eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_بیستم ] سویچ به دست راهی پارکینگ شدم که به م
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] روی آخرین صندلی از ردیف آقایان نشستم. _چیکار میکنی حسام؟ آخه تو رو چه به مسجد؟ پاشو برو مغازه ت اینجا چیکار می کنی؟ _ خفه شو... اینم یه تنوعه. از اون زندگی یه نواخت که بهتره. ببینم برنامه شون چیه اصلا؟ _ به تو چه؟! مگه تو هیئت امنای مسجدی؟ اگه باد صدای اذان رو تو خونه ت نیاره که اصلا نمیدونی حتی الله اکبر چیه؟! _.... ) جوابی برای حسام درونم نداشتم. سکوت کردم و بی محل اش گذاشتم و منتظر شروع برنامه مسجد شدم. طولی نکشید که تمام صندلی ها پر شد و عده ی زیادی هم در انتهای صندلی های پر شده، ایستاده شاهد مراسم بودند. مثل زمان مدرسه، نوجوانی قرآن تلاوت کرد و بعد گروهی از جوانانی به سن و سال خودم سرودی اجرا کردند. مردی میانسال هم مثل مجری های بی تجربه مابین اجراهای کسالت آور شعر و سرود در مورد کار خیر و مشکل گشایی و... حرفهایی میزد و مدام تپق میزد. میخواستم بلند شوم. حوصله ام سر رفته بود که صدایی خوش و دلنشین در بلندگوها پخش شد. سه جوان با لباس های یک دست آبی آسمانی که دکمه هایی سفید با بندینک های سفید از زیر گلو تا نیمه ی قفسه ی سینه بسته میشد، از سه طرف جماعت و هر کدام با یک میکروفن، وارد محوطه شدند و هر سه جلوی میز تریبون با لبخند به هم پیوستند و شعر و آهنگی زیبا و دلنشین اجرا کردند که گویا مربوط به امام زمان بود. کمی حالم خوب شد و مجبور شدم به صندلی ام بچسبم. بعد مردی میانسال که روی ویلچر بود و قیافه و تیپی ساده و مرتب داشت ویلچرش را به سمت جایگاه حرکت داد و خیلی صمیمانه و نرم و غیر رسمی با همه احوالپرسی کرد و جالب اینجا بود بیشتر جمعیت جوابش را با خنده و صمیمیت و حتی شده زیر لب دادند و همهمه ای چند ثانیه ای فضا را گرفت. _ الحمدلله رب العالمین بازم گل کاشتین. از نرگس کوچولو که هزار تومانی پول بستنی کیم شکلاتیشو آورد در خونه مون تا... حاج آقایی که زحمت ده تا از جهیزیه ها رو کشیدن و نمیخوان اسمشون گفته بشه. حین صحبت مرد ویلچر سوار، خنده از لب اطرافیانم دور نمیشد. _ خدارو شاکرم ۲۰ تا از دختر خانومای گلم زندگیشونو با نام خدا تشکیل دادن و باز هم از خود خدا خواهانم که دو جهیزیه باقیمونده هم جور بشه و پرونده جهیزیه های امسال محله رو ببندیم ان شاءالله. هزینه هر جهیزیه حدود ۲۵میلیون شده و ما به امید خدا اون دوتا رو هم تهیه میکنیم و دل دو تا عروس باقیمونده رو هم به دست میاریم. باز همه زیر لب ان شاءالله گفتند و من متعجب از دیدن این جنس از مردم، به مرد ویلچر سوار نگاه کردم. اسمش حاج آقا میمنت بود. عین برق گرفته ها دسته چک را از جیبم بیرون آوردم و پنجاه میلیون تومان در وجه حامل نوشتم. ( _ داری چه غلطی میکنی؟ _پول خودمه دوست دارم آتیشش بزنم. تو اون حساب که نمیدونم چند میلیون یا شایدم چند میلیارده، خاک بخوره خوبه یا یه مقدار کمش چهار نفر رو از تنهایی در بیاره؟!) قبل از اینکه حسام درونم مغلوبم کند برگه چک را کندم و آن را به دختر بچه ای دادم که به دست آقای میمنت برساند. از روی صندلی بلند شدم و خودم را به درب ورودی حیاط مسجد رساندم. دختر بچه چک را به او داد و حرفی بینشان رد و بدل شد و دخترک اشاره ای به صندلی خالی من کرد و میمنت برگه چک را که دید دستی به صورتش کشید و توی میکروفن گفت: _ الحمدلله علی کل حال و صلی الله علی محمد و آله طاهرین. به مدد و نظر خیر آقا امام زمان ۵۰میلیون تومان هم جور شد و ان شاءالله اون دو تا جهیزیه باقیمونده هم تا فردا تحویل داده میشه. سلامتی و عاقبت بخیری بانی چک صلوات ختم کنید. با ریتم صلوات مردم بدرقه شدم و از مسجد بیرون آمدم، تاکسی گرفتم و به مغازه رفتم. [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_بیست_ویکم ] روی آخرین صندلی از ردیف آقایان ن
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] خسته از مغازه بازگشتم. ته دلم سبک بود و کمی حال دلم بهتر. خوشم نمی آمد حتی برای خودم هم شعار بدهم اما حس می کردم حال و هوای مسجد با آن برنامه ساده و دور همی عجیبش و از دست دادن پنجاه میلیون از اندوخته ام بی دلیل در این شعف ریز و سبک بالی ام نبود. ماشین خانی از جایش تکان نخورده بود. سپر افتاده سر جایش نبود اما ماشین هم همانجا پارک بود که من هولش داده بودم. وارد پارکینگ که شدم، متعجب از صحنه ای که وسط پارکینگ می دیدم راه آسانسور را پیش گرفتم. خانی با چهره ای متفاوت از بی تفاوتی حقیرانه اش، تماماً سرخ شده و عبوس بود. پره های بینی اش را باد می کرد و دندان می سایید. دو افسر پلیس هم کنارش ایستاده بودند. آرام و بی تفاوت از کنارشان گذشتم. _ ببخشید آقا... با صدای پلیس ایستادم و _ بفرمایید. _ این آقا از شما شکایت کردند. آقای حسام قیاسی؟ _ بله خودم هستم. _ ایشون مدعی شدند شما با ماشینتون خودروی ایشون رو هول دادید به سمت بیرون و بهشون خسارت زدید. باید همراه ما به اداره آگاهی بیاید. با پوزخندی به خانی و رو به افسر پلیس جواب دادم: _ مشکلی نیست. فقط بی زحمت به ایشون بگید قولنامه منزلی که اجاره کردند با خودشون بیارن. رنگ از صورت خانی پرید. بلافاصله با معاملات ملکی که این واحد را برایم قولنامه کرده بود تماس گرفتم و شماره ی صاحبخانه ی خانی را که مالک طبقه ی سوم بود گرفتم و در طول مسیر پاسگاه ماجرا را برایش توضیح دادم و از او خواهش کردم به اداره آگاهی بیاید. توی اتاق مسئول، تمام ماجرا را بی کم و کاست تعریف کردم و هر لحظه چهره ی خانی غضبناک تر می شد. پیرمردی وارد اتاق شد و خود را مالک طبقه سوم معرفی کرد. خانی از جایش برخواست و صندلی را برای صاحبخانه خالی کرد. _ حاج آقا منت گذاشتید اومدید. من میخوام یه کلام بگید که خونه رو با حق پارکینگ به این آقا اجاره دادید؟ پیرمرد با تأسف سری تکان داد و گفت: _ نه آقا... اینم قولنامه. ما از اول هم ذکر کردیم حق پارکینگ ندارن. _ جناب سرهنگ من دیگه حرفی ندارم. سرهنگ گره ای به پیشانی اش داد و گفت: _ حرف شما درست آقا... ولی دلیل نمیشه سر خود خسارت بزنید که. پس قانون برای چیه؟ _ جناب سرهنگ من حاضرم خسارت ایشونو بدم اما همین که این آقا درس عبرتش شد می ارزه یه ماشین نو هم براش بخرم خسارت بدم. _ پولتونو بذارید توی جیبتون بمونه. قرار نیست هر کی پول داره بزنه داغون کنه و پولشو بده‌. بیاید این برگه رو امضا کنید. افسر میفرستم خسارت رو برآورد کنه. (عجب روزی بود. اما خودمونیم... خانی حساااابی ادب شد) [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
