eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• امام رضا(ع) توصیه می‌کردند به خدا خوش‌بین باشیم:😌 هرکس به خدا خوش‌بین باشد، خدا هم مثل همین طرز تفکرش با او رفتار می‌کند💚 . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• بازی تکرار کلمه آخر ☺️ در این بازی یک جمله رو بگید و کلمه آخر رو سه بار تکرار کنید. ☝️مثلا بگید بستنی دوست داری؟ داری؟ داری؟؟ در ادامه کوچولو رو تشویق کنید تا جمله بسازه و کلمه آخر رو تکرار کنه. 👌این بازی برای تقویت زبان و یادگیری جمله سازی خیلی مفیده. . . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• 🌿⃟❤️ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خُودَت‌را دَریغ‌نکن‌ازمَن...☺️ «تُویــی∞»کِه‌🌱 ''احَسن‌الَحالِ‌تَرینی''|•🥰 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1232» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• همان صبـ🌤ـحِ عزيــزے و دلیـلِ نفـسـ💚ـــے ڪہ اگر باز نيايـے به تنمـ😍 جـ💕ــانے نيستـ...✋🏻 ☕️🌹🥰 ‌‌‌ . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• روزے اگر خـ💚ـدا قدرتِ تکرارِ لحظــ⏳ــه‌ها را به من میداد در تمامش را براے خودم تکرار میکردم😇✌️🏻 💕🌸 👮‍♂ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• _ یادم باشه سوالِ «صداقت» رو از اولی بپرسم 😌 سوال «نظرش درمورد ادامه تحصیلم» رو از دومی 😊 سوال «کِی‌ها عصبانی میشید» رو از بعدی 😶 یکی از مواردی که 🎀 ممکنه برای هر دختری پیش بیاد، داشتنِ همزمانه اما چطور این شرایط رو مدیریت کنیم؟ 🔆 توی حدیثی از پیامبرمون(ص) اومده که اگر دختری مدنظر کسی هست اما او خواستگار دیگه داره همزمان اقدام به خواستگاری نکنه به طور کلی 💕 پذیرش همزمان چندتا خواستگار مشکلات مختلفی برای دختر فراهم می‌کنه و به غیر از استرس این شرایط، مقایسه کردن اونها با هم مسیر انتخاب رو پیچیده‌ می‌کنه بعلاوه که اگه ⛅ خانواده‌ی یکی از خواستگارها متوجه این مساله بشن دلخوری و موضوع عدم اعتماد پیش میاد بنابراین 🌱 خوبه تا مشخص نشدنِ تکلیف یه خواستگار به پذیرش و دعوت از خواستگار دیگه اقدام نکنیم...💜 ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏دیشب مامانم گوشیش رو داد دستم و گفت: طرح یک روز مکالمه رایگانِ رو واسم فعال کن. گفتم: باشه😌 دو ساعت با خواهرش حرف زد، یه سه چهار ساعت هم با جاری‌هاش. الان یادم اومد طرح رو یادم رفته واسش فعال کنم😞 خدا بهم رحم کنه. قبضش بیاد خونم رو میریزه😁 . . •📨• • 789 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• یک عمر مانند شهیدان زندگی میکرد✨ . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_صدوپنجاه راضیه با درماندگی لب زد: بچه ام همش
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• فردای از دنیا رفتن محمد مهدی، احمد از سفر برگشت. انگار از مرگ محمد مهدی خبر داشت که برای سر سلامتی به خانه راضیه آمد. دلتنگ احمد بودم اما با این مصیبتی که دیده بودم نمی توانستم به او ابراز محبت و دلتنگی کنم. هم دلم برای راضیه می سوخت، هم حال روحی و جسمی خودم خوب نبود که بخواهم لبخند بزنم و شاد باشم. حتی دوست نداشتم همراه احمد به خانه مان برگردیم. دلم نمی خواست در این حال راضیه را تنها بگذارم. احمد که انگار حال مرا کامل درک کرد برای برگشتم به خانه اصرار نکرد و اجازه داد پیش راضیه بمانم و در این حالی که داشت تنهایش نگذارم. هر روز قبل از طلوع آفتاب مرا به خانه راضیه می برد و شب ها ساعت 9 به دنبالم می آمد و به خانه می رفتیم. راضیه و حسنعلی هر روز صبح یک ساعتی به قبرستان می رفتند و بر می گشتند. هنوز زیر دلم درد داشتم و لکه بینی ام قطع نشده بود ولی به کسی حتی احمد هم چیزی نمی گفتم تا مبادا مانع حضورم کنار راضیه نشود. برای این که بتوانم به اعمال استحاضه عمل کنم و نماز هایم را بخوانم کمی نمازهایم را تاخیر می انداختم. لکه بینی ام کم بود اما برای هر نماز نیاز به طهارت و تجدید وضو داشتم. مادر که در بیمارستان پیش ریحانه بود. خانباجی در روز چند بار سر می زد و پدر و مادر حسنعلی کامل و شبانه روزی پیش آن ها بودند. راضیه گریه می کرد، با اشک و آه خاطرات شیرین کاری های محمد