eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
°🐝| #نےنے_شو|🐝° ☺️| چرا اینجورے نشستے؟ کمرت درد میگیره، خدایی نکرده! 👼{تَمین تَردَم. 😳|تمرین کردے؟ این چه تمرینیه، کمرت درد میگیره؟! 😕{تَمین نه تَملین! 😬|آهان، کمین کردے. حالا واسه کی؟! 😁{واسه، لوباهه چه کشتیسونو گِلِفتیم. 😉| اووو ماشاالله یوز پلنگ ایرانے. اما چطوری؟ 😎{هیتی، ایندولے از پُسته پستی میام بیلونومیدم: هے یَ بَعدِس خانوم لوباهه چه پیله، میتَیسه. ☺️| آفرین گل پسر، اما ترسوندن کار خوبی نیست. و در مورد روباه پیرم ما باید مـرد عمل باشیم💪 نه اینکه کسی رو الکی بترسونیم. استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وپنجاه_وهشت - کی باورش میشه زندگی به این راحتی تموم میشه؟ درست تو
🍃🍒 💚 - خب، چه عجب برگشتی خونه. کدوم گوری بودی تا حالا؟ با توام شروین چیزی نگفت. - رفتی پیش اون استاد فضولت هرچی دلت خواست گفتی؟ حالا دیگه واسه من واسطه می فرستی؟ شروین سعی کرد آرام باشد زیر لب گفت: - ببخشید، معذرت می خوام مادرش می خواست حرفی بزند که هانیه تلفن به دست سررسید. - خانم؟ تلفن با شما کار داره مادر گوشی را گرفت. نگاهی عصبانی به شروین انداخت ولی چیزی نگفت و رفت. شروین نفسش را بیرون داد. هانیه گفت: -بخیر گذشت شروین سری به شانه تأیید تکان داد -آره، به موقع بود! خدا رحم کرد سرمیز شام ساکت بود. پدرش لقمه ای دهانش گذاشت. - آقا شروین ما رو ندیدی این مدت خوب بود؟ - نمی دونم! هرجائی آدم یه جور راحته مادرش با دلخوری گفت: - اما انگاری خیلی هم بد نبوده که دو هفته موندی! شروین باز سکوت کرد. - این چرت و پرت ها چی بود به استادت گفته بودی؟ که نیلوفر رو نمی خوای، آره؟ اصلاً این مسایل به اون چه که به اون گفتی؟ بلند شده اومده اینجا منو نصیحت کنه! با اون قیافه املش! شروین داشت عصبانی می شد اما یاد حرف شاهرخ افتاد و سکوت کرد. - با توام، چرا هیچی نمی گی؟ حالا هم حتماً پول تو جیبیت تموم شده که برگشتی! - معذرت می خوام - خوبه! حالا که پولت ته کشیده خودتو زدی به موش مردگی شروین باز هم سکوت کرد ولی احساس می کرد از درون در حال انفجار است. - اگر به خاطر نیلوفر نبود عمراً رات می دادم خونه بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وپنجاه_ونه - خب، چه عجب برگشتی خونه. کدوم گوری بودی تا حالا؟ با ت
🍃🍒 💚 شروین که تا حالا سرش پائین بود و با غذایش بازی می کرد با این حرف سربلند کرد و به مادرش خیره شد! مادر با دستمال دهانش را پاک کرد و گفت: - می خواد جشن تولد بگیره. اومده بود تو رو هم دعوت کنه بعد همانطور که از سر میز بلند می شد گفت: - در ضمن، راجع به این دو هفته گفتم رفتی خونه دوستت که درس بخونی. نمی خوام چیزی بدونه فهمیدی؟ شروین آرام جواب داد. - بله وقتی مادرش رفت رو به پدرش گفت: - بابا؟ تو یه کمکی بکن پدر آخرین لقمه کبابش را خورد و گفت: - اون دوستت به نظر آدم بدی نمی اومد. چرا پیشش نموندی؟ اگر مشکل پولش بود من حاضر بودم خرجش رو بدم. به خودش هم گفتم. این تنها کمکی که می تونم بهت بکنم. مادرت روکه می شناسی شروین نفسی از سر درد کشید و بلند شد. اتاقش تاریک بود. بدون اینکه چراغ را روشن کند رفت کنار پنجره. پنجره را باز کرد و به آسمان خیره شد. کمی سرد بود و نسیم خنکی می آمد. چشمهایش را بست و توی هوا گردن کشید. انگار کسی نوازشش می کرد. نسیم که قطع شد چشمهایش را بازکرد و رو به آسمان گفت: - قبلاً از این کارا نمی کردی از لب پنجره پائین آمد، روی زمین رو به پنجره نشست و به آسمان خیره شد. * یک ساعتی از رفتن شروین می گذشت که صدای در خانه بلند شد. هر چند خیلی خسته بود ولی مجبور بود بلند شود. در را باز کرد. پیکی موتوری با پلاستیکی در دست دم در خانه بود. - بفرمائید. - منزل آقای مهدوی؟ -بله مرد پلاستیک را به طرف شاهرخ دراز کرد. - این مال شماست - چیه؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وشصت شروین که تا حالا سرش پائین بود و با غذایش بازی می کرد با این
🍃🍒 💚 -غذا - من غذا سفارش نداده بودم - یک ساعت پیش یه آقائی اومدن گفتن که یک ساعت دیگه یه پرس غذا بیارم اینجا. فکر کنم فامیلشون کسرائی بود شاهرخ که تازه فهمیده بود کار شروین است گفت: - آها! بله، ممنون چند لحظه صبر کنید تا برم پولش رو بیارم. چقدر میشه؟ - قبلاً حساب شده پلاستیک را گرفت و تشکر کرد. غذا را روی میز وسط اتاق گذاشت. اصلاً گرسنه نبود. نزدیک غروب بود. لباسهایش را که چروک شده بود عوض کرد و از خانه بیرون آمد. دم اذان بود که رسید مسجد. نمازش را که خواند شروع کرد به پرسه زدن در خیابان. بی هدف می رفت. هنوز گیج و منگ بود. به پارک رسیده بود. روی یکی از نیمکت ها نشست. چند دقیقه ای که گذشت صدای گریه ای توجهش را جلب کرد. دختر کوچکی بود 4-3 ساله. بادکنکی صورتی به دستش بود و گریه کنان اطراف را نگاه می کرد. به نظر می آمد گم شده. شاهرخ جلو رفت و بغلش کرد،نازش کرد تا آرام شود. وقتی دخترک آرام شد شاهرخ دوباره روی نیمکت نشست: - آروم باش خانمی. گریه نکن عزیزم الان مامان میاد. رفته اونور چیزی بخره. آروم باش عزیز دلم بچه آرام شده بود اما از شدت گریه خناق کرده بود. شاهرخ شکلاتی از جیبش درآورد به دخترک داد. بعد شروع کرد برایش شکلک درآوردن.دخترک کم کم شروع کرد به خندیدن. مدتی گذشت و وقتی کسی آن اطراف پیدا نشد بلند شد تا به دفتر پارک برود تا از بلندگوی پارک پدر و مادر دخترک را خبردار کنند. هنوز خیلی دور نشده بود که صدایی از پشت سرش شنید. برگشت. زن و مردی به سمتش میدوند. زن با جیغ و فریاد اسم دخترش را صدا می زد. - بهاره... بهاره مامان .... من اینجام... بهاره جان ایستاد. وقتی به شاهرخ رسیدند مادر بی مهابا بچه را از دست شاهرخ قاپید. به سینه چسباند و شروع کرد به گریه . مرد هم گرچه سعی می کرد خودش را کنترل کند ولی چشم هایش پر از اشک بود. - خیلی ممنون آقا. لطف کردید. نمی دونم چطور ازتون تشکر کنم - خواهش می کنم. بیشتر مواظبش باشید - یه لحظه رومون روبرگردوندیم نفهمیدیم کی این همه دور شد. واقعاً شرمنده. باعث دردسر شما شد بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •] •| ڪلامـ مےشدمـ😌 •| اي ڪــاش👇 •| در تڪــلمِ تـــو 💚 #حسین_منزوے|✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(451)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
•••🍃••• #صبحونه دستـ👐ـهایت‌رابگشا دلتـ💚رابه‌امید خودت‌رابه‌صبـحـ🌤 پیوندبزنـ🎗 امروزروزدیگریستـ😌👌 روزتووآغازچشمهایے ڪه #خـدا درآن‌نقش‌بستهـ😍 #روزتون‌سرشار‌از‌امید @asheghaneh_halal •••🍃•••
