⧉ 💌
#درگوشی ୧
.
.
🧕خانم های عزیز❗️
📍زمانی که به غرور و مردانگی یک مرد
حمله میکنید،⛓🗣
از او انتظار شنیدن یا فهمیدن نداشته
باشید!!🖇⚠️
🔅زبانی قویتر از محبت وجود ندارد.🫂❤️🩹
#خانواده_خوشبخت
#سبک_درست_زندگی
.
ꪆنسخہهاےٖڪوچڪْبراےعشقاےْبزرگ
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 💌
⧉🌱
#مجردانه ୧
.
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من🚶♂
به عاقبت به من آیی که منتهات منم🫂❤️
_مولوی_
.
.
ꪆدستدَردسـتِاُمیـد و رویاهایِروشَـن
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉🌱
⧉ ✈️
.
.
#همسفرانه ୧
.
.
قَسم به چشم تو، که کور باد چشمانم
اگر به غیر #تو با دیگری نظر دارم!
#حسین_منزوی
.
.
ꪆعــَطرِ تو بــرایِ ریـہهایـَــم خـوب اســت
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ ✈️
⧉ 🧸
#نازدونه ୧
.
پاییزه و عکساش🍂😍
#فرزندآوری
.
.
رَنگےْترینبخـشزندگےمامانْباباꪆ
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 🧸
⧉🎈
#منو_مجردی ୧
.
📩) وقتی مجردی،
هر روز یه درس کوچک زندگی میگیری ✨
فان: مثلا یاد میگیری قاشقو کجا گذاشتی 😅
تجربه مشابهے دارے بفرست🧑💻
𖢆📞𖢆 @Khadem_Daricheh
.
ꪆ پاتوق مجردے
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉🎈
⧉ 💞
.
#زوجوانه ୧
.
╮❥ هر روز یه آیه میخونیم با هم📖
╟🤍 گفت:
«اینم جزو حرفای عاشقانهمونه؟»
°آره... عاشقترین حرفا،
آیههاییه که با هم عمل میکنیم🌙
﹆🛍 #بفرستبراش
﹆🏡 #متاهلهابخونند
.
ꪆ تـو مـِـثـلخـــونتـوےِرَگهـامے
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 💞
⧉ 🦩
.
.
#دلیار୧
میدونستم که یه روزی تورو پیدا میکنم.
تو بهترین اتفاقی هستی که میتونست
برای من بیفته.😍
منو تو بیشتر از هر کسی هم دیگه رو بلدیم.
ꪆدلهانَجـوامیڪننداینجا
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 🦩
⧉ 👑
.
.
#قرار_عاشقی୧
.
.
من از ترس زمستان،❄️
سمتِ آغوش تو میآیم❤️
که با تو گل کند، 🌸
مفصل به مفصل استخوانهایم..
.
.
ꪆ ٖساعت۸؛دلهایمانپابوسْامامرضا
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 👑
عاشقانه های حلال C᭄
⧉ 🪄 . . #عشقینه ୧ . 🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤 🌹رمان بصیرتی و معرفتی #سقیفه 🌹قسمت ۲۲ عمر زمانی که جواب فاطمه(
⧉ 🪄
.
.
#عشقینه ୧
.
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
🌹رمان بصیرتی و معرفتی
#سقیفه
🌹قسمت ۲۳
هیزم ها را پشت درب انباشتند ،
و عمر با صدای بلند طوری که علی علیه السلام و فاطمه سلام الله علیها بشنوند ،فریاد زد :
_ای پسر ابی طالب به خدا قسم ،یا باید از خانه خارج شوی و با خلیفهٔ رسول الله صل الله علیه واله وسلم بیعت کنی یا اینکه این خانه را به همراه اهلش آتش میزنم.
در این هنگام فاطمه سلام الله علیها با بدنی تکیده به پشت درب آمد و فرمود:
_ای عمر ، تو را با ما چکار است، چرا ما را با مصیبت خودمان وا نمی گذاری؟!
