eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
- - - 🌻✨ - - - #پابوس به حکم عشق بنا شد در آسمان علی علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی چه عاشقانه همه عمر مهربان علی! به نان خشک علی ساختی، به جان علی - - - 🌻✨ @asheghaneh_halal - - -
🎈|• #همسفرانه •|🎈 🍃🌼 من از آن روز که در بند توام "فهمیدم" 🍃🌹 زندگی درد قشنگی ست که جریان دارد... #معشوقه_به_سامان_شد😍 #تا_باد_چُنین_بادا😊 💍‎‌‌‌|♡ @asheghaneh_halal
[• ♡•] فقر فرهنگے یعنے مهم ترین دغدغه بعضے دخترا بجاے تفاهم این بشه ڪه مهریشون باید به اندازه سال تولد باشه یا به اندازه وزنشون ؟ و دغدغه بعضے پسرا جیب پدر عروس خانوم 🙈 😁👌 مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
[• ღ •] ••هیچ ڪس ڪامل نیست•• قبول این واقعیت به ما یاد میده ڪه دامنه خواسته هامونو از همسرمون محدود ڪنیم...☺️👌 و انتظار مواجهه با شخصیتے ڪامل و بےنقص را نداشته باشیم... ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
🌷/.. کارگریِ فرمانده! انباردار جدید لشکر گفت: یه بسیجی اینجاست که عوض ده تا کارگر کار مے‌کنه، میشه این نیرو رو بدی به من؟ بهش گفتم: کو؟ کجاست؟ گفت: همون که داره گونی‌ها رو دو تا دو تا مے‌بره تو انبار. نگاه کردم ببینم کیه؛ گونی‌ها جلوی صورتش بود و چهره‌ش دیده نمی‌شد. رفتم نزدیک‌تر، نیم ‌رخش رو که دیدم خشکم زد!‌‌ بود! تا منو دید، با چشم و ابرو اشاره کرد چیزی نگم! دل تو دلم نبود؛ اما دستور بالاترین مقام بود. گونی‌ها که تموم شد، گفتن بریم. رفتیم و کسی نفهمید کارگر خوب همون مهدی باکری، فرمانده لشکر عملیاتی جنوب بود... •🕊• @Asheghaneh_halal •🕊• 🍃 🌷🍃
#ریحانه همیشه گمان😏 می‌کردم؛ روزی اگر انسان به اجبار در مجلس عروسی مختلطی وارد شود و دلش با خدا باشد، نفس را بر او اثری نیست.😑 روزی بعد از اذان صبح، در زمستانی سرد از اتوبوس🚌 برای نماز پیاده شدم تا وارد یک غذاخوری بشوم، عینکی👓 بر چشم داشتم، دیدم سریع عینکم را بخار گرفت و دیگر چیزی ندیدم! آن روز فهمیدم محیط تا چه اندازه بر روی نفس تأثیر دارد.☝️🏻 اگر انسان وارد محیطی از گناه شود، خواسته یا ناخواسته مثل عینکِ من که بخار آن را فراگرفت، نفس هم رویِ عقل را می‌پوشاند👌🏻 و دیگر جز نفس چیزی را نمی‌بیند...!! #داستانهای_عبرت‌آموز📚 🍂 @asheghaneh_halal 🍂
🍒 #دردونه 🍒 از جلب توجه کودک،ساده عبور نکنید ،هنگام بیان توانایی ها و انجام مهارت های جدیدش تشویقش کنید و با شوق و ابراز خوشحالی با او صحبت کنید. #نڪات‌ریز‌وتربیتے‌فرزندپرورے☺️👇 🍒| @asheghaneh_halal
- - - ☀️💚 - - - #قرار_عاشقی من ڪہ آهو نیستم ، اما پر از دلتنگیــــم🙂|•• ضامن چشمان آهوها بہ دادم میرسے؟!؟!!!! - - - ☀️💚 @asheghaneh_halal - - -
••🔮 [ #همسفرانه ] |من| حواسم به همه جمع ، ولے پَرت |تواَم|... ‌ ••👤 #میثم_بشیرے [ @asheghaneh_halal ] ••🔮
