💓🍃💓🍃💓🍃
.
#خادمانه
سلام و علیڪمات👌
بر تڪ تڪتان☺️🎈🍃
اندراحوالات؟!😉
آمده ایم سخنے👇
نصیحتےپندے☺️
داشته باشیم از برایتان😐
🌹| #طنزطور:
میگم یوقت زشت نباشه،
هشتگ یه ڪانالے رو
ڪپے میڪنیما نه؟😄🙈
باباعزیزایه ما❤️😄
بندگانه خوبه خدا😍🍃
ڪپیه پیامها و پستها
برای همتووون آزاده
حلالتون باشه!
ازشیرمادر حلالتر😂😄👌🎈
🌹| #اندکےجدےتر:😎
واقعا #خادمین ما
برا دونه دونه #هشتگا و
#اسم_هشتگی ڪه انتخاب میشه
فڪر و وقت میزارن...❤️😍🍃
(قربانشون گردیم🙊😂)
لطفا هشتگ رو
ڪپے نڪنید لطفا👌
مثلامیتونید:
#مجردانه
یا #آقامونه
یا #نےنے_شو
و یا...
رو متنشون رو ڪپے ڪنید✋
اما لطفا هشتگِ
#مجردانه
#همسفرانه
#آقامونه
و...
رو برندارید😐👌
بخصوص هشتگاے آخر متن😬
و بخصوصتر👇👇👇
اطلاعیه هایے اینچنینے😉
🌹| #طنزطوره۲:
باڪانالا نیستما اصلا😂🙊
به خودشون نگیرن لطفا...
باخودمم🙊👉
میگم ڪه یوخ
اشتباهے ڪپے نڪنم😅
میدونم یهووویے دستتون
خورده ڪپے شده!
اصن تقصیر آستینتون بوده😄🎈
همانا شما از خوبانید🌧🎈😍🍃
ڪپے ڪننده هشتگ نباشیم😂
خلاصه گفدم ڪه گفده باشم!✋
بعد دلخورے پیش نیاد،
و اگر برخورد بعدے
ڪاملا #جدے_طور بود😒
به دل گرفته نشود🙊
#التماس_دعا داریم
تو این ماه عزیز💚
سیمِ دلاتونو وصل ڪنید به بالا ☝️
بدجور میگیره👌😄
🙏| التماس دعاے فرج، بصیرت
اخلاص و شهادت🍃🌹
یاحق❤️
°||💒||° @asheghaneh_halal
💓🍃💓🍃💓🍃
💓🍃
🍃
#ویتامینه
#ازدواج_در_احادیثـ📖
💚| حضرت محمد(ص):
هیچ مردے نیست کھ همسرش را در
خانھ یاری دهد مگر اینکھ براے او عبادتے فراوان از روزھ و شب زندھ دارے
بھ شمار آید...☺️👌
📗•|جامع الخبار
💚•|پیامبر اکرم(ص):
👈هر کس دوست دار خداوند را پاک
و پاکیزھ دیـ😌ـدار کندباید ازدواج نماید..
📗•| وسائل الشیعھ
#نشر_بدیمـ📲
🍃 @asheghaneh_halal
💓🍃
#طلبگی
طلبـه👳♂
#سرباز ےاست بی نام
و داعیه دارے استـ بےادعا😌
ڪه براے از #غیبت به درآوردن
مردمانـ👥
و ظهور منجـ💫ـے آخرالزمان
#وظیفه گران خویش
بر دوش مےڪشد👌
و بنا به وظیفه اے
ڪه آن امـ💐ـام همام
بر عهده او نهاده
رهایـ🕊ـے بخش خلق خدا
از منجلاب معاصے😓
و #رهنمایے آنان به سمت رهایے
و پاےنهادن👣
در وادے قرب الهے😍☝️
و ناجے آن ها از
آتـ🔥ـش خشم الهے مےباشد
🍃🌸| @Asheghaneh_halal |
🍃🌷🍃🌷🍃
🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
🌷🍃
🍃
#چفیه
قبل از آشنایے با محمد جواد به زیارتــ حضرتــ زینب(س) با خانواده ام رفته بودیم💚
روبروے گنبد حضرت زینبــ (س) بودیم
و من با بی بی درد و دل میکردم😇
از او خواستم که همسری به من بدهد که به انتخابــ خودش باشد😍
البته آن روزها نمیدانستم که هدیه ای ویژه از طرف بی بی در انتظار من است و آن هم سرباز خود حضرتــ زینب(س)قرار استــ مرد آسمانی و همسفر بهشتی من شود💞😍
از سفر که برگشتیم،
محمد جواد به خواستگاری من آمد💐
آن زمانها در یک کارخانه مشغول به کار بود.