عمر با خشمی در صدایش فریاد زد :
_در را باز کن وگرنه آن را بر سر شما آتش میزنم
فاطمه سلام الله علیها با بغضی درگلو فرمودند:
_ای عمر آیا از خداوند عزوجل نمی ترسی و برخانه ی من ، خانه ی دختر پیامبرتان هجوم می آوری؟!
عمر که فقط در پی به سرانجام رسیدن هدف و مقصدش بود با شنیدن سخنان مادرمان زهرا سلام الله علیها ، حتی اندکی هم از کارش منصرف نشد و میخواست نشان دهد که مثلاً مرررد است ، فوری آتش خواست و آن واقعه به وقوع پیوست...
هیزم ها که آتش گرفت ،
حِقد و حسد به جوشش آمد، کینه های بدر و حنین سرباز کرد و شد آنچه که نباید می شد.
فاطمه که هرم و دود آتش را دید ،
و فهمید این جماعت نه حرمت سرشان می شود و نه دل داغدیده می فهمند و حتی نمی دانند که پشت درب زنی آبستن است و برای این زنان ،حتی شنیدن فریاد خطرآفرین است ، چه برسد به آتش و تازیانه...
فاطمه سلام الله علیها خود را به گوشه ی درب و دیوار کشانید تا از گزند آتش در امان باشد و در همین حین ،اتش زبانه کشید و عمر با فشار دادن درب نیم سوخته ،درب را شکست و داخل شد و غنچه ی نشکفته ی حیدر، در پشت درب پرپر شد...
زینب سلام الله علیها با دو چشم اشک بار تمام حواسش پی مادر داغدیده اش بود و وقتی متوجه شد میخ گداخته ی درب به سینه ی مادر فرو رفته ،بر سر زنان به سمت درب خانه روان شد
و اما تمام حواس فاطمه سلام الله علیها، پی ولیِّ مظلوم زمانش بود...
فاطمه سلام الله علیها سراسیمه ،بدون توجه به پهلویی که شکسته بود و میخی که در بدنش فرو رفته بود ،
در حالیکه فریاد میزد :
_یا ابتاه ،یا رسول الله.....
به سمت عمر رفت تا خود را بین او و مردش حائل کند .
در این هنگام عمر ، شمشیری را که در غلاف بود بلند کرد به پهلوی مبارک مادرمان زهرای مظلومه فرود آورد با ضربه ی غلاف شمشیر ،دردی در وجود مبارک دختر پیامبر پیچید و ناله اش را بلند نمود...
عمر ترس از این داشت ،
با بلند شدن این ناله ،دلهایی به راه آید و می خواست به هر طریقی صدای فاطمه سلام الله علیها را ببرد،
شلاق را بلند کرد و بر بازوی نازنین سرور زنان عالم کوبید
و خاک بر سرت ای دنیا که دیدی چه شد و از این داغ آتش نگرفتی....
ناله ی زهرا سلام الله علیها به آسمان بلند شد و بار دیگر این دختر داغدیده صدا زد:
_یا ابتاه یا رسول الله بیا و ببین امتت بعد از تو با تو چه کردند.
با بلند شدن صدای زهرا و شلاقی که هوا را میشکافت تا بر بدن نازنین او فرو افتد ، غیرت حیدری شیر خدا به جوش آمد و....
تا علی علیه السلام ،این شیر مرد عرب که اسدالله بود آن هیبت الهی اش ، احوال همسرش ، جان و نفسش را چنین دید ، خون حیدری در رگهایش به جوش آمد.
حیدر کرار ، این از پا درآورنده ی درب خیبر ، چون شیرمردی خشمگین از جا برخاست و در چشم بهم زدنی خود را به عمر رسانید و یقه ی عمر را گرفت و او را محکم به سمت خود کشید
و در یک لحظه، مانند پهلوانی بی همتا ،عمر را بر خاک کوبید و بر زمین انداخت ، روی سینه اش نشست و بر بینی و گردنش کوبید و خواست او را بکشد ....
