eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷•• تڪ تیر انداز خودی را زدم، گفتم اوناهاش ، بزنش اسلحه اش را برداشت و نشانه گرفت؛ را حبس کرد، ولی ناگهان اسلحه اش را آورد..! لحظه اے بعد دوباره نشانه گرفت و کرد و... گفتم: چرا بار نزدیش؟! به آرامی گفت: داشت میخورد... •🕊• @Asheghaneh_halal •🕊• 🌷••
❌میگــــــــــــــــــــــم : عکس با چادر و آرایش و هزار عشوه و غمزه نذار ، پسرا دلشون آب میشه و ڪامنتاے ناجور میذارن !🤳 میگــه: خب بشه ، چیڪار ڪنم ؟؟!! بعدشم ! من ڪه مسئول ڪامنت گذاشتن دیگران نیستم ..!!😐 ❌میگــــــــــــــــــــــــم : آخه آرایش غلیظ و چادر با هم جور در نمیآد !💄 میگـه : چرا ؟؟!! ڪے گفته چادرے باید ڪثیف بره بیرون ؟😧 ❌میگــــــــــــــــــــــم : شهید راضے نیست ڪه باهاش عڪس میگیرے و میذارے تو فضاے مجازے واسه !️😣 میگـه : وا ! دارم ڪارِ فرهنگے میڪنم !!😳 ❌میگــــــــــــــــــــــم : چرا چادر سرت میڪنــے ؟🤔 میگـه : حجابِ !😓 ❌میگــــــــــــــــــــــم : آیا اگه الان ، حضرت زهرا"س" بـــود ، عڪسشو میذاشت تا نامحرم لایک ڪنه ؟؟؟😑 میگـه : ............. !!! (واین بحث هاے بے نتیجه ادامه داره)‼️ . 🔴خلاصه هـــــــزاران توجیه براے ڪارش میآره تا خودنمایے ڪنه بعد لحظه شمارے میڪنه واسه و !!!😏 ⛔️ 🚫 ❌ ▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒ @Asheghaneh_halal ▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒
🍃✨ حک کن به عقیق•🖋• دل ما•💔• حضرت زهرا (س)•💐• خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃✨
✍ تقــــریبا تنـــها ســــهـ هفته تــــا انتخابات نمــــایندگان مجلس ۹۸ زمــــان باقےاست.😉✋ جمـــعه اے ڪه گذشت حضرت آقــا در خطبه دوم خود اعلام ڪردند پیرامون انتخابات صحبتهـــایے خواهم داشت.✋☺️ ایـــن یعنے انتخابات مهمــــ و سرنوشت سازے را پــــیشرو داریم. ایــــن ڪانال👇👇👇 خــــبرهاے به روزےپـــیرامون 🗳 بارگزارے میڪنه. 🗂 @Rasad_Nama اتفاقات پیش رو اینجــــا👆👆👆👆👆 بخــــــــوانید.✋ دولت جوان حزب اللهے انقلابے👆👇😉🇮🇷 @asheghaneh_Halal
🍃👕 همیشه یڪ نفر[••☝️ پشتِ شلوغے هاے خیالت هست، ڪه مدام دوستت دارد[••☺️ ڪه مدام دلتنــ[••💚ـگِ توست... و تو، مدام بی ‌خبرے :) 🍃👕 @asheghaneh_halal
💐•• 💚 -میتونم بپرسم این پرونده رو چرا دادید به من؟ -بله، می تونی بپرسی، به خاطر اینکه من مثل تو نیستم، وقتی میگم عاشقم یعنی هستم، و حاضرم اینو ثابت کنم. سهیل که از عصبانیت سرخ شده بود از جاش بلند شد و به صورت شیدا خیره شد و گفت: خفه شو... پروژت مال خودت باشه. بعد هم پرونده رو روی میز قرار داد و میخواست از در بره بیرون که شیدا گفت: من دوست دارم این پروژه رو تو قبول کنی، اما اگه خودت نمی خوای اصراری نمیکنم... اما میشه بگی برای دیگران میخوای چه دلیلی برای قبول نکردن این پروژه بیاری؟ ... چون پیشنهاد دهندش زن سابقت بوده؟ سهیل لحظه ای مکث کرد... اما بالاخره بدون توجه به شیدا از اتاق رفت بیرون و در رو بست. با رفتن سهیل شیدا با عصبانیت نفسی بیرون داد و گفت: پسره لج باز یک دنده... +++ کلاسهای کارگاه که شروع شد سر فاطمه گرم شده بود، از صبح تا ساعت 42 سر کار بود و به بچه ها درس میداد ،درس دادن به بچه ها حسابی سر ذوق آورده بودتش، مخصوصا محیط دوستانه ای که توی کلاسش برقرار شده بود ،همه با هم میگفتن و میخندیدن، کارها هم خیلی خوب و سریع پیش میرفت و حتی خاله سیمای بد عنق هم از کلاس فاطمه راضی بود. سه شنبه بود که از با تموم شدن کلاس بیرون اومد و رفت پیش سها. سها با دیدنش لبخندی زد و گفت: خسته نباشی پهلوون. -سلامت باشی. با مشتری هات چطوری؟ - خوبم، همشون عاشقم شدن، میگم کاش من قبل اینکه با کامران عروسی کنم می اومدم اینجا کار میکردم حتما یه آدم درست و حسابی گیرم می اومدها! -سها!!! نگو این حرف رو، کامران پسر به این خوبی -خیلی!!! دلم میخواد سر به تنش نباشه ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
💐•• 💚 -باز چی شده؟ -هیچی بابا، به قول خودت مشکلات خودم رو خودم می تونم حل کنم بعد هم با حرس ادای فاطمه رو در آورد، فاطمه که خندش گرفته بود گفت: خوب حالا بگو شاید منم بتونم کمکت کنم -نخیر نمیگم چند لحظه گذشت که خود سها دوباره گفت: ا ا ا، پسره نفهم نمیگه من زنشم، خیر سرم اون خونه مال منه، رفته واسه خونه میز ناهار خوری خریده یک ندا به من نداده که تو هم بیا نظر بده، بعدم که بهش میگم چرا به من نگفتی، بر میگرده تو صورتم نگاه میکنه و میگه، پولشو که خودم می خواستم بدم تو واسه چی نظر بدی!!! -خوب تو هم زدی تو ذوقش دیگه، اون بنده خدا واسه خوشحال کردن تو رفته واست میز ناهار خوری خریده بعد تو به جای اینکه ازش تشکر کنی بهش توپیدی، میخواستی ناراحتم نشه -خوشحالی من بخوره تو سرش، اصلا این میخواست حرس منو در بیاره -پاشو، پاشو که میدونم واسه در آوردن لج اون بنده خدا ناهار درست نکردی، پاشو بریم از بیرون غذا بگیر که گناه داره -برو بابا، غذا بگیر چیه؟ من تازه امروز ناهار میخوام بیام خونه شما -شرمنده، از پذیرش هر گونه مهمانی معذوریم -خونه داداشمه، به تو چه بعد هم بلند شد و در حالی که کیفش رو برمیداشت بلند گفت: راستی ناهار چی دارین؟ -قیمه -اااااااااه، تو چرا اینقدر قیمه درست میکنی! اصلا نخواستم بیام، میرم خونه مامان اینا، ایش. فاطمه خندید و گفت: امروز که ماشین دست منه، هیچ جایی جز جلو در خونتون پیادت نمیکنم ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• #آقامونه😌☝️ •] یا مولانا! یا صاحب الزمان(عج)✋ 😭/• در ماتم فراق شما گریه کرده‌ایم 😔\• این دیده را زغمت خسته کرده‌ایم 👇\• در آخر‌والزمان و در این وادی بلا 😌/• مولای ما! به نایبتان تکیه کرده‌ایم ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(634)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🍁•° Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[• #صبحونه 🌤•] ➜🦋•• یہ‌قانونم‌هست‌کہ‌میگہ؛ اگرمےخوای‌شاهداتــفاقای‌قَشنگ توزندگیت‌باشے، اتفاقای‌خوب‌و برای‌دیگران‌رقم‌بزنـ•☺️•🌸• ‌ #صبحـتون‌بعشق❤️🍃 ➜🦋•• [•♡•] @asheghaneh_halal
