eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی آنلاین - چگونه در ماه رمضان رفتار خوبی داشته باشیم - استاد رفیعی.mp3
3.66M
↓🎧↓ •| |• . 🎙 . الهی این دل برای ورود به ماهت رو به راه نیست؛ پاک کن دل آلوده ی مرا...! 🕋📿 . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
.🌙 ⃟💛'' 『 』 • • یاد لب هاے ترڪ خورده ات انداختہ‌است🙃 دل ما را عطش لحظہ‌ے افطار حســــــین..💓 ..🌱 • • +دَم افطار همین ذڪرِ حسیـن؏ ما را بَـس :)‌♡ .🌙 ⃟💛'' Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_شصت حسام آپارتمانش را برق انداخته بود و منتظر حوریا و خا
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . ( حوریا می گوید ) قرار بود با مادرم به خرید جهیزیه برویم. دو روز بود که کل بازار را زیر پا گذاشته بودیم که برای خرید لوازم آشپزخانه به انتخاب مشترکی رسیدیم و قرار بود امروز برویم برای خرید که از مرکز مروارید تماس گرفتند و گفتند برای برگزاری اولین جلسه به آنجا بروم. برنامه ام با مادر به هم خورده بود و از طرفی استرس رویارویی با آن بچه ها و جمع بندی مبحثی که قرار بود برایشان بازگو کنم، تمام روح و روانم را به هم ریخته بود. توی اتاقم در را بسته بودم و به تمام نوشته ها و کلیپ ها و تحقیقاتم در مورد مبحث حجاب سرک می کشیدم که بتوانم برای شروع تکه های جالب توجهی را انتخاب کنم. اگر از جلسه ی اول موفق باشم و بتوانم آنها را جذب کنم تا جلسه ی آخر، هم تشنه تر می شدند و هم با مشکلی مواجه نمی شدم. تقه ای درِ اتاقم خورد. با گفتن «بفرمایید» در باز شد و قامت خسته ی حسام با لبخندی که همیشه داشت نمایان شد. بلند شدم و به سمتش رفتم. _ سلام... کی اومدی؟ به داخل اتاق آمد و در را بست. آغوشش را باز کرد و من از خدا خواسته خودم را به او رساندم. _ سلام عزیزدلم. الان اومدم. _ پس چرا متوجه اومدنت نشدم؟ حسام مرا از خودش جدا کرد و گفت: _ بس که غرق کارات بودی. توی حیاط از پنجره نگاهت کردم اما متوجه نشدی. تازه یادم افتاد مشغول چه بودم. ابرویم هلال شد و گفتم: _ وااااای حسام... خانوم هاشمی تماس گرفت و گفت ساعت چهار مرکز باشم. اولین جلسه امروزه. حسام روی تختم دراز کشید و کمی خودش را کش آورد و گفت: _ خب این که ناراحتی نداره. باید خوشحال هم باشی که برات وقت خالی کردن. اینجوری زود از این مسئولیت خلاص میشی و پرونده ت بسته میشه. لبه ی تخت نشستم و حسام به سمت من چرخید. سرم را پایین انداختم و گفتم: _ هر وقت اسم حکم و پرونده میاد دلم یه جوری میشه. دستش را دراز کرد، موهایم را پشت گوشم زد و گفت: _ قربون دلت بشم من... تو بهش بعنوان حکم نگاه نکن. منم دیگه از این کلمه ها استفاده نمی کنم. لبخندی زدم و گفتم: _ امروز قرار بود با مامان بریم خرید. همه ی برنامه مون بهم ریخت. _ چرا به هم ریخت؟ تو که باید ساعت چهار عصر اونجا باشی، قطعا تا ساعت شش بر می گردی. الانم که تابستونه و حتی ساعت شش هم هوا گرمه و مغازه ها دیر باز میشن. خودم مادر رو میارم و میایم دم مرکز دنبال تو... خودم میرسونمتون. دیگه چی؟ دستم را توی موهایش فرو بردم و او را نوازش کردم. _ دیگه... استرس. نگرانم نتونم جذبشون کنم و کنترل کلاس از دستم در بره. مخصوصا با هشداری که خانوم هاشمی درمورد رفتار این بچه ها بهم داد. نیم خیز شد و متمایل به من نشست. _ اینم نگرانی نداره. دفعه اولت نیست با بچه ها سر و کار داری... خندید و ادامه داد: _ ضمنا جنابعالی منِ ارازل رو اینجوری جذب و شیفته کردی مطمئنم از پس چهار تا بچه دبیرستانی به خوبی بر میای و عاشقت میشن. معترضانه به او اخم کردم و گفتم: _ حق نداری به خودت توهین کنی. بینی ام را کشید و گفت: _ اگه ارازل نبودم پس چی بودم؟ از لبه ی تخت بلند شدم و دستش را گرفتم و او را هم بلند کردم. حلقه ی دستش دور کمرم نشست. گفتم: _ سردرگم بودی... راه گم کرده بودی وگرنه تو کجا و دور از جونت ارازل کجا... دیگه این حرفو نزنی. پیشانی ام را بوسید و با هم از اتاق برای صرف ناهار بیرون رفتیم. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_شصت_ویکم ( حوریا می گوید ) قرار بود با مادرم به خرید جهی
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . وارد مرکز شدم. پیرمرد نگهبان این بار مرا می شناخت، بدون معطلی در را برایم باز کرد. خودم را به اتاق مدیریت رساندم و با خانم هاشمی و چند نفر از همکارانش احوالپرسی کردم. خانم هاشمی یکی از همکارانش را پیش کشید و گفت: _ ایشون خانوم عزتی هستن که دفعه ی قبل ذکر خیرشون بود. دوباره حالش را پرسیدم و خودم را معرفی کردم. خانم عزتی گفت: _ این بچه ها فقط یکی دو جلسه ی اول بد قلق هستن. دفعات بعدی خودشون منتظر مربی میمونن. شما هم اگه برخوردی دیدی یا حرفی شنیدی نگران نباش. جلسات اول میخوان قلدربازی دربیارن و بگن ما هم کسی هستیم. خب... اینجوری یاد گرفتن یه خودی نشون بدن. فقط به لبخندی اکتفا کردم و همراه او به سمت انتهای راهرو رفتم. قبل از ورود به کلاس آرام پچ زد ( هواتو دارم ) تمام این حرفها بیشتر نگرانم می کرد و هنوز بچه ها را ندیده، ذهنم از آنها غول های بی شاخ و دم می ساخت. در کلاس را باز کرد و ابتدا خودش و بعد هم من وارد کلاس شدیم. یک لحظه تمام وجودم را اضطراب گرفت و چشمم سیاهی رفت. در دلم چند صلوات فرستادم و تا زمانی که خانم عزتی مرا به آن چهره های تُخس و نگاه های تمسخرآمیز و بی محل معرفی کرد، آرامشم را به دست آوردم. خانم مراقبی که تا آن زمان در کلاس بود، برای استراحت به دفتر مرکز رفت و خانم عزتی جایش را گرفت. بسم الله گفتم و نگاهی اجمالی به تک تکشان انداختم. _ سلام... حوریا هستم. میمنت. یکی از آنها نگاهی به بقیه انداخت و با پوزخند گفت: _ چه اسم جِلفی... و همه خندیدند که درمیان خنده شان یکی دیگر گفت: _ نه بابا جلف کجا بود... از این اسمای حاج خانومی و جلسه مذهبیه... و دوباره کلاس روی هوا رفت. سعی کردم خودم را نبازم و خانم عزتی هم سکوت کرده بود و می خواست سطح کلاس داری مرا بسنجد که دستش بیاید چه جاهایی باید برای مدیریتشان به دادم برسد. خندیدم و چادر را از سرم برداشتم و با دقت و آرامش و سکوت شروع کردم به تا زدن آن... _ خاکی نشه حاج خانوم... لبخندی زدم و گفتم: _ آفرین... خوب متوجه شدی... بخاطر اینکه کثیف و خاکی نشه و از خوش تیپیم کم نشه دارم تاش میزنم که برش دارم. و بعد چادر تا زده را توی پلاستیک گذاشتم. صدای شیطنت آمیزی از ته کلاس آمد... _ نامحرم نبیندتون حاج خانوم. دوباره صدای قهقهه