AUD-20151114-WA0018.mp3
10.42M
🌹🍃
🍃
#ثمینه
پشت پات آب میریزمـ😢•°
دل بے تاب میریزمـ😰•°
دست حق پشت و پناهتـ✋•°
#دلمنپشتسرتکاسۂآبےشدوریختـ💔
#تقدیمبہهمسرانشهدا🕊
#سید_رضا_نریمانے🎤
•°•🌹•°• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🌹🍃 🍃 #ثمینه پشت پات آب میریزمـ😢•° دل بے تاب میریزمـ😰•° دست حق پشت و پناهتـ✋•°
ان شاالله اگه در آینده ما خانوما خودمون شهید نشدیم ،
همسر آیندمون شهید بشه💔❤️
😜•| #خندیشه |•😜
مبصــری ڪه بــهـ عنــوان بےتربیت تــرین شیطون تــرین😜
بد اخلاق تـــرین، احمـــق تــرین
و زشت تـــرین مـــوجود زنــده جهان
در ڪتاب رڪوردارها #گینس
ثبت شده است😂😂😂😂✋
اینــقد عڪسش👆
خنـــــده بر لب مےشونهـ ڪه حرفے جز اینڪه دادا مـــراقب خــودت باش
#سپـــاه ترورت نڪنهـ نمیمونهـ😂😂✋
جـــذابتــــرینها👇👇
•|😜|• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
📖🌹 🍃 #تیڪ_تاب •| کتـــ📖ـاب |• •| آن مـرد با بارانـ💦 مےآید|• °|به قلمــ: وجیههعلےاکبرےس
📖🌹
🍃
🕊#تیڪ_تاب🕊
°↓° تکه اےاز کتاب آن مـرد با بارانــ💦 مےآید
مجسمه با صداے مهیبے💥
روے زمین مےافتد و چند تکه مےشود، فریاد «الله اکبر» مردم بلند میشود. تکبیرها انگار از ته دل و از اعماق وجودشان پرمےکشد و بالا مےآید.
سعید دستمــ را
محکم فشار مےدهد.
حال و هواے این روز و این لحظه و این هیجان وصفناشدنے👌🏻
را تابهحال هیچ وقت و هیچ کجاے دیگر تجربه نکردهایم.
دیگر نمےتوانم جلوے احساسم را بگیرم.
بغض سنگینے که راه گلویم را بسته، سر باز مےکند و 😢
داغےِ اشک به چشمانم میدود.
جوان که حالا بلندگویے 🎤
هم به دستش دادهاند، بلند مےگوید: «مردم! به این خبر مهم گوش کنید... رهبر بزرگ انقلاب، آیتالله خمینے،
در پیام مهمے،
ضمن تبریک این روز باشکوه و فراموشنشدنے به تکتک آحاد ملت، اعلام کردهاند تا چند روز آینده به ایران برمےگردند.»
فریاد جمعیت بلندتر از قبل،
در تمام میدان طنین میاندازد.😃
سعید به طرف برمےگردد و
درحالے که در چشمانش برق شادے مےدرخشد، چیزے مےگوید.
در میان همهمهٔ جمعیتــ👥 و
فریاد و بانگ «الله اکبر»،
فقط چند کلمه از حرفهایش
را پراکنده مےشنوم
: «بهروز، زندان... آزادی...»
بوے باران مےآید. صورتم را به آسمان مےگیرم. چند کبوتر از روے کاجهاے وسط میدان پر مےکشند و در دل آسمان ابرے بالا مےروند...