مهدی را تعریف می کرد ولی از عجز و لابه و یا شیون و ناشکری خبری نبود. خودش می گفت محمدمهدی امانتی بود که کوتاه مدت فرصت شیرین داشتنش نصیبش شده بود. می گفت از روزی که فهمید باردار است. دلش می خواست او یاور امام زمان باشد. می گفت هرچند بزرگ شدن و قد کشیدنش را ندید، نماز خواندنش را ندید اما دلش روشن است او در بهشت زیر دست حضرت زهرا تربیت می شود. ده روزی گذشته بود که ریحانه و بچه اش از بیمارستان مرخص شدند. راضیه از وقتی خبر مرخصی آن ها را شنید مدام به حسنعلی اصرار می کرد به دیدن آن ها برود. با این که کسی صلاح نمی دانست اما راضیه راهی خانه ریحانه شد. هر چه تلاش کردم نتوانستم مانعش شوم و فقط همراهی اش کردم تا اگر حالش بد شد کنارش باشم. به خانه ریحانه رسیدیم. وارد حیاط که شدیم همه با دیدن راضیه خشک شان زد. مشخص بود حال راضیه هم خوب نیست. چشم هایش را محکم به هم فشرد و لبخند روی صورت راند و با هر کسی می دید گرم احوالپرسی کرد. صدای گریه بچه ریحانه به گوش می رسید. راضیه به قدم هایش سرعت بخشید و خودش را به اتاق ریحانه رساند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• مادر بچه به بغل از دیدن راضیه خشکش زد. زیر لب زمزمه کرد: تو این جا چرا اومدی؟ راضیه بی توجه به سوال مادر به سمت بچه رفت و او را بغل گرفت و پرسید: چش شده چرا گریه می کنه؟ مادر با من و من گفت: چیزی نیست. گرسنشه. راضیه بچه را رو به ریحانه گرفت و پرسید: چرا شیرش نمیدی؟ ریحانه که از لحظه ورود راضیه چشمه اشکش می جوشید غمگین گفت: شیر ندارم. شیر خشکم بالا میاره. جواد رفته دنبال شیر بز. راضیه کنار ریحانه نشست و گفت: چرا زودتر به من خبر ندادین؟ من هنوز شیر دارم. راضیه بی تامل لباسش را بالا زد، بسم الله گفت و به بچه شیر داد. صدای ناله و گریه بچه آرام شد و شروع به مکیدن کرد. راضیه دست بچه را نوازش کرد و او انگشت راضیه را میان دست گرفت. راضیه هم اشک می ریخت و هم لبخند بر لب داشت. حال همه مان این بود. راضیه تا شب بارها و بارها با لذت به دختر ریحانه شیر داد. در نگاه و رفتارش مشخص بود از نگاه به او، بغل کردنش، بوییدنش و بوسیدنش لذت می بَرَد. شب که حسنعلی به خانه آمد راضیه با لذت و ذوق و شوق از نوزاد ریحانه تعریف می کرد. آن قدر در کلامش ذوق بود که بعد از روزها لبخند بر لب حسنعلی هم آمد. با راضیه هر روز به خانه ریحانه می رفتیم و او به بچه که نامش را نعیمه گذاشته بودند شیر می داد. نعیمه در همین چند روز حسابی وزن گرفته بود و رنگ و رویش باز شده بود. با دیدن حال خوب راضیه و سرگرم بودنش با نعیمه دیگر به خانه اش نرفتم و مشغول زندگی خودم شدم. هنوز لکه بینی داشتم و همین مرا نگران می کرد. چند روزی جز کارهای ضروری خانه کاری نکردم و بیشتر در رختخواب دراز کشیدم، خودم را تقویت کردم تا کم کم لکه بینی ام قطع شد. روزها یا مشغول تلاوت قرآن بودم یا به نوارهای سخنرانی که احمد برایم آورده بود گوش می دادم. با خوب شدن لکه بینی ام دوباره برای نماز به مسجد می رفتم، در جلسات روضه زنانه و ختم قرآن شرکت می کردم و سرم گرم بود. چند وقتی بود فعالیت های احمد زیاد شده بود و شب ها دیرتر به خانه می آمد و من تمام تلاشم را می کردم وقتی هست برایش سنگ تمام بگذارم. بگویم بخندم شاد باشم و نشان دهم حالم خوب است که از جانب من دلنگرانی نداشته باشد. از وقتی نوارهای سخنرانی را گوش می دادم با جنایت ها و بی توجهی ها و تبعیض ها و از همه مهم تر دشمنی های شاه و عُمّالش با دین آشنا شده بودم و می دانستم احمد چه هدف مقدسی دارد. دلم می خواست در این مسیر و در راه رسیدن به این هدف همپای او باشم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• امام رضا(ع) برای چهار ستون ذکر می‌کردند: 💚 توکل بر خدا 💚 راضی بودن به خواست خدا 💚 تسلیم بودن در برابر دستورهای خدا 💚 واگذار کردن کارها به خدا . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• 😊 عکس کوچولو رو در اندازه‌های بزرگ چاپ کنین. ☺️اون به سه قطعه با برش تقسیم کنین. ☝️حالا به کوچولو کمک کنین تا پازل عکسش و درست کنه. 👌 کمک به آموزش حل مسئله از مزایای این فعالیته. . . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•