eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_ســی_ام با بچه ها خدمت مرحوم آیت الله ناصر صراف ها (قرائتی) در مسجد محل
🍃🎀 💚 از همانجا با آنها رفیق می شد و... بعد ازبازی گفتم:احمد اقا،شما کجا،اینجا کجا؟! گفت:یار نداشتند به من گفتند بیا بازی،من هم قبول کردم.. بعد ادامه داد : فوتبال وسیله خوبیه برای جذب بچه ها به سوی مسجد. بعد از بازی چنتا از بچه های مسجد به من گفتند: ما نمیدونستیم که احمد اقا اینقدر خوب بازی میکنه؟! گفتم : من قبلاً بازی احمد اقا رو دیده بودم. خیلی حرفه‌ای بازی میکنه. تازه برادرش هم که شهید شد بازیکن جوانان استقلال بوده. بعد به اون ها گفتم : قدر این مربی را بدانید احمد اقا تو همه چیز استاده... یکی دیگر از برنامه‌های فرهنگی که احمد اقا خیلی به آن توجه میکرد اردو بود. یکبار بچه‌های مسجد را برای برنامه مشهد انتخاب کرد. آن موقع امکانات مثل حالا نبود. بچه ها هم خیلی شیطنت می کردند. خیلی برای این سفر اذیت شد،اما بعد از آن سفر شنیدم که میگفت:بسیار زیارت بابرکتی بود. گفتم : برای شما که فقط اذیت و ناراحتی و...بود. اما احمد اقا فقط از برکات این سفر و زیارت امام رضا(ع)می گفت. ما نمیدانستیم که احمد اقا در این سفر چه دیده چرا انقدر از این سفر تعریف میکند. اما بعد ها در دفترچه خاطراتی که از او جا مانده بود ماجرای عجیبی را درباره این سفر خواندیم : ...وقتی در حرم مطهر بودم (به خاطر بدحجابی ها و...)خیلی ناراحت شدم. تصمیم گرفتم که وارد حرم نشوم. به خاطر ترس از نگاه کردن به نامحرم. که آقا به ما فهماندند که مشرف شوید به داخل حرم.... در جایی دیگر درباره همین سفر نوشته بود: در روز سه شنبه 8/13 در حرم مطهر بودم. از ساعت نه و سی دقیقه الی یازده حال بسیار خوبی بود.الحمدلله.. از دیگر برنامه‌های احمد اقا برای بچه ها،زیارت مزار شهدا در بهشت زهرا (س)بود. تقریبا هر هفته با سختی راهی بهشت زهرا(س) میشدیم وزیارت بسیار معنوی و خوبی داشتیم. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_سـی_و_یـکـم از همانجا با آنها رفیق می شد و... بعد ازبازی گفتم:احمد اقا،
🍃🎀 💚 (بچه های مسجد) "من یقین دارم اینکہ خدا بہ احمـد آقا این قدر لطف کرد بہ خاطر تحمل سختی و صبری بود کہ در راه تربیت بچہ های مـسـجد از خــود نشــان داد" این جـملہ را یکی از بزرگان محل می گفت. مدارا با بـچہ ها در سـنین نوجوانی، همراهی با آن ها و عدم تنبیه، از اصول اولیه تـربـیت است. احمدآقا کہ از شانزده سالگی قدم بہ وادی تربیت نہاد او بدون استاد تمام این اصول را بہ خوبی رعایت می‌کرد. اما درباره ی بچہ های مسجد بـایـد گفت کہ نوجـوان های مـسجد امین الدوله با دیگر محله ها و مساجد فرق داشتـند. آن ها بـسـیـار اهــل شــیـطنت و.... بودند. شاید بتوان گفت : هـیچ کدام از نوجوانان و جوانان آنجا مثل احمد آقـا اهـل سـکـوت و معنویت نبودند. نوع شـیطنت های آنها هم عجیب بود! درمـسجد خادمی داشـتیم بـہ نام مـیـرزا ابو القاسم رضایی کہ بـسـیار انـسان وارسـتہ و سـاده ای بود. او بینایی چـشمش ضعیف بود. بـرای همین بار ها دیده بودم کہ احمد آقا در نـظافت مسـد کمکش می کرد. امــا بچہ ها تا می توانستند او را اذیت می کردند! یکبار بچہ ها رفـته بودند به سراغ انباری مـسجـد، دیدند در آنجا یک تابوت وجود دارد. یکی از هـمان بچہ های مسجد گفت : من می خوابم تـوی تابوت و یک پارچہ می اندازم روی بدنم. شـما بروید خادم مسجد را بیاورید و بگویید انـبـاری مـسـجـد "جن و روح داره! بچہ ها رفتند سراغ خادم مـسجد و او را بہ انـبـاری آردنـد. حـسـابی هـم او را ترساندند کہ مراقب باش اینجا... وقـتی مـیـرزا ابـوالـقـاسـم بـا بچہ ها بـہ جلوی انباری رسید آن پسرک کہ داخل تابوت بود شـروع کرد بہ تکان دادن پارچہ اولین نفری کہ فرار کرد خادم مسجد بـود. خلاصہ بچہ ها حسابی مـسجد را ریختند بہ هم! یا اینکہ یکی دیگر از بـچہ ها سـوسک را توی دست می گرفـت و با دیگران دست می داد و ســوسک را در دست طـرف رها می کرد و... چقدر مردم بہ خاطر کارهای بچہ ها بہ احمد آقا گلہ می کردند. او با صبر و تحمل با بچہ ها صحبت می کرد. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_سـی_و_دوم (بچه های مسجد) "من یقین دارم اینکہ خدا بہ احمـد آقا این قدر
🍃🎀 💚 درست در همان زمان که احمد آقا از مسائل معنوی می گفت برخی از بچــہ ها بہ فڪر شیطنتـــ های دوران بچگی خودشــان بودند. می رفتند مُهـــرهای مسجـد را می گذاشتند روی بخـاری! مُهرها حســــابی داغ مے شد. بعد نگاه مے ڪردند ڪہ مثلا فلانـــے در حاݪ نماز استـــ به محــض اینڪہ می خواست به سجده برود می رفتند مهرش را عوض مے ڪردند و ... یــا اینڪہ به یاد دارݥ برخے بچـــہ ها با خودشــان ترقــہ می آوردند. وقتی حواس ........ بود می انداختند توے بخاری و سریع می رفتند بیـرون! احمدآقا در چنین محیطے مشغول تربیتـــ بود. بچــہ ها و سختــے ڪار را تحمل می ڪرد و الحمدلله نتیجہ گرفت. بہ جرئت می گویم آن تعداد شاگرد ایشــان همگے به درجاتــ بالای علم و معرفت رسیدند. یڪ شب بہ یاد دارم ؛ یڪی از بچه ها رفته بود پیش خادم مسجد و گفت : میـرزا، ببین مسح ڪشیدن من درستہ؟ بعد مسح سر را ڪشیده بود و همین طور دستش را ڪشیده بود تا روے بدن و پا و تا نوڪ انگشتاݩ پــا ادامہ داد! میـــرزا ڪه باطن پاکی داشت عصبانی شد گفت : چی ڪار می کنی؟ اشتباهه اما آن پسر شروع ڪرد سر به سر خادم گذاشتن : اشڪالے نداره من بعد مســـح سر مســـح پا رو ڪشیدم و... این قدر ادامـــہ می داد تا خادم عصبـــانے بشه. یڪے از بچـــہ ها ڪه قد بلندے داشتـــ رفت یڪ عبا و عمامہ برداشت! بعد خیلے جدی پوشید و بعد از نماز وقتی همہ رفته بودند وارد مسجـد شد. فقط ما نوجوان ها توے مسجد بودیم. احمدآقا هم نبود. میرزا ابوالقاسم ڪه ذاتا قلب بسیار مهربــان و پاڪے داشت رفتـــ به استقبال ایشان و گفتـــ : حاج آقا از قم آمدید؟ او هم گفت : بلہ! بنده ے خدا چشمانــــش درستـــ نمی دید. بعد گفت : بیایید یہ خورده این بچہ ها رو نصیحتـــ ڪنید. بعد رو به ما ڪرد و گفتــ : بیایید جݪو از حاج آقا استفاده ڪنید. حاج آقا هم خیلے جدے آمد در بین بچه ها و روے صندلـــے نشست! بعد بسم الله را گفت و شروع به صحبتـــ ڪرد! میرزا ابوالقاسم هم جݪویش نشست و به حرف هایش گوش می داد. همـــہ ی ما چند نفر مرده بودیم از خنده ، اما به سختی جلوے خودمان را گرفتہ بودیم. او خیلے جدے ما را نصیحتـــ کرد. حرف های احمدآقا را براے ما تڪرار می کرد، تا اینڪہ در آخـر بحث رفت سراغ موضـــوع تیلہ بازے و... میـــرزا یڪ دفعہ از جا بلنــد شد. با چشمان ضعیفش به چهره ے آن شخـــص خیره شد. بعد گفتـــ : تو.....نیستـــے؟! خدا می داند بعد از هر شیطنتـــ بچه ها ، چقدر موج حمݪات ڪلامی اهݪ مسجد بہ سمتـــ احمدآقا زیاد می شد. شاید هیچ چیز در مسجد سخت تر از این نبود ڪہ در جݪسات بسیــج و امنــاے مسجد ، احمدآقا را بہ خاطر شیطنتـــ شاگردانــش محڪوم مے ڪردند. اما او با لبخندے بر لبـــ همہ این تلخ ڪامی ها را بہ جـــان می خرید. می دانستــ ڪہ پیامبرگرامی اسلام به امیرالمؤمنین فرمودند : یاعلــــے ، اگر یڪ نفر به واسطہ ی تو هدایت شود، برتر است از آنچه آفتاب برآن می تابد. ثمرات زحمات او حالا مشخص می شود. از میان همان جمع اندڪ شاگردان ایشان چندین پزشڪ ، مهندس ، روحانی ، مدیر و انسان وارستہ تربیتــ شد ڪه همگی آن ها رشد معنوے خود را مدیون تݪاش هاے احمدآقا می دانند. آن ها هنوز هم در مسیــــرے که احمدآقا برایــشاݩ هموارد کرد قدم بر می دارند. به قول یڪی از شاگرداݩ ایشان زحمتے ڪه احمدآقا برای ما ڪشید اگر براے درختــ چنـــار ڪشیده بود میوه می داد! بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_سـی_و_سـوم درست در همان زمان که احمد آقا از مسائل معنوی می گفت برخی از