تنها پسر خانواده بود که روی پای خودش هم ایستاده بود💪
حتی از جوانے و زمانیکه محصل بود،
در تابستانهایش کار میڪرد.
تمام مخارج ازدواجمان از گل مجلس خواستگارے تا خرج مراسم عروسی همه را خودش داد😮😎☺️
بعد از آن شروع کرد به ساختن
همین منزلے که خانه ی من و فرزندانم هست.
سر پناهے که ستونهایش را
از دست داد...😔
تک تک مصالح و نقشهء منزل و رنگ دیوارها و طرح کاشے ها همه وهمه به سلیقه ی من بود.
آخر محمد جواد همیشه میگفت که
"تو قرار است در این خانه بمانے نه من"😔
آرے همسر من بی تو در این خانه روزها را شبــ میکنم،
تنها به شوق دیدار تو در زمان ظهور امام زمان (عج)😍😭💚
#زندگی_به_سبک_شهدایی🌷
#به_روایت_همسر_شهیدجوادتیموری🕊
به کانون شهدایی ما بپیوندید👇
🕊| @asheghaneh_halal
🍃
🌷🍃
🍃🌷🍃
🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃
هدایت شده از قرارگاهِ پستهاےعاشقانه هاےحلالツ
جفیر_16وبلاگ_شهود_عشق_کازرون_شهید.mp3
7.33M
#ثمینه
••اینو هر وقتـ🍃
••خستھ شدید از این همھ حرف
••و دغدغھ هاےدنیا گوش بدید...
•• #آ_سِد_مرتضے_آوینے💚
••🌸•• @asheghaneh_halal ••🌸••
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
[😊] اِملوز با مامانمـ
لَفته بودیمـ لَوضِه🙈
همه بِهم نِیداه میتَلدَن😌
فِت تُنـَمـ از حیِــدابمـ😇
خوسِسون اومده بود👌
همش لاجِبِ من تُحبت میڪَلدن😍
[😅] تعریف ڪه جاے خود داره
قابل تمجید هم هستین بانووو💚
هرڪسے لایق این پوشش نیست✋
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
•🍼• @Asheghaneh_Halal
♥️📚♥️📚♥️
📚♥️📚♥️
♥️📚♥️
📚♥️
♥️
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_نهم9⃣
#پارت_اول
°•○●﷽●○•°
+دادگاه ساری برا فاطمیه مراسم دارن .
_واقعا؟
+بله موردیه؟
_نه نه نه اصلا
+چیزی شده ؟
_نه فقط مامانم امشب هست بیمارستان
+میخای من نرم؟
_نه نه حتما برین
+پس اگه ترسیدی زنگ بزن به عمه جون بگو بیاد پیشت
با هول ولا گفتم
_نههههه من میخام درس بخونم عمه جون که میان حرف میزنیم باهم .
+باشه پس درا رو قفل کن و همه ی چراغا رو روشن بزار
_چشم باباجون
+کت و شلوار منم بیار دم در یکی و فرستادم بیاد بگیره ازت
_چشم
+مراقب خودت باش. کاری نداری؟
_نه باباجون
+پس خداحافظ
خداحافظی کردم و تلفن و قطع کردم .
