eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.5هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• •] ڪشف بیش از 300 تن ربـ🍅 و ڪنسانتره فاسد و قاچاق در دماوند! واقعا دستتـون درد نڪنہ ڪہ مواد‌فاسدروبہ‌خوردمـردم‌مےدید!😒 البتہ خداروشڪر اینـبار ڪشف شد! *نڪتہ۱: ولے شمـا پدر و مادرهاے عزیز ڪہ نسبت بہ سلامت خانواده خودتـون حساس هستید،لطف ڪنید و بـا استفاده از هنرے ڪہ داریـد، مواد مصرفے مـورد نیاز خودتـون رو تولید ڪنید. اینجورے از سلامت اون مواد مصرفے هم اطمینان خاطر داریــد!☺️ *نڪتہ۲: ڪنسانتره همان افزودن ویتامین و مواد معدنے است. ! وقتشہ ڪہ ایرانـے بشے!😌👇🏻 [•🇮🇷•] @asheghaneh_halal
[• #قرار_عاشقی⏰ •] ڪبوتر حرمت شد "🕊" دل زمین گیرم "💚" به جز حریم تو "☺️" از هر چه آسمان سیرم"🌤" #دنیاےمنے #آقاےمنے هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇 [•💛•] @asheghaneh_halal
#همسفرانه ♡...بِـنآمـِ خُـدٰا ...🎈هَمیٖشـھ دوستَتــ∞ دارَمٓـ • نُــقطھ • ...💚تَھِ قَلْبـــْـ #مقام_معظم_عشق😍 •|💕|• @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |°🐝 عــاخه ڪے توی این گلمـا بــا ماسین میله مسافلت!!☺️ بـاید با عواپیما لفت✋😍 آشمونو نجا ڪلد 🛫🛫 به به های خوسمزه خولد😍 عیف که به حلف من عیچڪس گوس 👂 نمیتُنه😎 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وهشتاد_ودو زنمون با بقیه رقابت نکنیم. یادمون رفت زن عروسک نیست که
🍃🍒 💚 - نه یه کم ذهنم مشغوله شروین با قیافه ای حق به جانب گفت: - مگه تو ذهن هم داری؟ شاهرخ ابرویی بالا برد - فکر کنم نزدیک پارک که رسیدند شروین گفت: - اِ؟ شاهرخ نگاه کن!این همون فروشنده نیست که اون دفعه بهش تذکر دادی؟ اون که قبول کرد اما بازم داره کارش رو تکرار می کنه! شاهرخ به طرفی که شروین نشان میداد خیره شد و در حالیکه ذهنش جای دیگری بود اتوماتیک وار جواب داد: - اون دفعه جو گیر شد! کارش از سر شور بود نه شعور. برای همین بعد از یه مدت وقتی اون شور از کلش افتاد میشه همون آدم قبلی شروین زیر چشمی شاهرخ را می پائید.حرکاتش خاص شده بود. با حالتی عجیب اطراف را نگاه میکرد.گاهی هم می ایستاد و اطرافش را ورانداز می کرد.منظورش را از این حرکات نمی فهمید. - یه جوری رفتار می کنی. انگار دفعه اولته میای اینجا! شاهرخ آرام و غمگین فقط لبخند زد. - تو امروز یه چیزیت شده!هی لبخند تحویل من نده. بگو چته؟ شاهرخ خندید - وای که با این خونسردیت حرص آدم رو درمیاری شاهرخ نگاهش را از شروین به طرف پارک چرخاند. - خاطرات خوبی اینجا داشتم. دوست دارم اینجا رو توی ذهنم داشته باشم شروین شکلاتی را که تازه از پوست درآورده بود دهانش گذاشت و گفت: -خیلی رمانتیک بود بعد شکلاتی به شاهرخ تعارف کرد و گفت: -حالا دلیل اصلیش؟ -جدی گفتم بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وهشتاد_وسه - نه یه کم ذهنم مشغوله شروین با قیافه ای حق به جانب گف