💐•• 💚 مهران نه سر تشییع جنازه ساجده حاضر شد و حتی یک زنگ کوچیک به پدر و مادر ساجده نزد، نه عذرخواهی ای نه تسلیتی، هیچی... فاطمه با یادآوری این خاطرات اشک میریخت... چقدر مادرش سر این اتفاقت اذیت شده بود، اما بدتر از اون پدر.... پدر صبورش بعد از فوت ساجده پدرش خیلی ساکت شده بود، تمام مدت ذکر میگفت و سری به افسوس تکون میداد، تا رسید به یک شب قبل از عروسی خودش. اون شب با وجود اون همه کاری که رو سرشون ریخته بود، پدرش ازش یک ساعت وقت خواست، فاطمه هم بدون هیچ دلیل و عذری پذیرفت، اونها سوار ماشین شده بودند و رفتند سر مزار ساجده. تابستون بود، اما نسیم خنکی میوزید، پدر بعد از خوندن فاتحه برای ساجده، گفت: میدونی چرا خواهرت زیر این خروارها خاک خوابیده؟... میدونی اگر خواهرت فقط و فقط یک خصلت داشت میتونست الان شاد و آروم و خوشبخت زندگی کنه؟ حتی با مهران؟ فاطمه متعجب بود، نمی فهمید پدرش چی میگه پدر ادامه داد: بزرگترین مشکلات دنیا، لاینهل ترینشون، بدترینشون، یک راه حل دارند، فقط و فقط یک راه حل...صبر...فقط صبر... بعد پدر یک آیه براش خوند: إِنَّ الذَِّینَ قَالُُوا رَبُّنََا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلََّّا تَخَافُُوا وَلََا تَحْزَنُُوا وَأَبْشِرُُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ بى گمان، کسانى که گفتند: پروردگار ما خداست، سپس ایستادگى کردند، فرشتگان بر آنها نازل مىشوند که بیم مدارید و غمگین مباشید و مژده باد شما را به بهشتى که وعده داده مىشدید در آخر هم گفت: ساجده ناامیدم کرد، فهمیدم تربیتم درست نبوده، اما تو سرافکندم نکن، فردا شب عروسیته، یادت نره هر وقت بی طاقت شدی، هر وقت مشکلات داشت ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
💐•• 💚 میشکستت، فقط یک سجده کن، سجده صبر.. * فاطمه با خودش فکر کرد چقدر توی زندگیش این راه کار پدر کمکش کرده بود، سخت ترین لحظه ها کافی بود یک سجده به درگاه خدا کنه و از خدای خودش صبر بخواد... روز ازدواجش، روز زایمان کردنش، روز شنیدن خبرهای بد، همیشه و همه جا این سجده کار خودش رو میکرد، ... با خودش فکر کرد این دفعه هم باید همین کار رو میکردم؟ یا اینکه... صدای بوق ممتد ماشین از فکر آوردتش بیرون، پیرمرد و پیرزنی رو دید که آهسته و لنگان لنگان دارند از روی عابر پیاده دست در دست هم رد میشن، راننده هم از اینکه مجبوره برای رد شدن اونها توقف کنه شاکی بود، فاطمه نگاهی به اون دو تا انداخت، یکهو دلش به شدت گرفت، هر آدمی تشنه عشقه، تشنه عشقی شبیه به عشق این پیرزن و پیرمرد، موندگار در هر شرایطی... با خودش گفت: اصلا سهیل اونجوری که ادعا میکنه عاشق من هست؟ نمیدونم، اما میدونم، عشق نه گفتنیه و نه نوشتنی، عشق ثابت کردنیه... اگر سهیل عاشق منه، باید بهم ثابت کنه... * اون یک هفته به سختی گذشت، سهیل و فاطمه هر کدومشون هرچقدر بیشتر فکر میکردند کمتر به نتیجه میرسیدند ،سهیل در فکر این که چطور فاطمه رو راضی به موندن کنه و فاطمه در فکر این که چطور این مشکل بزرگ رو حل کنه، صورت مسئله رو پاک کنه یا..... دوشنبه بود که موبایل فاطمه زنگ زد، به گوشی که نگاه کرد نوشته بود، پاندای کونگ فو کار . سهیل بود یک هفته ای بود که بهش زنگ نزده بود، بدون احساس دکمه پاسخ گوشی رو زد و خیلی جدی گفت: -بفرمایید -سلام خانم -سلام -باید بگی سلام آقا، چطوری؟ ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• #آقامونه😌☝️ •] 👇(• در چشمه‌ی چشمان تو 😌)• مشغول وضویم 😔)• تا هرچه‌ڪه آزرده مرا 💚(• با تو بشویم... ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #الهه_صابر|✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(561)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🍁•° @Asheghaneh_Halal
