عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_چهل ♡﷽♡ دانای کل هم که باشی باز دانای میزان خیلی چیزها نیستی!یکیش
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صدو_چهل_ویک
♡﷽♡
_حتما اگه کمکی از دستم بر بیاد انجام میدم
مهران هیجان زده به سمتش بر میگردد و میگوید: اتفاقا فقط از دست تو برمیاد!
ابوذر مشکوک نگاهش میکند:میشنوم!
_خب میدونی طرف...شیوا خانمه!
ابوذر چشمهایش گرد میشود:جدی میگی مهران؟
مهران مصمم میگوید: بله جدی میگم ابوذر!
ابوذر متفکر به صندلی تکیه میدهد و میگوید: کارت سخت شد!
_چرا؟
_مهران تو مطمئنی؟
_اه ابوذر داری حوصلمو سر میبری معلومه که مطمئنم! چرا کارم سخت شده؟
_مهران اون دختر پاکیه! ایدآل ایشون شدن واقعا سخته!من میترسم حست یه حس زودگذر باشه!
_نیست! نیست! میفهمم فرق داره!میفهمم هوس نیست!
ابوذر لبخند میزند و میگوید:باهاش صحبت میکنم!
مهران لبخند میزند و خواست چیزی بگوید که استاد وارد کلاس شد.
و ابوذر به این فکر کرد حالا شیوا را چطور مجاب کند؟
_______________________
[از زبان آیہ]
قدم زنان به در خانه میرسم. چه روز خسته کننده ای بود امروز.کلید در را پیدا میکنم و میخواهم در
را باز کنم که زودتر از من باز میشود و چند جعبه کارتونی نزدیک بود روی سرم بیوفتد که کنار
میکشم. با تعجب سرم را بالا میگیرم و مرد تقریبا چاق و با ریش های پر پشت و صورت مردانه
ای را میبینم بی آنکه چیزی بگویم نگاهم بین کارتونها و مرد در گردش است که مرد میگوید:
همشیره شرمنده ببخشید تو رو خدا
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صدو_چهل_ویک ♡﷽♡ _حتما اگه کمکی از دستم بر بیاد انجام میدم مهران هیجان ز
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صدو_چهل_ودو
♡﷽♡
با تعجب خواهش میکنمی میگویم مرد شروع به جمع کردن کارتونها میکند. واقعا برایم سوال بود
که او کیست و اینجا چه خبر است که صدای آشنایی پاسخم را میدهد:
_حواست کجاست قاسم؟
صدا صدای امیرحیدر بود. از راهرو بیرون آمد و دم در من را که دید سرش را پایین انداخت و
گفت:سلام خانم سعیدی شرمنده ببخشید.
همیشه همینطور بوده ! از وقتی یادم می آید پیش غریبه ها نه ابوذر اسمم را می آورد نه این مرد
گوش شکسته!
سلامی میگویم و بعد خیره به کارتونها میگویم: خواهش میکنم اشکالی نداره!اینجا چه خبره؟
لبخندی میزند و میگوید: اسباب زحمت شدیم!داریم اسباب کشی میکنیم!
گنگ میپرسم: اسباب کشی؟
_بله سوییت پایینو اجاره کردیم!
_آهان خسته نباشید.
و بعد با اجازه ای میگویم و از در کنار میرود تا بروم داخل!چشمهایم گرد میشود از این سرعت
عمل! مامان عمه تو رو خدا ببین چه بساطی برایمان درست کردی!
دیوار ها به قدر پوست پیاز کلفتی دارند و اینها تا خود صبح میخواهند اسباب کشی کنند و سرو
صدا! و من وقتی خسته بودم نیاز به یک سکوت مفرط داشتم تا بخوابم!
پشیمان شدم و از خانه بیرون زدم به مامان عمه خبر دادم شب را میروم خانه بابا او هم بیاید
آنجا!
شماره خانه را گرفتم و بعد از چند لحظه پریناز گوشی را برداشت: سلام آیه خانم چه اعجب...
_سلام پری جان خوبی؟ یه لطفی میکنی؟
_جانم؟
_خونه رو از هر سر و صدایی برام خالی میکنی میخوام بیام بخوابم!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صدو_چهل_ودو ♡﷽♡ با تعجب خواهش میکنمی میگویم مرد شروع به جمع کردن کارتون
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_وچهل_وسه
♡﷽♡
میخندد و میگوید: چی شده مگه؟
_ماشاءالله این آقای جابری چه سرعت عملی داره! سوییت پایینو اجاره کردند دارند اسباب کشی
میکنن نمیتونم بخوابم!
بلند تر میخندد: ای جانم باشه بیا عزیزم خیالت راحت
_خدا خیرت بده فعلا خداحافط
_خداحافظ عزیزم.
