eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
#طلبگی طلبـه👳 #سرباز ےاست بی نام و داعیه دارے استـ بےادعا😌 ڪه براے از #غیبت به درآوردن مردمانـ👥 و ظهور منجـ💫ـے آخرالزمان #وظیفه گران خویش بر دوش مےڪشد👌 و بنا به وظیفه اے ڪه آن امـ💐ـام همام بر عهده او نهاده رهایـ🕊ـے بخش خلق خدا از منجلاب معاصے😓 و #ره‌نمایے آنان به سمت رهایے و پاےنهادن👣 در وادے قرب الهے😍☝️ و ناجے آن ها از آتـ🔥ـش خشم الهے مےباشد #طلبگے‌سربازے‌امام‌زمان‌استـ💚 🍃🌸| @asheghaneh_halal
🕊🌷 🌷 #چفیه🕊 #فرازی_از_وصیتنامه جنگ در سـوریه " جنـگِ مـا " جنـگ علیه ڪفر است[💪] و ملت ما باید خودش را آماده‌‌ی هرگونه فداکاری کند[👌] #شهیدمحمداتابه🌷 #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد❤️ °| @Asheghaneh_Halal |° 🌷 🕊🌷
🌷🍃🌷 🍃🕊 🌷 #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بھ نیت: "سلامتے و تعجیل در فرج مولانا صاحب‌الزمان(عج)" جمع صلوات گذشتھ 🌷 ۵۳۳۰ 🌷 ارسال صلوات ها👇 🍃🌸 @Yazahraaaaa110 ھـر روز مھمان یڪ شھیـد👇 |🕊| @asheghaneh_halal 🌷 🍃🕊 🌷🍃🌷
#قائمانه دل را پر از طراوت عطر حضـ🌤ـور کڹ آقا تو را بہ حضرت زهـ🌸ـرا(س) ظهورکڹ آخر کجایےاے گل خوشبوے فاطـ💐ـمہ برگرد و شهر را پر از امواج نــ✨ــور کڹ #السلام_علیک_یابقیةالله_فےارضه #اللهم_عجل_لولیک_الفرج [•🔱•] @asheghaneh_halal
🗣استـاد علیـرضا پناهیـان: ڪافیـہ ڪہ از خرابے‌هاے🤕گذشتـہ پشیـمون شـده باشیـم👌 و افسـوسـ☹️ عمیـــق خودمونــو بہ خـداے مہـربون☝️😇 ابـراز ڪنیـم! خــدا آینــدمونو آبـاد😌 و حـالِ مـارو خـوبہ خوب میڪنـہ..😍 ❤️ 🕊| @asheghaneh_halal
. |° °| پست موقتـ✋ رمانـ جذابـ و ارزشے👇 https://eitaa.com/asheghaneh_halal/3482 اعـــضاے جدید🏴🏴 از اینجـــا با مـــا همراهـ باشید👌 با رمانـ فوق العــادهـ 🏴🏴 ان شاءالله عزادارےهاتون⚫️ مـورد قبول درگـاه حق🏴 قـــرار گــرفته باشه🏴🏴 ✅ جهــت دستــرسے آسانتــر و ڪامل تر به رمــان فعلے هشتک را در ڪانال ســــرچ ڪنــید🏴 راستے😌 رمـــان هاے دیگـــه اے هم بارگــذارے شده ڪه با ســـرچ هشتڪ مےتونید بهشـــون دستـــرسے پــیدا ڪنید🏴🏴🏴 🏴🏴
•••→🕗←••• #قرار_عاشقی °○←دیدمـ👀ـ همه جا بر در🚪 و دیـوار حریمتــ °○←جایے ننوشته🖋استـ گنهڪار نیاید #سلام‌اےشمس‌الشموس🌞💔 #السلام‌علیڪ‌یاعلےبن‌موسےالرضا💜 💝| @Asheghaneh_halal |💝
🌹/ \🌹 ✅پیشنهاد یڪ چینے{🇨🇳}براے درمان دست{✋} رهبر انقلاب در سال 1360 🔸حضرت آقا ، سينهہ شان از آن بمبے{💣} كه در ششـ٦ـم تيرماه ،1360 در مسجد{🕌} ابوذر تهران منفجر شد، احتياج به رطوبت و هواي مرطوب دارد ؛ دست راست هم لمس است{😔}؛دكترهاے طب سوزنے به آقا گفتند : در عرض يڪ{1⃣} هفتہ ، دست شما را راه مے‌اندازيم . آقا فرمودند : در ايران {🇮🇷} معلولين{♿️} مثل من زياد هستند ، اگر همہ آن‌ها آمدند ، من هم مے‌آيم{🙂} 😍❤ °•🍃•° @Asheghaneh_Halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😄] آگاے دندون پِژشـ👨ـڪ جُفته چه هَلـ لوز باید مِسڪاڪ بِسَنمـ دنـدونامـ😬خـَلابـ نَسه👌 #هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 ─═┅✫✰🌙✰✫┅═─ استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