[• 🌤•] 🌼// صبح يعنے تو بخندے دݪ من باز شود... پلڪ بگشايے و از نـو غـزݪ آغـاز شود صبحـْ/☀️ يعنے ڪه دلم گرم نگاهـت باشـد آسمــان،عشق،زمين با تو هم آواز شود //🌼 💚 🍃 [•♡•] @asheghaneh_halal
🎈|• #همسفرانه •|🎈 {😌} بر لبش لبخند نابی {🌸} صبح ها گل می کند؛ {☕️} چایی از این قند پهلوتر {💜} کجا پیدا کنم...؟! #طاهره_اباذری_هریس ✍🏻 #صبحتون‌‌به‌لبخند 😊 💍|♡ @asheghaneh_halal
[• ღ •] آخرين •مطالعه• اے ڪه درباره ے "جذابيت و ڪشش به سمت زن دلخواه" در •آمريڪا• تهيه شده است، نشان مےدهد ڪه ديگر •زيبايے• زنان در صدر •جدول• قرار ندارد... تمايل •مردان• به زنان با درڪ و شعور در رده اول است... ☺️ ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
🌷🍃 🍃 #چفیه وآن‌هـایی کہ‌رسیده‌ترند برخاڪ‌می‌افتند ... درست‌مانند‌برگ‌هـاےِ‌پائیزی ... :) #شهــــــداء🍁 #شهدا‌را‌یاد‌کنیم‌با‌ذکرصلوات •🕊• @Asheghaneh_halal •🕊• 🍃 🌷🍃
🍃🕊🍃 #چفیه | #خادمانه 📿|ختم صلوات امروز 🍃| هــدیـہ بہ شهید⇓ ❣| محمدحسین محمدخانے ارسال تعـداد #صلوات به آے دے😌👇 •🌷• @F_Delaram_313 تعداد صلواٺ ها •• ۱۴۳۹ •• هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇 |❤️| @asheghaneh_halal 🍃🕊🍃
#ریحانه اگر بنا بود جلوی #نامحرم #رنگین_کمان باشی🌈 که چادر #مشکی به تو نمیرسید‼️😐 ✅ گاهی فراموش میکنیم قراره با این چادر👇🏻 زیبایی ها #پوشیده بشه‼️‼️ #حواسمان_باشد_دل_پسر_زهرا_نلرزد💔 @asheghaneh_halal 🍃🎈
🍃🍩 🛤|°•هیچ مسیری به سوی شادمانی وجود ندارد؛ 😁|°•شادمانی خود مسیر است. 😋❤️ خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃🍩
- - - ⏰ - - - نیست گاهے هیچ راهے ، جز بہ شاهے رو زدن😓•• با دلے خستہ رسیدن ، پیش او زانو زدن😭💔•• - - - ⏰ @asheghaneh_halal - - -
••☘ [ #همسفرانه ] چـه خوبـه مثل |سـایـه| همسفـر «تــو» بـودن...♡ ••👤 #اردلان_سرافراز [ @asheghaneh_halal ] ••☘
°🐝| #نےنے_شو|🐝° 😒] مجه دستم به این دُختله نَلِسه. 🤔 کدوم دختره؟؟ 😏] همین دختله چِ به من عِلاس کولالا پوسونده چِ من لالا تُنم. 😏] اسمس لوسه دیجه کولالا. کولالا. لاستی کو لالاا؟؟ استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
💐•• 💚 ممنون -بچه ها چطورن؟ دلم براشون یه ذره شده -خوبن، تو چطوری؟ -منم خوبم، دلم برای تو هم یک ذره شده یک لحظه سکوت برقرار شد، فاطمه ادامه داد: کاری داشتی؟ -عرضی داشتم قربان -بفرمایید -یک هفته تموم شد، میشه بیای خونه؟ نمیگی من از گشنگی میمیرم، نمیگی من یک روز صدای تو رو نشنوم یرغان میگیرم؟ نمیگی دلم واسه اون دو تا وروجک تنگ بشه؟ - اما من هنوز به نتیجه ای نرسیدم -چه بهتر، چون منم نرسیدم، پس بیا مثل همیشه با هم مشکلاتمونو حل کنیم، باور کن این فرار تو هیچ چی رو حل نمیکنه -من فرار نکردم -خوب این گریز تو، جان سهیل اذیت نکن خانم، پاشو بیا با هم حرف میزنیم، باور کن اگه همین امروز نیای خودم با یک دست گل بزرگ گلایل میام دنبالت، میدونم گلایل خیلی دوست داری بعدم با صدای بلند خندید، میدونست فاطمه از دسته گل گلایل بدش میاد، همیشه یاد دسته گل سر قبر میفتاد، فاطمه به فکر فرو رفت، سکوتش سهیل رو هم ساکت کرد، چند لحظه ای سکوت سنگینی برقرارشد. تا اینکه سهیل خیلی آروم گفت: شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت / فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت حدیث قول قیامت که گفت واعظ شهر / کنایتی ست که از روزگار هجران گفت ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
