°•| #ویتامینه🍹 |•°
تازھ عروســ|👰🏻|ــا
تو خانهے مادرشوهرتون،
بیڪـ|😐|ــار نشینید...
|•💗•|ـ
این به آن معنا نیست
ڪه همهے ڪارها را شما انجام دهید.
سعے ڪنید ڪارهایے را ڪه به شما
مےسپارند آرام آرام انجام دهید...
|•💗•|ـ
#عروسخوبےباشیــد😁
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal
🇮🇷🍃
🍃
#فجرانه
😎•]برخیز ڪه
✊•]فجر انقلاب است امروز
👈•]بیگانه صفت،خانهخراباستامروز
🗞•]هرتوطئهونقشه ڪه دشمن بڪشد
😍•]از لطف خدا نقش بر آب
💗•]است امروز...
#دهہفجــرمبارڪ
🍃 @asheghaneh_halal
🇮🇷🍃
4_5949366270099981193.mp3
32.6M
⚫️🏴
🏴
☑️#ثمینه 🎶
|🕯| توے مدینہ این روزا ، یہ اتفاقے
|😓| دل عالم رو بہ دست غم سپرده
|😰| صداے شکستن یہ در میاد و
|👊| بشڪنہ اون دستے کہ هیزم آورده
|🔥| اگہ بارون بباره لااقل در نمیسوزه
|💦| اگہ بارون بباره دیگہ مادر نمیسوزه
|💘| اگہ بارون بباره دل حیدر نمیسوزه
#فاطمیه ◾️
#مداحی_دست_اول 😌
#پیشنهاد_دانلود_شدیدا💯
#ڪربلایے_حسین_طاهرے🎤
🏴 @asheghaneh_halal
⚫️🏴
#قائمانه
🗓•] دوباره جمعہ
💭•] دلمــ هوایے توستــ
🙏•] و عــــاجـــزانـــــہ
💚•] نگاهش بہ میزبانےتوستـ
🍂•] دوباره این دل شیدا
👣•] مسافر راه استـ
🛣•] مسیر عاشقےامـ
💙•] صحن جمڪرانےتوستـ
#السلام_علےالمهدےوعلےآبائہ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#جمعہ_هاےبےقرارے
[•💠•] @asheghaneh_halal
🕗🍃
🍃
#قرار_عاشقی
←😬→ از تو پنهــان نیست
شرح غصه ها هر چند گم شد
←🐦→ در صداے کفترانتـ
نالـه های یا ڪریمے
←💊→ زخم هاے کهنـــه
با دیدار تو درمانــ شد اما
←💚→ دردهاے تازه آوردیم
اے یـــــار قدیمے!
#السلام_علیڪ_یاعلےبن_موسےالرضا
#احضارم_کن_شاه_دلها💛
🍃 @asheghaneh_halal
🕗🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_شصت_وهشت ♡﷽♡ _سعیدے هستم! _بله آقاے سعیدے حاج آقا صادقے حدس میزد از هم
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_شصت_ونه
♡﷽♡
زهرا اما بے هدف به سقف اتاقش خیره بود! خنده اش گرفته بود که مثل دخترکان قصه ها پشت پنجره نشسته است تا شاهزاده اش با پاے پیاده به دنبالش بیاید و او را با خود ببرد!
منتظر بود!!!
چند شب پیش زن عمویش جدے حرف پسرش را پیش کشیده بود و زهرا همان شب به مادرش گفته بود جواب منفے را بدهند!
خودش خوب میدانست دلدادگے پسر عموی 28 ساله اش به او
قصه دیروز و امروز نیست!
ولی...
خوشحال بود از اینکه نه را گفته بود!
و حالا منتظر بود!
منتظر همان شاهزاده اے که مثل پسر
عمویش زیبا نبود!
مثل او سوار بر ماشین آنچنانے سفید نبود تا بیاید و او را به قصر آرزو ها ببرد!
ولے عوض همه ے اینها ابوذر بود!!!
صداے بسته شدن در آمد و بعد سلام بلند عباس را شنید!
حال و حوصله نداشت از خانه بیرون
برود و سلام و احوال پرسی کند!
خودش را به نشنیدن زد و به کتاب بے نوایش نگاهے انداخت!!!
کلمات را میدید اما نمیخواند!
