eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.2هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_نـوزدهـم آنجا بود که حدس زدم این باید صراط باشد؛همان که می گویند از مو
🍃🎀 💚 احمد را از همان روزهای قبل از انقلاب و جلسات قرآن داخل مسجد می شناختم. از همان دوران نوجوانی با بقیہ ی همسالان خودش بازی می کرد ، می گفت ، می خندید و... اما به یاد ندارم که از او مکروهی دیده باشم. تا چہ رسد به اینکہ گناه کبیره از او سر بزند. زندگی او مانند یک انسان عادی ادامہ داشت، اما اگر مدتی با او رفاقت داشتی، متوجہ مے شدی که او یکی از بندگان خالص درگاه خداست. یک بار برنامہ‌ ی بسیـج تا ساعت 3 بامداد ادامہ داشت . بعد احمد آهستہ به شبستان مسجد رفت و مشغول نماز شب شد. من از دور او ا نگاه می کردم. حالت او تغییر کرده بود. گویی خداوند در مقابلش ایستاده و او مانند یک بنده‌ ی ضعیف مشغول تکلم با پروردگار است عبادت عاشقانہ‌ی او بسیـار عجیب بود. آنچہ کہ ما از نماز بزرگان شنیده بودیم در وجود احمد آقا می دیدیم. قنوت نماز او طـولانی شد. آن قدر کہ برای من سوال ایجاد کرد. یعنی چہ شده؟! بعد از نماز بہ سراغش رفتم. از او پرسیدم : احمـدآقا توی قنوت نماز چیزے شده بود؟ احمد همیشہ در جواب هایش فکر می کرد. برای همین کمی فکر کرد و گفت : نہ، چیز خاصی نبود. می خواست طبق معمـول موضوع را عوض کند. اما آن قدر اصرار کردم کہ مجبور شد حرف بزند : (( در قنوت نماز بودم کہ.... بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_بـیـسـتـم احمد را از همان روزهای قبل از انقلاب و جلسات قرآن داخل مسجد م
🍃🎀 💚 اما آن قدر اصرار کردم کہ مجبور شد حرف بزند : (( در قنوت نماز بودم کہ گویی از فضای مسجد خارج شدم. نمی دانی چه خبر بود! آنݘہ کہ از زیبایی های بهشت و عذاب های جهنم گفتہ شده همہ ڔا دیدم! انبیاء را دیدم کہ در کنار هم بودند و... )) سوار یک ماشین شدیم. ما پشت ماشین نشستہ بودیݥ و خودرو با سرعت حرکت می کرد. این ماشین هیـݘ حفاظی در اطراف خود نداشت. در سر هـر پیچ یکی دو نفر از کسانی که سوار شده بودند به پایین پرت می شدند! جاده خراب بود. ماشین هم با سرعت می رفت. سر پیچ بعدی آن قدر با سرعت رفت کہ دست من هم جدا شد و... نزدیک بود از ماشین پرت شوم. اما در آن لحظہ‌ی آخر فریاد زدم: یاصاحب الزمان(عج). در همین حال یک نفر دستم را گرفت و اجازه نداد به زمین بیفتم. من به سݪامت توانستݥ آن گردنہ ها را رد کنم. در همین لحظہ از خواب پریدم. فهمیدم کہ در سخت ترین شرایط دست از دامن امام زمان (عج) بر نداریم. وگرنہ تندباد حوادث همہ‌ی ما را نابود خواهد کرد. این ماجــــرا را احمـدآقا در جمع بچہ های مسجد تعریف کرد. معراج :سال اول دهہ‌ی شصت بود. شرایط کشور بہ دلیل جنگ و دشمنان داخـلی وخارجی انقلاب بسیار پیچیده بود. من با احمـد آقا در محل دوست بودم. خانہ‌ی ما در ڪوچہ ی جنوبی مسجـد امین الدولہ و خانہ‌ی‌ احــمـد آقا در ڪوچہ‌ی شمالی مسجد قرار داشت. من چہار سـال از ایشـان کوچک تر