🍃🎀 💚 آیت الحق برای اینکه از احمدآقا بگوییم باید استاد گران قدر ایشان را بهتر بشناسیم. کسی که احمدآقا در محضر او شاگردی کرد و مطیع کامل فرمایشات ایشان بود. آیت الله حاج میرزا عبدالکریم حق شناس تهرانی در سال ۱۲۹۸ شمسی در خانواده ای متدین در تهران متولد شدند. نام او کریم و نام خانوادگی ایشان صفاکیش بود. پدرشان در فرمانداری آن روز تهران صاحب منصب بود و به همین جهت به «علی خان» شهرت داشت. او سه فرزند به نام های ولی ، کریم و رحیم داشت. منزل پدری ایشان در خیابان ایران قرار داشت که جزء محلات مهم تهران حساب می شد. پدر در ایامی که فرزندانش کوچک بودند از دنیا رفت. مادرشان هم تا زمانی که ایشان به سن پانزده سالگی رسید در قید حیات بود. ایشان از مادرِ بزرگوارشان به نیکی یاد می کردند. می فرمودند : « ‌مادرم سواد نوشتن و خواندن نداشت. اما به خوبی قرآن و مفاتیح را می خواندو حتی آیات مبارکه ی قرآن را در میان کلمات دیگر تشخیص می داد! او این فهم و شناخت را به خوابی که از امام علی (علیه السلام) دیده بود ، مربوط می دانست. در آن رؤیا ایشان دو قرص نان از حضرت می گیرند. یکی از آن ها را شیطان می رباید؛ اما او موفق می شود که دیگری را حفظ کرده و بخورد. بعد از اینکه صبح از خواب برخاسته بود می توانست آیات قرآن را بشناسد و بخواند! با وفات مادر، دایی بزرگ حاج میرزا علی پیش قدم شده و گفته بود : (( از میان بچه ها کریم به منزل ما بیاید. او فرزند ما باشد.)) بدین ترتیب دو سه سالی در منزل دایی به سر بردند. در این دوره به دبیرستان دارالفنون رفتند. حاج دایی می خواست ایشان بعد از دوره ی درس به بازار برود و به کسب و کار بپردازد. رسم روزگار همین بود. دارالفنون هم دانشگاه و هم ادارات دولتی را نوید می داد. راهی که برادران ایشان رفتند، و در وزارت خارجه به مقامات رسیدند. اما تقدیر خدای کریم چیز دیگری بود. ایشان در اواخر دوره ی دبیرستان به چیز دیگری دل بسته شد. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
🕯 | شـهـــداے کــربلا🍂 شهداے کربلا یاران از جان گذشته امام حسین علیه السلام هستند که در واقعه عاشورای سال ۶۱ هجری قمری، در کربلا و در قتال نابرابر با سپاه عمر بن سعد به شهادت رسیدند. شهیدان کربلا معمولا به دو گروه بنی هاشم (وابستگان امام حسین علیه السلام) و یاران امام حسین علیه السلام (بجز بنی هاشم) تقسیم می شوند. تعداد شهدای کربلا بنا بر مشهور 72 تن و با شمارش دقیق بیش از 150 نفر است. تـفکــیک شـــهـداے کـــربـلا🍂 شـــهـــداے بـــنے هـــاشـــم💚 شهدای کربلا از اولاد ابوطالب که نام آنها در زیارت 'ناحیه' آمده، 17 نفر و از اولاد ابی طالب که نام آنها در زیارت 'ناحیه' نیامده، 13 نفر است که سه کودک نیز از بنی هاشم شهید شدند و از میان این 33 نفر، 10 نفر از فرزندان امیرالمومنین علیه السلام، چهار نفر از فرزندان امام حسن علیه السلام، سه نفر از فرزندان سیدالشهدا علیه السلام، 12 نفر از فرزندان عقیل و چهار نفر نیز از فرزندان جعفر بودند… …💔 ◼️ @asheghaneh_halal ◼️ 🕯
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_سـی_و_چـهـارم آیت الحق برای اینکه از احمدآقا بگوییم باید استاد گران قد