🍃🍒 💚 - تو با این حافظه کوتاه مدت چطوری می خوای تو حافظت نگه داری؟ فردا که ریست (reset)کردی کلاً پاک میشه شاهرخ بلند خندید. - تو ریست بدهاش حذف میشه - از اون لحاظ. یه راه حل ساده تر هم هست. هر وقت خواستی بیا اینجا. اینجوری حافظت هم خالی می مونه - نمی دونم دیگه کی می تونم بیام اینجا. شاید چند سال طول بکشه. شاید هم .... جای جدیدی که می رم خیلی از اینجا دوره شاهرخ این را گفت و نشست. شروین که اصلاً متوجه حرفهای شاهرخ نبود با خوشحالی گفت: - جداً؟ یعنی بالاخره راضی شدی خونت رو عوض کنی. حالا کجا می خوای بری؟ پیش بابا؟ بیا طرف ما. یه سری آپارتمان جدید ساختن. خیلی ژیگول و نقلیه. باب خودت شاهرخ جوابی نداد. شروین کنارش نشست و شروع کرد به توضیح دادن: - جدی شاهرخ، خب مگه چیه؟ آها، پولش؟ خب از بابا می گیری بعد خرده خرده پس میدی. اصلا خودم می خرم،اینقدر ها پول دارم. اگر اونجا باشی منم می تونم بیام پیشت شروین پر شور و حرارت حرف می زد. - خیلی خوب میشه شاهرخ. فکر شو بکن. اینجوری هم من از دست گیرهای مامان خلاص میشم هم تو از تنهایی درمی آیی. دوتایی می ریم می گردیم. شمال،کیش ... حتی اروپا! کیف میده، نه؟ شاهرخ با سر تائید کرد. - آره....خیلی خوبه شروین خوشحال از اینکه توانسته بود رضایت شاهرخ را بگیرد گفت: -پس موافقی، بزن قدش و دستش را جلو آورد. شاهرخ نگاهی به دستش انداخت و بعد به شروین خیره شد. دستش را گرفت، روی پایش گذاشت و به جلو خیره شد. - همه اینایی که گفتی خوبه ولی .... - ولی چی؟ مشکل کجاست؟ -مسئله اینجاست که بعضی چیزا توی زندگی هست که نمیشه عوضش کرد. هر چند تلخن اما باید قبول کرد که جزئی از زندگی هستن و باید باهاشون کنار بیای بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وهشتاد_وچهار - تو با این حافظه کوتاه مدت چطوری می خوای تو حافظت نگ
🍃🍒 💚 - متوجه منظورت نمی شم. بروسر اصل مطلب. چرا واضح حرف نمی زنی؟ -چون سخته. هنوز خودمم باهاش کنار نیومدم - چیزی که تو رو اینجور به هم ریخته باید مطلب مهمی باشه شاهرخ چندلحظه چشم هایش را بست بعد بلند شد. یکی دو قدم جلو رفت، همانجا پشت به شروین ایستاد و دست هایش را توی جیبش کرد. - می گی چی شده یا نه؟ بالاخره شاهرخ سکوت را شکست. - باید از این شهر برم شروین چند لحظه ای خشکش زد. بعد شروع کرد به خندیدن، به صندلی تکیه داد و گفت: -شوخی بی مزه ای بود. باید اعتراف کنم برای چند لحظه غافلگیر شدم اما وقتی دید که شاهرخ حرکتی نکرد خنده روی لبش خشک شد. بلندشد وجلوی شاهرخ ایستاد. با نگرانی در چشم هایش خیره شد. - معلومه چی می گی؟ اگه این یه شوخیه بهتره همین جا تمومش کنی چون دیگه داره بی مزه می شه و جواب شاهرخ همه امیدش را بر باد داد. شاهرخ چشم هایش را بست و آرام گفت: -کاش یه شوخی بود شروین که ناگهان عصبانی شده بود کمی عقب رفت، چرخید و درحالی که به موهایش دست می کشید سعی کرد آرام باشد. بعد به طرف شاهرخ چرخید و داد زد: -منو آوردی اینجا اینو بهم بگی؟ بهترین خبری بود که می شد بشنوم. واقعاً ممنونم و با عصبانیت شروع کرد به قدم زدن. کمی رفت و دوباره برگشت. جلوی شاهرخ ایستاد. می خواست چیزی بگوید که نگاهش در نگاه مغموم شاهرخ گره خورد. حلقه اشک را در چشمان آرامش دید. فهمید که شاهرخ هم مثل او درون پر غوغایی دارد. حرفش را خورد. چرخید دستش را در هوا تکان داد و به درخت روبرویش کوبید. - لعنتی شاهرخ جلو رفت دستش را روی شانه شروین گذاشت و فشار داد... بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •] •| تاريخِ معاصر📜 |• همين👇 |• حالِ خوبِ😌 •| ڪنارِ تـو بودن است💚 #علی_قاضی_نظام|✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(459)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
•••🍃••• #صبحونه از چشمان من عشق می تراود و صبح|🌞| از دریچه ی «مرداد» در تابستان شڪوفه|🌸| می ڪند! ✍| #عرفان_یزدانی 🌱| #صبح_قشنگتون_بخیر @Asheghaneh_halal •••🍃•••
『♡』 #پابوس هر دلے مے ‌رسد از راه شڪسـ💔ــتھ است، چقدر... جاده ے عاشقيت حادثہ ساز است رضــ💚ــا #چهارشنبہ‌هاے‌امام‌رضایے❤️ 🍃🌸 @Asheghaneh_halal
#همسفرانه آیت اللہ دلمـ❤️|° این گونہ فتوا مۍدهد😊|° فڪر ڪردن بہ ڪسۍ😝|° غیر شما☝️|° فعل حرامـ است حرامـ💝|° #فتــواس_دیگه_چ‌کنیــم😅 بھ وقت ـعاشقے😉👇 •°❤️•° @Asheghaneh_Halal
[• ღ •] \\💕 هرگز به فکر برد و باخت در اختلاف زناشویی نباشید. هرڪس اختلاف زناشویے رو ببره همه زندگے زناشویے رو باخته. اختلاف زناشویی رو باید طرح ڪرد، حل کرد و به یڪ توافقے رسید... 😐 \\💕 ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•🍹•] @asheghaneh_halal
..|🍃 ••|🕊‍ ‌آیت الله نورالله شاه آبادی : ایشان در کتاب شذرات المعارف می فرمایند: هرچند فرمود: ✨إنا نحن نزلنا الذكر و إنا له لحافظون ✨ البته خدا خودش قرآنی را نگه می دارد اما مسلمان ها به این قسمت متکی شدند و گفتند خدا خودش دین داده، خودش هم حافظ آن است. ••|⬅️ ما دیگر چه کاره ایم؟ همان حرفی که بنی اسرائیل به گفتند که ما همین جا می مانیم، تو و خدا بروید جنگ کنید و هروقت پیروز شدید ما هم می آییم. اما دنباله اش را نخواندند که خدا بعد از این برنامه گفت چهل سال محروم از شهرنشینی هستید و سرگردان بیابان خواهید بود و این اولین ضربه است که مسلمانان با حرکت نکردنشان به دست خودشان به ریشه خودشان زدند. ••| ⬅️عامل دیگر اینکه، ما شیعه ها کسانی هستیم که اعتقاد داریم " من مات علی حب آل محمد (ع) فهو شهید" نرفتیم ببینیم که حب آل محمد (ع) چیست؟ این است که در دل نگه داریم یا به عمل برسانیم؟! چون سه قسم است : یک قسم قلبی، یک بخش روحی و روانی و بخش سوم که همه آنها را اثبات می کند عملی است و الا منافقین هم می گفتند ما مسلمانیم. بنابراین چه بسا شیعیانی که این حب را دستاویزی برای کلاهبرداری ها و خیانت ها و فسادشان قرار دادند و گفتند : هر آنکس که آق اش حیدر بود چه پرواش از روز محشر بود مـنـبـع: آسـمانــے، صــ۱۵۳-۱۵۴ــ •• @asheghaneh_halal •• ..|🍃
#ریحانه 🌹\ اگــر چــادر به ســر داری ، ✋\ ولی از زيــر آن چــادر 😄\ به يک ديــوانه خنــديدی 😠\به انســان بودنت شک کــن! ✨\اگــر قــاری قــرآنی ، 🌱\ ولی در درکِ آيــاتش 😕\ دچــارِ شک و تــرديدی ، 😠\ به انسان بودنت شک کــن! #چادریا_باطنشونم_باید_زهرایی_باشه🍃🌹 بانــوے ـخاصــ😇👇 [•🌸•] @Asheghaneh_Halal
🍃🕊🍃 #چفیه | #خادمانه |ختم صلوات امروز 🍃| هــدیـہ بہ شهید⇓ ❣| نـویدصفرے شهدا آسمانے پر از نعمت ارسال تعـداد #صلوات به آے دے😌👇 •🌷• @F_Delaram_313 تعداد صلواٺ ها •• ۴۵۳۸ •• هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇 |❤️| @asheghaneh_halal 🍃🕊🍃
😜•| #خندیشه |•😜 امروز چهـــارشنبه اس😎 روز مورد علاقه رضاشاه😁 یعنے آدم چقد خیال پرداز باید باشه!! طــرف رو به زور تا عربستــان راه میدن! بعـــد قرار میزاره بیاد ایران!😂 آرزو بر شاهنشاهان عیب نیست!😉 متوهم تـــر از رضاجون! آدمــایے هستنــد ڪه براش نذری☝️ پخـــش میڪنند!😜 خدایا اینـــا رو شفا نده بزار ما با دیدن ایــــنا یه دل سیـــر بخندیم!😂😂 سیاست در طنزترین حالت ممکن😎👇 •|😜|• @asheghaneh_halal
🍃🌸 #بکانه انتظار گاهی قشنگ است وقتی دلت مطمئن است ڪه خدا جایی دلی را بی قرارِ بی قرارے هاے تو ڪرده...🎈🌱 خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃🌸
[• #قرار_عاشقی⏰ •] خنده‌ے شیرین زائر ڪوچڪت☺️∞ نشان از آرامشے است ڪہ در ڪنار شما دارد...💗∞ و چہ بسیار خاطره زنده مےشود با این عکس؛ وقتی بچه و ڪم سن و سال بودیم،😍∞ در آغوش مادر بہ پابوسے شما آمدیم اے امام مهربانےها...✨∞ #ڪودڪےبارانےام‌آقاپناهم‌میدهے #بےپناهم‌خستہ‌ام #آیابہ‌دادم‌مےرسے😢 هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇 [•💛•] @asheghaneh_halal
🍃🌸 🌸 #همسفرانه •°\حلقہـٔ انگشترمـ💍 •°/بر دستــ✋ ڪردے •°\ مـاه🌙 من . . . •°/این بدان معناستـــ،👌 •°\جز مـنــ😌 •°/ باهمہـ نامحـــرمــے👤 #جـانـا😍 🌸 @asheghaneh_halal 🍃🌸
°🐝| #نےنے_شو |🐝° 😛{ چِلا نیمیـسہ اینا اِز اون پُست بلدالَم؟ 😳| اون پشت میگه چی چیه؟! 😧{فِت تونَم یدونہ، عَلوسِکام اون پُسـت باسه! 🙁|آخـہ دریا خانوم عروسِکی تو برا چی چی بایِد اون پشت باشه؟!! 😕{چیمیدونَم، یهو اُپتاده اون پُست دیگہ! راسی دَلیا کیه؟ 😀| دریا توی دیگہ! هم چشاد آبیه، هم لباسِد مـثـے موجـا🌊 دریا راه راهیه. 😕{بِدا این تَعبیلات بیا تُمِتے من تون. 😬✋|چشم. استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وهشتاد_وپنج - متوجه منظورت نمی شم. بروسر اصل مطلب. چرا واضح حرف ن
🍃🍒 💚 چند دقیقه بعد در حالیکه هردویشان ساکت بودند توی پارک قدم میزدند. شاهرخ دست هایش در جیب هایش بود و به انتهای راه خیره شده بود و شروین دست هایش را به سینه زده بود، توی خودش مچاله شده بود، نگاهش را به زمین جلوی پایش دوخته بود و توی فکر بود. کمی که گذشت آرام پرسید: - پس این چند وقت که تو فکر بودی برای همین بود؟ شاهرخ سر تکان داد: - اوهوم - حالا کی باید بری؟ - حدوداً آخر ترم - کجا می ری؟ - نمی دونم . هنوز معلوم نیست شروین نفسش را بیرون داد: -تازه داشت یه کم اوضاع خوب میشد. آدم بد شانس بد شانسه شاهرخ نگاهش کرد و چون میدانست حرف زدن بیفایده است چیزی نگفت... آن شب شروین تا صبح بی هدف توی خیابان پرسه زد. هنوز نمی دانست حرف های شاهرخ را باور کند یا نه. انتظار هر اتفاقی را داشت جز این. امیدوار بود صبح وقتی خورشید بالا آمد از خواب بیدار شود و بفهمد همه چیز خواب بوده اما خودش هم می دانست که این فقط یک آرزوست. هرچه بیشتر فکر می کرد کمتر می فهمید. تا صبح راه رفت و در و دیوار شهر را دید زد. برای همین وقتی به دانشکده رسید خواب آلود بود و شاید بیشتر گیج. شاهرخ مثل همیشه توی اتاقش بود و برخلاف شروین کاملاً سرحال. از پشت عینک نگاهی به شروین کرد و درحالی که مشغول نوشتن میشد گفت: -دیشب نخوابیدی؟ -تا صبح راه رفتم. فقط صبح رفتم خونه دوش گرفتم - با چند پاس کردی؟ - چی رو؟ -واحد متراسیون رو. انگاری کامل پاس شده! - بایدم خوشحال باشی. خلاص شدن از دست یه آدم نق نقوی بی خاصیت خوشحالی هم داره شاهرخ سر بلند کرد و چند لحظه ای به شروین خیره ماند. شروین با اینکه نگاهش به شاهرخ نبودمتوجه شد که نگاهش می کند. فهمید که حرف بی ربطی زده. با حالتی کلافه گفت: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وهشتاد_وشش چند دقیقه بعد در حالیکه هردویشان ساکت بودند توی پارک قد
🍃🍒 💚 - ببخشید. هم ناراحتم هم خسته. نمی فهمم چی می گم - حالا چرا اینجور عزا گرفتی؟ مردم کل دارائیشون رو از دست میدن اینقدر ناامید نمی شن - اگه از بیرون نگاه کنی همه چیز ساده است. باید جای من باشی تا بفهمی. یه آدم تنها یه آدمی که به ته خط رسیده، یهو یکی سر راهش سبز می شه و یه چیزایی تغییر می کنه. اما درست وقتی اوضاع داره یه کم بهتر میشه دوباره باید تنها باشه - این آدم تنها اون اول قبول نداشت که این تغییرات به نفعشه اما کمی که گذشت فهمید بعضی چیزای به ظاهر ناخوشایند می تونه نتایج خوبی داشته باشه. فقط کافیه صبر داشته باشه و از همه چیز استفاده کنه - ولی سخته - همیشه باید دستت رو بگیرن تا راه بری؟ نمی خوای راه رفتن رو یاد بگیری؟ -تنهایی مشکل منه نه راه رفتن. اینجوری برمی گردم سر خونه اول - برای اینکه برنگردی سر خونه اول فقط کافیه به چیزایی که میدونی درسته عمل کنی.تو دیگه یاد گرفتی چطور تنها نباشی.در ثانی آدم های زیادی هستن که جای منو بگیرن. خیلی بهتر از من. بستگی به انتخاب خودت داره - اما من با اونا صمیمی نیستم - با من هم نبودی شاهرخ این را گفت و بعد با لحنی ملایم و حسرتبار اضافه کرد. - باز خوبه. اقلاً تو یکی رو داری شروین نگاهش کرد و گفت: -اما من با علی و هادی چه نقطه مشترکی دارم؟ -همون نقاط مشترکی که با من داشتی - اما هادی از یه دنیای دیگه است - تجربه یه دنیای جدید که بد نیست شروین خندید. - توجیه شدی که با من حرف می زنی؟ هادی وقتی نماز می خونه انگار داره مستقیم با خدا حرف می زنه اما من حتی بلد نیستم درست وضو بگیرم. تو یا هنوز منو نمیشناسی یا خیلی خوش خیالی بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وهشتاد_وهفت - ببخشید. هم ناراحتم هم خسته. نمی فهمم چی می گم - حالا
🍃🍒 💚 - خب شروع کن! همه چیز از یه نقطه شروع می شه از نقطه ای که تصمیم می گیری - امکان نداره - هر چیزی رو که باور کنی امکان پذیر میشه. اگر بهت ثابت شد که اشتباه می کنی چی؟ -چیو اشتباه می کنم؟ اینکه من مثل اون نیستم؟ - اینکه هادی هم از دنیای توئه. یکی درست عین تو فقط تصمیم گرفته - بی خیال شاهرخ. ما رو گرفتی؟ به اندازه کافی خسته هستم. حوصله شوخی ندارم بعد با حالتی که حاکی از ناباوری بود گفت: - اونم مثل توئه! حتما ! شاهرخ فقط لبخند زد... دم در خانه شاهرخ از ماشین که پیاده شد کیفش را روی صندلی گذاشت و کتابی را بیرون آورد و به طرف شروین گرفت و گفت: -اینو بخون شروین کتاب را گرفت. - بخون و نظرت رو راجع بهش بهم بگو شروین نگاهی به حجم کتاب انداخت. خیلی قطور نبود. شاهرخ گفت: -وقت زیادی نمی خواد - باشه، فعلا - خداحافظ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
[• 😌☝️ •] •| بر خاڪ ڪوی خامنـه‌اے💚 |• گر نوڪـر شوم، خوشـم😌 |• حتے فدای عینـڪِ تو👓 •| گر شـوم، خوشـم✋ 😍 (460)📸 ⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
•••🍃••• #صبحونه |.🙊.|صبح در ڪوچھ ے ما |.😍.|منتظر خندھ ے توست |.😇.|وقت آن است ڪھ |.🌤.|خورشيد مجدد باشے... ✍| #ابراهيم_فراهانى 😌| #صبحتون_بخیر @Asheghaneh_halal •••🍃•••