🖤🍃 🍃 عادٺ داشٺ اگر یڪ روز خانہ نمےآمد، حتما فردا با یڪ دستہ گل 💐 بہ دیدݩ مےرفت 😌 بہ همسرش گفته بود تو 💗ــق اولم نیستے... 😐 ⇜اول خـــــ💚ـــــدا ⇜بعد سیدالشهـ🌷ـدا ⇜بعد 😊ـــا 🕊🌷 @Asheghaneh_halal 🍃 🖤🍃
[• ღ •] °•💞اگر بعد هرکاره کوچکے زن و شوهر ازهم سپاس گزاری کنن؛ زندگی سرشار از عشق و محبت خواهد شد تشکر کردن را فراموش نکنید!👌🏻 چه پیامکے چه حضوری و چه در جمع خانوادگی و دوستانه و اقوام💞•° ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
.. ¤🕊¤.. 🌷♡|.. گفتم: سلام حاجے.. چجوری شد کہ توی شیمیایے شدی؟! سرفہ امانش نمی‌داد..! لبخندی زد و با صدایِ ضعیفے گفت: هیچی داداش، سہ نفر بودیم با دو تا ماسڪ.. :) 💔 •• @asheghaneh_halal •• .. ¤🕊¤..
#ریحانه ای شهید🌷 اگر چفیه تو سجاده آسمانیست💚 و با او به معراج رفته ای...🙂 پس چــادر هم😊 می تواند بال باشد🕊 برای آسمانی شدن 😇 #راهت_را_ادامه_خواهیم_داد🌷✌️ ▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒ @Asheghaneh_halal ▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒
[• #تیڪ_تاب📚 •] + #برشی_از_کتاب💓🍃 درِ خانه امام؛ در حالی باز شد که سرداران و لشکریان و درباریان با تفاخر و سوار بر اسب،دمِ درِ خانه منتظر بودند.و مردم در کوچه ها و بر پشت بام ها چشم به رهِ امام بودند. عطرِ خوششـ♡همه جارا گرفت؛ ردایے بر دوشش... عمامه ای از کتان بر سر... در دستانِ مبارک! بدون آنکه کفشی بر پا داشته باشد. گام هایی، استوار! وقار و طمانینه؛ جلوه ای الهی و نورانی با تکبیری که همه ی دل ها را تکان داد! جلوه عجیبی داشت؛حالِ امام و همه ای که با دو چشم می دیدند؛ با لب ها تکبیر و تحلیل امام را همراهی میکردند! انتهای جمعیت به چشم نمےآمد مردم پیاده و پا برهنه، همراهی میکردند واشک،اشک،اشک به اراده ی هیچ کس نبود؛ #معرفی_کتاب #کتاب_خوب درخدمت ـباشیم😉👇 [•📖•] @asheghaneh_halal
|•🌼💚🌼•| جانم فداے نام تـو يا صاحب‌الزمان قربان آن مقام تـو يا صاحب‌الزمان جان مے دهم بخاطر يک لحظه ديدنت دل عاشقٍ سلامِ تـو يا صاحب‌الزمان @asheghaneh_halal |•🌼💚🌼•|
🍃••💚 تو... همان رفیقِ نابے ڪھ جُز حرمَـ‌ش... جایے براے درددل ندارم؛ امام رضاجان!💛 :) 🍃••💚 @asheghaneh_halal
🍃••| عشق یعنےدرمیان صدهزاران مثنوے|••📚 بوے یڪ تڪ بیت ناگـه مست و مدهوشت ڪند...! |••😌 🍃••| @asheghaneh_halal
°🐝| |🐝° بای خدااا🤣 چیگده سَلماس بای بای بای مماغ👃 بابایی رو بیبین چیگده گِلمِز سُده بای بای چیگد خنده داله 🤣🤣 چه کالیه آحه تو سلما عَتس میجیله📸 آی خندیدن به چهره سرما زده یک عدد پدر کار درستیست؟😐 البته شایدم نباشه ولی خب خنده داره😬 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