🍃🎀 💚 ایشان به درک محضر عالم عامل، شیخ محمد حسین زاهد، موفق می شوند. شیخ زاهد رحمه‌الله تحصیلات زیادی نداشت. اما آنچه را که خوانده بود به خوبی عمل می کرد. بسیار وارسته و از دنیا گذشته و زاهد بود. ایشان شاگردان بسیاری داشت که بعضی از آن‌ها بعدها به مقامات عالی رسیدند. با راهنمایی استاد از خانه‌ی دایی خارج شده و در یکی از حجره های مسجد جامع تهران ساکن می‌شوند. ایشان در دوره‌ی دارالفنون به ریاضیات جدید و زبان فرانسه به خوبی مسلط می‌شوند. برای همین حسابدار یکی از بازاریان شدند و به اوگفتند: من حقوق بسیار کمتری می‌گیرم به شرط آنکه موقع نماز اول وقت بتوانم به مسجد بروم و عصرها درس‌هایم را بخوانم. ایشان سال‌ها در درس استاد شیخ محمدحسین زاهد رفتند و از محضر ایشان استفاده کردند. بعد از مدتی به دنبال استاد بالاتر بودند. تا اینکه آیت الله سید علی حائری رحمه‌الله معروف به مفسر را می‌یابند. می‌فرمودند: شب قبل از اینکه ما به محضر ایشان برسیم، در عالم رؤیا سید بزرگواری را به من نشان دادند که بر منبری نشسته بود، و گفتند: او باید تربیت شما را بر عهده گیرد. فردا وقتی به محضر آیت الله مفسر رسیدیم، همان بود که دیشب دیده بودم! حاج آقای حق‌شناس چندین بار می‌فرمودند:«در اوایل دوران درس و تحصیل، به ناراحتی سینه دچار شده بودم، حتی گاه از سینه‌ام خون می‌آمد. سل، مرض خطرناک آن دوران بود. و بیماری من احتمال سل داشت. دکتر ودارو هم تأثیر نمی‌کرد. یک روز تمام پس انداز خود را که از کار برایم باقی مانده بود صدقه دادم. شب‌هنگام در عالم رؤیا حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زیارت کردم، و به ایشان متوسل شدم. ایشان دست مبارک را بر سینه‌ام کشید و فرمودند : این مریضے چیزے نیست، مهم مرض هاے اخلاقے آدم است، و اشاره به قلب فرمودند. خلاصہ مریضے برطرف شد. جریان سربازے پیش آید. ایشان بایستی بہ سربازے می رفتند. و این چیزے نبود ڪہ در روزگار رضاخان ڪسے به آن رضایت دهد. به همین جهت با ڪمڪ بعضی از آشنایان، شناسنامہ را تغییر می دهند، و ڪریم به عبدالڪریم و صفاڪیش بہ حق شناس تبدیل می شود. سن هم ده، دوازده سال یا حتے بیشتر افزایش می یابد. لذا تولد ایشان در شناسنامه ۱۲۸۵ شمسی است. ایشان می فرمودند : به محل آزمایشات پزشڪی رفتم تا تکلیف سربازی من مشخص شود. وقتی از پله ها بالا رفتم، قلبم به سرعت به تپیدن در آمد. به خودم گفتم : من ڪه نمی ترسم پس چرا قلبم این چنین به تپش در آمده!؟ در محل معاینه، پزشکان ارتش قلبم را معاینه کردند. معاینه کننده به دیگری گفت : زودتر معافیت این را بنویس برود ؛ چون این جوان دو روز بیشتر زنده نیست! در هر صورت معافیت صادر شد و من بیرون آمدم. پایین پله ها ضربان قلب به حال عادی بازگشت! ایشان محضر بسیاری از علمای تهران نظیر آیت الله شاه آبادی و دیگران را درک می کنند و بعدها به قم می روند. ایشان مدتی شاگرد آیت الله حجت و امام خمینی بودند. بعدها که آیت الله العظمی بروجردی به قم آمدند شب و روز در خدمت ایشان بودند. آیت الله حق شناس در تمام درس های فقه و اصول آیت الله بروجردی شرکت کرد. ایشان همه را نوشت و امروز این تقریرات در شمار میراث علمی ایشان باقی است. ایشان از چهار نفر از علمای مهم آن روزگار اجازه ی اجتهاد کسب می کنند و به درس و بحث خود ادامه می دهند. سال ۱۳۳۱ شمسی شیخ محمد حسین زاهد، امام جماعت مسجد امین الدوله، در بازار مولوی تهران از دنیا رفت. ایشان وصیت کرده بود که.... بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_ســی_و_پـنـجـم ایشان به درک محضر عالم عامل، شیخ محمد حسین زاهد، موفق می