#همسفرانه •/ 💝 بہ ســودایِ تُ مَشــغــولــم ♥️\• •/😧 ز غــــوغــایِ جهـــان فــارِغ 😌\• #تو_با_این_دلم_چ‌کــردی😁 بھ وقت ـعاشقے😉👇 •°❤️•° @Asheghaneh_Halal
[• #مجردانه♡•] °°🍯عسل در ڪاسه ے چینے بیاور گُل و انجیـر و شیرینے بیاور°°🍬 °°☺️تعارف ڪن به من لبخندِ خود را برایم "عشق"، یڪ سینے بیاور••💞 #شهراد_میدرے #اینادارن‌میرن‌خواستگارے😁 مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
[• ღ •] \\💞 ••هیچوقت از همسرتون نپرسید دوسم دارے؟ باور ڪنید ڪار به جایے میرسه ڪه خودش هم به حسش شڪ میڪنه... ••باهوش باشید تا یه ڪارے ڪرد و یا حرفے زد بگو مطمئنم هیچڪس به اندازه تو منو دوست نداره... 😁 \\💞 ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•🍹•] @asheghaneh_halal
..|🍃 ••|🕊 شناخت یکے از عواملے که باعث بی ارادگے انسان مےشود ⁉️ امام خمینی (ره) ، استاد معظم ما - دام ظله - مےفرمودند: «بیشتر از هر چه، گوش کردن به تغنيات سلب اراده و عزم از انسان مے کند». حضرت آیت الله شاه آبادی در اینجا به تغنیات اشاره کرده اند ✨تغنیات به معنی گوش کردن به موسیقے است که معظم له به اثر آن در نفس انسان اشاره مے نمایند و مے فرمایند بیشتر از همه گوش کردن به موسیقے 🎼است که از انسان سلب اراده میکند. : چهل حدیث صــ8ـ •• @asheghaneh_halal •• ..|🍃
🌷🍃 🍃 ‌ اگر دو چیز را رعایت بڪنے خدا را نصیبت مےڪند... یڪے پر تلاش باش و دوم مخلـص.. این دو تا را درست انجام بدے خدا را هم نصیبت مےڪند... •🕊• @Asheghaneh_halal •🕊• 🍃 🌷🍃
💓🍃 🍃 [دل با جوهرِعشقـ❤ مےنویسـ✒ـد؛ وقلم هم یارۍ‌گرے بیش نیستـ🌙] عرض سلام و خداقوت خدمت کاربران محترم. روزتون بخیر و الهےپسند.💗 از شما عزیزان ؛ خواهرے هست که دستے در نویسندگے داشته باشه و دست به قلمش خوب باشه؟!☺️☝️ 🌸| بےزحمت به این آیدی مراجعه فرماید:☺️👇 @khadem_eshgh 🍃 💓🍃
#ریحانه فلسفه ی پیچیده‌ای ندارد(👌) حجاب مصونیت است، باشد (😕) من امــا به عشق مادرم (💖) برای رضایت مادرم چادری‌ام (☺️) #راضی‌ام_به_رضای_تو😍 بانــوے ـخاصــ😇👇 [•🌸•] @Asheghaneh_Halal
🍒•| |•🍒 فرزندی تربیت کنید که کارخوب را آموخته و انجام آن در مغزش بالذت گره خورده. فرزندی بزرگ کنید که با ارزشی که به او داده اید آموخته چگونه از خود مراقبت کند، خود را دوست بدارد و تصمیمات درست بگیرد. فرزند حرف گوش کن تربیت کردن هنر نمی خواهد زور و داد و تهدید و تنبیه و ایجاد ترس و وحشت می خواهد. کودک حرف گوش کن نخواهد توانست از خود مراقبت کند چون انتخاب درست را نیاموخته فرمانبر داری را آموخته. ☺️👇 🍒•• @asheghaneh_halal
1_84483074.mp3
4.2M
--- 💙💎 --- #ثمینه چهل روزھ ، چهل ماهھ ، چهل سالھ ، دل زینبـ‌ــــ ڪنار تو ، تو گودالھ💔•• #چلھٔ_عاشقۍ🌹 #پیشنهاد_دانلود👌 #حاج_محمود_ڪریمۍ🎤 --- 💙💎 @Asheghaneh_halal ---
🌼🍃•• #قائمانه ✋سلام اے صاحب دنیا کجایے 🌸گل نرگس بگو مولا ،،، کجایے 💔جهان دلتنگ رویت گشته بنگر ،، 🌠 تو اے روشنگر شبها کجایے #السلام‌علیڪ‌یابقیة‌الله‌فے‌ارضہ #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج #سہ‌شنبہ‌هاے‌جمڪرانے @asheghaneh_halal 🌼🍃••
چند راه کسب آرامش.mp3
1.13M
[• #شهید_زنده •] 🍃•°چـند راه ڪسب آرامش: همراه داشتن تربت اباعبداللہ همراه داشتن اذڪار و حرز مداومت بر گفتن "استغفار" •• #بہ‌همین‌سادگے☺️ •• #استاد‌رفیعے👌 ـشھید اند،امـا زندھ😌👇 [•🕊•] @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• •] 🎥•. واکنش رئیس اتحادیہ لوازم التحریر تهران به واردات لوازم التحریر لاکچری! 🎤•. خلاصہ مصاحبہ این شد ڪہ: "نہ این جدیدا وارد بازار شده، ما نداشتیم از ایـنا"😶 👤•. واڪنش مجرے:"😄😄" ⁉️•. ولے خدایے یہ سوال! توے دفتر ده میلیون تومنے چے مےنویسین؟! 👀 😈 ماهم ـحرفے برا گفتن داریـم😉👇 [•🇮🇷•] @asheghaneh_halal
--- 🌸🍃 --- #آقامونه اگر #عدالت را اجرا نکنیم مشروعیت نداریم، مسئولیتی که نشسته‌ایم حرام است امام خامنه ای: جمهوری اسلامی اختیار ندارد که عدالت را اجرا کند یا نکند، موظف است که اجرا کند. --- 🌸🍃 @Asheghaneh_halal ---
[• #قرار_عاشقی⏰ •] جان فداےحرمت یار خراسانےمنـ😍•• چاره درد و غم و رنج و پریشانےمنـ•• مےرسد نغمہ‌ات از سبزترین پنجره‌ها💚•• اے تو آرام دل خستہ و طوفانےمنـ☺️•• #دردبےدرمان‌علاجش‌مشهداست هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇 [•💛•] @asheghaneh_halal
💍🍃]•• °| بچه شیعه باس به خانم بگه:↓ +وضو بگیریم دوتایی نماز بخونیم (😌) _حے علے خیرالعمل (💚) 💍🍃]•• @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو|🐝° 😑| داداسے اینگَد تو سَله من مَچ مَچ نَتُن. 😞|خـودت بیستَر مَچ مَچ میتُنے پسته سَله من. 😴| خُ من هم دُسنَمه هم میخوام بخوابم. 😒| بِ نَظَلِت من دالَم چیتا میتُنَم؟! خُ منم هم خوابم میات هم دُسنَمه. 😕|این چه بحثیه، اصلا. هردوتون شیشه شیرتونو بدید به منو بگیرید تخت بخوابید😴 شبتونم پرتقالے🍊 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وشصت_ویک -غذا - من غذا سفارش نداده بودم - یک ساعت پیش یه آقائی ا
🍃🍒 💚 - چه دردسری؟ بچه شیرینیه. انشاءا... داغش رو نبینید مادر که دیگر خیالش راحت شده بود سربلند کرد و با چشمانی اشکبار از شاهرخ تشکر کرد. - خدا خیرتون بده آقا. خدا بچه ها تونو واستون نگه داره همین یک جمله کافی بود تا شاهرخ دوباره به یاد آنچه امروز برایش گذشته بود بیفتد. لبخند از روی لبانش کنار رفت و دوباره غم چهره اش را پوشاند. - خیلی ممنون زن و مرد تشکر کردند و رفتند. دخترک در بغل مادرش چرخید و برای شاهرخ دست تکان داد. شاهرخ هم برایش دست تکان داد. یک آن احساس کرد چیزی به دیوار گلویش فشار می آورد. نفس عمیقی کشید و چشم هایش پر از اشک شد. خودش را به درخت تنومند کنار راه رساند و به آن تکیه داد. اشک هایش سرازیر شد. بغضش ترکید و شروع کرد های های گریه کردن. پارک دیگر خلوت شده بود. فصل بیست وششم در زد. - بیا تو آرام در را باز کرد و وارد شد. شاهرخ با دیدن شروین خندید و گفت: -تو که هنوز زنده ای شروین نشست. - بله متأسفانه - پس خان اول رو رد کردی. سخت بود؟ - تقریباً . مثل همیشه نق نق و غرغر. به تو هم بدو بیراه گفت بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وشصت_ودو - چه دردسری؟ بچه شیرینیه. انشاءا... داغش رو نبینید مادر
🍃🍒 💚 شاهرخ لبخندی زد. - تو از خونه فرار می کنی. بدوبیراهش مال منه! خب بعدش؟ - داشتم منفجر میشدم. ظاهرم آروم بود ولی داشتم می ترکیدم. با این حال چیزی نگفتم - همینقدر که تونستی هیچی نگی خوبه - چی رو خوبه؟! هرچی می خواد بگه ولی من ساکت بشینم و هیچی نگم؟ اینم شد راه حل؟ - آره، قبول دارم،کافی نیست. باید هم سکوت کنی هم سعی کنی یاد بگیری حرفهایی رو که آزارت میده نشنوی! - زرشک! وقتی داره سرم داد می زنه چطور نشنوم؟ -وقتی برات بی اهمیت باشه انگار که نمی شنوی - آخه چطور میشه همچین تحقیرهایی برای آدم بی اهمیت باشه؟ یه چیزایی می گی شاهرخ! شاهرخ که لحن صدایش تغییر کرده بود گفت: -یادته دو هفته پیش رفتیم دیدن ریحانه و دیروز بالای قبرش وایسادیم؟ کی میدونه تا کی زنده است؟ به همین راحتی می میری و همه چیز تموم میشه. مِمِنتو موری - یادم نمیره که میمیرم اما نمیتونم زندگی رو ول کنم و هی به مرگ فکر کنم! اون جوری که دیگه کل زندگیم مختل می شه! - اگر مرگ برات جدی شد اونوقت زندگی برات شوخی میشه. یه بازی که نه ناراحتی هاش تو رو از پا درمیاره و نه خوشی هاش سر مستت می کنه. اگه یادت باشه که هر آن ممکنه بمیری یا اونایی که باهاتن رو ممکنه از دست بدی اونوقت حاضر نمی شی وقتی رو که داری- که معلوم نیست کمه یا زیاد- صرف غصه خوردن کنی. یاد مرگ یعنی آماده شدن نه غصه خوردن. مشکل اینجاست که کسی باور نمی کنه می میره - اما خودت می گی بهشون احترام بذارم - بی احترامی با نادیده گرفتن حرف هایی که آزارت میده خیلی فرق داره شروین سری تکان داد و گفت: -حالا این چیزا رو ول کن. بگو امشب رو چه کار کنم؟ -چه خبره مگه؟ - به جشن تولد دعوت شدم! - بعد از دو هفته فرار اینجوری تحویلت گرفتن بده؟ شروین به شاهرخ خیره شد. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وشصت_وسه شاهرخ لبخندی زد. - تو از خونه فرار می کنی. بدوبیراهش مال
🍃🍒 💚 - جداً که آدم خوشحالی هستی. یادت رفته من به خاطر همین نیلوفر خانم از خونه در رفتم - دوست داری هر کاری می کنی من تأئید کنم؟ خب کارت اشتباه بود! شروین که حرصش درآمده بود دندانهایش را به هم فشار داد. - وااای شاهرخ، چی می گی تو؟ اصلاً بی خیال. حالا با این اوضاع چه کار کنم؟ -خب پس فرار راه حل نیست - قبول بابا، حالا یه راه حل بده. من امشب رو چه کار کنم؟ -به نظر خودت چه کار باید بکنی - انگار تو کلاً ما رو گذاشتی سرکار! من می گم نره تو میگی بدوش؟ اگه میدونستم که نمی اومدم سراغ تو - آخه ممکنه راه حل من به درد تو نخوره نگاه مرموز شاهرخ شروین را می ترساند... چشن تولد شلوغ بود. سعی می کرد طبق حرف شاهرخ رفتار کند. برخلاف همیشه که سعی می کرد با بد اخلاقی خودش را از دست نیلوفر خلاصی کند. این بار آرام بود و نیلوفر این را به حساب علاقه می گذاشت. سعی می کرد عصبانی نشود. فقط منتظر فردا بود تا هرچه از دست نیلوفر عصبانی شده بود سر شاهرخ خالی کند! * -انگار از خان دوم هم زنده گذشتی! شروین چشم هایش را باز کرد و سرش را از روی پشتی صندلی بلند کرد. شاهرخ بود که کنارش نشسته بود. - انگاری راه حل های من همچین هم بد نیست ها! - نه اصلاً. فقط یه مشکل کوچولو داره اونم اینه همه چیز وارونه می شه! - یه چیزی هست به اسم تشکر. تا حالا به گوشت خورده؟ -می خوام کاری کنم طرف از من بدش بیاد. با این راه حل تو یارو فکر کرده عاشقشم که هیچی نمی گم! ساکت و مودب. عینهو آقا دامادهای خوب - آقا داماد باید خوب و مودب باشن. این عروسه که باید از داماد بدش بیاد و فراری بشه تا داماد خلاص بشه. اونی که پا پس می کشه محکومه شاهرخ این را گفت، بلند شد، روبروی شروین ایستاد و گفت: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