💐•• 💚 -عجب دوره زمونه ای شده ها، آقا ما بخوایم با شوهر خودمون قهر کنیم به کسی ربطی داره؟ فاطمه داشت میخندید که یکهو مثل مجسمه خشکش زد، کسی از جلو در رد شده بود که حتی تصورش رو هم نمیکرد، سها که پشت به در ایستاده بود، برگشت اما کسی رو ندید، با تعجب گفت: چی شد؟ چرا سکته زدی یکهو؟ فاطمه خودش رو جمع و جور کرد و سعی کرد نشون بده که همه چیز عادیه و گفت: هیچی، بیا بریم. بعد هم به سمت در رفت و با احتیاط نگاهی انداخت،خیلی دور بودند، فورا دست سها رو گرفت وکشید و به سمت در خروجی حرکت کردند، سها گفت: چته تو، منو میرسونی خونه مامان اینا یا نه بالاخره؟ -میرسونمت، فقط زود بیا که دیرم شده. -تا همین الان داشتی اینجا هرهر و کرکر میکردیا ... نکن بابا دارم میام دیگه. فاطمه و سها به سرعت از در خارج شدند. شیدا و برادرش که چندین سال بود در زمینه صنایع دستی کار میکردند به کارگاه نقش جهان اومده بودند که با بستن قرار دادی بتونند همکاری کارگاه خودشون رو با این کارگاه بیشتر کنند. فاطمه هم با دیدن شیدا شوکه شده بود. اما شیدا متوجه فاطمه نشد و با برادرش گرم صحبت بود. -سلام، سلام شاهین جان، سلام خانم، خیلی خوش اومدید، بفرمایید تو -سلام آقا محسن گل، ستاره سهیل شدی، نیستی، کجایی؟ میدونی چند وقته ندیدمت؟ بعد هم سهیل و شاهین همدیگر رو در آغوش گرفتند، شیدا هم بعد از سلام و احوال پرسی با محسن وارد اتاق کار شد، شاهین و محسن هم که دوستان دوران دانشکده بودند بعد از شیدا خندان وارد شدند. +++ -چرا اینقدر تند رانندگی میکنی عزیزم، ببین من قول میدم بعد اینکه ناهارمو خوردم برگردم خونمون، تو فقط بی اعصاب نباش، جان من عین آدم برون. فاطمه چیزی نمیگفت و فقط به جاده نگاه میکرد، با خودش میگفت: باز این دختره لعنتی توی اون کارگاه چیکار میکرد؟ نکنه عین تولد ریحانه از سهیل شنیده باشه من اونجا کارمیکنم و اومده باشه آبرومو جلوی همکارام ببره، ای خدا، من باید چیکار کنم از دست سهیل... ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
💐•• 💚 سها که سکوت سنگین فاطمه رو دید ساکت شد، نمیدونست کی از جلوی در رد شده بود که اینجور فاطمه رو درگیر کرده بود، اما هرچی که بود دیگه وقت شوخی کردن نبود. وقتی به جلوی خونه مادر شوهرش رسیدند فاطمه گفت: بفرمایید. -مرسی، اما نگفتی یکهو چی شد که اینقدر بهم ریختی ها. فاطمه لبخندی زد و گفت: فردا یادت نره نوبت توئه ماشین بیاری -جان من فردام خودت بیار، این کامران الان آدم نیست، باید منتشو بکشم تا بهم ماشین بدم، منم حوصله ندارم -باشه، پس میام دنبالت -باشه، اما بازم نگفتی... فاطمه وسط حرفش پرید و گفت: قیمم سوخت سها جان، میشه یک کم عجله کنی -اووووووو، ایشالله هر چی قیمه تو دنیاست بسوزه. بفرما، ما رفتیم، خوش اومدی -خداحافظ -خداحافظ، به داداش