بودم. اما شخصیت ایشـان بسـیار در من تاثیر گذاشـتہ بود. احــمـد آقا بســیار بہ نماز اول وقــت اهمیـت می داد. بہ صورتی کـہ موقع نماز همـہ‌ی کار ها را ترک می‌کرد. آن روز ها را فرامـوش نمے کنم. احـمـد آقا هنگام نماز گویی هیچ کس را جز خداوند نمے دید. از همہ‌ی دنیا فارغ بود و عاشقانہ مشغول مناجات با پروردگـار مـے شد. این اخلاق او در تمــام نوجوان هایی کہ اطراف او بودند تاثـیر گذاشتہ بود. بچہ ها هم بہ نماز اول وقت مقید شده بودنـد. البتہ این ها همہ از تاثیرات استادی مانند حاج آقا حق شناس بود. ایشـان برای ما داستان ها و روایت های بسـیاری در فضیلت نماز اول وقت و باحضور قلـب مے گفت. ما در محلہ‌ی چہارراه مولوی وسید اسماعـیل تہران بودیم. شرایط محل بسیار..... بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_بیست_و_یکم اما آن قدر اصرار کردم کہ مجبور شد حرف بزند : (( در قنوت نماز
🍃🎀 💚 شرایط محل بسیار روی بچه ها تاثیر داشت. روحیه ی لات بازی و... اما عجیب بود که همه ی بچه ها احمدآقا را به عنوان یک استاد قبول داشتند. شب ها بعد از نماز داخل مسجد دور هم جمع می شدیم و احمد آقا برای ما احکام می گفت. بعد هم کمی صحبت و نصیحت و بعد از هم جدا می شدیم. احمد آقا یک استاد کامل و یک راهنمای راه خدا داشت. ما در مسجد دیده بودیم که بارها آیت الله حق شناس ایشان را صدا می زد و آهسته و به طور خصوصی او را نصیحت می کرد. ندیده بودم که احمد آقا کسی را در جمع نصیحت کند. به جای این کار کاغذهای کوچکی برمی داشت و معایب اخلاقی ما را داخل آن می نوشت. بعد آن را به طور مخفیانه به شاگردهایش تحویل می داد. روز به روز روحیات معنوی احمدآقا تغییر می کرد. هر چه جلو می رفتیم نمازهای احمدآقا معنوی تر می شد. کار به جایی رسید که موقع نماز سعی می کرد از بقیه فاصله بگیرد! در انتهای مسجد امین الدوله یک فرورفتگی در دیوار وجود داشت که از دید نمازگزاران دور بود. آنجا یک نفر می توانست نماز بخواند. احمدآقا بیشتر به آنجا می رفت و از همان جا به جماعت متصل می شد. یک بار وقتی احمد آقا نماز را شروع کرد به آنجا رفتم و در کنارش مشغول نماز شدم. دقایقی بعد از این کار خودم پشیمان شدم! احمدآقا بعد از اینکه نماز را شروع کرد به شدت منقلب شد. بدنش می‌لرزید. گویی یک بنده‌ ی حقیر در مقابل یک سلطان با عظمت قرار گرفته. نماز احمدآقا آن گونه بود که ما از بزرگان دین شنیده بودیم. او در نماز عبد ذلیل در مقابل پروردگار جلیل بود. و اگر ایشان در زندگی به مراتب بالای کمال رسید ، به دلیل همین افتادگی در پیشگاه پروردگار بود. در روایات ما نماز را معراج مومن معرفی کرده اند. من به نمازهای خودم که نگاه می کنم اثری از عروج به درگاه خدا را نمی بینم. اما اعتقاد قلبی من و همه ی شاگردان احمدآقا این بود که تمام نمازهای ایشان به خصوص در این سال های آخر نشان از معراج داشت! بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_بیست_و_دوم شرایط محل بسیار روی بچه ها تاثیر داشت. روحیه ی لات بازی و...