هدایت شده از رصدنما 🚩
📢 اگر سر به سر تن به کشتن دهیم💔 از آن بِه که کشور به دشمن دهیم❌ ● خواهر و برادر ایرانی ام ● مذهبی و غیر مذهبی ● با هر گویش و لهجه و قومی ● از شمال تا جنوب ● از شرق تا غرب 🔺 برای کوتاهی دست آتش افروزان از خاک ایران عزیزمان به به احتیاج است 🤝🇮🇷✌️ 📍وعده ما جمعه سیزدهم آبانماه، راهپیمایی سراسرکشور عزیزمان💪 ♦️مراسم با شکوه گرامیداشت شهدای امنیت و شهدای مظلوم شاهچراغ و اعلام انزجار از عوامل اغتشاشگر ✅ حضور آگاهانه 🧠 ✅ حضور حداکثری 👥 Eitaa.Com/Rasad_Nama
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
「💚」◦ ◦「 🕗」 💌|دارم امیـد ڪه امـروز 😌|در این عیـد قشـنگ 🌿|به مـن، آقـای رئـوفم 😍|خـودت عیـدے بدهے.. ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
sorood1.mp3
6.88M
'🇮🇷:🍃' یار دبستانے من با شعر جدید...☺️✌️ پ.ن: برای 13 آبان❤️ برای فردای ایران😍✌️ ✌️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal '🇮🇷:🍃'
‌‌‌Γ..🐹'' ⃝ 【'👼🏻' 】 [ چفیَمو بَشتَم میخام بلم راهپیمایــــے😌 اینقده این تیپمو دوشدالمممم ڪه نگوووو بیاین با خم شوعال بدیم 😁😍 ملگ بر ضد ولایت فگیه ✊🏻🧕🏻✨ ] 🏷● ↓ با خم = با هم 😁 شوعال= شعار 🙊 ملگ = مرگ 🤭 فگیه = فقیه 🙈 ــــــ ــ ‌[ما معمولا نگران بچه هایی هستیم ڪه خیلی بازیگوشند🐰 در صورتی ڪه باید نگرانی‌مان را متوجه ڪودڪانی ڪنیم ڪه بسیار آرام و حرف‌گوش‌ڪن هستن . . 🙆🏻‍♀ در بیشتر موارد تشخیص داده می‌شود ڪه این ڪودڪانِ به ظاهر آرام بیمار هستند... چون به خاطر نظم و نظافت، ایجاد احساس گناه، انتقاد‌گری و ڪمال‌گرایی افراطے خودمان ، 😖😖 اجازه ندادیم ڪه آن نيروهای رشد كودک ڪه بی‌حد و مرز هستند، با بازی جريان پيدا ڪند.❌⭕️ این در مورد نوجوانان هم صادق هسـت ] . . اینژا گُردانِ کوشولوهاۍِ خوگشِلہ🤓👇🏻 ‌‌‌Γ..🐹'' ⃝‌‌‌ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
«💕» «🤩» #چالش‌_همسفرانه #مختص_عشق_حلالم❤️ . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره1⃣ جان هر زنده دلے؛ زنده به جا
«💕» «🤩» ❤️ . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره2⃣ عیدیتونو اینجوری از همسرتون بگیرید☺️😍☝️ همینقدر ناب و قشنگ❤️ خدا برای هم حفظتون کنه عاشقانه حلالی ها😌💙 . . «🏃🏻‍♀» 👇🏻 «💕» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . [😇] گاهی اگر که عشق تو را دست کم گرفت [🤨] تقصـیرتوست؛ دست مرا کم گرفته ای! 😜🤝 . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
|. 🍁'| |' .| . . 🗡/••ایل ما ایل عجم هاست، ڪه یک کودک ما جگری با جگر شیر برابر دارد✋🏻 🌹/•• این ڪه ما دست به شمشیر و زره ایستادیم سبب این است ڪه این طایفه رهبر دارد☝️ |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: | 🖼 «1614» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.🍁'|
هدایت شده از رصدنما 🚩