°🎯| #غربالگرے |🎯° ✅ در لینک زیر مے خوانید که وقتی در فلوریدا #آمریکا تعداد سوسمارها زیاد شد 😄 بهترین پیشنهاد مردم خوردن آنها بود که فراگیر شد.☹️ مــا هم پیشنهـاد ڪنیم هر مسئـولے اذیـت ڪنه😁 ڪـارشـو درست انجـام نــده بــا خــوردن اینـا☝️ تنبیــهش ڪنیـم👊 https://goo.gl/MQEDPv @Asheghaneh_Halal🎈 @Kharej2025🎈 فــــرنگـ بــدون سانســـــور👇 📡| @Asheghaneh_Halal
💍🍃 🍃 #همسفرانه بله چرا ڪه نه هردوشما بزرگواران هدیه اے هستید براے همدیگه😊 حجے زودے بیـا حج خانوم چشم به راه سوغاتیــن😅 چالش #مختص_عشق_حلالم 😍✌️ ارسال ایده هاے شما😌👇 🆔 @DokhtarAbani 🆔 @afsar_velaee 🍃 @asheghaneh_halal 💍🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_دویست_وشانزده بارون شدیدی میزد با لباس بیرون رو تخت نشسته بودم. چهلمی
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 _وای اره راست میگیا خیلی عجیبه . به نظرت راست میگه؟ +نمیدونم ولی حس میکنم دلیلی هم نداره واسه دروغ گفتن .‌‌... _اخه اینکه دوتا بچه ی دبیرستانی کتاب بنویسن عجیبه سنشون کمه خب و اینکه شخصیت اصلی داستان که از قضا اسمش محمد هم هست خیلی اتفاقی شکل بابا در میاد یخورده بیشتر از خیلی عجیبه ...! +فقط شکل نیست ... میگه تاریخ شهادت و ماه تولد و اسم و شخصیت و حب رهبر هم از شباهتای شخصیت داستانش با محمده . _اره خوندم . +دیدی چی گفت؟ گفت اتفاقی عکسشو تو اینستاگرام دیدن ایام امتحانات ترم دوم . رفتن دنبالش چیزی پیدا نکردن... فقط شجاعت و شهامتی که بابا تو مصاحبه برنامه ی همیشه خونه گفت و پیدا کردن ... _اره خوندم . اینم عجیبه خب تو رو چجوری پیدا کردن؟ +نمیدونم اینجور که این میگه خودش خواهرزاده ی شهیده انگار اعصابش خورد بوده شروع کرده به گله کردن که چرا کارمون پیش نمیره و این حرفا که یهو کانال امیرعلیو پیدا میکنه از رو ایدیش بهش پیام میده _خب؟ +اره بعد برای امیرعلی جریانو تعریف میکنه ...و خلاصش اینکه امیرعلی ایدی منو بهش میده . _عه چه عجب اجازه دادین شما. + نظر تو چیه؟ _نمیدونم یکم عجیب و غیر واقعی به نظر میرسه ‌.. البته یه چیزی هم بگما .‌‌ با چیزایی که من از بابا دیدم این اصلا در مقابلشون عجیب نیست.‌‌... _نمیدونم حالا باید چیکار کرد ... یه سری اطلاعات از شهادتش میخوان که بگم براشون تو داستانشون اضافه کنن +خب بگو بهشون دیگه _حالا باید یکم فکر کنم +تو کشتی ما رو بخدا ... خندید و چیزی نگف _راستی اسمشون چی بود؟ +حلما و پرنیان _اها چه جالب.. طبق گفته ی استاد امروز امتحان مهمی داشتیم... تمام شب رو بیدار موندم تا نمره ی خوبی بگیرم از خواب شدید سرگیجه گرفته بودم منتظر بودیم استاد بیاد به اطرافم نگاه کردم محمد حسام هنوز نیومده بود استاد این درس با محمد حسام لج کرده بود و تهدیدش کرده بود که اگه یه بار دیگه نکته ای که میگه رو رعایت نکنه این ترم مشروطش میکنه... دیوونه کار دست خودش داده بود دقیقا با چه جرئتی امروز حاضر نشده بود خدا میدونست... دوتا از بچه هایی که پیش محمدحسام میشستن وارد کلاس شدن یکی از بچه هایی که نشسته بود گفت +ابتکار نیومد؟این استادی که من دیدم این ترم میندازتشا... حالا چه برسه که این امتحانو هم نده. یکی از بغل دستیای محمد حسام گفت: +اره خودشم میگفت دوباره باید این واحدو برداره... یکم ناخوش احوال بود نتونست بیاد.. به ساعتم نگاه کردم ده دقیقه از وقت شروع کلاس گذشته بود استادی که همیشه سر ساعت حاضر میشد ۱۰ دقیقه تاخیر داشت خیلی عجیب بود.. پنج دقیقه بعد یه خانمی با چندتا ورقه تو دستش اومد تو کلاس و توضیح داد که استاد امروز خودش نمیتونه سر جلسه حاضر شه ولی ورقه ی امتحان رو فرستاده و گفته که حتما امروز باید از ما این امتحان رو بگیرن.. خانمی که یکی از مسئولای دانشگاه بود بدون اعتنا به بچه ها که صداشون در اومده بود ورقه ها رو روی میزامون پخش کرد و گفت که ازهمون لحظه تا بیست دقیقه دیگه وقت داریم که جواب بدیم‌ ورقه رو که رو میزم گذاشت با عجله شروع کردم به نوشتن جوابای سوالا... هرچی که یادم میومد رو تو ورقه پیاده کردم‌.. با اینکه همش حواسم به محمد حسامی بود که قرار بود یه بار دیگه این واحد رو برداره از همه زودتر کارم تموم شده بود انقدر که حالم بد بود میخواستم ورقه رو بدم و یه سره برم خونه یه دور که سوالا رو چک کردم دیدم جای اسمم خالیه... خواستم اسم خودم رو بنویسم که انگار یه نیرویی مانع میشد... عقلم میگفت اسم خودتو بنویس ولی دل و وجدانم راضی نمیشد محمدحسام گناه داشت اون درسش خیلی خوب بود نامردی بود استاد به خاطر لجی که باهاش داشت این ترم بندازتش دلم براش خیلی میسوخت استاد جلوی بچه های کلاس چندین بار عقایدش رو مسخره کرده بود و متحجر خطابش کرده بود غرورشو پیش خیلیا خورد کرده بود دلم رضا نمیداد بی تفاوت باشم با خودکار آبی بیکی که تو دستام بود جلوی نام و نام خانوادگی نستعلیق نوشتم: "محمد حسام ابتکار" قطعا چیزی نمیشد چون استاد نبود ولی فقط باید یخورده صبر میکردم تا بقیه هم ورقه هاشونو بدن که ورقه ی من لابه لای ورقه های اونا گم بشه و مراقب رو اسمی که رو ورقه نوشته دقت نکنه.. چون مراقب اشنا نبود قطعا مارو نمیشناخت.. یه نفس عمیق کشیدم و تو دلم ذکر گفتم ایشالله که شر نشه ...! وقت که تموم شد اومد سمتمون و ورقه ها رو جمع کرد یه نفس عمیق کشیدم حس خلافکاری رو داشتم که از دست پلیس فرار کرده تو دلم یه لبخند شیطونی زدم و از کلاس رفتم بیرون از اول کلاس دل تو دلم نبود پایان کلاس همه راجع به امتحان و سختیش حرف میزدن ولی من همه ی حواسم پیش خلافی بود که کرده بودم بہ قلمِ🖊 💙و 💚 هرشب از ڪانال👇 ♥️| @asheghaneh_Halal