گوشی را قطع میکنم و با پای پیاده سمت خانمان راه می افتم.
صدای بابا محمد بود که داشت صدایم میکرد:
_آیه بابا پاشو ...پاشو نمازت قضا شد!
آرام چشمهایم را باز میکنم و نگاهی به دور و برم می اندازم. بابا محمد را بالای سرم
میبینم.نگاهم میرود به ساعت که پنج صبح را نشان میداد.گیج نگاهی به دور و برم انداختم.یعنی
واقعا پنج صبح بود؟ کمیل را دیدم که سر سجاده نشسته بود و با لبخند نگاهم میکرد. با صدای
خش داری گفتم: پنج صبحه؟
بابا محمد خندان از اتاق خارج میشود و میگوید:بله تنبل خانم! پاشو نمازتو بخون....
دستی به موهای آشفته ام میکشم و نگاهم میرود سمت تخت کمیل که دیشب اشغالش کرده بودم
و لحاف تشکی که برای خودش انداخته بود شرمنده میگویم:
_وای ببخشید داداشی جای تو رو هم گرفتم.
سجده ای میکند و مهر را میبوسد و بعد جانمازش را جمع میکند و بعد بوسه ای به پیشانیم
مینشاند و میگوید: دیگه از این حرفا نزنیا آبجی!
لبخند میزنم. کمی سردم شده. از جا بلند میشوم و وضو ام را میگیرم.مامان عمه و پریناز هم
بیدارند و با لبخند سلامشان میدهم.مامان عمه سرش را از کتابچه ی دعای عهدش بالا می آورد و
میگوید:صبحت بخیر لوس عمه!😐
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
💚🍃
🍃
#مجردانه
تو ازدواج ۳تا میم خیلے مهمہ😎
[🌸]ﻣﻨﻄﻘے ﺑﻮﺩﻥ
[🌸]ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ
[🌸]ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﭘﺬﯾﺮ ﺑﻮﺩﻥ
یعنے ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺭﺍبطہ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﺪ ﻭ
بہ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺗﻌﻬﺪ ﺩﺍﺭﯾﺪ...😃
#حواستون_هست؟
پ.ن:
پیدانڪردم😐
🍃 @asheghaneh_halal
💚🍃
°•| #ویتامینه🍹 |•°
از عذرخواهے نترسید😌👌
[🌸]اگر متوجہ شدید رفتار شما باعث ناراحتے و عصبانیت همسرتان شده است عذرخواهے ڪنید...
[🌸]این امر برای ترمیم رابطہ و ڪاهش آثار زیانبار پرخاشگرے ضرورے است...
#این_نڪتہ_هاےریز
#روحواستون_هست؟😊
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal
9437610_958.mp3
4.64M
💛🎀
🎀
#ثمینه
اے بانو💝
همیشہ سایہات رو سرمــ😌
بہ فدات ، مادر ، پدرمـــ😇
اسمت رو لب فرشتہ😍
زیرِ پاے تو بهشتہ🌹
#روز_مادر_مبارڪ 🌼🍃
#سید_مجید_بنےفاطمہ 🎤
🎀 @asheghaneh_halal
💛🎀
🌸|°°
#عیدانه
نه مثل ساره ای و مریم!
نه مثل آسیه و حوا، فقط شبیه
خودت هستی! فقطشبیهخودتزهرا!
اگر شبیهکسیباشی، شبیهنیمه
شب قدریشبیه آیهتطهیری
شبیه سوره «اعطینا»
#روز_مادر_مبارک
🌸|°° @asheghaneh_halal
#هرچےبهتـمیڱمبگــوچشم
👈یعنی با دستان خودتان و
غیر مستقیم ڪودڪ خود را براے
همڪارے ڪردن با یڪ ڪودڪ آزار
آماده میڪنید.
ڪودڪ آزارها هم از همین شیوه براے تعرض جنسے به ڪودڪ استفاده می کنند.
