جذاب بودم منو نگهداشت بعد مثل یه دستمال کاغذی پرتم کرد بیرون و طلاقم داد آخرین جمله ای که بهم گفت این بود که اصلاً ازدواج با تو بزرگترین خریت زندگیم بوده در حالی که صد تا خوشگل تر از تو بدون هیچ شرطی حاضرن باهام باشن الان دوستت داره معلومه وقتی به دنیا اومدی مهرت به دلش افتاد ولی تا قبل از به دنیا اومدنت هر روز دعوا داشتیم چندین بار برام آمپول و قرص سقط خرید ولی من مقاومت کردم تا تو به دنیا بیای چون دوستت داشتم از همون اول ولی اون نذاشت بمونم پیشت حتی نذاشت از دور ببینمت پیامها ها یکی یکی پشت هم باز می شدن و کتایون هم انگشت اشاره ش رو روی لبش فشار میداد و گوش می کرد معلوم بود که حسابی درگیر شده گوشی رو برداشتم و ویس رو قطع کردم: _خب؟ _خب من الان باید باور کنم؟ _ چرا از پدرت سوال نمی کنی _ خب همون حرف های همیشگی رو تکرار می کنه دیگه میترسم بگم پیداش کردم _ از چی میترسی _ از این که راست بگه و بلایی سرش بیاد _ اون که اینجا نیست نفس عمیقی کشید: بابا تو ایران هنوزم دوست و رفیق زیاد داره اگر بخواد میتونه هر کاری بکنه با دست چندتا خط فرضی روی میز کشیدم: _ خب... شخص ثالثی که ماجرا رو بدونه وجود نداره؟ _ نه کسی نیست _ مثلاً کسی که هم پدر و هم مادرتو بشناسه دوست خانوادگی فامیل _ هیچ کس _ از کسایی که توی خونتون کار می‌کنن _ همه جدیدن... به جز... چشم هاش ریز شد و خودش نیم خیز _ به جز مهناز... من از وقتی یادم میاد مهناز بوده . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• _خب خیلی خوبه ازش سوال کن بی حوصله گفت: اگر هم چیزی بدونه نمیگه میترسه _ خب خیالش رو راحت کن مطمئنش کن که به پدرت چیزی نمیگی _ سعی خودم رو می کنم ولی اول باید مطمئن بشم مهناز قبل از رفتن مامانم توی خونه کار می کرده یا نه گوشی رو برداشت و تند تند چیزهایی برای مادرش تایپ کرد بعد نگاهش برگشت روی صورتم: خیلی گیجم نمیدونم اگر این حرفا راست باشه باید چکار کنم! بلند شدم و با کشیدن بازوش اون رو هم ناچار به بلند شدن کردم: انقدر فکر و خیال نکن یه طوری میشه دیگه بیا بریم بگیریم بخوابیم فردا کلی کار داریم! وارد اتاق شدم و رختخواب مسافرتیم رو روی زمین پهن کردم کتایون که وارد شد نگاهی بهش انداخت و گفت: آخه اینجوری که بده بذار من رو زمین بخوابم لبخندی زدم: نفرمایید علیاحضرت فقط همینمون مونده شما رو زمین بخوابید کمر همایونی عادت نداره خشک میشه دیگه خر بیار و باقالی بار کن! من عادت دارم خیلی هم راحتم فقط بی زحمت اون چراغ رو خاموش کن چراغ رو خاموش کرد و روی تخت دراز کشید... به دنبال بهانه ای برای سرگرم کردنش گفتم: یه سوال چی شد با ژانت رفیق شدی؟ _گفتم که دو سال پیش به یه شرکت تبلیغاتی... همونطور که توی جام دراز میکشیدم حرفش رو قطع کردم: اونو که گفتی منظورم اینه که چی شد رفیق شدید آخه یکم بعیده نفس عمیقی کشید: آره میدونم به نظر خودم هم خیلی عجیب و بعید بود من کلا تو دوران مدرسه م با هیچکس درست و حسابی دوست نشدم تو دوره دانشگاه هم فقط یه رفیق ایرانی داشتم اونم مهاجرت کرد کانادا با تنهاییم راحتم اما خب... ژانت وقتی از دفترم برای کاتالوگ عکس می انداخت خیلی توجهم رو جلب کرد همش فکر میکردم این چه قیافه آشنایی داره من اینو کجا دیدم! آخرشم ازش پرسیدم اونم گفت تا حالا منو ندیده نمیدونم چرا ولی احساس کردم موجش شبیه خودمه ازش خوشم اومد بعد از اینکه کارش تموم شد گفتم بیا بشین عکسا رو نشونم بده به همین بهانه یکم با هم حرف زدیم بعد که فهمیدم نقاشی هم میکنه ازش خواستم چهره م