🍃🎀 💚 در روایات ما نماز را معراج مومن معرفی کرده اند. من به نمازهای خودم که نگاه می کنم اثری از عروج به درگاه خدا را نمی بینم. اما اعتقاد قلبی من و همه ی شاگردان احمدآقا این بود که تمام نمازهای ایشان به خصوص در این سال های آخر نشان از معراج داشت! یعنے هر نماز احمدآقا یک پلہ او را به خدا نزدیک تر می کرد. البتہ احمدآقا بسیار کتوم بود ، یعنے از حالات درونی خود حرفی نمی زد. اما اگـر کسی به وضعیت او دقـت می کرد ، حتما متوجہ باطن نورانی اش می شد. من یک بار از خود ایشان شنیدم کہ حدیث : (( نماز معراج مومن است )) را خواند و بعد خیلی عادی گفت : بچہ ها باید نماز شما معـراج داشته باشد تا حقیقت بندگی را حس کنید. من آن شب اصـرار کردم کہ : احمدآقا آیا این معراج براے شما اتفاق افتاده؟ معمولا در این شرایط به نحوی زیرڪانہ بحث را عوض می کرد اما آن شبـــــ بعد از اصـــرار من سرش را به نشانه‌ی تاییــد تکان داد. در سررسید به جامانده از احمد آقا جملات عجیبی به چشـم می خورد. او در این سر رسید ڪارهای روزانہ‌ی خود را در سال ۱۳۶۳ نگاشتہ است. در برخے صفحات آمده : ((امروز نمـاز بسیاربسیار عالی بود.)) (( در نماز صبح حال بسیـار خوشے ایجاد شد )) و... فراموش نمے ڪنم. یک بار حضرت آیت الله حق شناس نماز خواندن ایشان را دید. آن موقع احمدآقا در سنیـن نوجوانی بود. بعد به حجت الاسلاݦ حاج حسیـن نیری ( برادر احمدآقا ) گفت : من به حال و روز این جوان غبطـہ می خورم و من شک ندارم ڪہ همہ ی این ها از توجہ فوق العاده احمدآقا به نماز نشئت می گرفت. او بنده ی واقعی پروردگار بود. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_بـیـست_و_سـوم در روایات ما نماز را معراج مومن معرفی کرده اند. من به نما
🍃🎀 💚 با احمدآقا و چند نفــــږ از بچہ های مسجد راهی بهشت زهرا شدیم. همیشہ برنامہ ۍ ما بہ این صورتـــ بود ڪہ سریـع از بهشت زهرا برمی ڴشتیم تا بہ نماز جماعت مسجد امین الدولہ برسیم. اما آن روز دیــــر راه افتادیم. گفتیـم : نماز را در بهــشت زهرا می خوانیم. بہ ابتداے جاده رسیدیم. ترافیـــڪ شدیـدی ایجاد شده بود. ماشیـــن در راه بنداݩ متوقفـ شد. احمد نگاهے به ساعتـش کرد. بعد درباره ی نماز اول وقت صحبت کرد امـا کسی تحویل نگرفت! احمدآقا از ماشیـن پیاده شد! بعد هم از همہ معذرتـــ خواهے ڪرد! گفتیـــم : احمدآقا ڪجا مے ری؟! جواب داد : ایــــن راه بنـدان حالاحالاها باز نمیشہ ، ما هم به نمــاز اول وقتـــ نمی رسیم. من با اجازه میــــرم اونــ سمت جاده ، یڪ مسجــد هست کہ نمـازم رو می خوانم و بر مے گردم مسجد! احمدآقا باز هم معذرت خواهی کرد و رفت. او هـــــر جا ڪہ بود نمازشـ را اول وقت و با حضـــور قلب اقامہ می کرد. در جاده و خیابان و... فرقی برایش نݦے ڪرد. همہ جا ملک خدا بود و او هم بنده‌ی خدا. بسیــج ( استاد محمد شاهی ) همہ ی اهل محـل احتراݦ خانواده ی آن ها را داشتند. حمیدرضــا ، برادر بزرڴـــ تر احمدآقا ، سال اول جنڴ به شہـادت رسید. همان سال بود ڪہ ایشان وارد بسیــج شد. طی مدتی کہ ایشان در بسیـــج مسجد فعالیتـــ داشت همہ ۍ نوجواݩ هاے محــــل جذب اخلاق و رفتـار ایشان شدند. هر زمانــ احمدآقا به مسجــــد مے آمد جمعے نوجوانـ بہ دنباݪ او بودند. مدتی بعد ایشان بہ عنوان مسئــــول پذیرش پایگاه بسیــــج مسجد امین الدوله انتخاب شد مسجدی کہ پـــر از طلبــــہ هاے