کل کلاس را گرفت. من هم با آنها همراه شدم و طوری وانمود کردم که انگار حرف با مزه ای زده. _ ممنون که به فکر حجاب منی... نگران نباش اینجا همه محرمیم و آقای نامحرمی بینمون نیست. همه با هم خواهریم... نفر اولی که روی صندلی اش پهن شده بود گفت: _ ولی ما خواهر نمی خوایم... من هم به چشمش زُل زدم و گفتم: _ ولی من خیلی دلم خواهر میخواد... مخصوصا خواهرای شیطونی مثل شما رو... [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 . در این بهار آفرینش🌿 شروع شد بهار قرآن🌙 تمام این حرم، پر از نور✨ تمام صحن، عطر باران☁️ . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . اگه بهت گفت همیشه کنارم بمون اینجوری جوابشو بده: "روحِ‌من وصله به جانت شده است، ‏ برود جان ز تنش آنکه بگیرد تو ز من!" ♥️ . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
«🍼» « 👼🏻» . . املوز روز اول ماه لفتیم بارهبری دیدار تنیم😍 تاتون تالی تیلی خوس گذست😌 🏷● ↓ ❤️لفتیم:رفتیم ❤️تنیم:کنیم ❤️تاتون تالی تیلی: جاتون خالی خیلی ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ ‌سر حرف خود بایستید اگر کودک خواسته‌ای داشت که شما نمی‌توانید و یا صلاح نمی‌دانید به او جواب مثبت بدهید، بر سر نه خود بایستید. اگر کودک ببیند که بعد از اصرار و گریه و قشقرق می‌تواند شما را تسلیم خواسته خود کند یاد می‌گیرد که دفعات بعد هم از همین روش برای رسیدن به خواسته‌اش استفاده کند. بنابر این تنها زمانی به فرزندتان نه بگویید که مطمئنید از حرف خود برنمی‌گردید. اگر موقع شنيدن جواب منفي شما دست به مانور زد، خودزني كرد، سرش را به زمين كوبيد يا خودش را به زمين انداخت، تا زماني كه ميدانيد خطري ندارد مطلقا بي اهميت باشيد. . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'| |' .| . •|: ‌ما را به دعا🙏 کاش فراموش نسازند🌱 •|: ‌رندان سحر خیز❤️ که صاحب نفسانند🦋 /✍ |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1752» . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.🌸'|
4_5791669660994765503.mp3
3.43M
..♢ ⃟🧡.• 〖〗 • • 💎 دعای سحر در سحرهای ماه رمضان💚 💠 اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِیُّ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ... 🔹دعای سحر بسیار عجیب، اسرارآمیز و عظیم است... 🔸خواسته‌های بسیار عظیمی در این دعا هست که فقط به اعتبار اذن ائمه علیهم السّلام جرأت می‌کنیم آن‌ها را بر زبان بیاوریم... 🔹این دعا راه سلوک به سمت قرب الهی، راه عبور از نقص به کمال، از کثرت به وحدت، از تعیّن به لاتعیّنی را برای انسان باز می‌کند... ..🌿 • • +میخونَم هَـر سحـر آروم سلام الله عَلے سیدنا المظلـوم :) ..♢ ⃟🧡.• Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°💓|💌° 🌙 📿زندگے‌مون با کلام قرآن بزنیم تا قشنگے🎁 و زیبایے🎈 رو درڪ کنیم....🌱✨ 🍀 قرآن بخوان کہ باݪ پرواز است... •☺️•دلبرےکن،خدآمنتظرتہ👇🏻 •✨| @asheghaneh_halal °💓|💌°
Joze02.mp3
4.22M
シ⟯ • • دخیل بسته دل ما؛به نور ماه مبارک...💚 تندخوانی جز ۲/استاد معتز آقایی • • +شهرُ الرَمضان الّذی اُنزِل فیهِ القُرآن..♥️ 📖⃢💫 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal