🍃🌸🍃
🌸
#ویتامینه
#مجردها_بدانند
مدرک نشانه باسواد بودن نیست😐
نمیتوان بدلیل تحصیلات متفاوت با کسے ازدواجـ💍نکرد؛ملاک اصلے تفاهم و تناسب در عقاید و روحیات است نه دکترا و کارشناسے ارشد👌
#آقایون_بدانند
شادے و خنده هاے خود را در محل
کــ🛠ـار خود به جا نگذاريد و فراموش نکنيد که همسـ👛ـر شما در خانه هم نيازمند شادے و خنده هاے شماست..
#خانمها_بدانند
قبل از این که جـ🗣ــر و بحثے را باهمسرتان شروع کنید
با خود فکر کنید آیا موضوع واقعا ارزششـ💎را دارد که شما را عصبانے کند؟
یا مےتوانید به سادگے از آن بگذرید؟
#زندگیون_عسلے💛
🌸 @asheghaneh_halal
🍃🌸🍃
💚🍃
🍃
#ویتانژی
|•مـــ♡ــوضوع:اینستاگرام😐•|
هلــHelloـــو من اومدم 👐😂
تاتهِ متن روبخونیدهمراهم باشیدلطفا😄🎈
کیا اینستا دارن دستابآلا...😄
خوبه،منبعِ جامعیه برا کلی ازکارآ!👌🌹
کلےکارمیشه با این فضایی که مثل بازاره
وبقولے:
ازشیرمرغ تاجونه آدمیزادم
توش پیدامیشه کرد👌😄🎈
آمــــــــــا❗️
#بچه_شیعه باسـ حواس جمع باشه!
حالا توهرصنفے توهرمدل تیپِ معقولے☺️🌹
دیدین چقدفسادتو این #بازاره هست؟😡
میگم چطوره ما بجای
پیجای مذخرف و منحرفےکه
خیلیامون نگرانشونیم😏
بیایم پیجای #مذهبی_وانرژی مثبت بزنیم
مردم رودعوت کنیم بهش؟!😍🍃
هراندازه اونا دارن #تخریب میکنند...
بنظرم مابیایم روشنگری کنیم
بابا مارو تودست گرفتن میبرنمون به قهقرا😐
هیچی نمیگیم فقطم بلدیم #ناسزا بنویسیم! توکامنتاواینها⛏😐
که هیچ دردی نمیخوره،
وجهه و #شخصیت مارم خراب میکنه!
اگه میخوایم📢
یه تو دهنیه محکم
براپیجای مسخره و آدمایِ بوق بلانسبتِ شما
که شدن مرکزتوجه و #الگوی یه عده باشیم
بیاین یه #پویش همگانی راه بندازیم،💪
هراندازه میتونیم #خوبارو پخش کنیم
تواین فضا👌🌹
اگه یه #پیج دیدین که داره
مسخره بازی درمیاره😂
سریع نپرید ریکوعست ندید
که کامنتای ناسزایه زیرشوبخونید😂
با فالوکردنه شماانگیزه ی طرف زیادمیشه😐
برا رواجه کارش
و شماهم مقصرید تواینکار❗️
تاحالادیدین کسے #توجه بهش نشه
کاری روادامه بده؟
پس توجه نکنید
بزارید بــــــــــرن فقد(بالحن نقےمعمولی😂)
{💚همین الان
چنین پیجایی رو آنفالو
و Blockریپورت کن💚 اجازه ندیم
خیلی گنده بشن،که فکرکنندکارشونم درسته}
بودن چادریایی هم که برا کاره فرهنگی
پیجے زدن و ازمسیرمنحرف شدن!☺️⭕️❌
حواستون باشه توکارای #فرهنگے!
#جنگ_نرم بهترین کاره تواین دوره👌
[سربازش باش تا اومدنش😍🍃]
🎈 @asheghaneh_halal
🍃
💚🍃
| #دردونه✨ |
لازم است والدینــ👱♀👨 در تربیـت فرزندشان روش یڪسانے داشته باشند.🍃
👌ڪودڪان سخت ترینــ درخواست والدینِ متحــد را راحت تر از ساده تریـن درخواست والدین متناقض اجرا مےڪنند.😊✋
#پیام_آور_تربیت_اسلامے😉👇
°👶🎈° @asheghaneh_halal
😜°| #خندیشه |°😜
جڪـ آمریڪایے: نمیگذاریم هرمز بسته شود😂
🔸این بیشتر به
یڪ جڪ شبیه است تا
یڪ موضع از طرف آمریڪـ🇺🇸ـــا
🔹زیرا ما به تمام دنیا
ثابت ڪردیم زمانے ڪه
ایرانےها حتے قدرت ساختن 💪
سیم خاردار را هم نداشتند آمریڪا
و شوروے مخوف نتوانستند عملیات
اسڪورت را موفق انجام بدهندو باشڪست
و تحقیر بین المللے مواجه شدند😏
خنـ😜ــدیـــشـــه نـــوشــتـــــ✍
حالا ڪه ایران قایق هاے تندرو🚤
ناوشڪن هاے پیشرفته موشڪـ هاے
نقطه زن🚀، مین هاے پیشرفته و... دارد
شوخیتان گرفته است⁉️
ڪلیڪ نڪن منفجـــرمیشے😳👇
|•😜•| @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
[😌] دالَم با ایمام لِضا ژونم😘
صُبَت میتُـنم☺️
سِنیدَم بابابُزلگِ ایمام لِضا
سَهید سُده😔
[👨👩👧] ازس میتامـ مباظِبـ
مامان و بابامـ باتـه👌
تازشم به همه مامان و باباها
نےنےهاے خوسدِل بِته🙏
[😍] الهــے آمیــن💚
براے ما هم دعاڪن
خانووومـ ڪوچولو
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
•🍼• @Asheghaneh_Halal
🕯🍂
🍂
°• | #خادمانه |•°
✨بسم رب الصادق(ع)✨
ضمن عرض سلام وتسلیت ✋
به مناسبت شب شهادت مولاے
عزیزمان امام صادق (ع) براےتسلے
دل امام زمانمون😓
امشب هیئتے داریم🎙
در راستاے بحث شیعــه
و مابعنوان شیعه ے جعفرے💚
به نیابت اداے دینمان به مولایمان
راس ساعت 23:45 هیئت داریم👌
ما را درڪانال
هیئت مجازےمون همراهے ڪنید:☺️👇
🍂 @heiyat_majazi
🕯🍂
#آقامونه
اگر فرمان دهد رهبـ💚ـر
بتازیمـ🌪
اگر او خواهد از ما سر
ببازیمـ⚔
اگر صبر وقرار از ما
بخواهد😌
بشینیم و بسوزیم و
بسازیمـ💓💪
#لبیڪـیاخامنہاے✋
‹‹🌹›› @asheghaneh_halal
♥️📚♥️📚♥️
📚♥️📚♥️
♥️📚♥️
📚♥️
♥️
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_هفتم7⃣
°•○●﷽●○•°
شام و تو آرامش بیشتری خوردیم
همش داشتم فکر میکردم فرداشب ک مادرم نیست من چجوری تنهایی برم؟
وقتی پدرم از آشپزخونه خارج شد
از مادرم پرسیدم :
_مامان فردا ساعت چند میری بیمارستان ؟
_فردا چون باید جای یکی از دوستامم بمونم زودتر میرم.غروب میرم تا ۲ شب.چطور؟
تو فکر فرو رفتم و گفتم
_هیچی
برگشتم به بهترین و آروم ترین قسمت خونمون یعنی اتاقم
خب حالا چ کنم ؟
بابامم ک غروب تازه میاد
اوففف نمیدونم چرا ولی دلم خیلی میخواست که برم .شاید دیگه فرصتی پیش نمیومد ک ببینمشون.یا اگه پیش میومد دیگه خیلی دیر بود و منو حتی به یادمنمی اوردن.
