عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_چهل ♡﷽♡ آیه سرخوش خندید رنگ پریده زهرا مچش را باز کرده بود! پس راهے نبو
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_چهل_ویک
♡﷽♡
زهرا شوکه شده بود...تنها آیه را نگاه میکرد! برادرش؟ برادرش که بود؟ یعنے میشود؟ میشود؟
شوقے در دلش سرازیر شد ولے هنوز قدرت تکلمش را بدست نیاورده بود...سمیه که کمو بیش به خودش مسلط شده بود گفت:ببخشید برادرتون؟
آیه کلافه به آهستگے بر سرش میزند و میگوید:واے خدا میدونم گند زدم به هرچے خواستگارے!
داداش بد بخت من رو چے حساب کردی..خب بزارید از اول شروع کنم من آیه سعیدے خواهرِ برادر دوست داشتنے ام ابوذر سعیدے ام که امروز مامورم نظر دختر مورد توجهشو در خصوص خودش بدونم
فکر میکنم این خوب شده نه؟
پروانه ناگهانے میزند زیر خنده!!آنقدر که زهرا و سمیه را به خنده مے اندازد!زهرا اما نیتی جز نیت جمع براے این خنده دارد!آیه نیت خوان نبود ولے حس ششم خوبے داشت
نگاه عمیقے به زهرا انداخت و بے ربط گفت:الاعمال بالنیات زهرا خانم! زهرا سرخ شد... آیه دستهایش را گرفت و گفت:خب؟ من منتظرم...
به عادت همیشگے اش که دستپاچه میشد چادرش را کمے جلو تر کشید و گفت:خب چے بگم...یعنے...خب...خیلے یهویے بود راستش من واقعا شوکه شدم...
آیه به ساعتش نگاه کرد و گفت:من یه پرستارم ماهے یک و پونصد حقوق میگیرم که واسه یه کارے هیچے اش تقریبا برام نمیمونه اینو گفتم چون داره وقت ناهار میشه و من پول خریدن ناهار
آنچنانی ندارم! ولے میتونم همتونو یه ساندویچ تا سقف ده هزار تومن مهمون کنم نه بیشتر!!! بعد رو به پروانه گفت:تو از جیک و پیک اینجا خبر داری قربون دستت برو بگیر بیا و بعد کارت و
رمزش را با کلے تعارف به او داد.سمیه میدانست که زهرا آنقدر حواسش پرت شده که یادش رفته
کلاس دکتر شریفے سخت گیر شروع شده و او اینجا نشسته!ولے ترجیح داد سکوت کند مهم تر بود!!مطمئنا این موضوع خیلے مهم تر بود.
آیه لبخندے میزند و مسلط میگوید:خیلی خب خااانم شوکه حالت جا اومد؟ بفرمایید نظرتونو!! ببین نمیخوام بگم همین الان بله یا نه بگو نه فقط نظرتو بگو اگه یه کوچولو مثبت بود ما دست به اقدام بزنیم!
زهرا در دلش گفت:نمیشه همین الان بله رو بگم؟ و بعد خنده اش گرفت به زور خنده اش را قورت داد و گفت:خب چے بگم؟راستش آقای سعیدے یکے از بهترین هایے هست که من تو این دانشگاه دیدم نمیگم بهترینن ولے خب جزو بهترینهان...اخلاقے که من ازشون دیدم ایده آل هر دخترے میتونه باشه .من..من فکر میکنم جا واسه فکر کردن درموردشون هست
آیه با اینکه از چشمهاے زهرا عشق را میخواند...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_چهل_ویک
و رفت. وقتی شروین از در سالن خارج شد سعید عصبانی یقه آرش را چسبید:
-اگه دفعه بعد اون دهن گندت رو نبندی خودم درش رو گل می گیرم
آرش دست سعید را کند و گفت:
- هی عوضی، مراقب رفتارت باش
سعید داد زد:
-خفه شو احمق . این پسره با پول تو جیبیش می تونه کل زندگیت رو بخره. به همین راحتی یه مشتری رو پروندی. جواب بابک رو هم خودت بده
آرش که گویا ترسیده بود ساکت شد. شروین توی ماشین منتظر بود. سعید کنار ماشین ایستاد.
-چته بابا؟ چرا تریپ پیش دبستانی برمیداری؟
-می خوای خم شم سوار شه؟
-از کی تا حالا اینقدر روحت لطیف شده؟ پیاده شو، سوسول بازی درنیار
-اگه نمی آی سوئیچ رو بده خودم می رم
سعید سری تکان داد و گفت:
- خیلی یه دنده ای
و سوار شد.
-جای خوبت همین بود؟
-قبول دارم یه کم مشکل داره ولی بچه بدی نیست
-یه کم؟ حوصله دعوا نداشتم وگرنه حالش رو می گرفتم
-تقصیر خودته. صد بار بهت گفتم مثل آدم لباس بپوش. آخه کی باورش میشه تو بچه مایه دار باشی؟
- نباشم. آدم که هستم
-ببین داداش، این حرفها مال کلاس معارفه. تو دنیای واقعی این چیزا معنی نداره. پولت رو رو کن تا آدم حسابت کنن
شروین نفس عمیقی کشید و جوابی نداد.
-راستی انصرافت چی شد؟
-گیر کرده. هر دفعه یه جوری برگش گم و گور می شه. یا جا می مونه یا خراب می شه
-از من میشنوی یه مدت بی خیالش شو تا گیرش باز شه
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