سرم را پایین مےآورم،
از پشت پردهٔ تار و لغزان اشک،
میےبینم که به جاے مجسمة شاه،
که حالا تکهتکه روے زمین افتاده،
روِ پایة سنگے وسط میدان،
پرچم سبز الله اکبر بالا رفته است.😍
•🌹•نوشته ے:
وجیههعلےاکبرےسامانے☺️
•🌹• @asheghaneh_halal
🕗🍃
🎉
#قرار_عاشقی
روزـ🌝ـ خود را در هواے
عشق شما شبـ🌚ـ مے کنم
ذکــر زیبــاے شمـا را
ختـ📖ـم مجـرّب مے کـنم
#السلامعلیڪیاعلےبنموسےالرضا🍃
#شهادتآرزومهآقا😌💓
🍃 @asheghaneh_halal
🕗🎉
🌷🕊
#آقامونه
آقاجانمــ💚
وقتے این شعر رو خوندین اشڪ ریختینــ😢 :
ما سینه زدیم ، بےصدا باریدند
از هرچه که دم زدیم آنها دیدند
°ما مدعیـان صف اول بودیم°
از آخر مجلس شهدا را چیدنـد❣
حالا من بگم کہ دلم گرفتہ ،
آقا جان ڪاش میشد ازتون بخوام برا شهادتم دعا کنید😭💔
#دلگویہ😔
#درباغشهادترانبندید😔
🌷🕊 •° @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
😳: اُدا وِتیلے ایـن تےتیہ؟
آخه، دُچمه مسکے را رو لِباتے آبی میدوزن؟😒
اِملوز اینا، مامان بابا بَلام خِلیدَن👕
اونبَقت، اَصِش سِلیقه توس بِکال نَبُلدَن
عا(آ) کُلییَم پول اِسِدَن☹️
☺️: اے من به فدای شما😘
پسر کوچولوی اصفهانی، خوش سلیقه☺️🌸.
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎯°•| #غربالگرے |•°🎯 #سیلے_ڪه_غریق_نجاتش_رهبرےست این تلاشــها در حالے صورت مےگرفت ڪه روحانیون در ت
🎯°•| #غربالگرے |•°🎯
#سیلے_ڪه_غریق_نجاتش_رهبرےست
گـــزارش ســاواڪ با تاڪید بر خوشحالے مردم از ڪمڪ های توزیع شده توسط آیت الله خامنهـ ای(حفظه الله) مےنویسد: وسایلے ڪه آیت الله خامنهـ ای(حفظهـ الله) در اختیار مــردم بهـ عنوان ڪمڪ مےگذارد توسط ڪامیون بهـ #ایرانشهر وارد مےشود و مشخص نیست ڪامیون های حامل خوار و بار به چهـ طریقے و از طرف چه ڪسے به نشانے آیت الله خامنهـ ای فرستاده مےشود.
رهــبری ڪه در زمــان تبعید نیز
بهـ فڪر مردم بودند✋
ایــن است تــفاوت 👆
ایـــــــران با همـهـ دنیا✋
#قسمت_آخر
#قــدر_رهــبرمان_را_بدانیم✋
بــــاما تفـــاوت را احساس ڪنید👇
•|🎯|• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_هفتادو_نه ♡﷽♡ حالا هرچی منو تو بخوایم ماس مال کنیم که خب منظور ه
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_هشتاد
♡﷽♡
حالا امیرحیدر و قلب وفکر آرام شده اش کنار هم توی حجره نشسته بودند. این وام نگرانی را از
خود کند و به خدا سپرد...اصلا حاج رضا علی پیامبر بود...پیامبر آرامش...سکون... ازخودت به
خودت میرساند تورا این پیر مرد
گوشی همراهش را برداشت و شماره خانه شان را گرفت و بعد از چند بوق الیاس گوشی را
برداشت:
_سلام داداش
_سلام مامان هست؟
_سرش درد میکنه دراز کشیده
_گوشی رو بده بهش
الیاس گوشی را سمت مادرش میگیرد و طاهره خانم به ناله هایش آب و تاب بیشتری میدهد:بله؟
لبخند امیرحیدر در آمده بود از این نمایش ها:سلام مامان جان
_کاری داشتی؟
_بالاخره کار خودتونو کردید؟
_چی میگی امیرحیدر؟
_شما بردید...قرار خواستگاری رو با هرکی که میخوای بزار
طاهره خانم متعجب میپرسد:حالت خوبه حیدر؟
_امشب یکم دیرمیام با بچه ها تو کارگاه کار داریم کاری ندار؟
و طاهره خانم گنگ خداحافظی میکند!
آخوند! عبایش را روی دوشش جابه جا میکند و یاعلی گویان از جا برمیخیزد... او کارش را کرده
بود تلاشش را کرده بود وخوب میدانست با اشک مادر و اذیت کردنش حتی اگر به خواسته اش
برسد هم خوشبخت نخواهد بود.....امیدوار تر از قبل میرفت تا امتحان پس دهد او میدانست
داییش اش هم با هر شرایطی کنار نمی آید...اما اگر میشد هم..
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