eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• امام رضا(ع) فرمودند: هر که غم مؤمنى را بزداید، خداوند در روز قیامت، غم را از دل او می‌زداید 💕 📗 الکافی. ج۲. ص۲۰۰ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . •• •• ﮼𖡼 من✋ نگاه از مردم این شهر🌃 می دزدم😌 ولی🧐 ﮼𖡼 آنکه را👤 سیری ندارم از تماشایش🥰 تویی💚 محمدرضا احمدی /✍🏼 . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •🚀 | •📲 بازنشر: •🖇 «1345» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• امروز بهـ احـترام زندگے مهربان مے مانم💘 هر جـا قلبے مهربان در حال تپیـدن است🫀 بهشتے زیبا🌸 در حـال روییدن است🌱 الهۍ امروزتون سرشار از اتفاقات زیبا باشہ💙 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• پیامبر مهربانے ﷺ : آنڪه نســ👈🏻ـبت به دوسـ💚ـت‌ِخـود محــبتـ😍ــی داشتہ بـ👀‌ـاشد و او را باخبـ🤫ـر نکند،به او خیانـ🥺ـت ڪرده است! :25 ؟😉 . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• باورهای نادرست 3: گفتیم که بعضی باورها هستند که باعث میشن تصور نادرستی نسبت به ازدواج داشته باشیم 🔔 قبلا چهارتا باور نادرست رو گفتیم امروز هم دوتای دیگه رو یاداوری می‌کنیم ⛅ چهارمیش: سخت نگیر 😊 به تقدیر الهی معتقدیم، اما این تصور رایج هم که 💚 انتخاب همسر و ازدواج رو شانسی می‌دونه، نادرسته... این باور غلط باعث میشه که افراد از پذیرش مسئولیتِ شکست در روابط و همچنین در کمک به رشد رابطه، شونه خالی کنند ضمناً این باور باعث امتناع افراد از حضور در جلسات مشاوره ازدواج میشه ⛅ 😇 منشأ شکل‌گیری این باور اشتباه، تصور نادرستیه که «مشکلات جنسی» رو علت بروز بسیاری از بیماری‌ها و مسائل می‌دونند؛ بنابراین گمان می‌کنند با ازدواج، مشکل حل خواهد شد! یادمون باشه 🌙 اگه مساله اخلاقی یا روحی در خودمون یا طرف مقابل وجود داره، قبل از ازدواج، و درگیر کردن دیگری حتما باید مساله رو توسط روانشناس حل کنیم..🌸 ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• من چـ☕️ــاے را با دارچین دوست‌دارم قهوه را با شکـ🍬ـر و را با تـمـــــام تلخے و شیرینےات ☺️ 💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
23.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• •سیـب زمینے تنورۍ با سـس قارچ🍄 سیب زمینے تنورۍ : ۶-۷ عدد سیب زمینـی کوچک 🥔 روغن زیـتون ۳ ق غ نمک، فلفـل سیاه و‌ قرمز🌶 پاپریکا،پودر سیر🧄 پولبیبر،ادویه کچاپ در صورت تمایل🍅 ~سس قارچ: ۷-۸ عدد قارچ متوسط🍄 ۲-۳ عدد سـیر🧄 کره یک ق غ🧈 یک ق غ آب لـیمو🍋 ۲/۳ لیوان شیر ۲ ق غ خامہ صبحانہ نصف فنجان پنـیر پارمسان نمـک فلفل پودر آویـشن ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🙍‍♂𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏سلام... به عنوان یه مجرد و خیال پردازی هاش ۳/۲/۱ که نشد عقدی بگیرم..😜 میریم برای ۳/۳/۳ ان شاءالله تعالی😂🎊 . . •📨• • 898 • "شما و مجردی‌تون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩مجردی‌یعنی،مجردی𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🤦‍♂𓆪
عشای الحسین محب الحسین 1.mp3
4.05M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• یار همیشگیم یا‌ سیدالکریم... 🏴 . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_سیصدوشصت‌وچهارم خم شدم کف پای احمد را بوسیدم