که ناگهان تعللی نمود ،
آخر علی علیه السلام امام مسلمین است؛ او مانند یاران پیامبر صل الله و علیه واله وسلم ،پیمان شکن نبود و عهد خود را فراموش نکرده بود ،
گویا وصیت پیامبر را به خاطر آورد و در همان حال که عمر مغلوب او بود ، فرمودند:
_قسم به خدایی که محمدصل الله علیه واله، را به پیامبری ارج نهاده است، ای عمر اگر نبود تصمیمی از طرف خدا و نیز عهدی که با رسول الله صل الله علیه واله وسلم، می فهمیدی که نمی توانی داخل خانهٔ من شوی!...
🌹 #ادامهدارد
🌹نویسنده؛طاهره سادات حسینی
.
.
ꪆ ٖڪاغذسفیدآغوشےبراےاحساسات
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 🪄
⧉ 🪄
.
.
#عشقینه ୧
.
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
🌹 رمان بصیرتی معرفتی
#سقیفه
🌹قسمت ۲۴
در این هنگام عمر از ترس فریاد زد ،
و مردم را به کمک خواست و علی علیه السلام ، او را رها کرد و مردم رو به خانهٔ علی علیه السلام ،آوردند و داخل خانه شدند.
امیرالمؤمنین دست به شمشیر برد ،
و قنفذ که در پیشاپیش مردم مهاجم قرار گرفته بود با دیدن این صحنه لرزه بر اندامش افتاد ،
او خوب میدانست که حیدر کرار این شیر بیشه ی حق ، اگر دست به شمشیر شد دیگر کسی جلودارش نیست...
قنفذ از دیدن این صحنه ،ترسید و فی الفور از معرکه ای که میرفت مهلکه اش باشد، گریخت و از زیر دست مولایمان فرار کرد و به مسجد نزد ابوبکر رفت و ماجرا را گزارش داد...
ابوبکر چون واقعه را شنید به قنفذ دستور داد برگردد و و گفت:
_اگر علی علیه السلام بار دیگر حمله کرد، کاری انجام ندهید
(چون او هم خوب میدانست که اگر علی برخیزد ،کسی یارای مقابله با او را ندارد)
اما چون شنید که علی از وصیت پیامبر سخن گفته، بار دیگر گفت:
_اگر باز هم علی علیه السلام ، سرسختی کرد ، با زور وارد خانه شوید و اگر باز هم مانع شد ،درب را آتش زنید و به زور او را به اینجا بیاورید...
تاریخ گواهی داده،
این بود بیعتی که صحابه به آن استناد می کردند و خلافتشان را بر پایه ی آن استوار کردند...بیعتی که با آتش و شمشیر و ریسمان بود....
و بار دیگر قنفذ ملعون راهی خانه ی علی علیه السلام شد تا حکم خلیفه اش را اجرا کند...
🖤 هدیه به پیشگاه مادر سادات، ام ابیها حضرت زهرا سلاماللهعلیها و هدیه به پیشگاه سرور و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیهالسلام✨صلوات✨
🌹 #ادامهدارد
🌹نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
.
.
ꪆ ٖڪاغذسفیدآغوشےبراےاحساسات
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 🪄
8.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⧉ ✈️
.
.
#همسفرانه ୧
.
.
『میدونی دوسِـ∞ـت دارم!؟
مثلِ اولين حسِ گرمِ لمسِ دستهات
همونقدر آروم ...
همونقدر شرمگين ...
و همونقدر پر شور ...
من تو رو تا به ابَـ𝓕𝓸𝓻𝓮𝓿𝓮𝓻ـد
همونقدر بی نظير
دوست خواهم داشت💍♾』
.
.
ꪆعــَطرِ تو بــرایِ ریـہهایـَــم خـوب اســت
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ ✈️