فاضل و انسان هاے وارستـہ بود. بعد از مدتی مسئولیت ڪارهای فرهنگی مسجد نیز بہ عهده ی ایشان قرار گرفت. ڪنارفعالیت در اینجا در مسجد امام حسن (علیه السلام ) نیـــز کارهای فرهنگی را انجام می داد. نکتہ ی قابل توجـہ براے من این بود ڪہ وقتی ما در شرایط عادے هستیــــݦ حضور قلب در نماز نداریم. یا اگر مشغݪہ ی فڪری داشته باشیم ، دیگر حواسی برای ما نمی ماند. یا اگــر کار اجرایی به عهده ی ما واگذار شود ، ڪه دیگــر هیچ! ڪاملا حواس ما در نماز پرت می شود احمدآقا عارفی وارستہ بود کہ...... بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_بـیـست_و_چهارم با احمدآقا و چند نفــــږ از بچہ های مسجد راهی بهشت زهرا ش
🍃🎀 💚 احمد آقا عارفی وارسته بود که نمازهایش بوی ملاقات با پروردگار می داد. معمولا چنین انسان هایی یا از جامعه فاصله می گیرند. یا اگر وارد جامعه و مسجد شوند ، خود را درگیر هیچ کاری نمی کنند تا حضور قلب داشته باشند. بارها از این عارف نماها دیده ایم که فقط سجاده و عبای خود را می شناسند دیگر هیچ... اما این شاگرد وارسته آیت الله حق شناس درس ایمان و عمل را از استادش فرا گرفته بود. او سخت ترین کارهای اجرایی مسجد را برعهده داشت و در عین حال ، روز به روز بر معنویتش افزوده می شد! من دیده ام برخی مدعیان عرفان ، وقتی نماز را به پایان می رسانند مشغول ذکر و تسبیح و... می شوند. اما احمد آقا وقتی نماز معراج گونه اش به پایان می رسید و سفر عرفانی اش تمام می شد ، همگان با نمازگزاران مسجد تکبیرها را تکرار می کرد. الله اکبر خمینی رهبر... بعد دستانش را به نشانه ی دعا در مقابل صورتش قرار می داد و مانند بقیه می گفت : خدایا خدایا تا انقلاب مهدی.... بعد هم مشغول تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها) می شد. آن هم با توجه‌ کامل وقتی تعقیبات نماز به اتمام می رسید از جا بلند می شد و مشغول فعالیت های بسیج و فرهنگی می شد. البته در میان شاگردان حضرت استاد چنین افرادی کم نبودند. که این هم از زحمات حاج آقای حق شناس بود. به قول آن انسان وارسته : (( آیت الله حق شناس عرفان و سلوک را به سطح پایین جامعه منتقل کرد. ایشان عرفان و دوستی با خدا را کوچه بازاری کرد. کم نبودند از کسبه های بازار و افراد عادی که در کنار زندگی روزمره خود راه سیر و سلوک را از این انسان خدایی آموختند. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_بـیـست_وپـنـجـم احمد آقا عارفی وارسته بود که نمازهایش بوی ملاقات با پرو
🍃🎀 💚 (( دائما طاهر باش و به حال خویش ناظر باش. عیوب دیگران را ساتر باش. با همه مهربان باش و از همه گریزان باش. یعنی با همه باش و بی همه باش. خداشناس باش و در هر لباس باش. )) علامه حسن زاده آملی ، کتاب نامه ها و برنامه ها ، صـــ۱۲ــ احمدآقا به این عبارات به خوبی عمل می کرد. فعالیت بسیج به جهت حضور منافقین و ترورها و شرایط جنگ بسیار گسترده بود. آن زمان نیروهای بسیج برخی شب ها در مسجد می ماندند تا در صورت احساس خطر وارد عمل شوند. در این شب ها احمدآقا نیز مثل بقیه ی بسیجی ها در مسجد می ماند. او مثل یک جوان عادی با بقیه صحبت می کرد. می گفت. می خندید و... او با همه ی افراد حتی کوچکترها بسیار با ادب برخورد می کرد، اما در برخورد با غیبت کننده ملاحظه ی هیچ کس را نمی کرد. حتی اگر نزدیک ترین دوست یا شخصی بزرگتر از خودش بود، خیلی