کت و شلوار و از تو کمد در آوردم و گذاشتمش تو کاور
چادر گل گلی مامانم و گرفتم و رفتم پایین.
به محض پایین اومدن از پله ها آیفون زنگ خورد پریدم تو حیاط و چادرو سرم کردم .
سعی کردم یقه لباسم که خیلی باز بود رو بپوشونم
درو باز کردم و یه آقایی و دیدم .
سلام کردم و گفتم
_بابام فرستادتون؟
+سلام بله
کت شلوار و دادم دستشو محکم درو بستم .
نمیدونم چجوری راه حیاط تا اتاقمو طی کردم .
میدوییدم و تند تند خدا رو شکر میکردم .
همینکه در اتاقمو باز کردم صدای اذان مغرب و از مسجد کنار خونمون شنیدم .
در اتاق و بستم و تند رفتم سمت دسشویی.
وضو گرفتم و دوباره رفتم تو اتاق .
سجاده رو پهن کردمو با همون چادر مامانم خیلی زود نمازمو بستم ...
________________
قلبم تند میزد .
چراغ اتاقمو روشن کردمو نشستم رو صندلی جلوی میز آرایش.
کرم پودرمو برداشتمو شروع کردم به پوشوندن جوشای رو صورتم .
با اینکه زیاد اهل آرایش نبودم ولی نمیتونستم از جوشام بگذرم ...
به همونقدر اکتفا کردم.
موهامو باز کردمو شونه کشیدم بعدشم بافتمشون
از رو صندلی پاشدم و رفتم سمت کمد لباسام.
درشو باز کردمو بهشون خیره شدم .
دستمو بردم سمت مانتو مشکی بلندم و برش داشتم .
یه شلوار کتان مشکی لول هم برداشتم و پوشیدم ومشغول بستن دکمه های مانتوم شدم .
همینجور میبستم ولی تمومی نداشت .
بلندیش تا مچ پام بود برا همین نسبت به بقیه مانتوهام بیشتر دکمه داشت.
بعد تموم شدنشون رفتم سمت کمد روسریها و یه شال مشکی خیلی بلند برداشتم
رفتم جلو آینه و با دقت زیادی سرم کردم .
همه ی موهامو ریختم تو شال .
بعد اینکه لباسامو پوشیدم رفتم سمت کتابخونه ؛قرآن عزیزی که مادرجونم برام خریده بود و برداشتم و گذاشتمش تو کوله مشکیم و همه وسایلای توشو یه بار چک کردم .
کیف پول، قرآن ،آینه و...
عطر و یادم رفته بود.از رو میزم ورداشتم و ب مچ دستام زدم و بعد دستم و روی لباسام کشیدم.
عطرم انداختم تو کوله ام
اوممم گوشیمم نبود رفتم دنبال گوشیم بگردم که یه دفعه متوجه صدای زنگش شدم .
رفتم سمت تخت و موبایلمو برداشتم .
به شماره ای که تو گوشیم سیو کرده بودم نگاه کردم نوشته بود مصطفیِ عزیزم ....
#Naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل 💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست☝️
هرشب راس ساعت 22:30 از ڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal
♥️📚♥️📚♥️
📚♥️📚♥️
♥️📚♥️
📚♥️
♥️
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_نهم9⃣
#پارت_دوم
°•○●﷽●○•°
پوفی کشیدم و با دستم زدم وسط پیشونیم .
_همینو کم داشتیم
با بی میلی تلفن و جواب دادم
_الو سلام
+بح بح سلام عزیزِ دل سرکار خانوم فاطمه ی جآن . خوبیییی؟
( تو اینه برا خودم چش غره رفتم )
_بله مرسی . شما خوبی؟
+مگه میشه صدای شما رو شنید و خوب نبود ؟
(از این حرفاش دیگه حالم بهم میخورد)
_نه نمیشه
+حالت خوبه؟چرا اینطوری حرف میزنی؟
_دارم میرم جایی میترسم دیر شه
میشه بعدا حرف بزنیم؟
+کجا میری؟بیام دنبالت؟
(ایندفعه محکم تر زدم تو سرم)
_نه بهت زحمت نمیدم . خودم میرم .