رو بکشه یه چند باری هم سر همین همو دیدیم تابلو رو که برام آورد دیدم کارش خوبه پیشنهاد دادم یه گالری برگزار کنه از دست دست کردنش معلوم بود پول نداره گفتم اسپانسرت میشم بجاش تبلیغات شرکت توی گالریت باشه عوایدشم یه درصدی بر میدارم قبول کرد و یه گالری با هم برگزار کردیم اگر چه هنرمند مطرحی نبود که روش سرمایه گذاری کنم ولی خودم اینکارو خیلی دوست داشتم اتفاقا مجموعا کار خوبی هم شد هم برایند مالیش قابل قبول بود هم ما بیشتر با هم آشنا شدیم به مرور صمیمی تر شدیم و کم کم راجع به زندگیش باهام حرف زد فهمیدم مثل خودم خیلی تنهاست و سخت زندگی کرده. منتها از یه نوع دیگه ش کم کم شد صمیمی ترین دوستم و تنهایی هامونو با هم پر کردیم هرچند برای خودمم خیلی عجیبه! لبخندی زدم: احساس میکنم خیلی دوستش داری! لبخند اون هم در اومد: نمیدونم چرا ولی آره بجای همه نداشته هام اونو دوست دارم... میدونی چی باعث شد رفاقتمون ادامه پیدا کنه و انقدر ازش خوشم بیاد؟ اینکه با وجود مشکلات مالی خیلی مستقله و عزت نفسش براش اهمیت داره برای اینکه من فکر نکنم بخاطر پولم باهام دوست شده هیچوقت درخواست مالی ازم نمیکنه حتی قرض! مثلا سر همین قضیه گرون شدن اجاره اینجا اگر به من میگفت کمکش میکردم و تو ام الان ابنجا نبودی! لبخندم عمیقتر شد: جالبه! ... صبح زود بیدار شدم زود که البته ده صبح! هیچکدوم خونه نبودن وارد آشپزخونه شدم و چای دم گذاشتم چای دم کشید ولی خبری ازشون نشد چون احتمال میدادم کتایون رفته باشه دنبال ژانت و خیلی هم گرسنه بودم چند تا نیمرو انداختم و نشستم حدسم درست بود و بالاخره باهم پیداشون شد با کلی خرید! دستای هر دوشون پر از کیسه های خوراکی بود کتایون با خنده کیسه ها رو جلوی درگاه آشپزخونه چید و گفت: تنها تنها؟! مثل قحطی زده ها لقمه رو فرو دادم و گفتم: سلام خب چه میدونستم کی میاید داشتم میمردم از گرسنگی! با هم بودید؟ اینا چیه چه خبره قراره مهمونی بدید؟! ژانت هم وسایل رو گذاشت کف آشپزخونه و جواب سلامم رو داد بعد کتایون جواب داد: _نه ژانت که رفته بود کلیسا منم رفتم همون اطراف خرید کردم برگشتنی رفتم دنبالش اشاره کردم به میز: _بفرمایید بسم الله... خرید واسه چی؟ پالتوش رو روی چوب رختی انداخت و نشست پشت میز: اینهمه من مهمون شمام یکمم شما مهمون من باشید نگاهی به انبوه کیسه ها کردم: یکمت چقدر زیاده این آذوقه ی دو ماه ماست! _خب گفتم این ملاقات ها به درازا کشیده هی دغدغه شام و اینا رو نداشته باشید کلی کنسرو گرفتم بده مگه! گفتم: نه خیلی هم زحمت کشیدی ممنون و دوباره مشغول خوردن شدم!... . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• من حیلی دُلُشنَمه😋 باشِه همین دالَم این شیزه لو می‌تُنم تو دَهَنم🤓 ولی این اوشمژه نیشت😑 اولدَنی هم نیشت😕 . . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•
•𓆩💠𓆪• . . •• •• <• در راه عشق💗 گر برود جانِ ما🕊 چه باک❔ <• ای دل💚 تو آن عزیزتر از جان🥰 نگاه دار👌 هوشنگ ابتهاج/✍🏻 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1839» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💠𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• آفتابـــ🌤ــ که میتابد پرنـ🕊ــده که میخواند و نسـیـ🌬ـم که میوزد با خود میگویم: حتما حال خوبـ استـ☺️💚 ڪه جـ🗺ـهان این همه زیباستـ😍 🌸 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 @ASHEGHANEH_HALAL •𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• 🍀 امام باقر علیہ‌السلام: از افڪندن ڪار امروز بہ فردا بپرهیز ؛ زیرا این ڪار دریایـے است ڪہ مردمان در آن غرق و نابود مے‌شوند 🌊 ✍🏻 تحف العقول - صفحهٔ ۲۸۵ 📚 . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
•𓆩⛵️𓆪• . . •• •• (دیگران چون بروند از نظر از دل بروند) «تو چُنان در دل من رفته که جان در بدنی» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ . . 𓆩عاشقےباش‌ڪه‌گویندبه‌دریازدورفت𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⛵️𓆪•
•𓆩💟𓆪• . . •• •• امیر خصوصیات اخلاقی بارزی داشت، قلب او بزرگ و به دور از کینه بود.♥️. من و امیر ایام عید طرح کمک به دانش آموزان مستعضف بخصوص یتیم را داشتیم، وسایل مورد نیازشان را تهیه می‌کردیم. هنوز هم این رویه را به خواست امیر ادامه می‌دهم.🦋. چند بار اسم می‌نوشت و هر بار به او می‌گفتن آماده باش و او بسیار خوشحال ذوق زده می‌شد و خدا را شکر می‌کرد ولی هربار اعزامش به تعویق می افتاد.🥺. یک روز به او تماس گرفتم و امیر گفت باز کنسل شد، من از این بابت خوشحال شدم که امیر متوجه این موضوع شد و با ناراحتی گفت شما راضی نیستی که من نمی‌توانم بروم.😔. نزدیک اذان بود در حال آماده شدن برای نماز بودم که زیر لب گفتم خدایا راضیم به رضای خودت.🤍. بالاخره آن روزی که قرار بود به سوریه برود فرار رسید. من هم شوخی کردم، باز امیر رفتنت از آن رفتن هاس نه این بار دیگر رفتنی هستم.😁. حتی علاقه شدید او به یسنا، دخترمان هم مانع رفتن‌اش نشد. همیشه می‌گفت جانم و خانواده‌ای نثار امام حسین(ع).💚. مدام به یسنا می‌گفت دعا کن بابا شهید بشود. ساعات آخر بدرقه، از زیر قرآن که ردش کردم گفت برای آخرین بار این پله‌ها را با هم برویم.💔. شهید مدافع حرم . . 𓆩‌توخورشیدےوبـےشڪ‌دیدنت‌ازدورآسان‌است‌𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💟𓆪•
•𓆩🥿𓆪• . . •• •• یه خانومی تعریف میکرد: ✅ امروز با دخترم دندونپزشکی بودم. نشسته بودیم تو سالن رادیولوژی. منتظر بودیم اسممونو صدا کنند. ✅فقط من و دخترم چادری بودیم و یک خانوم و دختر کوچولوش، بقیه ی خانوما اکثراً بی حجاب بودند و چند تا بدحجاب. ✅یهو یه آقایی وارد شد با تیشرت و کلاهِ قرمز و شلوارِ جین؛ (تیپی که ظاهراً مذهبی نبود)، یه نگاهی به جمع انداخت و رفت سمتِ سوپر مارکتِ روبروی سالن خرید کرد و برگشت. ✅اومد سمتِ دخترم و یه شکلاتِ تک تک بهش داد و با صدای بلندی که همه بشنون، گفت : بیا دخترِ خوب! این بابتِ قشنگ و متانتت.😊 ✅همین جمله رو به اون دختر هم گفت و شکلات داد و نشست. ✅سالن، چند لحظه هنگ بود. دو سه نفر شالشونو کشیدن رو سرشون، بقیه سرشونو انداختن پایین. ✅خیلی حرکت جالبی بود مخصوصاً برای آقایون که یه غیرِ مستقیم و دوستانه بود.👏 ✅قشنگتر از اون، حسِ افتخار و زیبا بودن و اعتماد به نفسی بود که این دو تا بچه با چادرِ مشکی (بین اون همه زنِ رنگارنگِ ظاهراً زیبا) به دست آوردند.🌺 . . 𓆩صورت‌تٓو‌روسرےهاراچه‌زیبا‌میڪند𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🥿𓆪•
•𓆩🎊𓆪• . . •• •• عشق یعنی اینکه زهرا(س) هر سحر قبل نماز ساعتی محو تماشای علی(ع) می ایستاد...! . . Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🎊𓆪•
•𓆩📺𓆪• . . •• (History) •• 🎯 در زورخانه های قدیم، درِ ورودیِ زورخانه ها را بسیار کوتاه ميساختند تا هنگام ورود، فرد به كلى خم شود. دليل اين كار، اين بود كه ورزشكار از همان ابتداى ورود تواضع و فروتنى را بياموزد! . . 𓆩هوشیارپایان‌میدهدمدهوشےتاریخ‌را𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📺𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• خانوما بدونن 😍آراستگی شما شرط لازم برای آرامش روانی همسرتان است ❗️ اما کافی نیست ✍ شماست که او را تا همیشه آرام و عاشق در کنارتان حفظ می‌کند. . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🥤𓆪• . . •• •• 💬 دیشب وقتی داشتیم از ده برمیگشتیم سمت خونه، خیلی سعی کردم که بیدار بمونم همینطور که سرم میرفت و میومد... یهو احساس کردم یه دستی آروم اومد روی پیشونیم و سرمو چسبوند به صندلی که بخوابم😌 احساس کردم یه نفر کنارم نشسته که علاوه بر اینکه داره رانندگی میکنه و حواسش به جاده و فرمون و... هست، خیلی بیشتر حواسش به خانومشه و فهیمده که داره چُرت میزنه😂 آقایون حواستون باشه خانمتون با یه کار کوچیک اینچنینی، دریایی از انرژی رو دریافت میکنه و اونو بصورت یک سیل خروشان بهتون برمیگردونه😅 خلاصه هر چی بدید بهتون برمیگردونن... مراقب پرداختی ها تون باشید تا دریافت خوبی داشته باشید😁 بفرستین برای آقایونتون😅😉 . . •📨• • 666 • سوتےِ قابل نشر و بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩خنده‌ڪن‌‌عشق‌نمڪ‌گیرشود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🥤𓆪•
•𓆩🎊𓆪• . . •• •• گاهی علی (ع) اینگونه فاطمه (س) را خطاب می‌کرد: "ای همه آرزوی من" . . Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🎊𓆪•
مداحی آنلاین - نوبهاره - حسین حقیقی.mp3
2.07M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• •• •• از مولا امیرالمومنین پرسیدن؛ فاطمه چگونه همسری است؟ مولا جانمان فرمایش کردند؛ ‹ بھترین یار در راه اطاعت از خدا💚 › 🫀 . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• گفت پیغمبر اکرم وسطِ خطبه عقد چقدر فاطمهٔ من به علی می آید♥️✨ . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
Helheleye Fereshteha.mp3
9.07M
•𓆩🎊𓆪• . . •• •• یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد..😍 •💓عاشق شوید ؛ شبیہ فاطمہ مثل علی💓• . . Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🎊𓆪•
4_5951748258962344440.mp3
8.5M
•𓆩✨𓆪• . . •• •• •• •• و أنَا أبحَثُ عنِّي؛وَجَدْتُكَ یٰا حُسین🙂♥️ و اولین حاجت هممون...(: ظهور مهدیِ زهرا سلام الله علیه♡ . . Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩✨𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• • آنقدَر لطف به من می‌کنی آقا که شده نسبت من به شما، نسبت دختر به پدر . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🕋𓆪• . . •• •• 📿هدیه‌های نابی که خدا برامون توی دهه اول ماه کنار گذاشته جلادهنده روح و قلبمون هستند......😍🥰 👈 نوش🍬 جانشون🍫 کنیم🎂تا روحمون صفا پیدا کنه و حال و احوال وجودمون فرا بگیره...✨🌸 🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ 📌 در میان ایام سال هیچ بالاتر از نیست... ✨🌸✨🌸✨🌸✨ . . Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🕋𓆪•
•𓆩🕋𓆪• . . •• •• 🕋میقات 🦋نماز ویژه ای که در دهه اول ذی الحجة وارد شده و مورد توصیه بزرگان است... 🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 ✨🌸✨🌸✨🌸✨ . . Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🕋𓆪•
•𓆩💠𓆪• . . •• •• <• صحرا و باغ و خانه🌱 ندانم کجا خوش است❗️ <• هر جا خیال روی تو باشد🥰 مرا خوش است😉 فیض کاشانی/✍🏻 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1840» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💠𓆪•