محترمانه از او می خواست این بحث را ادامه ندهد. احمدآقا در زمینه ی فعالیت های بسیج مثل یک نیروی عادی حضور فعال داشت. اسلحه به دست می گرفت و در گشت شبانه در بازار مولوی و محله های اطراف، همراه دیگر بسیجیان گشت می زد. اما تفاوتش این بود که وقتی ساعت 3 نیمه شب به مسجد برمی گشتیم و اکثر بسیجی ها مشغول استراحت می شدند، او به داخل شبستان می رفت و مشغول نمازشب می شد. خلاصه اینکه احمدآقا یک بسیجی واقعی بود. از آن بسیجی هایی که حضرت امام خواسته بود با آن ها محشـور شود. از آن هایی که امام عزیز بر دست و بازوی آن ها بوسه می زد. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_بـیـسـت_و_شـشـم (( دائما طاهر باش و به حال خویش ناظر باش. عیوب دیگران ر
🍃🎀 💚 (مربـی فرهـنگی) همیشـہ یک لبخـند ملیـح بر لـب داشت. از این جــوان خیلـے خوشم می آمد.خیلـے با محبت بود.خیلے با ادب بود. وقتــی در کوچـہ و خیـابـان او را می دیدم خیلـے لذت می بـردم. آن ایـام با ایـنکـہ پـدرم همیشـہ بہ مسجـد می رفت امـا من اینگـونہ نبودم. تا ایـنکہ یک روز پـدرم من را باخودش بہ مسجـد برد و دستـم را در دسـت همـان جـوان قرار داد و گفت: هـر چـے احــمد آقا گفــت گـوش کن. هرجـا خواستـے با ایشـان برے اجـازه نمے خواد و... خـلاصہ ما را تحــویل احــمد آقا داد. براے من یک نکـتہ عجیــب بود! مگر پدرم چہ چیزے دیده بود کہ اینگـونہ اختـیار من را بہ یک جـوان شـانزده یا هفــده سـالہ مےسپرد؟! چنــد شــب از این جریـان گذشـت. من هم مسـجد نرفتم. یـک شــب دیـدم درب خـانہ را مے زنند. رفتم در را باز کــردم. تا سـرم را بــالا کردم با تــعجب دیدم احــمد آقا پشت در اســت! تا چشـمم بہ ایشـان افتاد خشکــم زد! یک لحـظہ سـکـوت کردم. فکـر کردم اومـده بگہ چــرا مسجـد نمیای؟ گفتــم: ســـلام احــمـد آقــا، بہ خـدا این چند روز خیلے کار داشـتـم، ببـخـشید. همـین طور کہ لبخـند بہ لـب داشـت گفت: من کہ نیومـدم بگـم چـرا مسـجد نمے یای، مـن اومـدم حالـت رو بپـرسـم. آخـہ دو سہ روزه ندیـدمــت. خیلے خجـالت کشیـدم. چے فکر می کــردم و چـی شد! گفــتـم: ببـخـشــید از فـردا حتــما می یام دو سہ روز دیـگہ گــذشــت. در ایـن سـہ روز موقـع نـمـاز دوبـــاره مشـغـول بازی بـودم و مسـجــد نرفتم. یـک شـب دوبـاره صــدای درب خــانہ آمد. من هـم کہ گـرم بــازی بــودم دوبـاره دویـدم سـمـت درب خـانہ. تو فکـر هرکـسی بـودم بہ جـز احـمــد آقــا. تا در را بـاز کـردم ازخــجــالـت مُــردم. با هـمان لـبخـند همیـشـگی من را صــدا کــرد و گفــت: سلام حــســیـن آقـا. حســابـے حـال و احـوال کرد. امـا من هـیـچـے نگـفـتم. فـہــمـیــده بــود از نیـامدن بہ مــســجــد خـجـالـت کـشـیده ام. براے همین گفــت: بـابـا نیومــدے کہ نیـومــدے، اومـدم احـوالـت رو بـپـرســم. خلاصہ آن شب گذشــت. فردا شب زودتر از اذان رفـتـم مسـجـد. و ایــن مســجــد رفتـن همـان و مسـجـدی شـدن مـا هـمـان. احمـد آقـا ایـن قدر قشنگ ـو جوان ها را جذب مســجــد می کرد کـہ واقعا تـعجـب می کردیم. آن مـوقع ایــشــان شانـزده یــا هفـده سال بیشتر نداشـت. امـا نــحوه ی مدیریت او در فرهنگی مسجد فــوق الـعـاده بــود. شــب هـا... بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_بـیـسـت_و_هـفـتـم (مربـی فرهـنگی) همیشـہ یک لبخـند ملیـح بر لـب داشت.