+چه زحمتی اتفاقا نزدیکتم . الان میام .
تا اومدم حرف بزنم از صدای بوق متوجه شدم که تلفن و قطع کرده...
دلم میخواست یه دست خوشگل خودمو بزنم .
از اولم اشتباه کردم که بهش رو دادم.
زیپ کولمو بستمو گذاشتمش رو دوشم .
از اتاق اومدم بیرون و اروم درشو بستم .از جا کفشی کفش مشکی بندیمو در اوردمو نشستم رو پله و مشغول بستن بنداش شدم که صدای بوق ماشینشو شنیدم .
کارم که تموم شد با ارامش مسیر حیاطو طی کردم.
درو باز کردمو با دیدنش یه لبخند مصنوعی زدم و براش دست تکون دادم .
در خونه رو قفل کردمو نشستم تو ماشینش ....
تا نشستم خیلی گرم بهم سلام کرد
منم سعی کردم گرم جوابش و بدم
سلام کردم و لبخند زدم ک گفت :خوبی خانوم خانوما ؟
_خوبم توچطوری؟
_الان که افتخار دیدن شمارو خداوند ب من حقیر داده عالی
در جوابش خندیدم
ماشین و روشن کرد و گفت : خب کجا تشریف میبردید ؟
+هیئت
تا اینو گفتم با تعجب برگشت سمتم گفت :کجا!!!!!؟
+هیئت دیگه هیئت نمیدونی چیه ؟
_چرا میدونم چیه ولی آخه تو ک هیئت نمیرفتی!
+خو حالا اشکالی داره برم ؟شهادته یهو دلم خواست ایندفعه جا مسجد برم هیات
_نه جانم اشکالی نداره. کدوم هیات میری آدرسش و بگو
گوشیم و از کیفم برداشتم و آدرس و خوندم براش
با دقت گوش داد و گفت:خب ۲۰ دیقه ای راهه
اینو که گفت حدس زدم شاید اونقدر وقت نداشته باشه برای همین پرسیدم
_مصطفی اگه وقت نداری خودم میرم لازم نیست به زحمت بیافتیا
#Naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل 💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست☝️
هرشب راس ساعت 22:30 از ڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal
♥️📚♥️📚♥️
📚♥️📚♥️
♥️📚♥️
📚♥️
♥️
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_دهم🔟
°•○●﷽●○•°
_نه بابا چ زحمتی .پیش بابا بودم کارم تموم شد.در حال حاضر بیکارم
+خوبن عمو و زن عمو ؟
_خوبن خداروشکر
پدر مصطفی آقای رضا فاطمی که من عمو رضا صداش میزنم یکی از بهترین قاضی های کشوره.
عمو رضا و پدر من از بچگی تا الان تو همه دوره های زندگیشون باهم بودن
دوستیشون ازمقطع ابتدایی شروع شد و تا الان ک پدر من ی بچه و پدر مصفطی ۲ تا بچه داره ثابت مونده
بخاطر رفت و آمدای زیادمون و صمیمیت بین دوتا خانواده باباش شده عموم و مادرش زن عموم.
من و مصطفی هم از بچگی باهم بزرگشدیم
۵ سال ازم بزرگتره .از وقتی که یادم میاد تا الان حمایتم کرده و جای برادر نداشتم و پر کرده برام
ولی پدرش بخاطر علاقه اش ب من از همون بچگی منو عروس خودش خطاب کرد خلاصه این رو زبون همه افتادو منم موندم تومنگنه
البته باید اینم اضافه کنم ک سر این مسئله تا حالا کسی اذیتم نکرده بود
خود مصطفی هم چیزی نگفت ولی متوجه میشدم ک محبتش به من هر روز اضافه میشه
منم واسه اینکه ناراحتشون نکرده باشم چیزی نمیگفتم و سعی میکردم واکنش خاصی نشون ندم
مصطفی خیلی پسر خوبی بود مهربون،با اراده،محکم از همه مهمتر میدونستم دوستم داره ولی هرکاری کردم نشد ک جز ب چشم ی برادر بهش نگاه کنم.
برگشتم سمتش حواسش ب رو به روش بود .
موهای خرماییش صاف بود وانگاری جلوی موهاشو با ژل داده بود بالا
چشمای کشیده و درشت مشکی داشت
بینیش معمولی بود و ب چهره اش میومد
فرم لباش تقریبا باریک بود
صورتشم کشیده بود
چهارشونه بود با قد بلند.
یه پیراهن مشکی با کت شلوار سرمه ایم تنش بود
رسمی بودن تیپش شاید واسه این بود ک از پیش پدرش بر میگشت
از بچگی دوست داشت وکیل شه.فکر میکنم تحت تاثیر پدرامون قرارگرفته بود
یه ساعت شیک نقره ایم دستش بود که تیپش و کامل کرده بود
همینطور ک مشغول برانداز کردنش بودم متوجه سنگینی نگاهش شدم
دوباره نگاهم برگشت سمت صورتش ک دیدم بعلهه با یه لبخند ژیکوند داره نگام میکنه.تو دلم به خودم فحش دادم بابت این بی عقلی
خو آخه دختره ی خل تو هرکی و اینجوری نگاه کنی فکر میکنه عاشقش شدی چ برسه مصطفی ک...
لبخند از لباش کنار نمیرفت با هیجانی ک ته صدای بم و مردونه ی قشنگش حس میشد گفت
+ به جوونیم رحم کن دختر جان
نگاهم و ازش گرفتم تا بیشتر از این گند نزنم
ولی متوجه بودم که لبخندی که رو لبش جا خوش کرده حالا حالا ها محو نمیشه
سرم پایین بودکه ماشین ایستاد
با تعجب برگشتم سمتش ببینم چرا ماشین و کنار خیابون نگه داشت که یهو خم شد سمتم...
#Naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل 💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست☝️
هرشب راس ساعت 22:30 از ڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal
🌹🍃
🍃
•°| #خادمانه|°•
دینگ دینگ دینگ☎️
ســــــــــوپرایز✨
هِلــHelloـــو😂🎈
خارجڪی شدیم رفت!🍃🌹
احواله شما؟!روبه کمالید؟😄💚
نمیدونم مقدمه بچینم نچینم😐
بگم نگم😐
بی مقدمــــــــــه؟😄🎈🌧
حله!
ازبرایتان بگم که:📢
میخوایم یه کاری انجام بدیم،
که همراهے همه ی شمارومیطلبه💛🙏
میخــــــــــوایم که:
[یارانتونوقط کنیم🙈🙊😂]نهه نهه
نریدآقا⛏😐
میخوایم📢
براتون دوره های
تابستونی روبزاریم😍🍃
چقد ماخوبیم😎
چقدباکمالات😎😂
هرکےکه حوصلش سررفته
بیکاره
تنبله🙊😐
میخوادلبخنده خداروببینه😍🍃
تواین ڪلاس شرکت کنه
همراهــــــــــ ماباشـــــه🎈
شایداین دعوت خداست!
و من مامورشدم برسونم بهتون🙊
جدی بگیرید منو!😂
باشدکه #رستگار شوید
یاعلــی
---ادخلوهابسلامـٍ آمنیـــن☺️------
🍃🌸••| @hefz_majazi
عاشقانه های حلال C᭄
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😊] اِملوز با مامانمـ لَفته بودیمـ لَوضِه🙈 همه بِهم نِیداه میتَلدَن😌 فِت تُنـَمـ
.
پستـ ویژهـ ےِ ما(👆👆👆)
ڪه براے آن دعــوتـ شدـید🌹
🍃هرشبـ راس ساعتـ 21:15🍃
شپــــخیل✋😍
🎈