🍃🎀 💚 ایشان وصیت کرده بود که برای اداره و امامت نماز مسجدشان، آیت الله حق شناس را دعوت کنند و فرموده بود که « ایشان علماً و عملاً از من جلوتر است. » بزرگان محل و سرشناسان اهل مسجد به قم می روند و به محضر آیت الله بروجردی رحمة الله علیه می رسند. از ایشان درخواست می کنند که حاج آقای حق شناس را برای امامت مسجد امین الدوله مأمور کنند. آیت الله بروجردی طبق نقل کسانی که در این جمع به محضرشان رفته بودند، فرمودند : «شما فکر نکنید ، یک طلبه است که به تهران می آید، شما من را به همراه خود به تهران می برید.» آیت الله حق شناس می فرمودند : « بازگشت به تهران برای من بسیار گران بود. قم برای من محل پیشرفت و ترقی علمی و عملی بود و به هیچ وجه میل به آمدن به تهران را نداشتم. » روزهای سختی برایشان گذشت. برای مشورت به خدمت یار قدیمی خود حضرت امام خمینی رحمة الله علیه می روند، امام می فرمایند : « وظیفه است، باید بروید. » عرض می کنند : « شما چرا نمی روید؟ امام می فرمایند : « به جدم قسم اگر گفته بودند، روح الله بیاید، من می رفتم. » ایشان به هر نحو بود به تهران می آیند و شاگردان مرحوم آقای زاهد رحمة الله علیه به ایشان روی می آورند. طلاب تهران برای دروس حوزوی به نزد ایشان می آیند. ایشان اوایل جوانی دستور یافته بودند که به عنوان بخشی از راه و رسم سلوک، سه کار را به هیچ وجه رها نکنند : « نماز جماعت و اول وقت، نماز شب، درس و بحث » ایشان در اوایل دهه چهل، جوانان مسجد امین الدوله را که شاگردان مرحوم آقای زاهد بودند، برای تقلید به حضرت امام رحمة الله علیه ارجاع دادند. آن ها هم مقلد امام شدند. آن مجموعه، هسته ی مرکزی حزب موتلفه اسلامی و اولین یاران و همراهان مخلص امام رحمة الله علیه بودند که بخشی از جریان نهضت و انقلاب اسلامی را تشکیل دادند. خصوصیات ممتاز آیت الله حق شناس زیاد است، ما به چند خصوصیت بارز در آن میان نظر می اندازیم : صبر در بلا و مریضی های سخت، به طوری که بسیار در مریضی های طولانی اهل صبر بودند. رسیدگی به حاجات مردم و رفع گرفتاری از آن ها ؛ در تمام دوران سخت جنگ، یعنی بمباران و موشک باران شهرها، با اینکه تهران خالی شده بود، تهران را ترک نکرده و به مسجد می آمدند، و دائما نگران مردم بودند. چندین بار برای رفع این بلاها، یک چله ی تمام زیارت عاشورا خواندند. خصوصیت سوم، احترام خاصی بود که ایشان نسبت به همسرشان رعایت می کردند، یا به دیگران سفارش می کردند و اگر می دانستند کسی نسبت به همسرش بدرفتار می کند، بسیار خشم می گرفتند. ایشان می فرمودند : « من کمال خود را در خدمت به خانم می دانم، و خود را موظف می دانم که آنچه ایشان می خواهد فراهم کنم. » خصوصیت چهارم این بود که ایشان نسبت به گناه غیبت سخت حساس بودند. البته این خصوصیت همه ی علمای اخلاق و اهل سیر و سلوک است. ایشان مدتی نیز ریاست مدرسه ی فیلسوف الدوله و سپهسالار را بر عهده داشت و در آن به تدریس می پرداخت. کرامات و حکایات این مرد الهی آن قدر فراوان است که ده ها کتاب در فضیلت ایشان نگاشته شده. سرانجام این استاد وارسته در سن ۸۸ ‌سالگی، در دوم مردادماه سال ۱۳۸۶ ، درگذشت پیکر ایشان پس از اقامه ی نماز توسط آیت الله مهدوی کنی به سوی حرم حضرت عبدالعظیم تشییع و در آنجا به خاک سپرده شد. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🕯 #حسینیه| #خادمانه شـهـــداے کــربلا🍂 شهداے کربلا یاران از جان گذشته امام حسین علیه السلام هستند