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• اولین لقمه را می خواستم در دهانم بگذارم که صدای گریه علیرضا بلند شد. از جا برخاستم و گفتم: ای بابا هر وقت من میخوام غذا بخورم این کوچولو هم گرسنه اش میشه انگار کنار علیرضا نشستم که احمد گفت: پسرم دوست داره هم زمان با مامان باباش غذا بخوره خواستم علیرضا را بغل بگیرم که از درد دستم صورتم در هم جمع شد. احمد با نگرانی پرسید: چی شدی؟ خوبی؟ به هر سختی بود با دست چپم علیرضا را بغل کردم و گفتم: خوبم چیزی نیست؟ احمد با نگرانی دستم را گرفت و پرسید: نمیگی دستت چی شده؟ به رویش لبخند زدم و گفتم: چیز مهمی نیست نگران نباش یکم درد می کنه انسی خانم گفت اینو تا فردا باز نکنم خوب میشه _خوب چرا باید دستت درد بگیره؟ چه اتفاقی برات افتاده؟ بسم الله گویان مشغول شیر دادن علیرضا شدم و بدون این که به صورت احمد نگاه کنم گفتم: اتفاق خاصی نیفتاده تو آشپزخونه این جا داشتم کاری می کردم که دستم درد گرفت فکر کنم یکم رگ به رگ شده نگاه احمد به روی خودم را حس می کردم ولی سرم را بالا نیاوردم. دلم نمی خواست او را وارد خاله زنک بازی های این خانه کنم. احمد لقمه ای را به سمتم گرفت و گفت: بیا اینو بخور لقمه را به سختی از دستش گرفتم و گفتم: دستت درد نکنه شما بخور من بعد می خورم احمد کمی سفره را جلو کشید و نزدیک تر به من نشست و گفت: این طوری تنهایی به دلم نمیشینه _آخه من دستم بند بچه است سختمه الان چیزی بخورم احمد لقمه ای را جلوی دهانم گرفت و گفت: خودم دهانت میذارم که سختت نباشه 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید حسن سلیمانی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد یک لقمه دهان من گذاشت و یک لقمه دهان خودش. شام مان که تمام شد سفره را جمع کرد و من هنوز دستم بند علیرضا بود. به احمد گفتم: بی زحمت بشقابو بذار تو سینی بعد با استکانا می برم پای حوض می شورم احمد کتش را پوشید و گفت: خودم می برم می شورم تو با این دستت نشوری بهتره _نمیخواد ببری بیا بشین خسته ای صبح می برم می شورم احمد به رویم لبخند زد و گفت: شستن دو تا دونه استکان و یک بشقاب منو از پا نمیندازه تنها کمکیه که از دستم بر میاد _دستت درد نکنه ولی نبر همسایه ها ببینن تو ظرف می شوری صورت خوشی نداره _این که همسایه ها ببینن و حرف و حدیث در بیارن ذره ای اهمیت نداره تو هم خودت رو درگیر این فکرا و حرفا نکن احمد از اتاق بیرون رفت و در را بست. نفسم را با صدا بیرون دادم. هیچ وقت برای احمد حرف و حدیث مردم اهمیتی نداشت. علیرضا خواب رفته بود. لباسم را مرتب کردم. چون دستم درد می کرد نمی توانستم آروغش را بگیرم و همان طور روی پایم گذاشتم بخوابد. احمد با دست و صورت خیس به اتاق برگشت. سینی را روی طاقچه گذاشت کنار علاء الدین ایستاد و گفت: هوای بیرون خیلی سرده دست در جیب کتش کرد و کمی پول کنارم گذاشت و گفت: فردا که رفتی حرم یکم کلاف بخر برای خودت لباس گرم ببافی کتش را در آورد و کنارم نشست. از او تشکر کردم و گفتم: دستت درد نکنه ولی با این وضع دستم فردا حرم نمیرم یه دستی نمی تونم علیرضا رو بغل بگیرم. همین الان نتونستم آروغش رو بگیرم بذارمش زمین احمد دستم را در دست گرفت در حالی که نوازشش می کرد گفت: ان شاء الله همون طور که خودت میگی تا صبح خوب بشه اگه نشد باید یه فکر اساسی براش برداریم راستی یک خبر خوب ... با ذوق نگاه به او دوختم و پرسبدم: چه خبری؟ احمد علیرضا را از روی پایم برداشت و گفت: امروز شنیدم می گفتن تبعید آقای خامنه ای تموم شده و قراره برگردن مشهد 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید ولی الله اکبری (جانباز نابینا) صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• بر چادرم، کبوتر صحن حرم نشست🕊 اینجا چه ساده حال دلم خوب خوب شد . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•