🍃🎀 💚 شب ها بعد از نماز چند دقیقه دور هم مینشستیم و بچه ها حدیث یا ایه ای میخواندند. احمد اقا کمتر حرف میزد،بیشتر با عمل مارا هدایت میکرد. همیشه خوبی های افراد را در جمع میگفت ;مثلا اگر کسی چندین عیب و ایراد داشت اما یک کار خوب نصفه نیمه انجام میداد،همان مورد را در جمع اشاره میکرد. همیشه مشغول تقویت نقاط مثبت بچه ها بود. باور کنید احمد آقا از پدر و برادر برای ما دلسوز تر بود. واقعا عاشقانه برای بچه ها کار میکرد. یکبار من کنار احمد آقا نشسته بودم. مجلس دعای ندبه بود . احمد آقا همان موقع به من گفت:مداحی میکنی؟! گفتم : بدم نمیاد بلافاصله میکروفن را در مقابل من نهاد من هم شروع کردم همینطور غلط و غلوط شروع به خواندن دعا کردم. خیلی اشتباه داشتم . ولی بعد از دعا خیلی من را تشویق کرد. گفت:بارک الله خیلی عالی بود .برای اولین بار خیلی خوب بود.. همین تشویف های احمدآقا باعث شد که من مداحی را ادامه دهم و اکنون هم با یاری خدا وعنایت اهل بیت(ع)در هیئت ها مداحی می کنم.. فراموش نمیکنم..یکبار احمدآقا موقع صحبت حاج آقا حق شناس وارد مسجد شد .حاج آقا تا متوجه ایشان شدند صلوات فرستاد.. همه جمعیت صلوات فرستادند.. احمدآقا که خیلی خجالت زده شده بود همان جا سریع جلوی در نشست... (دعای ندبه) نماز صبح را به جماعت در مسجد می خواند. بعد از نماز مشغول تعقیبات میشد. قیافه اهل ذکر به خود نمیگرفت. اما حسابی مشغول ذکر بود. یکبار رفتم کنار احمد آقا نشستم. دیدم لبانش به آرامی تکان می خورد. گوشم را نزدیک کردم... دیدم مشغول خواندن دعای عهد است. احمدآقا همیشه بعد از نماز صبح از حفظ دعای عهد را میخواند. او به ساحت نورانی امام زمان (عج) ارادت ویژه‌ای داشت. کارهایی را که باعث تقرب انسان به امام عصر (عج) می شود را هیچگاه ترک نمیکرد. مدتی از شروع برنامه های بسیح و فرهنگی مسجد نگذشته بود که احمدآقا پیشنهاد کرد برنامه‌ی دعای ندبه را در مسجد راه اندازی کنیم. وقتی اعلام کرد که برنامه صبحانه هم داریم استقبال بچه ها بیشتر شد..!! صبح جمعه بچه ها دور هم جمع میشدیم و برنامه ی دعا آغاز میشد. ایشان اصرار داشت که برنامه دعا در شبستان مسجد باشد که مردم هم شرکت کنند. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_بـیـسـت_و_هـشـتـم شب ها بعد از نماز چند دقیقه دور هم مینشستیم و بچه ها
🍃🎀 💚 خودش خالصانه از ابتدای صبح مشغول کاربود. صبحانه و چای را آماده میکرد و... بعضی هفته ها بعد از پایان دعا به همراه احمدآقا با موتور میرفتیم اطراف چهار راه سیروس. آنجا برای بچه ها عدسی می خریدیم. خداروشکر به خاطر صبحانه هم که شده بچه ها دور هم جمع میشدند. احمد اقا از هزینه شخصی خودش برای بچه ها صبحانه تهیه میکرد. کار های مختلف انجام میداد تا بلکه معنویت و ارادت به امام زمـان (عج) در بچه ها تقویت شود. در همین برنامه دعای ندبه بسیاری از بچه هارا برای آینده تربیت کرد. ودستشان را در دست مولایشان قرار داد. احمد آقا کارهای فرهنگی مسجد