🕯 | شـهـــداے کــربلا🍂 شهدای کوفه تعداد شهدای کوفه و از یاران امام 138 نفر بود که 14 نفر از آنان را غلامان تشکیل می دادند. شهدایی که سرهای آنها بین قبایل تقسیم و از کربلا به کوفه برده شد، 78 نفر بودند. شـهــداے صـحابــے رســول خــدا (ص)💚 پنج نفر از شهدای کربلا به نام های ✨'انس بن حرث کاهلی'، 'حبیب بن مظاهر'، 'مسلم بن عوسجه'، 'هانی بن عروه' و ' عبداللّه بن بقطر عمیری' ✨ از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند …💔 ◼️ @asheghaneh_halal ◼️ 🕯
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_سـی_و_شـشـم ایشان وصیت کرده بود که برای اداره و امامت نماز مسجدشان، آیت
🍃🎀 💚 آیینه ورزان (راوی:حجت الاسلام اسلامی فر) چندسالی است که برای تبلیغ از طرف حوزه علمیه ی قم به منطقه ی دماوند می روم. ماه رمضان ومحرم رادرخدمت اهالی باصفای روستای آیینه ورزان هستم. به دلیل ارادتی که به شهدا دارم همیشه روی منبر از آن ها یاد میکنم. اولین روزهایی که به این روستا آمدم متوجه شدم مردم مؤمن اینجا پانزده شهید تقدیم اسلام وانقلاب کرده اند. من همیشه ازشهدا برای مردم حرف می زنم و نام شهدای روستارا روی منبر می برم.اما برای من عجیب بود. وقتی به نام شهیداحمـد علی نیری می رسیدم مردم بسیارمنقلب می شدند! چرا مردم بایاد این شهید این گونه اند؟ مگر او که بوده؟! ازچندنفر قدیمی های روستا سؤال کردم. گفتند : اودر اینجا به دنیا آمد اما ساکن تهران بود. فقط تابستان ها به اینجا می آمد و حتی این سال های آخر هم کمتر احمـد علی را می دیدیم. اما نمی دانیدکه این جوان چه انسان بزرگی بود. هرچه خوبی سراغ داشتیم در وجود او جمع بود. یکی ازقدیمی های روستا که از مالکان بزرگ منطقه و از بزرگان دماوند به حساب می آمد را دیدم. به ظاهراهل مسجدو...نبود.جلورفتم و سلام کردم. گفتم:ببخشیدشما ازشهید احمد نیری خاطره ای داری؟ نگاهی به من کرد و باتعجب گفت:احمدعلی رومیگی؟! با خوشحالی حرفش را تأییدکردم.نگاهی به چهره ام انداخت. اشک درچشمانش حلقه زد. چندبا رنام او را تکرارکرد و شروع کرد با صدای بلندگریه کردن! ناراحت شدم. کمی که حالش سرجا آمد دوباره سؤالم را مطرح کردم. بابغضی که درگلو داشت گفت:«احمد را نه من شناختم،نه اهالی اینجا،نه هیچ کس دیگر. احمد را فقط خدا شناخت. احمـد یک فرشته بود در لباس انسان.او مدتی به اینجا آمد تا بچه های ما و اهالی این منطقه خدا را بشناسند و از وجود او استفاده کنند.» دوباره اشک ازچشمانش جاری شد. بعدادامه داد : وقتی احمدعلی به اینجا می آمد همه ی بچه ها را جمع می کرد. آن هارا می برد مسجد و برایشان صحبت می کرد. قرآن به بچه ها یاد می داد.احکام می گفت.بابچه هابازی می کرد و... بیشتر این بچه ها از لحاظ سنی از احمدعلی بزرگتر بودند اما همه او را قبول داشتند. همه اهالی او رادوست داشتند.احمـد استاد جذب جوان ها به مسجد و خدا و دین بود. بچه ها دور او در مسجدجامع آیینه ورزان جمع می شدند و یک لحظه از او جدا نمی شدند.خیلی ازاهالی اینجا را احمـدعلی هدایت کرد.چندتا از آن ها راه خدا و دین را رفتند و بعد از احمـد شهیدشدند. یادش به خیراحمـدچه آدمی بود.مابزرگترها هم تحت تأثیر او بودیم. نمی دونید چه گوهری ازدست رفت! خدا می داند وقتی توی این کوچه وباغ ها راه می رفت انگارهمه در و دیوار به اوسلام می کردند! پیرمرد اینها را گفت و دوباره اشک ازچشمانش جاری شد. همسر همین آقاوقتی اشک ریختن شوهرش را دید با تعجب پرسید:حاج آقاچی شده؟! من پنجاه ساله باحاجی زندگی می کنم. تا به حال ندیدم حاجی گریه کنه ! شما چی گفتید که اشک حاجی رو در آوردید!؟ خلاصه سراغ هر کسی ازقدیمی های این روستا رفتم همین ماجرا بود.کوچک وبزرگ از احمــدآقا به نیکی یاد می کردند.حتی بعضی ازبچه ها احمد آقا را می شناختند. می گفتند از پدرمان شنیدیم که آدم خیلی خوبی بوده و… بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_سـی_و_هـفـتـم آیینه ورزان (راوی:حجت الاسلام اسلامی فر) چندسالی است