✨🇮🇷 ●○[ | ]○● سلام علیکم بچه های انقلابی و پا کار اسلام😍✋🏻🇮🇷 همونطور که می‌دونیم، راهپیمایی امسال متفاوت و محکم تر از هرسال برگزار میشه به همت ان شاءالله🇮🇷✌️🏻😌 عکس نوشته‌ ها از جملاتتون شعارهاتون، رجزهاتون و‌.. آماده بفرمایید و فردا توی راهپیمایی بین خودتون و رفقاتون ازش استفاده بفرمایید.📝📜 📸 یا اگر قاب های ماندگاری به چشمتون خورد عکس بگیرید و برای مخابره تو کانال رصد نما و رسانه های مجازی📲💻 برامون به آی دی زیر بفرستید: 🆔 @jahadgar_enghelabi ما همه می‌آییم چون ما چون ما به اعتقاد داریم✋🏻🇮🇷✌️🏻 📡 Eitaa.com/Rasad_Nama
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
∫°🍁.∫ ∫° .∫ 🤍و پس از اندوه‌ هایمان همچون بهار زنده خواهیم شد، انگار که هرگز مزه‌ی تلخی را نچشیده‌ایم‌🌱🥰 . . ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 http://Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍁.∫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . عاشقانی که مدام از فرجت می‌گفتند عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبری...💔 💫 💚 . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . |🍁| مثل هر روز نشستم سر میزی که فقط خستگی های منُ، چایُ،کسی هست که نیست ☕️🍰 . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •< > . . "❣'' اوایـل زندگیمـون بود و حاج مہدے بعضے از جلسہ‌هاے ڪاریش رو توے خونہ میگــرفت. "☕️" فڪر میڪردم ڪہ پذیــرایے از ڪسایے ڪہ واسہ جلـســہ میان سختہ، بہ همین خاطر بہ مــادرم گفتم بیــاد واسہ ڪمڪ… "☝🏻" همین ڪہ مہدے متوجہ شد، گفت: نہ ! براے این جلسہ، نہ قـراره خودت بہ زحـمـت بیفـتے نہ دیگــران، خودم همہ ڪارها رو انجـام میدم. 🌷شـهـیـد دفاع مقــدس عبدالمہــدے مغفــورے . . •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
✨🇮🇷 ●○[ #خادمانه | #چالشانه ]○● سلام علیکم بچه های انقلابی و پا کار اسلام😍✋🏻🇮🇷 همونطور که می‌دونیم
منتظرتونیم🙏 بقیه در حد یک بوق شریک خون بودند شما هم در حد یک پیام شریک همبستگی باشید ✌️✌️✌️ آماده دریافت: 📝متن ها 👌رجز ها 📖اشعار ✊شعارها ⭕️پیام هاتون به اغتشاشگران 📸و تصاویر حضور در راهپیمایی 🆔 @jahadgar_enghelabi 💢 تمامیِ متون و شعارهای شما درحال حاضر در کانال داره پست میشه👇 Eitaa.com/Rasad_Nama
|•👒.| |• 😇.| . . بهتر است✨ من در حوضِ خانه ام🏡 یک ماهیِ کوچک🐟 باشم تا این‌ڪه یڪ نهنـگِ🐳 گُـم شده در اقیانوس🌊 . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
هدایت شده از رصدنما 🚩
•[ (۶) ]• 📬 کاربرانی که در صحنه حاضرند اینطور رجز میخوانند: شهادت محسن حججی باعث وعده برچیده شدن بساط داعش شد و اکنون شهادت آرمان علی وردی عامل جدی برای برچیده شدن بساط داعشی های وطنی خواهد بود😍 تصاویر حضور شما را مخابره میکنیم: 📡| Eitaa.Com/Rasad_Nama
هدایت شده از رصدنما 🚩
رجز خوانی.aac
1.54M
•[ (۱۱) ]• 📬 ارسالی متفاوت از کاربر دیگر🎤 میشنوید از رجزخوانی نوجوان مازندرانی اگر شهید شویم ایستاده ایم🌷 مباد که پرچم دستمان سقوط کند تصاویر حضور شما را مخابره میکنیم: 📡| Eitaa.Com/Rasad_Nama
Hosein Taheri - hokme jahad [128].mp3