ولی من باید میدیدمشون.
وقتی از فکر کردن خسته شدم از اتاقم بیرون رفتم و نشستم رو کاناپه جلو تی وی .
مشغول بالا پایین کردن شبکه ها بودم اما نگام به چهره ی پر جذبه بابام بود.
متفکرانه به کتاب توی دستش خیره بود و غرق بود تو کلمه های کتاب
وقتی دیدم حواسش بهم نیست تی وی و بیخیال شدم و دستم و گرفتم زیر سرم و بیشتر بش زل زدم
پدرم شخصیت جالبی داشت
پرجذبه بود ولی خیلی مهربون
در عین حال به هیچ بشری رو نمیداد
و کم پیش میومد احساساتش و بروز بده
با سیاست بود و دلسوز
حرفش حق بود و حکمش درست
جا نماز آب نمیکشید ولی هیچ وقت نشد لقمه حرومی بیاره سر سفرمون
مثه شاهزاده ها بزرگم نکرد با اینکه خودش شاهی بود
بهم یاد داد چجوری محکم وایستم رو به رو مشکلاتم
درسته یخورده بعضی از حرفاش اذیتم میکرد
اما اینو هم میدونستم ک اگه نباشه منم نیستم
از تماشاش غرق لذت شدم و خدارو شکر کردم بخاطر بودنش
پدر ومادر من نمیتونستن بچه ای داشته باشن.
ب دنیا اومدن من یجور معجزه بود براشون
از جام بلند شدم و رفتم پشت سرش
خم شدم و رو موهاشو بوسیدم
و دوباره تند رفتم تو اتاقم .
یه کتاب ورداشتم تا وقتی خوابم ببره بخونم
ولی فایده نداشت نه حوصله خوندن داشتم نه خوابم گرفت.
پریدم رو تختم
تشک نیمه فنریم بالا پایین شد و ازش کلی لذت بردم
دوباره خودم و پرت کردم روش که بالا پایین شم
بابام حق داشت هنوز منو بچه بدونه آخه این چ کاریه ؟؟
یخورده که گذشت چشام و بستم و نفهمیدم کی خوابم برد
______________
+فاطمه جاان ماماان پاشوو بعد نگو بیدارم نکردیی
با صدای مامان چشامو باز کردم و ب ساعت فانتزی رو دیوار روبه روم نگاه کردم ۵ و نیم بود
به زور از تختم دل کندم و رفتم وضو گرفتم
سعی میکردم تا جایی ک میتونم نمازام و بخونم .
سجاده صورتیم و پهن کردم چادر گل گلیم و از توش در اوردم و رو سرم گذاشتم.
چشمم افتاد به قرآن خوشگل تو جانمازم
یادش بخیر مادرجونم وقتی از مکه اومده بود برام آورد.
نمازم و خوندم و کلی انرژی گرفتم.
بعدش چندتا از کتابامو گرفتم و گذاشتم تو کیفم. یخورده هم پول برداشتم .رفتم جلو میز آینم نشسم
یخورده به صورتم کرم زدم ک از حالت جنی در بیام
موهامو شونه کردم و بعد بافتمشون
یه بوس تو آینه واس خودم فرستادم و رفتم تو آشپزخونه
با اینکه از شیر بدم میومد بخاطر فایده های زیادی که داشت یه لیوان براخودم ریختم و با عسل نوش جان کردم
دوباره برگشتم اتاقم .از بین مانتوهای تو کمد ک مرتب کنار هم چیده شده مانتو سرمه ایم که ساده ترینشون بود و برداشتم و تنم کردم .یه شلوار جین ب همون رنگ پوشیدم.
در کمد کناری و باز کردم. این کمدم پر از شاخه های روسری و شال و مقنعه بود.
چون داشتم میرفتم کتابخونه یه مقنعه بلند مشکی از توشون انتخاب کردم
گذاشتم سرم و یخوردع کشیدمش عقب .