#نڪاتریزوتربیتےوکاربردے ☺️👇
👶🏻•| @asheghaneh_halal
HOSEIN-taheri-veladat-hazrat-zahra-1396-W-W-W-.-M-O-H-J-A-T-.-N-E-T-.mp3
1.47M
🌸🍥
🍥
#ثمینه
بهار عشقہ🌺|°
هواے عشقہ😍|°
مادرمونہ کہ😊|°
خداے عشقہ💖|°
دعا کرد امسال هم🙏|°
ڪہ با حیـــدر باشم✌️|°
و هر روز از دیروز🌤|°
حسینــــــــــے تر باشم😌|°
#مادرروزتمبارڪ😇
#پیشنهاد_ویژژژژژژژه💟
#ڪربلایے_حسین_طاهرے🎵
🍥 @asheghaneh_halal
🌸🍥
🍻🌿
🌿
😎•| #خندیشه |•😎
آقـاااا نــزدیڪه عیده😁
بیاااا این ور باااازار ڪه داریم
خـــبرهای خوووووب😎
حــیفه چشمـها و گوشهاتون
نیست ڪه خرج خبر بد و ناامیدڪننده
مےڪنید😅
بیا دمے با ما بــشین
بهت #هزار_سے_سے_امیدواری
تــزریق ڪنیم ڪه تا خوده
ڪـــره #مـــاه سینــه خیز بــری😌💪
پـــس خــودت و آمــاده ڪن
هــر هفته #سه_شنبها
با #هــزار_سے_سے_امیدواری
همــراهمــون باشے😍😍
امــروز دعوتتون مےڪنم
به تزریق انـــرژی با حضرت آقا😍
عالےتر از این نداریم😎
🇮🇷 امــام خامنه ای(دامه برڪاه)
امــروز در دیدار مــداحان اهل بیت
فــرمودند:
☀️خــدا با مــاست به شرط،آنڪه
برای خدا باشیم😍
هــر ڪس به وعده نصرت الهے
باور ندارد، به چهل سال
انقلاب نگــاه ڪند، ڪه دشمنان
مــا ڪه مــرڪز قدرت های دنیای مادی بودند، با همه ی وجود در مقابل این انقلاب
ایستادند و هر ڪار توانستند ڪردند.
بعله حضرت آقا😍
این دشمــنا تا آخر عمــرشون بدون
یا چرا راه دور بریم تا آخرین نسلشون
اگــه با مــا دشمن باشن
به هیچ جــایے نمـیرسن😁
ناسلامتے مــا ملت ایرانیم🇮🇷🇮🇷💪
ڪم چیزی نـیست😎
بدووو بدو😉
بدوووو بدو😂
بدووو بدو😄
بپــا نری تو دیوار😎
عڪس و اول باز ڪن📥
وای دیدی چه انرژی ای داره😍
حــالا بشین 5 دقیقه نگــاش ڪن😌
تا 5 مــاه فوول انرژی باش☺️
مگــه خوشتپتـــر از ایشونم داریم😉
•|😎|• @asheghaneh_halal
🍻🌿
🌿
عاشقانه های حلال C᭄
🍻🌿 🌿 😎•| #خندیشه |•😎 آقـاااا نــزدیڪه عیده😁 بیاااا این ور باااازار ڪه داریم خـــبرهای خوووووب😎 حـ
یادت نـره ها
هــر هفته با چنین هشتڪ
دلبری با مــا همــراه باشید😍😍
#هزار_سے_سے_امیدواری
با مــا با نشاط،و پــرانرژی باشید
برای تلاش ڪردن و دویدن برای آینده💪😍
#سه_شنبها😎
🍃☂🍃
#قائمانه
دل آمده از غمتـ ، بہ جانـ
ادرڪنے♨️
جانـ آمده بر لب، الأمانـ
ادرڪنے🌀
ترسمـ ڪہ بمیرمـ و نبینمـ
رویتــــــــ🌙
یا مهدےصاحب الزمانـــ
ادرڪنے💚
#ادرڪنےامامزمانم
#فانوسبہدستبرگرد
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#سہ_شنبہ_هاے_جمڪرانے
•° @asheghaneh_halal •°
🍃☂🍃
S1395011208 [AVAYESOOZ.BLOG.IR].mp3
3.32M
🎈🎂
🎂
#ثمینه
در آسمون وا شد☄|•°
یه ستاره پیدا شد💫|•°
برای فاطمیون ،
شب شب یلدا شد🍉|•°
فاطمہ💛|•°
دوای دردامه ، قسم مولامه✨|•°
فاطمہ💙|•°
همه رویامه ، مادر آقامه💎|•°
#میلادمادراربابـــــــــ🌹🍃
#عیدتونمبارڪ🍰
#امیرعباس_ناهیدے🎵
🎂 @asheghaneh_halal
🎈🎂
💜☂
☂
#آقامونه
درباره زهراے اطهر(س)
هر چه انسان بیشتر فکر کند و در حالات آن
بزرگوار بیشتر تدبّر کند، بیشتر دچار شگفتی
خواهد شد. تعجب 😳 انسان نه فقط از این
جهت است که چطور یک موجود انسانی☺️
در سنین جوانی میتواند به این رتبه 🎗 از
کمالات معنوی و مادی نایل بشود😌
#سخن_جانانــــ❤️
#روز_مادر_مبارڪ😊
☂ @asheghaneh_halal
💜☂
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_وچهل_وسه ♡﷽♡ میخندد و میگوید: چی شده مگه؟ _ماشاءالله این آقای جابری
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_چهل_وچهار
♡﷽♡
پریناز از آشپزخانه صدایش می آید که میگوید: آیه تو حالت خوبه؟ کل دیشبو یه سره خوابیدی
ترسیدم...
