[• #مجردانه♡•]
فقر فرهنگے یعنے
مهم ترین دغدغه بعضے دخترا
بجاے تفاهم این بشه ڪه مهریشون
باید به اندازه سال تولد باشه یا به
اندازه وزنشون ؟ و دغدغه بعضے
پسرا جیب پدر عروس خانوم 🙈
#تودولتبنفشمراعاتڪنیم😁👌
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
[• #ویتامینه ღ •]
••هیچ ڪس ڪامل نیست••
قبول این واقعیت به ما یاد میده ڪه
دامنه خواسته هامونو از همسرمون
محدود ڪنیم...☺️👌
و انتظار مواجهه با شخصیتے ڪامل
و بےنقص را نداشته باشیم...
#هیچڪدومازمابیستکاملنیستیم
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•ღ•] @asheghaneh_halal
🌷/..
#چفیه
کارگریِ فرمانده!
انباردار جدید لشکر گفت: یه بسیجی
اینجاست که عوض ده تا کارگر کار مےکنه،
میشه این نیرو رو بدی به من؟
بهش گفتم: کو؟ کجاست؟
گفت: همون که داره گونیها
رو دو تا دو تا مےبره تو انبار.
نگاه کردم ببینم کیه؛ گونیها جلوی صورتش بود و چهرهش دیده نمیشد. رفتم نزدیکتر، نیم رخش رو که دیدم خشکم زد! #فرماندهلشکرعملیاتی بود! تا منو دید، با چشم و ابرو اشاره کرد چیزی نگم! دل تو دلم نبود؛ اما دستور بالاترین مقام بود.
گونیها که تموم شد، گفتن بریم. رفتیم و کسی نفهمید کارگر خوب همون مهدی باکری، فرمانده لشکر عملیاتی جنوب بود...
#شهید_مهدی_باکری
#شهدارایادکنیمباذکرصلوات
•🕊• @Asheghaneh_halal •🕊•
🍃
🌷🍃
#ریحانه
همیشه گمان😏 میکردم؛
روزی اگر انسان به اجبار در مجلس عروسی مختلطی وارد شود و دلش با خدا باشد،
نفس را بر او اثری نیست.😑
روزی بعد از اذان صبح،
در زمستانی سرد از اتوبوس🚌 برای نماز پیاده شدم تا وارد یک غذاخوری بشوم،
عینکی👓 بر چشم داشتم،
دیدم سریع عینکم را بخار گرفت و دیگر چیزی ندیدم!
آن روز فهمیدم محیط تا چه اندازه بر روی نفس تأثیر دارد.☝️🏻
اگر انسان وارد محیطی از گناه شود،
خواسته یا ناخواسته مثل عینکِ من که بخار آن را فراگرفت،
نفس هم رویِ عقل را میپوشاند👌🏻 و دیگر جز نفس چیزی را نمیبیند...!!
#داستانهای_عبرتآموز📚
🍂 @asheghaneh_halal 🍂
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_هفدهم اولین باری که ساجده از مهران کتک خورد، گریه کنان با یک چمدون
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_هجدهم
مهران نه سر تشییع جنازه ساجده حاضر شد و حتی یک زنگ کوچیک به پدر و مادر ساجده نزد، نه عذرخواهی ای نه تسلیتی، هیچی...
فاطمه با یادآوری این خاطرات اشک میریخت... چقدر مادرش سر این اتفاقت اذیت شده بود، اما بدتر از اون پدر....
پدر صبورش
بعد از فوت ساجده پدرش خیلی ساکت شده بود، تمام مدت ذکر میگفت و سری به افسوس تکون میداد، تا رسید به یک شب قبل از عروسی خودش.
اون شب با وجود اون همه کاری که رو سرشون ریخته بود، پدرش ازش یک ساعت وقت خواست، فاطمه هم بدون هیچ دلیل و عذری پذیرفت، اونها سوار ماشین شده بودند و رفتند سر مزار ساجده.
تابستون بود، اما نسیم خنکی میوزید، پدر بعد از خوندن فاتحه برای ساجده، گفت: میدونی چرا خواهرت زیر این خروارها خاک خوابیده؟... میدونی اگر خواهرت فقط و فقط یک خصلت داشت میتونست الان شاد و آروم و خوشبخت زندگی کنه؟ حتی با مهران؟
فاطمه متعجب بود، نمی فهمید پدرش چی میگه
پدر ادامه داد: بزرگترین مشکلات دنیا، لاینهل ترینشون، بدترینشون، یک راه حل دارند، فقط و فقط یک راه حل...صبر...فقط صبر...
بعد پدر یک آیه براش خوند:
إِنَّ الذَِّینَ قَالُُوا رَبُّنََا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلََّّا تَخَافُُوا وَلََا تَحْزَنُُوا وَأَبْشِرُُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ
بى گمان، کسانى که گفتند: پروردگار ما خداست، سپس ایستادگى کردند، فرشتگان بر آنها نازل مىشوند که بیم مدارید و غمگین مباشید و مژده باد شما را به بهشتى که وعده داده مىشدید
در آخر هم گفت: ساجده ناامیدم کرد، فهمیدم تربیتم درست نبوده، اما تو سرافکندم نکن، فردا شب عروسیته، یادت نره هر وقت بی طاقت شدی، هر وقت مشکلات داشت
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••