eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• چشـ😌ـمانت را ببند و دســـتــتـ✋🏻ـ را بر روے قلبـ🫀ـم بگذار اینبار خودش مےخواهد به بگوید: 〰⃟💓دوستت دارم💓⃟〰 💚 💐 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🌸𓆪• . . •• •• ✨منت خداے ࢪا 🤲، ڪه حسین شد تمام ما ...🤩😍🥰 🔮تولدت مباࢪڪ اࢪبابم💚🎊🎈 . . Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🌸𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🎀𓆪• . . •• •• روزِ عیدۍ و آمـ🧁ــوزش یھ شیرینی رولِ خوشمزھ😋🤌 خیلۍ ساده بدون نیـاز بھ فـ🔥ــر نــوش‌ جـآن🤤🥥🥤 . . 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🎀𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• عواملی که مرد را از همسرش دور می کند ⇠ کمبود در خانم‌ها: چطور ممکن است مردی زنی را تحسین کند که قادر به تحسین کردن خودش نیست؟🤕 ⇠ زن‌هایی که فکر می‌کنند همه‌چیز را می‌دانند: این هم درست مثل مورد قبلی است. همیشه باید وجود داشته باشد.👌 ⇠ میل شدید زن‌ها برای تغییر دادن مردها: خیلی از زن‌ها با این تصور وارد یک رابطه می‌شوند که می‌توانند جزیی فردمقابل خود را عوض کنند. و بااینکه ممکن است در بعضی مسائل درست باشد، اما هیچ چیز برای یک مرد بدتر از این نیست که زن زندگی‌اش خصوصیات او را نپذیرد.⛔️ 🎊 💚 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🥸𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏یکی از آشناها از بابام پرسیده نصف زمینم رو برنج کاشتم.. اون نصف دیگه ش رو چیکار کنم!؟ بابامم گفته خورشت بکار😁😋 . . •📨• • 831 • "شما و باباتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌بابا،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🥸𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• ؛عشقت‌نعمت‌ِخداست‌برای‌قلبم ..🩵🫀..′':)) . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• بعدِ تبریک به آقای خراسان، امروز✨ می‌شوم با دل خود زائر بین‌الحرمین😍 . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_دویست‌وسی‌‌ودوم از حرفش همه صورتم به خنده ش
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد لبخند تلخی زد و گفت: پاشو برو اتاق استراحت کن خسته ای _تا وقتی شما این جا نشستی غمبرک زدی جایی نمیرم در ضمن فقط من خسته نیستم شما هم خسته ای احمد نگاه به من دوخت و گفت: من از وقتی دیدمت همه خستگی این چند وقته از تنم در رفته تو برو بخواب یکم تا من برگردم. هم زمان با احمد از جا برخاستم و پرسیدم: کجا میخوای بری؟ احمد دستارش را روی سرش گذاشت و گفت: برم یه چیزی جور کنم بخوریم تو اتاق که هیچ خوراکی نیست. هم قدم با او راه افتادم و پرسیدم: پس این چند وقته که این جا بودی چی می خوردی جلوی در اتاق ایستادیم که احمد گفت: مردم این جا آدمای مهمون نواز و با وفایی ان بندگان خدا بهم نون و پنیر و ماست و تخم مرغ می دادن توان شون بیش از این نیست وگرنه کم نمیذارن واسه کسی _خدا خیرشون بده احمد به اتاق اشاره کرد و گفت: برو استراحت کن تا من بیام کفش هایم را در آوردم و به داخل رفتم که احمد گفت: درم بذار باز باشه هوا بیاد به احمد نگاه دوختم و گفتم: درو نبندم؟ اگه کسی یهو اومد چی؟ احمد لبخند زد و گفت: این جا با شهر فرق داره این جا در همه خونه ها بازه کسی در خونه اش رو نمی بنده کسی هم بی اجازه وارد خونه کسی نمیشه همه همدیگه رو میشناسن فامیلن به هم اعتماد دارن برو تو راحت باش چشم گفتم و بعد از خداحافظی پرده اتاق را انداختم. دوباره در این اتاق کوچک چشم چرخاندم. چرا این جا این قدر کوچک بود؟ چرا فقط همین تک اتاق بود؟ شانه بالا انداختم و چادرم را در آوردم. سراغ بقچه لباس هایم رفتم. همه شان نیاز به شست و شو داشتند. خودم هم حمام لازم بودم. روسری ام را در آوردم موهایم را شانه زدم، بافتم و دوباره روسری ام را پوشیدم. تشک کهنه گوشه اتاق را پهن کردم دراز کشیدم و چادر رنگی ام را روی خودم انداختم. کمی به پشت دراز کشیدم تا مگر کمرم آرام بگیرد اما از شدت درد زیر دلم نتوانستم طاق باز دراز بکشم و سریع به پهلو خوابیدم و پاهایم را به سمت شکمم جمع کردم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• می خواستم بخوابم اما صدای پیک نیک و سوت کتری نمی گذاشت. خودم را کمی جلو کشیدم و زیر کتری را خاموش کردم و چشم بستم. از خستگی زود خوابم برد با صدای احمد از خواب بیدار شدم. به صورتم دستی کشیدم و تا از جا برخاستم احمد وارد اتاق شد و سلام داد. خمیازه کشان جواب سلامش را دادم. شالش را که پر از صیفی جات بود کنار پیک نیک روی زمین گذاشت. تخم مرغ ها را داخل کاسه گذاشت و گفت: خدا رو شکر نشکستن همه اش نگران بودم. چند سیب زمینی، کمی پیاز، بادمجان، کدو، گوجه و خیار با خودش آورده بود. خیاری را با شالش تمیز کرد و به سمتم گرفت و گفت: بفرما عزیزم ... همه اینا رو الان از سر زمین جمع کردم آوردم. خیار را از دستش گرفتم و تشکر کردم و پرسیدم: زمین کی؟ احمد در حالی که گوجه بادمجان و کدوها را در سطل گوشه اتاق می گذاشت گفت: از زمین کربلایی محمد قرار شد فردا برم سر زمینش اینا رو جای دستمزد برداشتم فکر کنم واسه یه هفته مون جواب بده ... نه؟ یعنی تمام آن چه برای خوردن در هفته پیش رو داشتیم همین بود؟ احمد ادامه داد: تخم مرغا رو هم از خانومش گرفتم. بنده خدا کلی تعارف کرد گفت نهار بریم خونه شون من گفتم تو خسته ای باشه یه روز دیگه با لبخند به من که بهت زده و غمگین نگاهش می کردم گفت: الان یه املت برات می پزم بخوری کیف کنی احمد مشغول خرد کردن گوجه ها شد و من غمگین به او خیره شدم. مرد خوش پوش و خوش نشین من به چه روزی افتاده بود. نمی خواستم به رویش بیاورم که مبادا دوباره احساس شرمندگی کند اما پذیرش این شرایط برایم سخت بود. احمد کتری را از روی پیک نیک برداشت و پرسبد: چایی نمی خواستی که دم نکردی؟ یا نکنه چای پیدا نکردی؟ شیشه ای را برداشت نشانم داد و گفت: چایی اینه قوطی بالای طاق را هم نشانم داد و گفت: قندم تو اونه من گفتم حتما همه چی رو نگاه کردی خودت پیدا کردی روسری ام را مرتب کردم و گفتم: نه خسته بودم خوابیدم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ••᚜‌‌‌‌‌آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند👥 باید که عشق را به شما اقتدا کنند🥰 روزی که بارگاه شفاعت بپا شود🪴 مگذار از گروه تو ما را جدا کنند😌᚛•• . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1275» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• صبـ⛅️ـح مسافری ست✋🏻 با چمـ🎒ـدانی پر از لبخـ😊ـند کافیست☝️🏻 عاشقـ😍ـانه به استقبالش بروی🌹🌿 . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•𓆩💌𓆪• . . •• •• دلایل نداشتن خواستگار 3 : گفتیم که دلایل خواستگار نداشتن یه دختر رو میشه به دو گروه تقسیم کرد: ⛅ گروه اول: دلایل فردی و 🍃 دلایل فردی رو گفتیم و حالا عوامل بیرونی که عامل ایجادش خود دختر نیست بلکه شرایط دیگه باعث ایجادش شده 💙 یک. ‍ ظاهر و به عبارتی، زیبایی یک دختر عامل مهمیه برای انتخاب شدن او توسط خواستگار و خانواده‌ش... خیلی از خواستگارها مثلا با شعارِ «سیرتِ نیکو بِه از صورت نیکوست»😎 پا پیش میذارن، اما در واقع، اولویتشون همین زیبایی ظاهره 🎀 هرچند اساسا، زیبایی، معیار دقیقی نداره و هرکسی ممکنه در نگاه دیگران، زیبا یا نازیبا باشه 👈 برای همین، درسته که مهمه خصوصا توی دوران خواستگاری به ظاهرمون هم در حد مناسب، توجه کنیم، اما حساسیت زیــاد روی این مساله، می‌تونه نتیجه عکس داشته باشه و حتی بخاطر خارج شدم از حالت طبیعی، مانع ازدواج شه 💙 دو. وجود نقص عضو یا مشکل جسمی در دختر خانم، می‌تونه یکی از موانع ازدواج باشه؛ عاملی که لزوما خود دختر، باعث ایجادش نشده... 👈 این دخترها، با گسترش استعدادها و توانمندی‌هاشون توی زمینه‌های مختلف علمی، هنری و... می‌تونن این مشکل رو جبران کنند، تا زمینه ازدواجشون فراهم شه ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💐/ در دلـ♥ـ 💐/ چو کنے منـ🏠ــزل 💐‌/ هم [جــ💓ــان‌] ببرے 💐/ هم 👈🏻‌♡👉🏻 😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🎀𓆪• . . •• •• "دِم عیدۍ دیـوار خـ🏡ــونه‌تو اینطـورۍ خـ🎨ــوشگل ڪن"😍☝️ 😉 . . 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🎀𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏مامان من نمیگه "اعصابم خُرده" به جاش با سرعت برق ظرف می‌شوره😍😅 . . •📨• • 832 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• وا مےڪند بر روے ما بن‌بست‌ها را باب‌الحوائـج شد بگیرد دست‌ها را..✨ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🌸𓆪• . . •• •• 🔅در گلشن عشق شاخ‌ شمشاد آمد شیرین شده روزگار، فرهاد آمد✨ 🔅صلوات فرستید‌ و‌ سپس سجده روید در زندگے حسین سجاد آمد🎊🎈 (ع)🌺 🌟 . . Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🌸𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_دویست‌وسی‌‌وچهارم می خواستم بخوابم اما صدای
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد ظرف گوجه را روی پیک نیک گذاشت و زیرش را روشن کرد. بدنم را کش و قوس دادم و پرسیدم: ساعت چنده؟ اذان گفتن؟ _ساعت رو که نمی دونم ولی تا اذان ظهر یکم مونده هنوز از جا برخاستم و چادرم را روی سرم انداختم. _جایی میخوای بری؟ سر به تایید تکان دادم و گفتم: آره ... برم مستراح بعدشم وضو بگیرم. احمد از جا برخاست و در حالی که به گردنش دست می کشید گفت: وایستا با هم بریم با تعجب پرسیدم: برای چی با هم؟ احمد خجالت زده گفت: این جا که مستراح نداره باید بریم مستراح مسجد تعجبم بیشتر شد: یعنی چی مستراح نداره؟ مگه میشه خونه مستراح نداشته باشه؟ احمد با شرمندگی گفت: آخه این جا که خونه نبوده ... وا رفته پرسیدم: پس چی بوده؟ _این جا انبار علوفه بوده ... مال بابای خدا بیامرز آقا غلام بوده ... من که زخمی و مریض بودم آوردنم این جا که چند سالی بوده خالی و بی مصرف افتاده _پس برای همینه این قدر تنگ و تاریک و کوچیکه؟ _من شرمندتم ... کاش هیچ وقت نمی گفتم بیارنت بی عقلی محض بود که تو رو کشوندم این جا و حالا مجبوری تو این انباری با من سر کنی _بس کن احمد ... با تعجب به من نگاه دوخت که گفتم: بسه دیگه ... سرت رو بگیر بالا عذاب می کشم وقتی این جوری می بینمت بیشتر از همه چیز این شرمندگی و احساس ذلتت اذیتم می کنه چرا من هر حرفی می زنم هر سوالی می پرسم شما فکر می کنی من دارم میگم اذیتم کاش نمیومدم؟ من اگه اومدم اگه سختیا رو به جون خریدم برای این بود که پیش تو باشم نیومدم ذلیلت کنم خوار و شرمنده ات کنم سرت رو بگیر بالا این جا و این وضعیت چیزی از مردی و مردونگی تو کم نمی کنه دست احمد را گرفتم روی صورتم گذلشتم و گفتم: آرامش دنیا یعنی این که این دستا رو روی سرم داشته باشم دیگه فرقی نمی کنه بالشت زیر سرم سنگ باشه یا پر قُوتَم مرغ بریون باشه یا نون خشک فرش خونه ام زیلو باشه یا فرش ابریشم مهم اینه کنارت باشم تو همیشه برام سنگ تموم میذاری اینو مطمئنم احمد سر به زیر گفت: فعلا دست و بالم برای سنگ تموم گذاشتن بسته است ... _اشتباه نکن احمد آقا دست و بالت هیچم بسته نیست باز بودن دست و بالت به پر یا خالی بودن جیبت، به شغلت، به شکل خونه ات، به وسایل خونه ات ربطی نداره سنگ تموم گذاشتن یعنی تو جز حلال سر سفره زن و بچه ات نیاری اهل حلال بودن و برای حلال زحمت کشیدن یعنی سنگ تموم گذاشتن تو زحمتت رو می کشی باقیش دست خداست غیر از اینه؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد صورتم را نوازش کرد و گفت: نه ... غیر این نیست. _پس واسه چیزی که دست تو نیست خودت رو عذاب نده خدا هر چی پیش میاره یه خیری توش هست مگه حاج آقا مرتضایی نمی گفت خدا تو سوره بقره گفته «و عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیرٌلکم» شما یه چیزایی رو بد می دونین ولی اون چیز برای شما خیره شاید خدا صلاح دیده ما مدتی به این شکل زندگی کنیم و سختی بکشیم سختی مادی بکشیم تا ثابت کنیم بنده شکم بودیم یا بنده واقعی بنده واقعی هیچ وقت اعتماد و توکلش به خدا رو از دست نمیده درست میگم؟ احمد نگاه به چهره ام دوخت که گفتم: از لحظه ای که رسیدیم و پا تو این اتاق گذاشتیم اون قدر خودت رو پیش من شرمنده دیدی که حتی درست باهام چشم تو چشم نشدی و هی سر پایین انداختی و نگاه دزدیدی منو نیگا کن ... دلت برام تنگ نشده بود؟ احمد در حالی که با نگاهش تمام صورتم را می کاوید گفت: چرا دلم تنگ شده بود. _پس چرا از وقتی رسیدیم همه اش دوری می کنی؟ دلم برای احمدی که می شناختم تنگ شده سر به سینه اش گذاشتم و گفتم: من همون احمد قبلی رو میخوام نه این احمد شرمنده سر به زیر رو ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ تسبیحات حضرت زهرا را گفتم و جانمازم را جمع کردم. از جا برخاستم تا به ائمه اطهار سلام بدهم. از پیامبر تا امام موسی کاظم علیهم السلام را سلام دادم. از احمد پرسیدم: امام رضا کدوم سمت میشه؟ احمد در حالی که سفره پهن می کرد گفت: دست راست به امام رضا سلام دادم و صلوات خاصه را خواندم دوباره به سمت قبله چرخیدم و به امام جواد تا امام زمان سلام دادم. کنار احمد نشستم و گفتم: از رنگ و بوی املت معلومه که حسابی خوشمزه است. احمد برایم لقمه گرفت، به دستم داد و گفت: نوش جانت به پای دستپخت شما که نمی رسه بسم الله گفتم و با لذت تمام لقمه را خوردم. احمد پرسید: این چند وقته حرمم می رفتی؟ _هر روز طبق قرار بیشتر روزا با محمد علی می رفتم بعضی روزا هم آقاجان می بردم _خوشا به حالت ... من که از آخرین بار که با هم رفتیم دیگه نرفتم ... دلم برای زیارت لک زده _ان شاء الله به زودی دوباره با هم میریم احمد زیر لب ان شاء الله زمزمه کرد و گفت: می دونی تو همین روستا خیلیا حتی یک بارم حرم نرفتن؟ با تعجب پرسبدم: واقعا؟ مگه میشه؟ احمد سر تکان داد و گفت: آره ... میشه ... چون از این جا تا حرم یک روز باید تو راه باشن و تو خود مشهد جا و مکان برای،شب موندن و خوابیدن ندارن از پس هزینه اش بر نمیان و قسمت شون نشده برن زیارت محرومیت بد دردیه که متاسفانه مردم این روستا و روستاهای اطراف بهش دچارن از کشاورزی یکم پول در میارن که نصفش رو بابت اجاره زمین ها یا میدن دولت یا میدن خان ها نصف بقیه اش رو هم باید خرج یک سال شون بکنن _مگه زمین ها مال خودشون نیست؟ _نه اجاره به شرط تملیکه. سی سال باید اجاره بدن تا بعد مالک بشن _چه سخت _سختیش که سخته ولی بندگان خدا دلشون به همین خوشه از صبح تا شب پیر و جوون و بچه شون سز زمین جون می کنن به امید این که چند سال دیگه مالک همین زمینا میشن و راحت میشن مردم این روستاها خیلی سخت کوش و خوبن خیلی هم قانع و صبورن ایمان هاشونم خیلی قویه. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ••᚜‌‌‌‌‌به نجوایی💫 صدایم کن🪴 بِدان آغوش من😌 باز است...🥰᚛•• سهراب سپهری ✍🏼 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1276» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• هر صبحـ🌞 خــیال تـو را...|๑ با چاے سر می ڪشمـــ☕️ این یڪ چاے خیال پهلوست...|♡ . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ دریــ🌊ـــاے منے من غرق ام 🥰 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• ‌‌‌‌‌‌‌‌مردان زنانی را دوست دارند که خوش زبان ترند نه خوش سیماتر😉 خوش اخلاق باشین و خوش زبون😍♥️ . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•