موهامم چون بافته بودم فقط ی تیکه اش از پایین مقنعه ام مشخص بود برا همین مقنعه رو بازم عقب تر کشیدم
حالا فقط یه خورده از ریشه های موهای بورَم معلوم بود
ادکلن خوشبوم و برداشتم و زدم و با لبخند کیفم و گرفتم از اتاقم بیرون رفتم
روپله جلو در نشستم و مشغول بستن بندای کتونی مشکیمشدم
از خونه خارج شدم راه کتابخونه رو پیش گرفتم .چون راه زیادی نبود پیاده میرفتم تا یه خورده ورزشم کرده باشم
برنامه هر پنجشنبه ام اینجوری بود
یه مغازه ای وایستادم و دوتا کیک کاکائویی گنده با یه بطری شیرکاکائو خریدم پولشو حساب کردم و دوباره راه افتادم سمت کتابخونه .
به کتابخونه که رسیدم خیلی آرومو بی سرو صدا وارد سالن مطالعه شدم و رفتم جای همیشگی خودم نشستم.
کتابامو در اوردمو به ترتیبی که باید میخوندم رو میزم چیدمشون .
اول دین و زندگی و بعدش ادبیات و بعدشم برای تنوع زیست !
ساعت مچیمو در اوردم و گذاشتم رو به روم تا مثلن مدیریت زمان کرده باشم
دین و زندگی و باز کردم و شروع کردم ....
#naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل 💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست☝️
هرشب راس ساعت 22:30 از ڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal
♥️📚♥️📚♥️
📚♥️📚♥️
♥️📚♥️
📚♥️
♥️
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_هشتم8⃣
°•○●﷽●○•°
به ساعت نگاه کردم تقریبا ۴ بعدظهر شده بود و من هر سه تا کتابمو تموم کرده بودم دیگه هیچ خوراکی ای هم نمونده بود برام .
احساس ضعف میکردم ولی سعی کردم بهش غلبه کنم و دربرابر گرسنگی مقاومت کنم تا بتونم تا ساعت ۷ که کتابخونه تعطیل میشه حداقل یه درسِ دیگمو هم بخونم
مشغول برنامه ریزی واسه خوندن درس بعدی بودم که با صدای ویبره تلفن به خودم اومدم.معمولا پنج شنبه ها که کتابخونه میومدم گوشی خودمو نمیاوردم . یه گوشی میاوردم که فقط بشه باهاش تماس گرفت و دیگران بتونن باهاش تماس بگیرن
مامان بود . از سالن رفتم بیرون و جواب دادم .
+سلام مامان جان خوبی؟
_بح بح سرکار خانم علیهههه چه عجب
خندید وگف
+امان از دست تو.
بیا پایین برات غذا اوردم .
_ای به چشممممم جانِ دل
تلفنو قطع کردمو با شتاب دوییدم بیرون .
دم در وایستاده بود .
با دیدنش جیغ کشیدمو خودمو پرت کردم بغلش
مامان کلافه گف
+عه بسه دیگه دخدر بیا اینو بگیر دیرم شده .چیه این جلف بازیا که تو در میاری اخه
به حالت قهر رومو کردم اونور.
نایلون غذا رو به زور داد دستم و صورتمو بوسید و گفت
+خیلِ خب ببخشید .
برگشتمو مظلومانه نگاش کردم
_کجا به سلامتی؟
+میرم بیمارستان
_عه تو که گفتی ساعت ۶ میری که
+نه الان دوستم زنگ زد خواهش کرد یه خورده زودتر برم .
اخه میخاد بره پیش مادر مریضش .
دلم براش سوخت برا همینم قبول کردم .
_اخی باشه
+اره
فقط فاطمه غذاتونو پختم گذاشتم رو گاز بابا اومد گرم کنین باهم بخورین .
توعم یخورده زودتر برو خونه که صدای بابا در نیاد .
چشمی گفتم ازش خداحافظی کردم .