🍃🎀 💚 دو حـاجـت (راوی: دکتر محسن نوری) به جرئت می توانم بگویم که احمد آقا خودیت نداشت. نفسانیتی نداشت که بخواهد بین او و معبودش حجاب شود. برای همین به نظر می آمد که به برخی اسرار غیب دست پیدا کرده. گاهی اوقات مسائلی برای ما مطرح می کرد که در رابطه با هدایت ما مفید بود. پیش بینی ها و خبر از آینده می داد که برای ما بسیار با ارزش بود. من از دوستان احمد آقا بودم. خاطرم هست یک روز در این سال های آخر، در جایی به من حرفی زد که خیلی عجیب بود! من یک سر مخفی بین خود و خدا داشتم که کسی از آن خبر نداشت. احمد آقا مخفیانه به من گفت: شما دو تا حاجت داری که این دو تا حاجت را از خدا طلب کردی. اینکه خداوند حاجت شما را بدهد یا نه موکول کرده به اینکه شما در روز عاشورا مراقبه ی خوبی از اعمال و نفس خود داشته باشی یا نه من خیلی تعجب کردم. ایشان به من توصیه کرد: اگر می خواهی احتیاط کرده باشی، یک روز قبل از عاشورا و یک روز بعد از عاشورا مراقبه ی خوبی از اعمالت داشته باش و مواظب باش غفلتی از شما سر نزند. بعد ایشان ادامه داد: یکی از این حاجت ها را خدا برای این عاشورا روا خواهد کرد به شرط مراقبه خدا راشکر، من آن سال حال خوبی داشتم. خیلی مراقبت کردم تا گناهی از من سر نزند. محرم آغاز شد. در روزهای دهه ی اول مراقبه ی خودم را بیشتر کردم. در روز عاشورا و روز بعدش خیلی مراقب بودم که خطایی از من سر نزند. بعد از دو سه روز احمد آقا من را در مسجد امین الدوله دید و طبق آن اخلاقی که داشت دستم را فشرد و به من گفت: بارک الله وظیفه ات را خوب انجام دادی. خداوند یکی از آن حاجت هایت را به تو می دهد. بعد به من گفت: می خواهی بگویم چه حاجتی داری!؟ من روی اعتمادی که به او داشتم و از شدت علاقه ای که به ایشان داشتم گفتم: نه نیازی نیست. چند روز بعد حاجت اول من روا شد. گذشت تا ایام اربعین ایشان مجددا به من گفت: خداوند می خواهد حاجت دوم را به شما بدهد. منتهی منتظر است ببیند در اربعین چگونه از اعمالت مراقبت می کنی. من باز هم خیلی مراقب بودم تا روز اربعین، اما در روز اربعین یک اشتباهی از من سر زد. آن هم این بود که یک شخصی شروع کرد به غیبت کردن و من آنجا وظیفه داشتم جلوی این حرکت زشت را بگیرم. اما به دلیل ملاحظه ای که داشتم چیزی نگفتم و ایستادم و حتی یک مقداری هم خندیدم. خیلی سریع به خودم آمدم و متوجه اشتباهم شدم. بعد از آن خیلی مراقب بودم تا دیگر اشتباهی در اعمالم نباشد. روز بعد از اربعین هم مراقبت خوبی از اعمالم داشتم. بعد از اربعین به خدمت احمد آقا رسیدم. از ایشان درباره ی خودم سوال کردم؟ گفت: متاسفانه وضعیت خوب نیست. خدا آن حاجت را فعلا به شما نمی دهد. بعد با اشاره به مجلس غیبت گفت: نتوانستی آن مراقبه ای که باید داشته باشی. این تسلط روحی ایشان بر دوستانش باعث شده بود که احمد آقا بیشتر از یک دوست برای ما باشد. او برای ما یک مربی بود. یک استاد اخلاق بود. و ما و سایر دوستان خیلی احمد آقا را دوست داشتیم. ما علاقه ی شدیدی نسبت به احمد آقا داشتیم. من و همه ی بچه های مسجد خیلی ایشان را دوست داشتیم. منتهی احمد آقا آن قدر تکامل پیدا کرده بود، آن قدر مدارج عالیه را طی کرده بود، آن قدر این اواخر به حضرت حق تقرب پیدا کرده بود که دیگر ماندنش در دنیا خیلی سخت به نظر می آمد. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🕯 #حسینیه| #خادمانه شـهـــداے کــربلا🍂 شهدای کوفه تعداد شهدای کوفه و از یاران امام 138 نفر بود که