مام سلام برسون و بگو بره از طرف من یک کم این کامران رو بزنه اما فاطمه پاشو رو گاز فشار داد و چندتا بوق زد و رفت. سها به ماشینی که دور میشد نگاه کردو گفت: دختره قاطیه... +++ فاطمه خیلی عصبی و نگران بود، لرزش دستهاش رو خودش هم میدید، تمام تنش از گرما گر گرفته بود و دلش به اندازه هزار کیلو سنگین شده بود، نمیتونست خودش رو کنترل کنه، برای همین دلش نمی خواست با این وضعیت بره دنبال بچه ها یا بره خونه، دائم با خودش فکر میکرد حتما سهیل هنوز هم با این دختره رابطه داره، رابطه ای که خودش گفته بود تموم شده، گفته بود شیدا میخواد زندگیمون رو به هم بزنه!!! دروغ گفته بود، ...آره .... سهیل لعنتی به من دروغ گفت وگرنه چرا باید شیدا آدرس خونه ما رو داشته باشه یا آدرس محل کارم رو؟ اونم جایی که تازه رفتم سر کار ... سهیل ... سهیل .... نامردی، به خدا نامردی ... جلوی اشکهاش رو گرفت،گوشه خیابونی پارک کرد و ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• #صبحونه 🌤•] آیا آن کسے که موجودات را آفرید از حالِ آنها آگاه نیست؟! [ملک _آیه ۲۴] . ☘°. . • سَبزِ سبزِ سبزِ :)💚 ‌‌ #صبحـتون‌الهے🍃 [•♡•] @asheghaneh_halal
🖤🍃 🍃 جان دل هادی...😍 وقتایی که ناراحت بودم یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم... میگفت: "جااان دل هادی...؟😍 چیه فاطمه...؟❤" چند هفته بیشتر از شهادتش نگذشته بود یه شـب که خیلی دلم گرفته بود...💔 فقط اشک میریختم و ناله میزدم...😭 دلم داشت میترکید از بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به نوشتن... از دل تنگم گفتم...❤ ...💔 ... از عذاب نبودنش و عشقم نوشتم براش...💕️ نوشتم "هادی...❤ فقط یه بار... فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی..."😭 نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم... بعد شهادتش بهترین خوابی بود که میتونستم ازش ببینم... دیدمش…❤ با محبت و عشق درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد...☺️ …💕 ... صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم... "جاااان دل هادی...؟💕 چیه فاطمه…؟❤ چرا اینقده بیتابی میکنـی...؟ تو جات پیش خودمه شفاعت شده ای...💑 🕊🌷 ؟؟؟؟؟ @Asheghaneh_halal 🍃 🖤🍃
[• ღ •] ✨وقتی شوهرمون عصبانی شد چکار کنیم؟ در درون هر مردی یک مرد آهنین وجود دارد که موقع مشاجره با همسر فعال میشود. اگر موقع مشاجره و عصبانیت مرد، او را تایید کنید و یک جمله بگویید: 💚 ✨آن مرد آهنین, درون شوهر فرو کش می کند و او تبدیل به پسر بچه ای خوب ومهربان میگردد. ✨حالا خانم می تواند در فضایی آرام تر وبه دور از خشونت حرفهای خود را بزند بدون این که رابطه آسیب ببیند وتنش های زیادی بار بیاید. از اعجاز این جمله غافل نباشید ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🖤•° ✨علامه حسن زاده آملی پیرامون حضرت فاطمـہ زهـرا"س" °•🖤•°@asheghaneh_halal