اگر نمے آمدند چه؟
مگر میشد نیایند؟
کلافه کتابش را بست و سر جایش گذاشت ...
به هال رفت و عباس را دید که خسته و با همان اخم همیشگے اش به مبل تکیه داده: سلام داداش!
عباس با شنیدن صدایش چشمهایش را گشود...
کسل و بے حوصله جواب زهرا را داد
زهرا از این سکوت بیزار بود اما عباس همین بود !بعد از مهربان همین بود...
(نام همسر عباس مهربان بوده)
بے حرف شربت آلبالوے خنک را روبه رویش گذاشت و بعد کنارش نشست عباس مدتے خیره اش
ماند و بعد بے هوا پرسید: زهرا تو سعیدے میشناسے؟
زهرا حس کرد به آنے تپش قبلش روے هزار رفت
آب دهانش را قورت داد و گفت:سعیدے؟آ...آره
میشناسم
عباس جدے تر از قبل گفت:
کیه؟ از کجا میشناسے؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_شصت_ونه ♡﷽♡ زهرا اما بے هدف به سقف اتاقش خیره بود! خنده اش گرفته بود که
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هفتاد
♡﷽♡
_هم دانشگاهیمه!
عباس خواست به سلسله سوالاتش ادامه دهد که صداے گریه امیرعلے کوچک از اتاقش بلند شد
و زهرا تقریبا بال در آورد و از کجایش بلند شد...
چقدر ممنون این برادر زاده کوچک با این گریه به موقعش بود.. با نشاط در اتاق را باز کرد و امیرعلی را در آغوش گرفت و قربان صدقه اش رفت: جانم جانم ...چیه الهے عمه قربونت بره؟
گریه براے چیه؟ جان جان...
شوقے وصف ناپذیر در دلش خانه کرده بود! اگر عباس بپرسد صادقے میشناسد یا نه یعنے حتما کسے پا پیش گذاشته..
با خنده و شوخے اندکے امیر علی را آرام کرد خوب میدانست گریه عزیزکش براے گرسنگے است..
به هال رفت و او را در آغوش عباس گذاشت و گفت: داداش یه دقیقه نگه دار این شازده پسرو من برم شیر خشکشو آماده کنم!
عباس با کمے اکراه پسرک را در آغوش گرفت...هنوز هم دلش با این موجود بے گناه و معصوم صاف نشده بود
امیرعلی همینکه در آغوش عباس قرار گرفت ساکت شد
عباس به این چشمهاے متعجب نگاه میکرد و حس میکرد با تمام دلگیرے هایے که از این موجود کوچک دارد جانش برایش در میرود...
امیر علے نگاهش میکرد و لبخند میزد...معجزه اش همین بود که با همین لبخندش شادے را به دل عباس هم مے آورد...
امیرعلے... پسرے که مهربان نه ماه انتظارش را کشیده بود و هر شب براے عباس تعریف میکرد
که چهره اش را چطور تصور میکند...
امیرعلے...نامی که مهربان عاشقش بود...
امیرعلی... وجودے که در بطن عشقش جان گرفته بود و حالا با آمدنش مهربانش رفته بود...
هنوز هم سخت بود یک سال زمان خیلے خیلے کمے براے فراموشے همسر عزیزش بود و او احمقانه امیرعلے را مقصر نبود همسرش میدانست...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هفتاد ♡﷽♡ _هم دانشگاهیمه! عباس خواست به سلسله سوالاتش ادامه دهد که صداے
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هفتاد_ویک
♡﷽♡
زهرا در حالے که شیشه شیرش را تکان میداد او را از آغوش عباس جدا کرد ....
امیر علے با ولع شیر میخورد و زهرا قربان صدقه اش میرفت...
زهرا خیره به امیر علے گفت: عباس ...
نمیخواے یکم براے بچه پدرے کنی؟
یک سالش شده و تو هنوز یه دست نوازش درست و حسابے سرش نکشیدے! گناه داره!
عباس ... فکر میکنے مهربان راضیه؟
عباس سکوت کرده بود و هیچ نمیگفت...اما در دلش اعتراف کرد که زهرا راست میگوید...
گناه امیرعلے چه بود؟ از جایش برخواست و بے حرف به اتاقش رفت ... خسته بود! خیلے خسته...