رفتم بالا و تو سالن غذا خوری نشستم یه نگا به نایلون غذا انداختمو تو دلم گفتم خدا خیرت بده ...
در نایلونو باز کردمو با پیتزای گوگولیم مواجه شدم و هزار بار دیگه قربون صدقه ی مامانم رفتم
یه برش از پیتزامو بر داشتمو شروع کردم به خوردن
خواستم برش دومو بردارم که یاد مراسم امشب افتادم . مث جت پریدم تو سالن مطالعه و کیفم و جمع کردم کتابامو پرت کردم توش . ساعت مچیمو دور دستم بستمو با کله پرت شدم بیرون .
نتونستم از پیتزام بگذرم
درشو بستمو با عجله انداختمش تو نایلون کولمو انداختم دوشم و نایلون غذامم دستم گرفتم و دوییدم سمت خونه .
همش خدا خدا کردم که بابام نباشه یا اتفاقی بیافته که بابام شب نیاد خونه
چقد دلممیخواست بعد این همه سال یه بار برم هیئت .
یاد تعریفایی که ریحانه از هیئت میکرد میافتادم و بیشتر دلم پر میکشید .
کاش میشد برم و تجربه اش کنم
سرمو بردم بالا و سمت آسمون نگاه کردم
صاحب مجلس خودت یه کاری کن من بیام .توراه انقد با خودم حرف زدم تا رسیدم.
کلید انداختمو درو باز کردم
از راهرو حیاط عبور کردمو رسیدم به خونه ویلاییمون وسط یه باغ ۷۰۰ متری
در خونه روباز کردم و رفتم تو.
کفشمو گذاشتم تو جا کفشی و کولمو از فاصله ۵ متری انداختم رو مبل .
خیلی سریع رفتم آشپزخونه و غذامو گذاشتم رو میز غذاخوری.
رفتم تو اتاقم و مشغول عوض کردن لباسم شدم .
یه پیرهن و شلوار صورتی پوشیدم و موهامو شونه کردم و خیلی شل پایین سرم بستم. از اتاق اومدم بیرون که برم دستشویی یادم افتاد کیفم مونده رو مبل .
خیلی سریع رفتم و آوردمش تو اتاق و گذاشتمش یه گوشه .
گوشی خودمو از تو کشو در اوردم و یه نگاهی بهش انداختم .خبری نبود .
رو تختم رهاش کردمو خیلی سریع رفتم سمت دستشویی
_____________________
به صورتم تو آینه نگاه کردم و روش دقیق تر شدم تقریبا کبودیش محو شده بود و فقط یه اثر خیلی کم روش باقی مونده بود
از دستشویی اومدم بیرون و یه راس نگام رف پی ساعت ..
تقریبا پنج شده بود
صدای قار و قور شکمم منو برد سمت آشپزخونه ...
نشستم رو میز غذا خوری و مشغول خوردن پیتزام شدم ...
هموز پیتزام کامل تموم نشده بود که تلفن زنگ خورد .
رفتم تو حال و تلفن و برداشتم شماره بابا بود
+الو سلام دخترم
_ سلام پدر جان
+عزیزم یه لطفی میکنی کاری رو که میگم انجام بدی
_بله حتما چرا که نه
+پس بیزحمت برو تو اتاقم
(رفتم سمت پله ها
دونه دونه ازشون بالا رفتم تا رسیدم به اتاق شخصی بابا )
_خب
+کمد کت شلوارای منو باز کن
کت شلوار مشکی منو در بیار
(متوجه شدم که خبراییه )
_جایی میرین به سلامتی؟
#Naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل 💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست☝️
هرشب راس ساعت 22:30 از ڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙°
°| هــــر دشمنـــے کــہ⚡️
/° بہ تــــو چــپـ نگـاہ ڪنــد👊
°\ خــــــار مےڪــنمـ😾
/° پـــوزش بہ خاڪ ڪشـمـ🙂
°\ زندگــےاش تار و مار مےڪـنمـ😉
/° «سیّــــدعـلــــے»💚
°\ مخــــور غـــمـ یـــــار😌
/° ببیـــنـ از بــــراے تــــو👌
°\ «عمّــــارمــ»😍
/° و بہ منصــبـ خـــود😊
°| افتخـــار مےڪنـــمـ💪
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍✌️
#نگاره(81)📸
🌹| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😌] دالَم با ایمام لِضا ژونم😘 صُبَت میتُـنم☺️ سِنیدَم بابابُزلگِ ایمام لِضا سَهید
.