لبخند میزنم و جانماز را پهن میکنم و مامان عمه جایم جواب میدهد: این همون فاز کرگدنی
معروفه پریناز جان چیزیش نیست فقط وقتی خیلی خسته است مثل خرس میخوابه!
تکبیر میگویم و نمازم را شروع میکنم.آخه که چقدر دلم برای نماز خواندن با این جا نماز و سجاده
تنگ شده بود. ارثیه خان جون برای پریناز بود.عطر مریم همیشگی! سیر و سلوکی داشت خان
جون با این جانماز و سجاده ! همیشه ی خدا عطرخدا میداد.
پریناز صبحانه را چیده بود. نگاهی به ساعت انداختم که نزدیک شش بود. عادت خانوادمان بود
بین الطلوعین را نمیخوابیدند. البته به استثناء من و سامره! از بس که لوس بودیم. ابوذر هم با سر
و صدا آمد و سر میز نشست: به به! آیه خانم. بالاخره بیداری شدی؟
لبخند میزنم و با همان چشم خمار میگویم: سلام داداش صبحت بخیر.
کمیل که می آید همگی به جز سامره سر میز نشسته بودیم. سراغ زهرا را میگیرم و میگوید گرفتار
کارهای عقد است.جواب آزمایششان را دیروز خودم گرفته بود و خدا را شکر مشکلی نبود. شیر و
عسل داغم را مینوشم و میگویم: بهش بگو شرمندشم که نمیتونم کمکش کنم میبینی که چقدر کار
رو سرم ریخته!
کمیل میگوید: بله مشخصه! از ۱۱ ساعت خوابیدنتون کاملا مشخصه!
چشم غره ای میروم و میگویم:صدای منو در نیار مطرب!!! منم چیزایی دارم برای رو دایره ریختن!
پریناز چای میریزد و میگوید:خب حالا اول صبحی دعوا راه نندازید. ابوذر زود صبحانتو بخور آیه رو
برسون.
میگویم: نه بابا چیکارش داری خودم میرم.
ابوذر لقمه ای نون و پنیر و گردو میخورد و بعد از نوشیدن جرعه ای چای الهی شکر گویان بلند
میشود. داد میزنم: نمیخواد ابو ... خودم میرم.
بی توجه سمت اتاق میرود و بابا محمد میگوید: پول داری برای خرید لباس؟
_آره هست بابایی دستت درد نکنه.
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_چهل_وچهار ♡﷽♡ پریناز از آشپزخانه صدایش می آید که میگوید: آیه تو حا
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_چهل_وپنج
♡﷽♡
پریناز با ذوق میگوید:خرید چیه...یه مدلی دیدم تو تنت محشر میشه خودم میخوام برات بدوزم.
_دستت درد نکنه !مگه شما به فکر باشی....
ابوذر روبه ی بیمارستان پارک میکند.
_مرسی داداشی زحمت کشیدی.
_خواهش میکنم...مواظب خودت باش
میخواهم پیاده شوم که میگوید:راستی آیه یه سوال شما دخترا از چه چیزایی خوشتون میاد.؟
مینشینم و با لبخند معنا داری نگاهش میکنم.
_چیه چرا اونجوری نگاه میکنی؟
_میخوای براش کادو بخری؟
_آره...
فکر میکنم و میگویم:یه شاخه گل رز قرمز خیلی قشنگ میشه!
نگاهم میکند و میگوید: اونو که خیلی خریدم براش یه چیز بهتر.
_اووومممم بزار فکر کنم... آهان یه جعبه پر از رژ و لب و الک های رنگی رنگی!
متفکر میگوید: یعنی چیز خوبیه؟
_آره بابا منکه خیلی ذوق میکنم اگه یکی برام از اینا بخره.
ماشین را روشن میکند و میگوید: مرسی از راهنماییت.
خداحافظی میکنم و سمت بیمارستان راه میوفتم. عمو مصطفی چند روزی است که به مرخصی رفته
و جایش حسابی خالی است.
خب اینبار دیرم نشده بود و با آرامش بیشتری حیاط بیمارستان را طی میکردم. گل کاری های تازه
عمو مصطفی جالی خاصی به حیاط اینجا داده بود. اواخر تابستان بود و کمی هوا رو به سرما
میرفت. نزدیک درب ورودی بخش بودم که دخترک سر به زیر نشسته روی پله های بیمارستان
توجهم را جلب کرد.
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