💐•• 💚 فاطمه من، زندگی من، بیا، برگرد، بهت قول میدم تمام تلاشمو برای تلافی گذشته بکنم . فاطمه نمی تونست جلوی هق هقش رو بگیره، صدای گریش که از تلفن رد شد، سهیل رو کلافه کرد، نمی دونست الان چی باید بگه، توی دلش به خودش بد و بیراه میگفت، که این قدر بده که نمی تونه حتی قول بده که دست از کاراش برداره، از ضعف خودش منزجر شد، فقط گفت: فاطمه من به کمکت نیاز دارم. امشب شام منتظرتونم. خدافظ صدای بوق قطعی تلفن که اومد فاطمه فهمید باید امشب بره پیش سهیل، باید امتحان میکرد، باید تلاش میکرد برای زندگیش، برای عشقش، برای علی و ریحانش، برای سهیلش، سهیلی که روزی دوست داشتنی ترین فرد زندگیش بود، درسته که عشقش رنگ باخته بود، اما هنوز محو نشده بود، همون جا روی زمین افتاد و سر بر سجده گذاشت: -سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله، سبحان ربی الاعلی و بحمده.... زنگ در خونه، سهیل رو از جاش بلند کرد، توی آیینه نگاهی به سر و وضعش انداخت و تیشرت سرمه ای رنگی که فاطمه براش خریده بود رو پوشیده بود، احساس میکرد خیلی بهش میاد، لبخندی زد و با خوشحالی در رو باز کرد: -جانم؟.... اما حرفش تو دهنش خشک شد -سلام آقای نادی، حال شما خوبه؟ فاطمه خانم نیست؟ صدای زن فضول همساده روی اعصاب سهیل بود، دلش میخواست در رو بکوبه توی دهنش: -سلام، نه خیر نیستند. -منتظر کسی بودید؟ -امرتونو بفرمایید -آخه یک هفته ای هست که فاطمه خانم نیست، نگران شدم که نکنه خدای نکرده اتفاقی افتاده باشه. -نخیر، اتفاقی نیفتاده. امر دیگه ای نیست؟ - راستش آقای نادی می خواستم بگم،... یعنی میدونید مام توی این ساختمون زندگی میکنیم.... به هر حال دختر ،پسر مجرد داریم... میدونید که پدر مادر چقدر نگران بچه هاشونن ... -خب؟ ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
•[ 😜•] عرضم (ارزم، عرزم،ارظم) به حضورتون ڪه قبل از ماه رمضون به شدت سرفه گرفته بودم و هے سرفه میڪردم...😷 یه روز رفتم امتحان دادم برگشتم خونه خوابیدم چشتون روزه بد نبینه پاشدم هے سرفه پشت سرفه داشتم خفه میشدم وضعیتم بدجور اورژانسے شده بود...🤧 هے همراه سرفه آب از دهنم میریخت بیرون... حالا مامانم جیغ زده : یا حسین!😱 همه ریختن بالاسرم حالا من هے تف میڪنم رو فرش نمیتونم نفس بڪشم صورتم سرخ شده حالا مدام مامانم میگه رو فرش؟ آخه رو فرش؟😐😂 عاقا حالا همه اینا به ڪنار موفق به نفس ڪشیدن شدم سریع بابام گفت لباس بپوش ببرمت دکتر...🚑 پوشیدم و همچنان درحال جون دادن بودم... مامانم: چرا این چادره رو سرت ڪردے پاره پورس آبروم میره؟🙄 من😐 (حالا نمی تونستم حرف بزنم!) مامان من دارم مےمیرم اون وقت تو میگے این چه چادریه سرت ڪردے؟😐😂 🤣 (7⃣) ─═┅✫✰🦋✰✫┅═─ ارسال سوتے: 📲• @yazahra_ebrahim چه ــخبرہ اینجــا😁👇 [•📸•] @asheghaneh_halal