پستـ ویژهـ ےِ ما(👆👆👆)
ڪه براے آن دعــوتـ شدـید🌹
🍃هرشبـ راس ساعتـ 21:30🍃
شپــــخیل✋😍
🎈
💓🍃💓🍃💓🍃
.
#خادمانه
سلام و علیڪمات👌
بر تڪ تڪتان☺️🎈🍃
اندراحوالات؟!😉
آمده ایم سخنے👇
نصیحتےپندے☺️
داشته باشیم از برایتان😐
🌹| #طنزطور:
میگم یوقت زشت نباشه،
هشتگ یه ڪانالے رو
ڪپے میڪنیما نه؟😄🙈
باباعزیزایه ما❤️😄
بندگانه خوبه خدا😍🍃
ڪپیه پیامها و پستها
برای همتووون آزاده
حلالتون باشه!
ازشیرمادر حلالتر😂😄👌🎈
🌹| #اندکےجدےتر:😎
واقعا #خادمین ما
برا دونه دونه #هشتگا و
#اسم_هشتگی ڪه انتخاب میشه
فڪر و وقت میزارن...❤️😍🍃
(قربانشون گردیم🙊😂)
لطفا هشتگ رو
ڪپے نڪنید لطفا👌
مثلامیتونید:
#مجردانه
یا #آقامونه
یا #نےنے_شو
و یا...
رو متنشون رو ڪپے ڪنید✋
اما لطفا هشتگِ
#مجردانه
#همسفرانه
#آقامونه
و...
رو برندارید😐👌
بخصوص هشتگاے آخر متن😬
و بخصوصتر👇👇👇
اطلاعیه هایے اینچنینے😉
🌹| #طنزطوره۲:
باڪانالا نیستما اصلا😂🙊
به خودشون نگیرن لطفا...
باخودمم🙊👉
میگم ڪه یوخ
اشتباهے ڪپے نڪنم😅
میدونم یهووویے دستتون
خورده ڪپے شده!
اصن تقصیر آستینتون بوده😄🎈
همانا شما از خوبانید🌧🎈😍🍃
ڪپے ڪننده هشتگ نباشیم😂
خلاصه گفدم ڪه گفده باشم!✋
بعد دلخورے پیش نیاد،
و اگر برخورد بعدے
ڪاملا #جدے_طور بود😒
به دل گرفته نشود🙊
#التماس_دعا داریم
تو این ماه عزیز💚
سیمِ دلاتونو وصل ڪنید به بالا ☝️
بدجور میگیره👌😄
🙏| التماس دعاے فرج، بصیرت
اخلاص و شهادت🍃🌹
یاحق❤️
°||💒||° @asheghaneh_halal
💓🍃💓🍃💓🍃
💓🍃
🍃
#ویتامینه
#ازدواج_در_احادیثـ📖
💚| حضرت محمد(ص):
هیچ مردے نیست کھ همسرش را در
خانھ یاری دهد مگر اینکھ براے او عبادتے فراوان از روزھ و شب زندھ دارے
بھ شمار آید...☺️👌
📗•|جامع الخبار
💚•|پیامبر اکرم(ص):
👈هر کس دوست دار خداوند را پاک
و پاکیزھ دیـ😌ـدار کندباید ازدواج نماید..
📗•| وسائل الشیعھ
#نشر_بدیمـ📲
🍃 @asheghaneh_halal
💓🍃