را حول محور اهل بیت (ع) قرار داد ونتیجه خوبی از این روند گرفت البته کارهای جمعی احمدآقا برای بچه ها فقط دعای ندبه نبود. بعضی شب های جمعه بچه هارا به مهدیه تهران برای دعای کمیل میبرد. در مسیر برگشت هم برای بچه ها ساندویچ می خرید و حسابی به بچه ها حال میداد. (نماز جمعه) از اینکه بچه های بسیج و مسجد به دنبال مسائل فهم درست معارف دین نیستند بسیار ناراحت بود. خیلی برای ارتقای سطح معرفت وعقیده‌ی بچه ها تلاش میکرد. با مسئولان بسیج بارها صحبت کرده بود. میگفت بیشتر از برنامه های نظامی به فکر ارتقای سطح معرفتی بچه ها باشید. برای این کار خودش دست به کارشد. به همراه بچه ها به مسجد حاج اقا جاودان میرفت. به این عالم ربانی ارادت ویژه داشت. مدتی هم بزرگتر های فرهنگی مسجد را به جلسات حاج اقا مجتبی تهرانی می برد. وقتی احساس میکرد که این جلسات برای بچه ها سنگین است جلسات آنهارا عوض و از اساتید دیگری استفاده میکرد. ازدیگر کارها که تقریبا هر هفته تکرار میشد برنامه‌ی زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی بود. با بچه ها به زیارت میرفتیم و روبه روی ضریح می نشستیم وبه توصیه‌ی ایشان،اقا ماشاءالله برای ما مداحی میکرد. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_بـیـسـت_و_نـهـم خودش خالصانه از ابتدای صبح مشغول کاربود. صبحانه و چای
🍃🎀 💚 با بچه ها خدمت مرحوم آیت الله ناصر صراف ها (قرائتی) در مسجد محله چال رفتیم. ایشان پدر دو شهید و یکی از اوتاد زمانه بود. توصیه های اخلاقی بسیارخوبی به طلاب و شاگردان داشتند. یک بار فرمودند : آقا ، نماز جمعه را ترک نکنید. نمی دانید حضور در نمازجمعه چقدر برای انسان برکات دارد. خصوصا وقتی که هوا بسیارسرد یا بسیارگرم باشد! ( یعنی زمانی که مردم کمتر شرکت می کنند ) من و دیگر شاگردان احمدآقا از این حرف ایشان خیلی خوشحال شدیم؛ چون از زمانی که به یاد داشتیم با احمد آقا به نمازجمعه می رفتیم. احمدآقا همه ی مارا به حضور در نمازجمعه مقید کرده بود. او با سختی بچه ها را جمع می کرد. بعد می رفتیم چهارراه مولوی و با اتوبوس دو طبقه یا وانت و... خلاصه با کلی مشکل به نمازجمعه می رفتیم. بچه ها شلوغ می کردند. اذیت می کردند و... اما احمد آقا با صبر و تحمل وصف ناشدنی بچه ها را با معارف دین آشنا می کرد. یکی از بچه ها می گفت : من از همان دوران احمد آقا به نمازجمعه مقید شدم. بعد از شهادت احمد آقا هم سعی کردم نمازجمعه من ترک نشود. یک بار در عالم رؤیا مشاهده کردم که در خیابانی ایستاده ام. احمد آقا از دور به طرفم آمد و من را در آغوش گرفت. خیلی حالت زیبایی بود. بعد از سال ها احمد آقا را می دیدم. بعد از روبوسی به تابلوی خیابان نگاه کردم. دیدم نوشته خیابان قدس. فهمیدم اینجا نمازجمعه است. همان لحظه از خواب بیدار شدم. فهمیدم علت اینکه احمدآقا این گونه من را تحویل گرفت به خاطر حضور همیشگی من در نمازجمعه است. اردو ( برادران محمدشاهی ) برخی روزها به من توصیه می کرد : امشب جلسه ی حاج آقا یادت نره! می گفت : کمال ، امشب بیا یه خبرهایی هست! شب هایی که او توصیه می کرد واقعا حال و هوای جلسه آیت الله حق شناس دگرگون بود. آن شب ها مجلس نورانیت عجیبی پیدا می کرد. نمی دانم احمدآقا چه می دید که این گونه صحبت می کرد! ما از بچگی با هم رفیق بودیم. در دوران کودکی با هم فوتبال بازی می کردیم. اما از وقتی که در مسجد فعالیت می کرد دیگر ندیدم فوتبال بازی کند. یک بار دیدم احمدآقا در جمع بچه های نوجوان قرارگرفته و مشغول بازی است. فوتبال او حرف نداشت. دریبل های ریز می زد و هیچ کس نمی توانست توپ را از او بگیرد. خیلی به بازی مسلط بود. از همه عبور می کرد. اما وقتی به دروازه ی حریف می رسید توپ را پاس می داد به یکی از نوجوانان ها تا او گل بزند! احمد می رفت در تیم افرادی که هنوز با مسجد و بسیج رابطه ای نداشتند. از همان جا با آن ها رفیق می شد و... بعد از بازی گفتم : ... بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_ســی_ام با بچه ها خدمت مرحوم آیت الله ناصر صراف ها (قرائتی) در مسجد محل
🍃🎀 💚 از همانجا با آنها رفیق می شد و... بعد ازبازی گفتم:احمد اقا،شما کجا،اینجا کجا؟! گفت:یار نداشتند به من گفتند بیا بازی،من هم قبول کردم.. بعد ادامه داد : فوتبال وسیله خوبیه برای جذب بچه ها به سوی مسجد. بعد از بازی چنتا از بچه های مسجد به من گفتند: ما نمیدونستیم که احمد اقا اینقدر خوب بازی میکنه؟! گفتم : من قبلاً بازی احمد اقا رو دیده بودم. خیلی حرفه‌ای بازی میکنه. تازه برادرش هم که شهید شد بازیکن جوانان استقلال بوده. بعد به اون ها گفتم : قدر این مربی را بدانید احمد اقا تو همه چیز استاده... یکی دیگر از برنامه‌های فرهنگی که احمد اقا خیلی به آن توجه میکرد اردو بود. یکبار بچه‌های مسجد را برای برنامه مشهد انتخاب کرد. آن موقع امکانات مثل حالا نبود. بچه ها هم خیلی شیطنت می کردند. خیلی برای این سفر اذیت شد،اما بعد از آن سفر شنیدم که میگفت:بسیار زیارت بابرکتی بود. گفتم : برای شما که فقط اذیت و ناراحتی و...بود. اما احمد اقا فقط از برکات این سفر و زیارت امام رضا(ع)می گفت. ما نمیدانستیم که احمد اقا در این سفر چه دیده چرا انقدر از این سفر تعریف میکند. اما بعد ها در دفترچه خاطراتی که از او جا مانده بود ماجرای عجیبی را درباره این سفر خواندیم : ...وقتی در حرم مطهر بودم (به خاطر بدحجابی ها و...)خیلی ناراحت شدم. تصمیم گرفتم که وارد حرم نشوم. به خاطر ترس از نگاه کردن به نامحرم. که آقا به ما فهماندند که مشرف شوید به داخل حرم.... در جایی دیگر درباره همین سفر نوشته بود: در روز سه شنبه 8/13 در حرم مطهر بودم. از ساعت نه و سی دقیقه الی یازده حال بسیار خوبی بود.الحمدلله.. از دیگر برنامه‌های احمد اقا برای بچه ها،زیارت مزار شهدا در بهشت زهرا (س)بود. تقریبا هر هفته با سختی راهی بهشت زهرا(س) میشدیم وزیارت بسیار معنوی و خوبی داشتیم. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