🕯 | شـهـــداے کــربلا🍂 ڪودڪان شــهـیـد💚 پنج کودک به نام های علی اصغر علیه السلام (عبدالله) شیرخوارامام حسین علیه السلام، 'عبدالله بن حسن'، 'محمدبن ابی سعیدبن عقیل'، 'قاسم بن حسن' و 'عمرو بن جناده انصاری' در کـربلا شـهـید شدند. غــلامان شــهـیــد همچنین َدر رکاب سیدالشهدا علیه السلام 15 غلام شهید شدند که این افراد عبارت بودند از 'نصر' و 'سعد' از غلامان امام علی علیه السلام، 'منجح' غلام امام مجتبی علیه السلام، 'اسلم' و 'قارب' غلامان امام حسین علیه السلام، 'حرث' غلام حمزه، 'جون' غلام ابوذر غفاری، 'رافع' غلام مسلم ازدی، 'سعد' غلام عمر صیداوی، 'سالم' غلام بنی المدینه، 'سالم' غلام عبدی، 'شوذب' غلام شاکر، 'شیب' غلام حرث جابری، 'واضح' غلامِ حرث سلمانی. بر این تعداد، 'سلمان' غلام امام حسین علیه السلام  که در 'بصره' به شهادت رسید نیز باید اضافه شود. 'سواربن منعم' و 'موقع بن ثمامه صیداوی' دو نفر از یاران امام حسین علیه السلام بودند که در روز عاشورا اسیر و شهید شدند. چهار نفر از یاران امام حسین علیه السلام نیز در کربلا پس از شهادت آن حضرت به شهادت رسیدند که اینان 'سعد بن الحرث' و برادرش 'ابو الحتوف'، 'سوید بن ابى مطاع' (که مجروح بود) و محمد بن ابى سعید بن عقیل' بودند. …💔 ◼️ @asheghaneh_halal ◼️ 🕯
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_سـی_و_هـشـتم دو حـاجـت (راوی: دکتر محسن نوری) به جرئت می توانم بگویم
🍃🎀 💚 اخلاص جمعی از‌ شاگردان‌ شـهـیـد درحدیثِ‌قدسی‌آمده:اخلاص‌سِرّی‌از اسرارِ‌من‌است‌ڪه‌در‌دل‌بندگانِ‌محبوبِ‌ خویش‌بہ‌امانت‌نهاده‌ام. منبع حدیث : مستدرک الوسایل ، ج ۱ ، ص ۱۰۱ خالصانہ‌براۍ‌خدا‌ڪار‌میکرد. احمداقاسخت‌ترین‌کارهارادرمسجد‌انجام‌میداد یڪبار‌یادم‌هست‌ ڪه‌میخاست‌بخارے‌مسجد‌را‌روشن‌ڪند یڪدفعہ‌بخاطر‌گازی‌ڪه‌در‌آن‌جمع‌شد‌بود صداۍ‌انفجار‌آمد! خداخیلۍ‌رحم‌ڪرد… آتشِ‌زیادی‌از‌دهانہ‌بخاری‌خارج‌شد تمام‌ابروها‌وریش‌اقا‌احمد‌سوخت… اقااحمد‌خیلی‌تحمل‌داشت، حتۍ‌یک‌آه‌هم‌نڪشید بارِدیگردرتزیینِ‌مسجد‌براۍ‌نیمہ‌شعبان ازروے‌نردبان‌به‌زمین‌افتادودستش‌شکست. امااین‌اتفاقات‌ذرہ‌ای‌دراو‌تردید‌ایجاد‌نکرد. اوباجدیت،کار‌درمسجدداادامه‌میداد. میدانست‌حضرت‌زهرا(س)درحدیث‌‌ زیبایی‌میفرمایند↯ ڪسی‌ڪه‌عبادتِ‌خالصانہ‌اش‌رابہ‌سوۍ خدابفرستد،خداوندبهترین‌مصلحتش‌رابہ سوی اوفروخواهد‌فرستاد منبع حدیث : بحارالانوار ، ج ۷۱ ، ۱۸۴ شنید‌بودم‌ڪه ‌احمدمشغولِ‌نگارش‌قران‌است.قبلا‌یکبار ڪلِ‌قرآن‌را‌نوشته‌بود،بعدهدیه‌داد ‌به‌یکی‌از‌دوستان… برای باردومڪارنگارش‌راآغازکرد امااینبار‌تمام‌نڪرد! پرسیدم:توڪه‌شروع‌ڪردی‌،خب‌تمامش‌کن‌و‌بده‌به‌ من. گفت:نہ اولش‌بااخلاص‌بود.اماالان‌ احساس‌میڪنم‌اخلاصِ‌لازم‌براۍ‌این‌کارراندارم! احمدبنابہ‌گفتہ‌مادرش، هیچ‌گونہ‌هواوهوسی‌نداشت یڪ‌بار‌ندیدم‌ڪه‌بگوید‌فلان‌غذارادوست‌دارم یااینڪه‌فلان‌چیز‌را‌میخواهم، اصلا‌اینگونہ‌نبود ↭زندگۍ‌او‌سادہ‌وبی‌آلایش‌بود. اصلا‌بہ‌دنبالِ‌مُدولباس‌شیڪو…نبود البته اشتباه‌نشوداحمداقا‌همیشہ‌تمیز‌بود. کُت‌ساده‌وتمیز،محاسن‌وموهاۍکوتاہ چهراه‌اۍ‌خندان‌وآرامش‌‌خاصی‌ڪه‌‌انسان‌را ب‌خدا‌نزدیڪ‌میڪرد‌از‌ویژگی‌هاۍ ‌اوبود‌ڪہ‌از‌اخلاص‌احمد‌اقا‌نَشئت‌میگرفت! بارها‌بہ‌شاگردانی‌‌ڪه‌بااوبودند ‌سفارش‌میڪرد‌ڪه‌فلانی‌نورِصورتت‌ڪم‌شده! فلانۍ‌بادوستانِ‌خوبۍ‌همراه‌نیستۍ! یابرعڪس‌دربارہ‌ڪارخوبِ‌افراد چنین‌عباراتۍ‌راداشت.اوخالصانہ‌این‌ حرف‌هارا‌میزد. احمداقا‌توجہ‌داشت‌به‌ڪسانی‌بگوید ‌ڪه‌درپۍ‌رشدمعنوے‌هستندوخالصانہ‌باانها‌صحبت‌میڪردوتلاش‌داشت‌آنهارا‌ڪمۍ‌بالاتر‌بیاورد. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