____________________
[فصل هشتم]
با خستگے راه روے بیمارستان را طے میکردم...دو شب مداوم در گیر فاکتور ها و حساب کتاب ها بودیم و بالاخره به همه سر و سامان دادیم و من چقدر سر ابوذر بیچاره غر زدم!
بابا دیشب خبر خوشے را برایمان آورد و آن هم این بود که ما بالاخره آخر این هفته به خواستگارے میرویم!
ابوذر خوشحال بود ..اما دیگر مثل قبل ذوق زده نمیشد و دست و پایش را گم نمیکرد!
گمانم میرود به ناز شصت حاج رضا علے و بادگیرے هاے معروفش بوده...!!!!
و من قرار بود خواهر شوهر شوم!
نسرین داشت با گوشے اش ور میرفت و من واقعا حوصله ام سر رفته بود از این اخلاق جدید دوستانم و البته آن ماسماسکے که تمام روابط این روزهاے مردم را تحت تاثیر خودش قرار داده
بود...
بے هوا گوشی را از دستش قاپیدم و صدایش رفت بالا...
_هیس اینجا بیمارستانه خانم محترم
صداتو بیار پایین
کلافه گفت:این لوس بازیا چیه آیه؟ گوشیمو بده!
گوشے را در جیبم گذاشتم و خونسرد گفتم:خب از خودت بگو
خندید و به صندلے تکیه زد ...
میدانست خودش را بکشد هم من گوشے را پس نمیدم....
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🍃👖
#مجردانه
وقتے ازدواج میڪنید تنها ڪسے ڪہ بدرد شما میخوره همسرتـ💗ـونہ...
پس اگر میگه با فلان دوستت رفت و آمد نڪن من خوشم نمیـ✋🏻ـاد
به نظرش احتـ☺️ـرام بزارید...
#ازالانتمرینڪنید😌
پ.ن:
بسمالله💚
@asheghaneh_halal
🍃👖
°•| #ویتامینه🍹 |•°
مردها از زنانے ڪه عصبـ😣ـے هستند و
تمام مدت فریـ🗣ـاد میزنند، بیزارند هر
چند بسیار زیبـ🌸ـا یاخانه دار باشند..
مردها، خانم هایے ڪه اهل گفتگو باشند
و قادرند مشڪلات را از راه منطـ☺️ـقے
حل ڪنند، میپسنــ💗ـدند...
#نظرتون؟😉
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal
🎈|• #دردونه •|🎈
ڪتڪ زدن بچه ها به آنها نشان مےدهد:
ڪه حل مشڪلات از
طریق ڪتڪ زدن ڪار خوبےاست.👌
با ایجاد دردهاے جسمانے
در بچه ها به آنان مےآموزیم ڪه
از والــدین بترسنــد.
بعضے از بچه ها از احساس گناهے
ڪه در والدین بعد از ڪتڪ زدن ایجاد
مےشود استفاده ڪرده و همه گونه امتیاز
بـه دست مے آورنــد.😁
#نڪاتتربیتے_ریزوڪاربردے
😍•| @asheghaneh_halal
4_5954077673130034951.mp3
7.5M
✊🇮🇷
🇮🇷
#ثمینه
|•💎•| من به هر قیمتے باشه
|•😎•| پا به رکاب ولے هستم
|•😍•| من خادم حیدر و زهرا
|•😌•| نوڪر سید علے هستم
#دهه_فجر 🗓
#بیعت ✋
#سید_رضا_نریمانے 🎵
🇮🇷 @asheghaneh_halal
✊🇮🇷
😜•| #خندیشه |•😜
شــاه رفـت😄
پــدرش رفت😄
پسرش رفت😁
همســراش رفتن😄
خواهرا و برادراش رفتن😉
امــا یه عـده ڪه سبڪ
زنـــدگے#شــاهانه😌💪
دارن هنـــوز هستن
فــراریشون بدیم یا چے😂😁
مـــردم یادتون هست
مــا جـشن تولد گــرفتیم🎂
اونــــم ڪجــا⁉️
ڪــاخ سعـــدآبــاد😌
دیــر نــیست آقای جهانگـیری
ڪه همـــدیگــه رو ملاقات ڪنیم☺️
#ڪپے⛔️
#نــشر_آزاد_فقط_با_لینڪ😄
ڪلیڪ نڪنے شاهانه میشے😁👇
•|😜|• @asheghaneh_halal