12.08M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 واے اگر خامنه‌اے، حڪم جهادم دهد😎👊 ــــ ـ‌ در فطـرت یـاران علے‌دوست، بدے نیست ✌️🏻ـــ ـ . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🎨]• •[ 🎈]• امروز سيزدهمِ‌آبانھ، روزِمن، روزِتو، روز‌هم‌بستگےما، روزِگره‌ڪردن مشت‌ها و فرود آن بر سر استڪبار…!👊🏻🍃🇮🇷 ما‌تا‌پای‌جان. پای‌آرمان‌هامون،‌پای‌دین‌مون‌و‌کشورمون‌می‌ایستیم(: . •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . زِ تو ڪے توان جدایی؟🙄 چو تو هست و بودِ مایے…😌💙 😍 . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_بیست_ودوم ] خسته از مغازه بازگشتم. ته دلم سب
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] عروسی افشین در نوع خودش به بهترین شکل برگزار شد. لحظه ی خداحافظی کلید ویلا را توی جیبش گذاشتم و کنار گردنش را بوسه ای زدم و زودتر از تالار بیرون آمدم. افشین با همراهم تماس گرفت و شاکی از اینکه مثل یک مهمان غریبه در جشن اش شرکت کرده ام، از سپردن ویلا به او و النا خیلی تشکر کرد و برای مدتی طولانی که شاید به واسطه ی ویلای من که اجاره بها را از خرجشان کاست، خداحافظی کرد و با آرزوی دیدن من در لباس دامادی تماس را قطع کرد. با پوزخند به خودم و زندگی ام مسیر شهر را پیش گرفتم و از جاده فرعی تالار عروسی روی اتوبان آمدم. نمی دانم چرا نتوانستم محیط خانوادگی و متفاوت از پارتی های مجردی جشن افشین را تحمل کنم‌. چه بر سر خلق و خو و رفتارم آمده بود؟ چرا قرار نداشتم؟ قربان صدقه های پدر و مادر افشین را که به گرد پسر و عروسشان می آمدند و نثارشان می کردند قند توی دلم آب می کرد. شادی و پایکوبی خواهر های افشین به دور عروس و داماد سر ذوقم می آورد اما... چرا جمع خانوادگی را نمی توانستم تحمل کنم؟ خودم را حسابی آماده کرده بودم برای مراسم افشین. با خودم می گفتم بعد از مامان و بابا و مادربزرگ، شاید با شرکت در جشن عروسی افشین باز هم بتوانم مفهوم خانواده را ببینم و درک کنم. دورهمی های سالم و آدم های متنوع و باشرف را ببینم و بی دغدغه برای چند ساعت خوش بگذرانم. اما آشوبی به دلم افتاد که قرار را از وجودم گرفت. ( _چته؟ نکنه حسودیت شد؟) صدای درونم آزارم می داد. یعنی واقعا به افشین، تنها رفیقم، به شب عروسی و خوشبختی اش حسادت می کردم که تحمل نداشتم بمانم و ببینم و لذت ببرم؟ نه... این حسادت نبود. من افشین را با تمام وجودم دوست داشتم. برادرم نبود اما تنها رفیقم و همدم تنهایی هایم که بود. نه... حسادت نبود اما حسرت... بله حسرت بود. حسرت نداشتن ها... نبودن ها... حسرت سالهای تنهایی... پشیمان بودم از اینکه مثل بچه ها، نسنجیده جشن را ترک کردم و دیگر روی بازگشتن را نداشتم. تا نیمه های شب در خیابان های خلوت و سوت و کور شهر با ماشینم دور زدم و خسته به آپارتمانم رفتم. به ساعت نگاهی انداختم‌ ساعت به وقت نماز و شیدایی دختر کوچه پشتی. هه... بدون اینکه لباس هایم را درآورم به بالکن رفتم. چند دقیقه منتظر ماندم. نیم ساعت. یک ساعت. نیامد. خسته به حمام رفتم. چقدر عجیب شدی حسام... [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal