eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• دلبَر جانَـ❤️ـم از این به بَعد همه ے قَـرارهایـ💕ـمان یا آغوشِ یا آغــ👐🏻ــوشِ مَــن 💐 💚 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
Tahdir joze10.mp3
3.65M
•𓆩🎧𓆪• . . •• •• مثل‌مادر‌برای پبغمبر مثل کوه پشت نبی... ○تندخوانی‌قرآن‌کریم📖 ○به‌نیابت‌از‌ شهید محمدحسین‌محمدخوانی و شهید مجید شهریاری🕊 ○بانوای‌استاد‌معتز‌آقایی ○جزء دهم🤍 . . 𓆩هرگزنَمیردآن‌ڪہ‌دلش‌زنده‌شد به‌عشق𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🎧𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏رقیق‌کننده‌ترین و احساسی‌ترین داستان اینه که مامانم سال قبل خواب دیده که من مُردم😔 تو کلِ سال تا تونست تکرارش نکرد و یکی دوبار که تکرارش کرد، من لرزش دست و بغض صدا و حلقه‌ی اشک رو تو چشماش دیدم و خب دورِ این حجمِ احساس و مهربونی بگردم:)🌹" . . •📨• • 865 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
•𓆩🥀𓆪• . . •• •• پنـاهِ جمعِ خلایق بہ روزِ واهمه‌ا؎ خدیجہ همسرپیغمبر،اُم‌فاطمه‌ا؎ دهم‌¹⁰رمضان‌سالـروز‌وفات‌ ام‌المومنین‌حضرت‌خدیجه(س)❤️‍🩹 . . Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🥀𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• ابـــزار لـازم بـرای ســاخت ایــن کاردســـتی قشنگ😻 🗒مـــقوای ســـفید 🖍مــاژیــک رنـگی 🍊مـــقوا یا کــاغذ رنـــگی ســبز و نـــارنــجی 🎨مقـــداری خــلاقیت و ذوق هـــنری تقدیـــم به نــگاه پـــرمهــرتون🌱 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• شما و همسرتان در دو مکان مختلف با شرایطی بزرگ شده اید،پس اگر میخواهید که تا همیشه در کنار هم شاد زندگی کنید، باید برخی از اختلافات تان را تحمل کنیدو صبور باشید💞 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
﷽ 【 | امروز بہ نیت: 🌱『 شـھید نوید صفرے 』 📿' چندتا صلوات میفرستی امروز؟👇🏼 ➲ https://EitaaBot.ir/counter/7oay3 ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 http://Eitaa.com/Asheghaneh_halal 🌱:📿
16.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🥀𓆪• . . •• •• طرف میگه عشق و عاشقی چه ربطی به پیغمبر و حضرت خدیجه داره؟😳 _به یاد حضرت خدیجه سلام الله علیها . . Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🥀𓆪•
نماهنگ سین مثل سلام کربلا.mp3
2.33M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• سالم عوض میشه فقط.. با اسمت حالم عوض میشه💔🙃 . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_سیصد احمد سر به زیر تشکر کرد و گفت: دیگه جون
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• _بخشیدی که برم؟ _نه _چرا؟ _نمی بخشمت تا زود برگردی. شرط بخشیده شدنت زود برگشتنته _باشه ... همه تلاشم رو می کنم خیلی طولانی نشه احمد نگاهی به ننه فهیمه که از روی ایوان نگاه مان می کرد انداخت و گفت: دست و بالم برای یه خداحافظی درست و حسابی بسته است فقط بدون خیلی میخوامت عروسک خانم لبخند دندان نمایی بر لبم نشست و گفتم: دل به دل راه داره آقا احمد با لبخند گفت: خیلی مواظب خودت باش. فندق بابا رو هم ببوسش _چشم. احمد دستم را محکم فشرد. انگار با همان فشار دست می خواست تمام احساس و عاطفه اش را نشان دهد. از شدت فشار دستش دردم نگرفت ولی قلب و وجودم پر از حس و حال خوب شد و دلم آرام گرفت. احمد که رفت، لباس هایم را برداشتم و همراه ننه فهیمه به مستراح رفتم. کمکم کرد تا بدنم را آب بکشم و لباس تمیز بپوشم. به اتاق که برگشتیم خودش قنداق علیرضا را عوض کرد و رو به من گفت: دستت رو بزن به دیوار تیمم کن بچه رو شیر بدی گرسنه شه با تعجب پرسیدم: شیرش بدم؟ مگه شیرم براش بد نیست؟ این بار ننه فهیمه با تعجب پرسید: برای چی بد باشه مادر؟ _ تو روستا که بودیم محبوبه خانم که پیشم بود بهم گفت این دو سه روز شیرم رو بدوشم بریزم دور به بچه شیر ندم می گفت این شیر سنگینه بچه اذیت میشه بعد که شیر آبکی شد بهش بدم _چه حرفا ... یعنی از صبح به بچه شیر ندادی؟ _نه ... گفتن بده بچه مریض و دلدرد میشه زردی می گیره منم ندادم _پس از صبح این بچه چی خورده؟ _آبجوش نبات و ترنجبین و ... علیرضا را بغل گرفت و گفت: الهی ننه فهیمه برات بمیره پسر جان ... علیرضا را به سمتم گرفت و گفت: برای این بچه هیچ چیزی پر خاصیت تر از شیر مادرش نیست. این شیر الان آغوز داره کلی چیزای مقوی توشه که بچه جون بگیره اگه این شیر بد بود خدا بهتر می دونست که این شیر غلیظ و سنگین رو به مادر نده زود تیمم کن بسم الله بگو بچه رو شیر بده به حرفش گوش دادم و تیمم کردم. علیرضا را بغل گرفتم که ننه فهیمه گفت: الان که نفاس داری نمی تونی وضو بگیری تیمم کن ولی همیشه سعی کن با وضو و بسم الله به بچه شیر بدی که ان شاء الله عاقبت به خیر بشه 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید نامجو صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• با کمک ننه فهیمه علیرضا را در بغلم درست گرفتم و برای اولین بار به فرزندم شیر دادم و از شدت دردی که در جانم پیچید لب گزیدم. ننه فهیمه مرا تنها گذاشت و به مطبخ رفت تا برایم جوشانده و کاچی آماده کند قبل از غروب ننه فهیمه قصاب آورد و یکی از گوسفندانش را برای علیرضا قربانی کرد. با کمک دو عروس و پسرهایش گوشت ها را تقسیم و بین اهالی روستا توزیع کردند. برای شام هم دل و جگرش را هم کباب کردند و بیشترش را به خورد من دادند. خانواده ننه فهیمه یک خانواده تقریبا پر جمعیت. متدین و خونگرمی بودند و در تمام چند روزی که پیش شان بودم لحظه ای احساس غریبگی نکردم. هر روز یکی از دختر ها یا عروس هایش پیشم می آمدند و نمی گذاشتند روزهایم به تنهایی بگذرد. روز هفتم تولد علیرضا که رسید ننه فهیمه او را حمام کرد و موهای سرش را تراشید و من یک جفت گوشواره ام را که سبک بود و تقریبا هم وزن موهای او می شد به عنوان صدقه به ننه فهیمه دادم تا به دست مستحق برساند. ننه فهیمه گوسفند دیگری را برای عقیقه علیرضا قربانی کرد و همه اهالی روستا را برای ولیمه عقیقه و ختنه علیرضا دعوت کرد. خانه ننه فهیمه شلوغ و پر از آدم بود ولی جای یک نفر به شدت خالی بود. جای احمد ... جلوی ننه فهیمه و خانواده اش رویم نمی شد بی قراری و دلتنگی و نگرانی ام را نشان دهم اما به شدت دلتنگ و بی قرارش بودم. وقتی هم که جمع خانواده اش جمع می شد دلم برای خانواده های مان و دور همی های مان تنگ می شد. ننه فهیمه به شدت مهربان بود و مرا به یاد خانباجی می انداخت و حتی چند بار به اشتباه او را خانباجی صدا کرده بودم. رخت و لباس هایم را و کهنه های علیرضا را می شست، به کارهای خانه اش می رسید و برای من غذا و جوشانده آماده می کرد با من به صحبت می نشست و علیرضا را تر و خشک می کرد و اجازه نمی داد من از رختخواب بیرون بیایم و یا کس دیگری کارهای مرا انجام دهد. شیخ حسین هم روز جمعه فقط در حد چند ساعت به خانه شان آمد و بعد رفت. دلم نمی خواست جمعه بعدی از راه برسد و احمد بر نگشته باشد و من مجبور باشم همراه شیخ حسین راهی خانه آقاجانم شوم. دلم برای خانواده ام تنگ بود اما دوست نداشتم به خاطر غیبت احمد و با هزار ترس و دلهره پا در خانه آقاجانم بگذارم و آن جا ماندگار شوم. 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید دوران صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
36891915068973.mp3
29.55M
•𓆩❤️‍🩹𓆪• . . ‌‌ به عشق تو پشت کردم به گناه ، پاک شوم در رمضان همه ترکم بکنند عیب ندارد ، تو بمان ! سهم نور امروزمون؛                  تقدیم به شما...💛 . . •𓆩عشقِ‌درحدِجنون‌خصلتِ‌ایرانی‌هاست𓆪• Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩❤️‍🩹𓆪•